تاثیر، «برجام» بر «جنبش‌های اجتماعی ایران» در مرحله پساتوافق – قسمت اول

 

الف – چه نیازی به تحلیل از «برجام» در مرحله پساتوافق است؟

علامه طباطبائی، در مقاله اول جلد اول «اصول فلسفه رئالیسم» خود، در رابطه با تعریف واقعیت به ذکر مثالی می‌پردازد که نقل آن در اینجا می‌تواند برای ما وسیله‌ای جهت طرح پاسخ به این سوال بشود. او در رابطه با جایگاه کلمه «چیز» در فارسی می‌گوید، این کلمه برحسب شرایط مختلف کاربردی آن، معنای مختلف و تعاریف متفاوتی پیدا می‌کند. مثالی که او برای تفهیم این موضوع به خواننده در این مقاله می‌زند، اینکه می‌گوید، اگر شما قصد رفتن به کوهستان برای هدفی خاص داشته باشید، در مسیر رفتن به کوهستان در عین حالی که حرکت می‌کنید اگر بخواهید در رابطه با موضوعی که به خاطر آن در حال رفتن به کوهستان هستید، از افرادی که در حال بازگشت از کوهستان هستند جویای اطلاعاتی بشوید، اینکه آیا «چیزی» بالای کوهستان است یا نه؟

پاسخی که آن افراد به سوال شما خواهند داد متفاوت می‌باشد، چراکه کلمه «چیز» که موضوع سوال شما می‌باشد برای هر کدام از آن‌ها دارای معنی متفاوتی می‌باشد، مثلا اگر مخاطب سوال شما یک شکارچی باشد «چیز» برای او یعنی شکار؛ و اگر یک گنج‌یاب باشد «چیز» برای او یعنی گنج؛ و اگر یک سنگ‌نورد باشد، «چیز» برای او یعنی موقعیت برای سنگ‌نوردی است و و غیره.

بنابراین ما نمی‌توانیم در کادر یک تعریف عام و کلی از «چیز» بدون فهم و شناخت مخاطب، پاسخی برای سوال خود پیدا کنیم. در نتیجه برای دستیابی به پاسخ سوال خود مجبوریم که مخاطب خودمان را تعریف بکنیم، و بعد در چارچوب تعریف از مخاطب، جواب مثبت یا منفی پاسخ دهنده را فهم نمائیم.

در خصوص پاسخ به سوال فوق که، «چه نیازی به تحلیل برجام در مرحله پساتوافق است؟» باید به عنوان یک پیشفرض جهت پاسخ به این سوال توجه داشته باشیم که، نباید جامعه ایران را به صورت یک واحد کلی مانند کلمه «چیز» تعریف بکنیم. بلکه بالعکس جامعه ایران عبارت است از «مجموعه گروه‌های اجتماعی ایرانی که در یک ظرف مشخص زمینی و فرهنگی و زبانی غیره، با هم زندگی می‌کنند»؛ لذا تا زمانیکه ما از این «گروه‌های مختلف اجتماعی ایران» تعریفی مشخص و کنکریت نداشته باشیم، نمی‌توانیم پاسخی مشخص برای سوال فوق پیدا کنیم.

به عبارت دیگر باید بگوئیم که به موازات نگاه‌های مختلف گروه‌های متفاوت اجتماعی ایران نسبت به «برجام» تحلیل‌های مختلفی وجود دارد، و به موازات این تحلیل‌های متفاوت است که، تاثیر «برجام» در رابطه با این گروه‌های متفاوت مختلف می‌باشد، یعنی هرگز نباید چنین بیاندیشیم که، «برجام» در مرحله پس از توافق برای همه گروه‌های اجتماعی جامعه ایران دارای تاثیر یکسانی می‌باشد. البته این نکته هم نباید فراموش کنیم که، مقدمتا تا زمانیکه ما به تحلیلی مشخص از انجام «توافق برجام» و تحلیلی مشخص از گروه‌های مختلف جامعه ایران پیدا نکنیم، هرگز نمی‌توانیم به «تحلیلی از تاثیر برجام در مرحله پساتوافق» دست پیدا کنیم. چراکه همیشه در عرصه «نگاه دیالکتیکی»، «از کوزه همان برون تراود که در اوست.»

علی ایحال، همیشه برای فهم دیالکتیکی یک موضوع سیاسی و اجتماعی و انسانی باید به همان اندازه که به فونکسیون و عملکرد بعدی آن بهاء می‌دهیم، بیش از آن باید برای «پروسه تکوین یا تاریخ شکل‌گیری آن پدیده» ارزش قائل بشویم، پس در همین جا می‌توانیم این نتیجه‌گیری را بکنیم که بهتر است به جای جامعه ایران، بگوئیم مجموعه گروه‌های اجتماعی در ایران، زیرا جامعه ایران زمانی به لحاظ جامعه‌شناسی تکوین پیدا می‌کند، که گروه‌های مختلف اجتماعی ایران بتوانند، به صورت «دموکراتیک و عادلانه» در کنار یکدیگر سرنوشت و زندگی خود را، «خود معماری» بکنند.

