شریعتی در آئینه اقبال
«پیوند جدولی یا دو طرفه»، اقبال - شریعتی
بنابراین تفاوت سه اسلام دگماتیسم یا جزمی و اسلام انطباقی و اسلام تطبیقی در عرصه منظومه معرفتشناسی وحی نبوی پیامبر اسلام، در این است که، هر سه اسلامشناسی راه بشر و راه انبیاء را در چارچوب کالبد شکافی تاریخی از هم جدا میکنند، اما در تبیین رابطه بین دو مؤلفه راه انبیاء و راه بشر به سه داوری مختلف میرسند. آنچنانکه، در اسلامشناسی دگماتیسم، تحت تاثیر رویکرد، ذهن آینهائی ارسطوئی و جهانشناسی دو ساحتی و ثنوی افلاطونی، راه انبیاء یا وحی نبوی را به صورت آنتولوژیکی و مکانیکی و پکیجی تبیین میکنند و هیچگونه پیوندی بین دو مؤلفه راه انبیاء یا وحی نبوی و راه بشر یا معرفت بشری قائل نمیشوند، و این دو راه را بیگانه و متضاد و مخالف از هم میدانند که خروجی نهایی این داوری آن میشود که طرفداران این رویکرد، برای فهم معرفت دینی یا وحی نبوی تنها به روایات تکیه کنند.
اما برعکس، اسلام دگماتیسم یا اسلام فقاهتی، روایتی، ولایتی، شفاعتی و مداحیگری، در اسلام انطباقی (از آنجائیکه هر چند در کالبد شکافی مانند اسلام دگماتیسم، راه بشر از راه انبیاء جدا میکنند و بین معرفت دینی و معرفت بشری دیوار چین ایجاد میکنند) اما، معتقدند که این دو مسیر جدا از هم، بالاخره در مرحلهای از تاریخ به یکدیگر میرسند. در نتیجه برای آنها راهی جز این نمیماند که در عصر مدرنیته و سیانتیسم به اولویت و سلطه راه بشر و معرفت بشری بر راه انبیاء و معرفت دینی انبیاء معتقد شوند، در صورتی که در اسلام تطبیقی اقبال و شریعتی، قضیه کاملا عکس اسلامشناسی دگماتیسم و انطباقی میباشد. به این ترتیب که هر چند هم اقبال و هم شریعتی در عرصه کالبد شکافی مانند اسلامشناسی دگماتیسم و اسلامشناسی انطباقی، معرفت دینی با معرفت بشری را از هم جدا میکنند، ولی با جایگزین کردن پروژه واسازی و بازسازی به جای پروژه احیاء دینی، هم اقبال و هم شریعتی توسط تبیین رابطه دیالکتیکی و تاریخی بین معرفت بشری به صورت معرفت جمعی یا هویت جمعی و جاری با معرفت دینی، پیوند تاریخی و عینی و اجتماعی قائل میشوند، زیرا از نگاه اقبال و شریعتی، برعکس رویکرد کانت و دکارت، و پوپر آگاهی صورت انتزاعی و مجرد ندارد، بلکه معرفت و آگاهی در انسان به صورت یک مقوله تاریخی و اجتماعی تکوین پیدا میکند و همین امر باعث میگردد تا در این رویکرد، پیوندی ناگسستنی، به صورت تاریخی و اجتماعی بین معرفت دینی و معرفت بشری حاکم شود. آنچنانکه مطابق این رویکرد تطبیقی، در پروژه بازسازی اسلام شناسی، هم اقبال و هم شریعتی، بین معرفت برون دینی و معرفت درون دینی یا بین معرفت بشری و معرفت دینی یا بین راه بشر و راه انبیاء پیوند اپیستمولوژیک معتقد میشوند.
