هماوردی ژئوپلیتیکی روسیه و ائتلاف چهارگانه با ائتلاف غربی –عربی –ترکی در منطقه خاورمیانه

 

به موازات جایگزین شدن دکترین جدید دولت اوباما و جناح دموکرات‌ها، به جای دکترین قبلی کنسروالیست‌ها و نئوکان‌ها در عرصه بین‌المللی و منطقه خاورمیانه، دوران گذار از دکترین فرایند بعد از فروپاشی بلوک شرق در اواخر قرن بیستم «محافظه کاران»، به فرایند جدید مهندسی شده «دموکرات‌ها» در عرصه نظم جدید بین‌المللی و «تقسیم و باز تقسیم بازاراهای کشورهای پیرامونی» توسط کشورهای متروپل این بار هم مانند گذشته، این انتقال استراتژی و باز تقسیم جدید، از خاورمیانه آغاز شده است.

البته جا دارد که در همین جا به این موضوع توجه داشته باشیم که علت اینکه خاورمیانه در هر مرحله گذار نظم بین‌المللی و تقسیم باز تقسیم بازارهای کشورهای پیرامونی بین کشورهای متروپل در نوک پیکان تغییر و تنش‌های سیاسی و نظامی می‌باشد، به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی خاورمیانه می‌باشد که در این چارچوب تقریبا خاورمیانه جایگاه بی بدیلی در عرصه بین‌المللی دارد؛ لذا در این رابطه است که از بعد از جنگ بین‌الملل اول (سال‌های 1914 -1918) که خاورمیانه فعلی پس از شکست امپراطوری عثمانی و تقسیم باز تقسیم بین‌المللی جهان توسط سه فاتح جنگ یعنی انگلیس و فرانسه و روسیه تزاری بر طبق موافقت نامه سری «سایکس –پیکو» شکل گرفت، از آنجائیکه در جنگ بین‌الملل اول امپراطوری عثمانی همراه با آلمان و اتریش به انگلستان و فرانسه و روسیه اعلام جنگ داده بودند، با اینکه در بیشتر جبهه‌های جنگ آلمان و اتریش پیروز بودند، اما با این وجود فرانسه و انگلیس توسط موافقت نامه سری سایکس –پیکو، «سرزمین‌های عربی» زیر سلطه امپراطوری عثمانی را بروی نقشه به صورت میان خودشان تقسیم کردند.

آنچنانکه بر پایه این توافقنامه که به نام امضاء کنندگان آن یعنی سایکس از انگلیس و پیکو از فرانسه، این توافقنامه سری به نام آن‌ها سایکس –پیکو نامیده شد، طبق این توافقنامه که عامل تکوین - خاورمیانه بیش از صدساله گذشته جنگ و خون و تضاد بوده است - شرق ترکیه سهم روسیه تزاری شد و لبنان و سوریه فعلی سهم فرانسه و مصر و اردن سهم انگلیس و کشور عراق به دو قسمت تقسیم گردید که شمال آن (که همین منطقه خودمختار کردهای فعلی می‌باشد) سهم فرانسه گردید و قسمت مرکزی و جنوب عراق سهم انگلیس و در خصوص کشور فلسطین هم طبق این توافقنامه سری قرار شد توسط سه کشور فرانسه و انگلیس و روسیه به صورت مشترک اداره شود.

بدین ترتیب بود که توافقنامه سری سایکس –پیکو توسط کشورهای فاتح امپریالیستی باعث گردید تا از بعد از جنگ بین‌الملل اول تا این زمان منطقه خاورمیانه در نوک پیکان تضادهای کشورهای متروپل در عرصه گذار نظم بین‌الملل یا تقسیم باز تقسیم کشورهای پیرامونی قرار گیرد. چراکه تا زمانی که مبنای تعیین مرزها و تشکیل کشورها از اسرائیل تا فلسطین و سودان و لیبی و عراق و یمن و غیره تضمین منافع امپریالیست‌های فاتح باشد، نه حقوق و منافع خلق‌های منطقه خاورمیانه، «آش همین آش است و کاسه همین کاسه» یعنی به مجرد شعله ور شدن تضادهای رقابتی بین قدرت‌های امپریالیستی، باز خاورمیانه توسط جنگ‌های مستقیم امپریالیستی و یا جنگ‌های نیابتی ارتجاعی در آتش و خون خواهد سوخت و این حداقل هزینه‌ای است که خلق‌های منطقه خاورمیانه به علت خودویژگی‌های اقتصادی و سیاسی و تاریخی و جغرافیائی باید پرداخت کنند.

