باز هم در سفره هفت سین بهار 1403، ما فلاکتهای استخوانسوز اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جامعه امروز ایران را بر «سبزه سفره» گره میزنیم
باز هم نسیم بوسه به رخسار غنچه داد سحر، شکفت غنچه، گل شد، ستارهها پاشیدند
باز هم درختها بر چمن شادمانه رقصیدند، و «جشن زادن گل» را، بهار نامیدند
باز هم چه باشکوهست نخستین تبسم نوروز، چه دلنواز نخستین نگاه فروردین
باز هم بگو این کشتی شکسته در این تندباد سخت، آخر چگونه از دل گرداب بگذرد
باز هم فریاد زد چکاوک که «نوروز» میرسد، در وقت خود شکفته گل پیروز میرسد
باز هم هراسان سر به ایوان میکشاند بید، او بهجز امواج تاریکی چه خواهد دید؟
باز هم هزار چلچله در برج صبح میخوانند، که هوای باغ و بهار از نسیم گل لبریز است
باز هم نسیم شاخه بیبرگ و خشک پیچک را به روی پنجره افکندهاست از دیوار
باز هم شکوفه سر زد و گل از بهار شکفت، دوباره خنده به رخسار روزگار ما شکفت
باز هم بنفشه که از سنگ برون زد، سپیده بود که از برج صبح میتابید
باز هم ستاره است که از آسمان فرو میریزد، شکوفه است که از شاخه رها میگردد
باز هم این مه که چون منیژه لب چاه مینشست، گریان به تازیانه افراسیاب میرود
باز هم بهار میرسد، اما «زگل نشاناش نیست»، نسیم رقص گل آویز گلفشاناش نیست
باز هم در این صبح طربناک بهاری، از خلوت خاموش شب «پا به فراریم»
باز هم بر گور عشق خویش، «شباهنگ ماتمیم» دانی چرا نوای عزا سر نمیکنیم؟
باز هم از «کبود» آسمانها «روشنی» میگریزد جانب آفاق دور
باز هم زخاک پای بهار شرمندهایم، چه چاره کنیم، بیا ببین که همین نیمه جان میسر ماست
باز هم نیمه شبها، آسمان را عالمی است، وای اگر این آسمان «بیماه» گردد در زمان
باز هم دل خزان زده ما، باغ ارغوان شدهاست
باز هم بهشت خاطر پژمردمان جوان شدهاست
باز هم ای مانده بسته در زنجیر تحقیر، تقدیر، تبعید کی جان آزادت رها میشود
باز هم سرگشته در بیابان، هر سو رویم شتابان، دیو است پیش روی، غول است در قفا
باز هم ای بوی بهار زخواب سنگینمان بیدار کن
باز هم اگر چه گلها همه میریزند بهپای فروردین، اما خروش و خشم توفانها این بار میریزد به امواج رها
باز هم باید گفت، تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار
باز هم در سفره هفت سین ما و در این شب تیره «ماه تابی» نشکفته
بازهم موج باروت است و کشتار و ستیز
باز هم در پشت میلههای قفس، «آن ستارهها سرگرم رازند»، باز خونابه رنج است، شعری که میسرائیم.