ثانیا در عرصه وحیشناسی، اقبال و شریعتی با استحاله وحیشناسی مکانیکی، اسلامشناسی دگماتیسم یا جزمی، به وحیشناسی دینامکی پدیده وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها پیامبر اسلام را از چارچوب جهان شناختی مُثلی افلاطونی خارج کردند و به شکل تجربه دینی و یا اگزیستانسی یا وجودی و یا باطنی تبیین و تعریف کردند. هر چند که هم اقبال و هم شریعتی پس از تفکیک کردن تجربه عرفانی اهل تصوف از تجربه دینی نبوی پیامبران ابراهیمی، با نفی و نقد تجربه عرفانی اهل تصوف، مهمترین مشخصه تجربه عرفانی اهل تصوف، پیوند فلسفی این تجربه با جهانبینی ثنوی و مُثلی افلاطونی تبیین کردند برعکس تجربه دینی و نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها پیامبر اسلام، که تجربه دینی آنها هر چند دارای مکانیزمی اگزیستانسی و وجودی و باطنی میباشد، اما تفاوت عمده این تجربه اگزیستانسی پیامبران ابراهیمی با تجربه عرفانی اهل تصوف در این است که، آبشخور فلسفی تجربه اگزیستانسی پیامبران ابراهیمی، جهانبینی توحیدی بر پایه وحدت:
1 - دل و دماغ.
2 - روح و بدن.
3 - دنیا و آخرت.
4 - درون و برون.
5 - ذهن و عین.
6 - طبیعت و ماوراء الطبیعت، میباشد.
لذا از اینجا بود که اقبال و در ادامه او شریعتی، برای اولین بار در تاریخ علم کلام مسلمانان اعم از شیعه و سنی، وحی نبوی پیامبر اسلام را به صورت یک تجربه درونی و اگزیستانسی تبیین کردند. البته ابتدا اقبال در دو فصل، «محک فلسفی تجلیات تجربه دینی» و «روح فرهنگ و تمدن اسلامی» کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام»، بُعد عمودی و فردی و اگزیستانسی تجربه دینی و نبوی پیامبر اسلام را تبیین کرد و در ادامه او، شریعتی در بحث «معراج و اسرای» پیامبر اسلام، پس از تفکیک کردن تجربه نبوی پیامبر اسلام در دو مؤلفه عمودی و افقی تحت لوای دو مؤلفه معراج و اسرای به تفکیک تجربه فردی و تجربه اجتماعی پیامبر اسلام پرداخت. علی ایحال، در این رابطه است، که شریعتی توانست پروژه وحیشناسی اقبال را به سر انجام خود تئوریک برساند.
بنابراین برای فهم پروسه وحیشناسی اقبال فهم «وحیشناسی نبوی، عمودی و افقی یا معراج و اسرای شریعتی امری ضروری میباشد» آنچنانکه، فهم وحیشناسی شریعتی در چارچوب معراج و اسرای پیامبر اسلام، بدون «فهم اجتهاد در اصول اقبال در عرصه وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام غیر ممکن است.» البته هم اقبال و هم شریعتی، در کانتکس، «وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام» با تفکیک وحی نبوی پیامبر اسلام از وحی عرفانی اهل تصوف، «این دو تجربه اگزیستانسی را به صورت زیرساختی از هم جدا کردند» چرا که ابتدا اقبال بین تجربه درونی انبیاء و تجربه باطنی صوفیه دیوار چین ایجاد کرد و در ادامه او شریعتی، در مبحث «معراج و اسرای پیامبر»، توانست برای اولین بار جنس تجربه نبوی پیامبر اسلام را از صورت معرفت دینی مجرد اقبال به عرصه انسانی و اجتماعی و تاریخی بکشاند. چراکه، شریعتی در مبحث، معراج و اسرای پیامبر اسلام تجربه درونی و نبوی پیامبر اسلام را به دو دسته تقسیم کرد:
1 - دسته اول معراج یا تجربه اگزیستانسی و وجودی و عمودی پیامبر اسلام.
2 - اسرا یا تجربههای افقی و اجتماعی و تاریخی پیامبر اسلام.