در همین رابطه از زمانی که قدرت تازه نفس امپریالیسم آمریکا، به عنوان امپریالیسم فاتح دو جنگ بین‌الملل، یعنی از بعد از جنگ بین‌الملل دوم به صورت رسمی و آشکار وارد رقابت استعماری بازارهای بین‌المللی گردید، به موازات تثبیت این قدرت تازه نفس در راس هرم نظم بین‌المللی (چه به لحاظ اقتصادی و چه به لحاظ نظامی و چه به لحاظ سیاسی) شرایط منطقه خاورمیانه روندی پیچیده‌تر به خود گرفت، زیرا از همان بدو ورود، این امپریالیسم تازه نفس، کوشید در چارچوب پیوند استراتژیک با کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل هژمونی خودش را در عرصه شطرنج مدیریت خاورمیانه تعریف کند؛ و لذا در این رابطه است که ورود امپریالیسم آمریکا به صحنه شطرنج خاورمیانه عامل اصلی اعتلای تضاد «خلق و صیهونیسم» و «خلق و امپریالیسم» در منطقه خاورمیانه گردید.

همین امر باعث شد که از همان آغاز ورود امپریالیسم آمریکا به صفحه شطرنج خاورمیانه دو استراتژی یا دو دکترین متفاوت جهت تثبیت هژمونی کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل از طرف دو جناح «کنسروالیست‌ها» و «دموکرات‌های» هیئت حاکمه آمریکا مطرح شود. به این ترتیب که دکترین کنسروالیست‌ها از همان آغاز در راستای تثبیت هژمونی کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل بر منطقه خاورمیانه عبارت بود از:

1 - برتری استراتژیک تسلیحاتی این رژیم متجاوز و اشغالگر توسط سلاح‌های متعارف و غیر متعارف در منطقه.

2 - تثبیت رژیم‌های ارتجاعی و کودتائی و وابسته در کشورهای منطقه خاورمیانه در راستای این استراتژی ضد خلق فلسطینی.

3 - ایجاد رقابت ارتجاعی و قدرت‌طلبانه بین قدرت‌های ارتجاعی و دست نشانده منطقه خاورمیانه جهت استهلاک همین قدرت‌ها، در جنگ‌های نیابتی و مهندسی شده.

4 - حمایت از ارتجاعی‌ترین رژیم حاکم جهت سرکوب خلق‌های منطقه خاورمیانه.

5 – دخالت نرم افزاری و سخت افزاری به صورت مستقیم و غیر مستقیم در مدیریت جنبش‌های خلق‌های منطقه جهت منحرف کردن آن‌ها، مثل جنبش بهار عربی.

6 - تلاش در جهت تثبیت نظام سرمایه‌داری وابسته همراه با نابود کردن اقتصاد ملی در این کشورها، جهت ایجاد وابستگی ساختاری در عرصه اقتصادی و سیاسی و نظامی در این کشورها.

7 - تلاش در راستای تغییر مرزهای سایکس –پیکو برای تکوین خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل.

8 - دخالت و تجاوز و اشغال مستقیم نظامی به این کشورها جهت جایگزینی کردن دست نشانده خود و نابود کردن زیرساخت‌های اقتصادی و اجتماعی این کشورها تحت لوای استراتژی بیابان‌های سوخته.

9 - و بالاخره تکیه بر استراتژی نظامی‌گری به عنوان «امنیت ملی آمریکا» در عرصه بین‌المللی و منطقه خاورمیانه جهت تامین منافع کارتل‌ها و تراست صنایع نظامی آمریکا توسط توسعه بازار سرمایه‌های نظامی در منطقه و در جهان.

