میز گرد مستضعفین: پاسخ به سؤال‌های رسیده، سؤال سوم:

سوال: موضوع، «اجتهاد در اصول که این همه نشر مستضعفین و آرمان مستضعفین در 40 سال گذشته، در نوشته‌های خود بر آن تکیه کرده و می‌کند، به چه معنائی است؟» «تفاوت آن با اجتهاد در فروع فقهی که اسلام فقاهتی در بیش از هزار سال گذشته بر آن تکیه کرده و می‌کند، کدام است؟»

برای پاسخ به این سؤال ستبر و کلیدی، نخست باید توجه داشته باشیم که «نخستین منادی این شعار در تاریخ اسلام حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری است که در کتاب» بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل اول – معرفت و تجربه دینی – ص 12 – س 1 فریاد بر آورد که:

«اکنون وقت مناسب آن است که اصول اساسی اسلام را مورد تجدید نظر واقع شود. در این سخنرانی‌ها هدف من بحث فلسفی در باره بعضی از مفاهیم اسلام است به این امید که شاید این کار لااقل در فهم شایسته معنی اسلام به عنوان پیامی که به بشریت فرستاده شده سودمند افتد

1 - هدف اقبال از «اصل اجتهاد در اصول، پیوند دادن بین دو اصل ابدیت و تغییر می‌باشد.» آنچنانکه خود او در کتاب «بازسازی فکر دینی – فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 169 – س 5» در این رابطه می‌گوید:

 

«اجتماعی که بر چنین تصوری از واقعیت بنا شده باشد، باید در زندگی خود مقوله‌های ابدیت و تغییر را با هم سازگار دهد. یعنی بایستی که برای تنظیم حیات اجتماعی خود اصولی ابدی در اختیار داشته باشد، چه آنچه ابدی و دایمی است در این جهان تغییر دایمی جای پای محکمی برای ما می‌سازد. ولی، چون اصول ابدی به این معنی فهمیده شوند که معارض با هر تغییرند، یعنی معارض با چیزی هستند که قرآن آن را یکی از بزرگ‌ترین آیات خدا می‌داند، آن وقت سبب آن می‌شوند که چیزی را که ذاتاً متحرک است از حرکت باز دارند. شکست اروپا در علوم سیاسی و اجتماعی اصل اول را مجسم می‌سازد و بی‌حرکتی اسلام در ظرف مدت 500 سال اخیر اصل دوم را مجسم می‌سازد. آیا اصل حرکت در اسلام چیست؟ همان است که به نام اجتهاد خوانده می شود

بنابراین هدف اول حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری از شعار «اجتهاد در اصول پیوند دادن بین دو اصل ابدیت و تغییر می‌باشد.» چرا که علامه محمد اقبال لاهوری، «به اسلام دینامیک اعتقاد داشت، نه به اسلام استاتیک»؛ و از آنجائیکه از نظر او، «مبانی دینامیزم اسلام، پیوند تطبیقی بین معرفت دینی و معرفت بشری می‌باشد» یا آنچنانکه خود او در این رابطه می‌گوید، «پیوند بین علم و دین است

علی ایحال، در این رابطه است که علامه محمد اقبال لاهوری، به وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در رأس آن‌ها وحی نبوی پیامبر اسلام، یعنی قرآن به عنوان منبع اولیه معرفت بشری نگاه می‌کند و وحی نبوی پیامبر اسلام، یعنی قرآن را در کانتکس معرفتی تبیین می‌نماید و آبشخور تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام را برای اولین بار در تاریخ اسلام به صورت وحی دینامیکی یا تجربی خود پیامبر اسلام تعریف و تشریح و تبیین کرد و در این چارچوب بین تجربه نبوی پیامبر اسلام، با تجربه اگزیستانسی عرفا دیوار چین ایجاد نمود؛ و توسط تبیین معرفتی وحی نبوی پیامبر اسلام در کانتکس آبشخور تجربه باطنی پیامبر اسلام، خود همین قرآن را عامل تولد عقل برهان استقرائی در بشر در قرن هفتم میلادی اعلام کرد.

لذا در این راستا او برای تبیین و تعریف، «پیوند بین علم و دین، یا بین معرفت دینی و معرفت بشری، به عنوان دو منبع معرفتی، علاوه بر اینکه به رابطه دو طرفه و دیالکتیکی، بین معرفت دینی و معرفت بشری قائل است و هرگونه رابطه یک طرفه بین علم و دین یا معرفت بشری با دین را رد می‌کند، از آنجائیکه معتقد است که آبشخور اولیه معرفت علمی بشر همان معرفت نبوی پیامبران ابراهیمی و قرآن پیامبر اسلام می‌باشد، لذا در این رابطه او برای ایجاد پیوند تطبیقی بین علم و دین یا معرفت بشری و معرفت دینی معتقد به شعار بازسازی اسلام در آغاز قرن بیستم شد.»