البته نکته قابل توجه در وحیشناسی معلم کبیرمان شریعتی، اینکه او «بین دو تجربه عمودی یا معراجی پیامبر اسلام و تجربه افقی یا اجتماعی و جامعهسازانه و تاریخی پیامبر اسلام پیوند دیالکتیکی قائل شد» که مطابق رویکرد او، همین پیوند دیالکتیکی بین معراج و اسرای یا تجربه افقی و عمودی پیامبر، باعث میشود تا نتیجهگیری کنیم که، «در منظومه معرفتی شریعتی، وحیشناسی نبوی پیامبر اسلام به صورت فنومن و نومن کانتی قابل تبیین نمیباشد» تا مجبور شویم به صورت انتزاعی، «معرفت دینی را از خود دین جدا کنیم» و اینچنین داوری کنیم که، «معرفت دینی معلول فنومنهای دینی است که قابل شناخت میباشند، آنچنانکه خود دین به صورت لوح محفوظ یا نومنها در ناکجااباد مُثل افلاطونی قرار گرفته است و غیر قابل شناخت هم میباشند.» در این «وحیشناسی کانتی» نه تنها جایگاه نومن یا خود دین مشخص نیست، حتی در بحث عرضیات و جوهر دین هم مشخص نشد که، بالاخره آن جوهر دین که ذات دین هم میباشد کدام است؟
علی ایحال، در این رابطه است که، وحیشناسی اقبال و شریعتی در چارچوب معرفت کانتی – پوپری قابل تبیین نمیباشد؛ و به همین دلیل، «در وحیشناسی و دینشناسی و اسلامشناسی اقبال و شریعتی نومن دین از فنومن دین قابل تفکیک نیست» تا بتوانیم، بین نومن دین و فنومن دین دیوار چین ایجاد کنیم. البته علت اینکه در دیدگاه معرفتشناسی کانتی نومن از فنومن جدا میشود، آن است که، در این منظومه معرفتی، آگاهی و معرفت در هر شکل و صورت آن، صورتی انتزاعی و مجرد و کلی و عام دارد و همین مجرد بودن فکر و آگاهی و اندیشه در منظومه معرفتی کانتی –دکارتی – پوپری باعث میگردد، تا در این منظومه، در عالم ذهن و تخیل نومن از فنومن جدا بشود و در ادامه آن معتقد بشوند که نومن غیر قابل شناخت میباشد، آنچنانکه فنومن شناختپذیر است؛ و مطابق این رویکرد، نومن لوح محفوظی میشود که در عالم مُثل افلاطونی قرار میگیرد، که تنها فنومنی از آن نومن دین در اختیار ما قرار میگیرد.
طبیعی است که تبیین دینشناسی و معرفت دینی در چارچوب کانتی –دکارتی –پوپری، راهی جز این برای ما باقی نمیگذارد، جز اینکه داوری کنیم که بین دین و معرفت دینی خندقی پر نشدنی وجود دارد، و تمامی معرفتهای دینی از داعش تا خوارج و از امام علی تا عاشورا و اقبال و شریعتی به خاطر اینکه حظی از معرفت دارند به صورت نسبی درست میباشند؛ و همه آنها را، بخشی از فهم نومن غیر قابل شناخت که در لوح محفوظ و در عالم مُثل افلاطونی قرار دارد تبیین نمائیم و آنچنان که برای جهان در چارچوب جهانبینی ثنوی افلاطونی دو ساحت، جهان مُثل غیر قابل شناخت و ساحت جهان سایه قائل هستیم برای متن هم دو ساحت نومن یا ذات دین که غیر قابل شناخت و غیر قابل فهم حتی برای خود پیامبر هم است، (چراکه این رویکرد با عرفی خواندن زبان قرآن و با محدود کردن تکوین قرآن در چارچوب تجربه عرفانی پیامبر و با یکسان دانستن تجربه عرفانی تصوف و تجربه دینی و نبوی پیامبر اسلام حتی خود پیامبر را هم محروم از دستیابی به ذات دین میکند) و ساحت فنومن یا ساحت معرفت دینی قائل میشویم.
اما برعکس این رویکرد، در منظومه معرفتی اقبال و شریعتی از آنجائیکه، وحی به صورت یک پروسس تاریخی، از آغاز تکوین الی زماننا هذا، جایگاه هدایتگری پروسس تکامل در فرایندهای مختلف خود اعم از جماد و نبات و انسان و در نهایت وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها پیامبر اسلام پیدا میکند در نتیجه، وحی از فرایند رویکرد آنتولوژیک هزار ساله ساله گذشته، در رویکرد اقبال و شریعتی، وارد فرایند اپیستمولوژیک میشود. اما از آنجائیکه در رویکرد اقبال و شریعتی، مانند رویکرد فوق، پدیده وحی چه به معنای اعم آن و چه به صورت خاص آن، یعنی وحی نبوی، این معرفت هدایتگرانه پروسه تکامل، مانند معرفت کانتی و دکارتی و پوپری، به صورت انتزاعی و مجرد تبیین نمیشود، همچنین از آنجائیکه در رویکرد اقبال و شریعتی، در چارچوب جهانبینی توحیدی، و وحدت طبیعت و ماوراء الطبیعت، عین و ذهن، روح و بدن، ایده و ماده، دنیا و آخرت، فرد و اجتماع، ذات دین و معرفت دین و غیره دیگر مانند رویکرد اول، وحی مانند معرفت ارسطوئی و افلاطونی، صورت سایهای در برابر ذات غیر قابل شناخت دین ندارد، بلکه برعکس در رویکرد اقبال و شریعتی به وحی، معرفت دینی از نگاه اقبال و شریعتی، صورت تاریخی و اجتماعی و کنکریت و مشخص دارد، نه مجرد و کلی و عام و انتزاعی کانتی –دکارتی –پوپری.