اما بر خلاف جناح کنسروالیست‌ها و نئوکان‌های هیئت حاکمه آمریکا، (که نمایندگی سیاسی «سرمایه‌های نظامی و کارتل‌ها و تراست‌های اسلحه» در آمریکا را دارند) جناح دموکرات‌ها، نمایندگی سیاسی سرمایه‌های مالی و بانکی و صنایع غیر نظامی و نفتی آمریکا را یدک می‌کشند؛ و به همین دلیل استراتژی آن‌ها از همان آغاز در منطقه خاورمیانه با استراتژی کنسروالیست‌ها متفاوت بوده است که در طول بیش از نیم قرن گذشته مبانی استراتژی این جناح در منطقه خاورمیانه عبارت بوده‌اند از:

الف – تکیه بر استراتژی «پلوپلی» در هژمونی منطقه خاورمیانه به جای تکیه «منوپلی» کنسروالیست‌ها، (که در راستای تثبیت هژمونی بلامنازع کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل می‌باشد) لذا در «استراتژی پلوپلی دموکرات‌ها» در منطقه خاورمیانه است که آن‌ها معتقدند که باید در این شرایط هژمونی منطقه خاورمیانه (به جای هژمونی بلامنازع، کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل) , به صورت پلوپلی «عربستان و ترکیه و ایران و اسرائیل» انجام بگیرد.

ب – از آنجائیکه دموکرات‌ها در آمریکا نمایندگی سرمایه‌های مالی (اعم از سرمایه‌های صنعتی و بانکی) را به عهده دارند، معتقدند که به جای استراتژی نظامی‌گری و پنتاگونیستی کنسروالیست‌های هیئت حاکمه آمریکا (که در خدمت سرمایه‌های نظامی آمریکا می‌باشند) باید بر استراتژی اقتصادی جهت حفظ جایگاه اول اقتصادی آمریکا در جهان (به خصوص در برابر رقیب نو پا یعنی اقتصاد چین) تکیه کنیم.

ج – برعکس جناح کنسروالیست‌های آمریکا که با کوبیدن بر طبل «تضاد صلیب و هلال یا خلق و امپریالیسم» و «تضاد خلق فلسطین و صهیونیسم» و «تضاد خلق و ارتجاع داخلی» در منطقه خاورمیانه می‌کوشند تا سیاست نظامی‌گری خود را در منطقه خاورمیانه پیش ببرند، از آنجائیکه جناح دموکرات‌های آمریکا نمایندگی سیاسی «سرمایه مالی و بانکی و صنایع غیر نظامی» یدک می‌کشند، این امر باعث شده تا به خاطر اینکه سرمایه‌های مالی و بانکی و صنایع غیر نظامی (برعکس سرمایه نظامی) نیازمند به ثبات و آرامش جهت رقابت و توسعه دارند، جناح دموکرات‌ها به جای کوبیدن بر طبل آن تضادها، در منطقه خاورمیانه، بر تضادهای غیر مستقیم نیابتی (که در شرایط فعلی در راس آن‌ها تضاد شیعه و سنی قرار دارد) تکیه کنند؛ و در رابطه با تضاد خلق فلسطین و صهیونیسم، جناح دموکرات‌ها معتقدند که هر چند رشد تضاد خلق فلسطین و کشور اشغالگر و متجاوز اسرائیل باعث گرمی بازار فروش سلاح‌های نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه می‌گردد، ولی این تضاد از آنجائیکه در نهایت باعث رشد تضاد خلق و امپریالیسم در منطقه خاورمیانه می‌گردد، در درازمدت به ضرر سرمایه‌های مالی و بانکی و صنعتی و بازار آمریکا در منطقه خاورمیانه می‌باشد.

به همین دلیل در این شرایط، جناح دموکرات‌ها معتقد به تشکیل کشور مستقل فلسطینی به صورت یک کشور ضعیف و تحت کنترل در کنار کشور مقتدر و متجاوز و اشغالگر اسرائیل می‌باشند، تا توسط آن تضاد خلق و امپریالیسم در منطقه خاورمیانه روند افولی پیدا کند.