به عبارت دیگر تنها بستری که می‌تواند عامل تکوین جامعه ایران بشود نه «فقه و مذهب» است، و نه «زبان و زمین» , بلکه تنها عامل تکوین جامعه یا اجتماع ایرانی «عدالت اجتماعی در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی و معرفتی می‌باشد.» باری، در کشوری مانند ایران که از تاریخ گذشته‌اش تا کنون، این مردم از دو بیماری مهلک «فقه‌زدگی» و «استبدادزدگی» در رنج جانکاه می‌باشند و به خصوص در طول 37 سالی که از عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌گذرد این رژیم تمام تلاشش بر این بود که تا زیر چتر سرنیزه و سرکوب و تهدید و شعار «النصر فی رعب»، مجموعه گروه‌های اجتماعی ایران را توسط لعاب مذهبی، فرهنگی، اسلام فقاهتی، زیارتی، روایتی، شفاعتی ولایتی آن هم در شکل دولتی و تزریقی آن به صورت لایتچسبکی به یکدیگر بچسباند، هرگز نباید انتظار محصول و میوه «جامعه‌ای پایدار از دو شجره فقه‌زدگی و استبدادزدگی که ریشه در تاریخ این مردم نگون بخت دارد داشته باشیم.»

به همین دلیل است که، به مجرد اینکه چتر استبداد و سرنیزه از سر این مردم نگون بخت پاره می‌شود یا حداقل سوراخ می‌گردد و گروه‌های مختلف اجتماعی ایران، به حرکت در می‌آیند، «آش با جاش را سیل می‌برد» و هیچ چیز را یارای کنترل این سیل نیست، حتی «امنیت ملی» در این کشور توسط همین گروه‌های اجتماعی به چالش گرفته می‌شود، آنچنانکه می‌بینیم پس از مدتی همین مردم دوباره برای به دست آوردن آن امنیت از دست رفته‌اش «هاج و واج منتظر دیکتاتوری می‌نشیند، تا امنیت سرنیزه‌ای و غیر عادلانه و غیر دموکراتیکی برایش به ارمغان بیاورد.» اینچنین است که رژیم‌های کودتائی، یکی پس از دیگری بر شانه این ملت نگون بخت سوار می‌شوند و در نهایت تنها رجزی که این رژیم‌های توتالی‌تر در گوش این ملت مظلوم نجوا می‌کنند اینکه این «مائیم که برای شما امنیت ایجاد کرده‌ایم» حال این امنیت به سود گروه حاکم است یا گروه محکوم؟، به سود توده‌ها و جنبش است یا به سود موج سواران؟ قدرت بماند.

بنابراین در این رابطه است که اگر می‌خواهیم در این شرایط به نقش و فونکسیون و تاثیر «برجام در مرحله پساتوافق در رابطه با جامعه ایران تحلیل بکنیم»، باید مقدمتا اعتراف بکنیم که مقصود از جامعه ایران در اینجا همین جامعه پیوند یافته بر سرنیزه می‌باشد، پس «برجام» به عنوان یک موضوع سیاسی در تند پیچ فعلی تاریخ ایران در مرحله پساتوافق بر گروه‌های مختلف اجتماعی ایران دارای تاثیر واحد و یکسانی نمی‌باشد بلکه بالعکس به موازات جایگاه اقتصادی و اجتماعی و تاریخی مختلف گروه‌های اجتماعی ایران «برجام» در مرحله پساتوافق دارای تاثیر متفاوتی می‌باشد. البته طرح این نکته در اینجا برای این است که، اگر می‌خواهیم به فونکسیون واحد و یکسانی از «برجام در مرحله پساتوافق» در رابطه با گروه‌های مختلف اجتماعی ایران دست پیدا کنیم، «آب در هاون کوبیدن خواهد بود.»

البته این موضوع نافی این حقیقت نیست که «برجام در مرحله پساتوافق»، مانند یک منشور می‌باشد که در برابر نور آفتاب دارای تاثیرات متفاوتی بر ابعاد مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گروه‌های مختلف اجتماعی ایران است. به عبارت دیگر «برجام» آنچنانکه بر امنیت ملی این کشور در مرحله پساتوافق تاثیرگذار می‌باشد در عرصه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی این جامعه تاثیرگذار است، حال این تاثیر مثبت باشد یا منفی، موضوع دیگری است که باید در چارچوب تحلیل سیاسی به آن بپردازیم. مثلا اگر بخواهیم در باب تاثیر و فونکسیون «برجام در مرحله پساتوافق» بر مؤلفه امنیت ملی این کشور تحلیل کنیم باید به تحلیل این موضوع بپردازیم که اگر کشور ایران توسط «برجام» از فصل هفتم منشور سازمان ملل خارج نمی‌شد و مانند عراق و افغانستان و لیبی و غیره مورد تجاوز و اشغال نظامی امپریالیستی قرار می‌گرفت و جامعه مدنی ایران آنچنانکه امروز در عراق و افغانستان و لیبی شاهد آن هستیم از درون متلاشی می‌شد و زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی این کشور آنچنانکه امروز در سوریه و یمن و عراق و لیبی و غیره شاهد هستیم نابود می‌گردید، آیا واقعا این امر چه در کوتاه مدت و چه در درازمدت به سود کشور و مردم ایران می‌بود یا به ضرر؟