به عبارت دیگر، در رویکرد اقبال و شریعتی به وحی و معرفت به وحی، ذات دین و معرفت به دین یکی بیشتر نیست، آنچنانکه جهان مُثل با جهان عینی یکی بیشتر نمیباشد و به همین دلیل است که، اقبال پروسس وحی نبوی پیامبران ابراهیمی، از ابراهیم تا پیامبر اسلام را دوران غریزه یا عصر کهن میخواند و از زمان تولد عقل برهانی استقرائی انسان یا همان عقل خودبنیاد نقاد، توسط وحی نبوی پیامبر اسلام را، دوران وحی نبوی یا عصر جدید تعریف میکند. چراکه، معتقد است که در دوران غریزه معرفتی بشر، به علت اینکه منبع معرفت انسان فقط خود وحی نبوی پیامبران ابراهیمی بوده است، این امر باعث میشد تا بشریت تا قبل از بعثت پیامبر اسلام در قرن هفتم میلادی، نتواند به معرفت بشری به موازات معرفت دینی دست پیدا کند، و معرفت دینی همه معرفت بشر را شامل بشود؛ و به همین دلیل از نگاه اقبال، تنها در دوران 23 ساله وحی نبوی پیامبر اسلام، به علت اینکه با چند منبعی شدن معرفت بشری و قرار گرفتن منابع تاریخ و طبیعت در کنار منبع وحی نبوی، قرآن معرفت بشری را در کنار معرفت دینی به رسمیت شناخت، عقل برهانی استقرائی بشر متولد شد؛ و همین تولد عقل برهانی استقرائی از دل وحی نبوی پیامبر اسلام از دیدگاه اقبال، بسترساز ختم نبوت پیامبر اسلام گردید؛ و به همین دلیل از نگاه اقبال و شریعتی، از بعد از رحلت پیامبر اسلام، «معرفت بشری و معرفت دینی در پیوند تطبیقی با یکدیگر به صورت مستمر در نهر تاریخ معرفت بشری جاری و ساری گردید»؛ و همین معرفت تطبیقی بشری –دینی اقبال و شریعتی است که با معرفت مجرد کانتی و دکارتی و پوپری متباین میباشد؛ و از این جا است که در دیسکورس اقبال و شریعتی، برعکس دیسکورس کانت و دکارت و پوپر، معرفت بشری و معرفت دینی، دیگر صورت انتزاعی و مجرد از تاریخ و جامعه و انسان و محیط ندارد و هر گونه معرفتی چه به صورت فردی و چه به صورت جمعی در دیسکورس اقبال –شریعتی، صورت مشخص و کنکریت و اجتماعی و تاریخی دارد و تقسیم کردن آبشخور آن، به دین و فهم دینی یا نومن دین و فنومن دین، امری غیر واقعی میباشد.
علی ایحال، معرفت از نگاه اقبال و شریعتی، «فقط معرفت تاریخی و اجتماعی و انسانی به صورت فردی و جمعی میباشد که صورت هویت جمعی دارد و تفکیک این معرفت به ذات دین و معرفت دینی و معرفت بشری غیر علمی میباشد»؛ لذا در این رابطه است که، در منظومه معرفتشناسی اقبال و شریعتی، ما در جهان خارج هرگز با یک معرفت مجرد کانتی و دکارتی و پوپری روبرو نیستیم یعنی، در هر جا هر گونه معرفتی که وجود داشته باشد، چه معرفت بشری باشد، و چه معرفت دینی، آن معرفت، علاوه بر اینکه دارای آبشخور تاریخی و اجتماعی میباشد، خود صورت و صبغه اجتماعی و تاریخی و انسانی دارد.