د - با عنایت به اینکه کنسروالیست‌های آمریکا جهت رشد استراتژی نظامی‌گری خود در جهان و منطقه خاورمیانه (در راستای حمایت از سرمایه‌های نظامی آمریکا) تلاش می‌کنند تا ارتش‌های کلاسیک و مدرن (کشورهای پیرامونی) به عنوان ارگان تعیین کننده مدیریت سیاسی و اداری و حتی اقتصادی بر این کشورها حاکم کنند و در کانتکس این استراتژی کنسروالیست‌های آمریکا است که تمامی کودتاهای نظامی که از بعد از جنگ دوم جهانی در کشور پیرامونی صورت گرفته (توسط این جناح) در راستای تثبیت هژمونی ارتش‌های کلاسیک بر سرنوشت کشورهای پیرامونی بوده است (که در راس آن‌ها کودتای 28 مرداد 32 در کشور خودمان قرار دارد که توسط آن کنسروالیست‌ها تنها دموکراسی تاریخ ایران را با جایگزین کردن ارتجاعی‌ترین جریان سیاسی و اقتصادی جامعه ایران و تثبیت هژمونی ارتش ارتجاعی کلاسیک رژیم کودتائی و توتالی‌تر پهلوی بر سرنوشت مردم ایران به چالش کشیدند).

اما برعکس کنسروالیست‌های آمریکا، جناح دموکرات‌ها از آنجائیکه معتقدند که تسلط ارتش‌های کلاسیک توسط رژیم‌های کودتائی و ارتجاعی بر کشورهای پیرامونی در درازمدت (به علت رشد تضاد خلق و ارتجاع در این کشورها) ثبات سیاسی و اقتصادی این کشورها شناور می‌سازد، لذا این امر باعث شده است تا از آغاز جهت تثبیت شرایط سیاسی و اقتصادی برای سرمایه‌های مالی و بانکی و صنعتی آمریکا، جناح دموکرات‌ها معتقد به جایگزینی شعار «رفرم» و «حقوق بشر» در راستای کاهش تضاد خلق و ارتجاع در این کشورهای پیرامونی بشوند، که «رفرم خواهی کندی» در سال‌های 40 تا 42 و «رفرم خواهی کارتر» در سال‌های 56 و 57 در ایران توسط جناح دموکرات‌های آمریکا در این رابطه قابل تفسیر و تحلیل می‌باشد.

ه - از آنجائیکه کنسروالیست‌های آمریکا معتقد به هژمونی منوپل و بلاع منازع آمریکا بر نظم بین‌المللی جهان توسط ارتش و سرمایه نظامی آمریکا هستند، در نتیجه هر گونه رقابت هژمونیک در منطقه خاورمیانه و جهان (که از بعد از جنگ بین‌الملل دوم پایه ثابت این رقابت جهانی با آمریکا، روسیه بوده است) از نظر کنسروالیست‌ها به چالش کشیدن هژمونی منوپل نظامی آمریکا بر جهان تلقی می‌شود (که از بعد از فروپاشی بلوک شرق در اواخر قرن بیستم برای محقق گردید)، لذا می‌کوشند تا جهت مهار قدرت نظامی و سلطه سیاسی –نظامی رقیب (روسیه) بر دهان این اسب سرکش افسار بزنند. (که البته از بعد از روسیه قدرت نظامی چین در مرحله دوم استراتژی کنسروالیست‌ها قرار دارد) اما از آنجائیکه جناح دموکرات‌های آمریکا به جای «هژمونی منوپل نظامی‌گری» کنسروالیست‌ها، معتقد به «هژمونی اقتصادی منوپل آمریکا» بر جهان هستند در نتیجه در عرصه منطقه خاورمیانه در شرایط فعلی (خاورمیانه که استراتژی منوپل اقتصادی جناح دموکرات‌ها در حال جایگزین شدن به جای استراتژی منوپل نظامی‌گری کنسروالیست‌ها است) با آغاز حمله‌های هوائی روسیه از 9 مهر جاری در سوریه (که بیش از 5/4 سال است گرفتار جنگ خانمانسوز داخلی می‌باشد و باعث کشته شدن بیش از 250 هزار نفر از مردم نگون بخت سوری و ویرانی بخش بزرگی از زیرساخت‌های اقتصادی و مدنی جامعه سوریه و آواره شدن بیش از 10 میلیون نفر از شهروندان این کشور و مهاجرت 4 میلیون نفر از مردم سوریه به ترکیه و لبنان و اردن شده است) منطقه خاورمیانه وارد هماوردی نوینی در این رابطه شده است.