طبیعی است که هر گونه قضاوتی که در این رابطه داشته باشیم ربطی به این موضوع ندارد که آیا این امنیت سرنیزه‌ای فعلی جامعه ایران یک امنیت پایه دار است یا یک امنیت سیال و شکننده؟ این موضوع دوم است که پیشگام در تحلیل سیاسی آن باید به آن توجه بکند. جابجائی این دو مؤلفه برای پیشگام یک فاجعه است آنچنانکه دیدیم معلم کبیرمان شریعتی در قضاوت در باب عملکرد احمد کسروی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» به صراحت گفت من کاری ندارم که آنچه کسروی می‌گفت درست بود یا غلط؟ انتقاد من به کسروی این است که که شرایط تاریخی که احمد کسروی جهت مبارزه با اسلام فقاهتی و روایتی و زیارتی و شفاعتی انتخاب کرده بود، از آنجائیکه در آن زمان مصدق شعار ملی کردن نفت ایران مطرح کرده بود و مبارزه رهایی‌بخش خودش حول این شعار در عرصه کشور و منطقه و کشورهای پیرامونی دنبال می‌کرد و برای دستیابی به موقعیت این شعار و این استراتژی او در آن سال‌ها نیازمند به وحدت درون خلقی و بسیج ملی بود، در نتیجه فونکسیون شعار و حرکت احمد کسروی در آن سال‌ها مخالف این حرکت مصدق بود.

به همین دلیل است که شریعتی در هیچ کجای منظومه معرفتی خود در نقد احمد کسروی به نقد منظومه معرفتی کسروی نمی‌پردازد، بلکه بالعکس او فقط به نقد شرایط تاریخی حرکت کسروی پرداخته است که این امر دلالت بر این می‌کند که پیشگام در تحلیل سیاسی خود باید قبل از هر چیز به تحلیل شرایط تاریخی موضوع بپردازند و هرگز یک واقعیت سیاسی و اجتماعی را مجرد از شرایط تاریخی انجام آن تحلیل نکند چرا که حاصلش این می‌شود که «سورنا را از دهان گشادش بنوازد»، یعنی هرگز یک پیشگام حق ندارد برای تحلیل سیاسی و اجتماعی یک واقعیت در یک ظرف مشخص تاریخی خودویژه آن را در ظرف تاریخی و جغرافیائی و اجتماعی و فرهنگی دیگری تحلیل نماید. هر چند ممکن است این موضوع در رابطه با پدیده‌های طبیعی جواب بدهد، هرگز در رابطه با پدیده‌های انفسی و انسانی و تاریخی و اجتماعی امکان پذیر نمی‌باشد. بر پایه این نگاه به «برجام» است که گرچه به قول حافظ:

چو قسمت ازلی به حضور ما ساختند / گر اندکی نه به وفق رضا است خرده مگیر

می‌توانیم در رابطه با «برجام» در شرایط فعلی که «برجام توسط یک توافق تاریخی بین امپریالیسم و ارتجاع» بی حضور مردم و بی حضور نمایندگان واقعی گروه‌های مختلف اجتماعی ایران به انجام رسیده است، به تحلیل سیاسی آن بپردازیم.

البته در تحلیل سیاسی «برجام» نباید پیشگام به مطلق‌اندیشی عوام‌گرایانه گرفتار شود. یعنی در تحلیل نهائی بخواهد بگوید که این توافق صد در صد به سود مردم ایران است یا به ضرر. اینگونه تحلیل و ارزیابی زمانی درست است، که نیروهای مردمی و یا نمایندگان گروه‌های مختلف اجتماعی ایران توانسته باشند در رابطه با تکوین این توافق تاثیرگذار باشند و گرنه در شرایط فعلی که چه ما می‌خواستیم و چه نمی‌خواستیم با توافق امپریالیسم و ارتجاع این توافق به انجام رسیده است و الان فقط جهت تعیین وظیفه و مسئولیت خودمان می‌خواهیم به تحلیل آن در مرحله پس از توافق بپردازیم، دیگر نباید گرفتار مطلق‌گرائی در قضاوت بشویم.

 

ادامه دارد