بنابراین، هر چند از منظر اقبال و شریعتی جنس وحی نبوی پیامبر اسلام، از جنس تجربه دینی میباشد، اما، این تجریه دینی با تجربه عرفانی اهل تصوف یکی نیست. چراکه معرفت عرفانی یک آبشخور باطنی مجرد از تاریخ و جامعه دارد و در زمان، مجرد از جامعه و تاریخ جاری میشود. آنچنانکه دیدیم که مولوی، به محض اینکه احساس کرد که لشکر مغول قصد حمله به افغانستان و ایران فعلی دارد، بلخ را رها کرد و به روم رفت تا در سایه امنیت رومیان به تجربه باطنی خود بپردازد و لذا در بیش از 36 هزار بیت شعری که بعد از فجایع مغول بر مسلمانان سروده است، نه در مثنوی و نه در دیوان شمس، حتی اشارهای هم به آن همه جنایت و قساوتی که حرمیان مغول بر خلقهای محروم منطقه نازل کردند، نمیکند. چراکه او در همان زمانی که خلقهای محروم در زمین در زیر تیغ مغولان درو میشدند و شهر و روستاها، توسط این حرامیان زمین شخم زده میشدند، خود را پر کاهی میدانست که در مصاف تیز باد در آسمانها قرار گرفته است، و هرگز یارای فرود آمدن در زمین را ندارد.
اما برعکس وحی عرفانی اهل تصوف، وحی نبوی پیامبران ابراهیمی و در راس آنها وحی نبوی پیامبر اسلام، آنچنان تاریخی و اجتماعی و انسانی است که با نام خدا آغاز میگردد و با نام ناس یا مردم پایان پیدا میکند و راه آسمان جز از طریق زمین نمیگذرد، آنچنانکه در این رابطه است که، (به طوری که در انجیل آمده است) زمانیکه یهودیان به حضرت عیسای مسیح انتقاد میکنند، که چرا او با فا حشهها و باجگیران و سربازان هم صحبت و هم سفره میشود؟ عیسای مسیح خطاب به آنها میگوید، «مگر نه این است که، من طبیب هستم و برای درمان بیمارهای بشر آمدهام، چرا نباید با فاحشهها و باجگیرها و سربازها هم سفره و هم صحبت شوم؟ , خدایی که من را به پیغمبری خودش انتخاب کرده است، بیش از آنکه نگاه کند که چه چیز وارد دهان ما میشود، نگاه میکند که چه چیز از دهان من خارج میگردد» و در پاسخ به فریسیان زمانیکه به او انتقاد کردند که، چرا در روز سبط کار میکند؟ او پاسخ میدهد که، «سبط برای انسان است، نه انسان برای سبط» و آن زمانیکه یاران عیسی از مزرعهای عبور میکردند و گرسنه بودند وقتی آنها انگور مزرعه را میخوردند، باز این فریسیان بر سر عیسای مسیح فریاد کشیدند که، چرا شریعت را زیر پا میگذارید؟ و عیسی در پاسخ به آنها مانند گذشته گفت: «شریعت برای انسان است نه انسان برای شریعت. به عبارت دیگر عقیده برای انسانیت است نه انسانیت برای عقیده.»
پس، از نگاه اقبال و شریعتی وحی نبوی پیامبر اسلام که همان اسلام تاریخی میباشد «یک معرفت تاریخی و اجتماعی و انسانی است» آنچنانکه در کالبد شکافی این معرفت، جداسازی معرفت به صورت انتزاعی از تاریخ و جامعه و انسان ممکن نیست؛ لذا در این رابطه است که شریعتی در اسلامشناسی ارشاد آن زمانیکه میخواهد به تبیین و تدوین این معرفت دینی بپردازد، «از جامعه و تاریخ و انسان شروع میکند چراکه او در تمام آیات قرآن حتی یک آیه پیدا نمیکند تا در آن معرفت چه در شکل تصوری آن و چه در شکل تصدیقی به صورت انتزاعی و مجرد از انسان و جامعه و طبیعت و تاریخ مطرح شده باشد، تا مانند بازرگان پیر و بازنشسته معتقد گردد که، هدف بعثت انبیاء تنها آخرت و خدا میباشد؛ و باز در همین رابطه است که شریعتی، برعکس بازرگان پیر و باز نشسته، که هدف بعثت انبیاء را خدا و آخرت میداند، معتقد است که مطابق آموزشهای قرآن، هدف بعثت انبیاء، رهائی مستضعفین و به امامت و وراثت رساندن مستضعفین بر زمین میباشد.»
ادامه دارد