صد البته، شعار «بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال، با شعار احیاء اسلام امام ابوحامد محمد غزالی در کتاب احیاءالعلوم و کیمیای سعادت، متفاوت می‌باشد.» چرا که، هم پروژه بازسازی اسلام و هم پروژه احیاء اسلام در تحلیل نهایی یک بازتولید و بازشناسی مهندسی شده مجدد می‌باشد، با این تفاوت که «بازشناسی اسلام، در پروژه احیاء توسط معرفت درون دینی انجام می‌گیرد، اما بازشناسی اسلام در پروژه بازسازی، توسط دو معرفت برون دینی و درون دینی به صورت تطبیقی به انجام می‌رسد.» همان معماری که قهرمان آن در قرن بیستم حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه آن معلم کبیرمان شریعتی و آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین در 40 سال گذشته بوده است «یعنی شعار احیاء اسلام غزالی، بازسازی درون دینی توسط خود معرفت دینی می‌باشد، (به عبارت دیگر در چارچوب شعار احیاء اسلام، ما دیگر نیازمند به معرفت بشری یا علم برون دینی انسان نداریم و برای معرفت بشری در این رابطه ارزشی قائل نیستیم) در صورتی که، در چارچوب شعار بازسازی اسلام حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری، بازشناسی و بازسازی و بازخوانی و بازتولید اسلام، توسط پیوند بین معرفت بشری و معرفت دینی یا بین علم و دین ممکن شدنی است و بدون معرفت بشری یا علم بشری، تنها با معرفت دینی، آنچنانکه امام محمد غزالی می‌گفت - امکان بازسازی اسلام وجود ندارد

لذا در این رابطه است که محمد اقبال، آبشخور تولید معرفت بشری یا علم که همان عقل برهانی استقرائی بشر می‌باشد، مولود بعثت پیامبر اسلام و خود قرآن در قرن هفتم می‌داند و باز در این رابطه است که اقبال، «علت ختم نبوت پیامبر اسلام را در همین تولد عقل برهانی استقرائی بشر در قرن هفتم میلادی توسط بعثت پیامبر اسلام تبیین می‌کند.» که از منظر او «خود این امر باعث پیوند بین علم و دین می‌گردد.».

بنابراین از نظر اقبال.

 اولاً «بین دین و فهم دین دیوار چین وجود ندارد

ثانیاً از منظر او، «دین به معنای طلسم غیر قابل تغییر و غیر قابل دسترسی فکر بشر نیست و آنچنانکه علم را در چارچوب معرفت بشری تبیین می‌کنیم، خود دین هم باید در چارچوب معرفت دینی از زمان پیامبر الی زمان نا هذا تعریف نماییم

ثالثاً از نظر اقبال، «تنها راه رهائی مسلمانان در فرایند پس از وفات پیامبر اسلام یعنی فرایند ختم نبوت، پیوند تطبیقی بین معرفت بشری و معرفت دینی یا بین علم و دین، توسط اولویت معرفت دینی می‌باشد، که کلیدواژه انجام این همه مهم از نظر اقبال، در موتور اسلام تاریخی یعنی اجتهاد در اصول نهفته است

لذا در این رابطه که اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی – فصل اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 204 – س 13» می‌گوید:

«به این فکر اساسی اسلام توجه کنیم که پس از این دیگر وحی‌ای نخواهد رسید که مایه محدودیت آدمی بشود، در نتیجه، بایستی که ما از لحاظ روحی، آزادترین مردمان روی زمین باشیم. مسلمانان نخستین که تازه از قید اسارت روحی آسیای پیش از اسلام بیرون آمده بودند، در وضعی نبودند که به اهمیت واقعی این فکر اساسی متوجه شوند. بسیار شایسته است که مسلمانان امروز وضع خود را باز شناسد، و زندگی اجتماعی خود را در روشنی اصول اساسی بنا کنند و از هدف اسلام که تا کنون به صورتی جزئی آشکار شده، آن دموکراسی روحی را که غرض نهایی اسلام است بیرون بیاورند و به کامل کردند و گستردن آن بپردازند

پایان