چراکه در این شرایط، روسیه در ماوراء بحار نیازمند دسترسی به پایگاه دریائی است تا ناوگان نظامی خود را برای پشتیبانی از ناوگان تجاریش به کار گیرد و بدین ترتیب بتواند به رفع تهدیدات امنیت ملی و حیاتی خود دست پیدا کند. زیرا در این شرایط تنها پایگاه دریائی که روسیه در اختیار دارد، بندر طرطوس در سوریه، در شرق دریای مدیترانه است، که به راه‌های دریائی به ویژه کانال استراتژیک سوئز در شرق مدیترانه و دریای سرخ اشراف پیدا می‌کند. اگر چه این بندر از تنگه‌های بسفر و داردانل در دو سوی دریای مرمره برای رفت و آمد کشتی‌های روسیه به دریای سیاه دور است، اما جایگزینی برای تامین نیازهای تاکتیکی و استراتژیکی روسیه وجود ندارد؛ لذا این کشور در دریای سیاه با حلقه‌ای از سه سو متشکل از نیروهای رقیب (ناتو) رو به رو است.

به همین سبب تنها بندری که ظرفیت نگهداری ناوگان نظامی اتمی روسیه را دارد، همان بندر استراتژیک «سواستوپل» می‌باشد که در قلمرو حاکمیت اوکراین در شبه جزیره کریمه قرار داشت و روسیه تحت مدیریت ولادیمیر پوتین در سال 2014 از حاکمیت اوکراین خارج کرد و به خاک خود ضمیمه نمود از آنجائیکه در شرایط فعلی بندر طرطوس در حاکمیت دولت اسد در شرق دریای مدیترانه برای روسیه حکم مرگ و حیات پیدا کرده است، (که در صورت ناتوانی دولت اسد برای ادامه سیاسی توسط فشارهای داخلی و منطقه ای و امپریالیستی خارجی حیات سیاسی و نظامی و اقتصادی بین‌المللی روسیه دچار یک چالش نابود کننده می‌شود) لذا در این رابطه است که در این زمان روسیه مصمم به حفظ دولت اسد با چنگ و دندان شده است و همین امر عامل حضور فراگیر روسیه از 9 مهر در منطقه خاورمیانه و سوریه می‌باشد و در ادامه این امر است که روسیه و چین تلاش می‌کنند تا جهت بازتولید موقعیت از دست رفته نظامی و سیاسی خود از بعد از فروپاشی بلوک شرق توسط کنسروالیست‌های آمریکا به خصوص در منطقه خاورمیانه در این شرایط گذار به صورت مستقیم وارد کارزار نظامی و سیاسی منطقه خاورمیانه بشوند.

با عنایت به خودویژگی‌های سیاسی و ژئوپلیتیکی و ژئواستراتژیکی کشور سوریه، این امر باعث گردیده است تا مسکو در این شرایط تحت دو شعار «مبارزه با تروریسم» و «حفظ ساختار رژیم بشار اسد» در زیر چتر ائتلاف با عراق و ایران و حزب الله لبنان و چین به صورت همه جانبه نظامی و تمام قد در منطقه خاورمیانه حضور پیدا بکند. علی‌ایحال ولادیمیر پوتین با استناد به چند اصل روشن و مشخص که عبارتند از:

1 - امنیت بین‌المللی.

2 - ثبات منطقه.

3 - مبارزه با تهدیدات تروریستی.

4 - پیمان نامه‌های قانونی و حقوقی که با دولت سوریه دارد.

5 – و از همه مهم‌تر دعوت رسمی دولت دمشق از این امر، در این زمان حمله نظامی خود را به منطقه خاورمیانه شروع کرده است و رهبری این ائتلاف چهارگانه را در دست گرفته است. همچنین توجه به شرایط بحرانی و شکست ائتلاف «غربی –عربی –ترکی»، رقیب روسیه در این زمان در خصوص سرکوب تروریسم، باعث مشروعیت بین‌المللی سیاسی جهت تکوین و حمله ائتلاف چهارگانه به رهبری روسیه شده است. در چنین شرایطی است که نیروی هوائی روسیه با تشدید موج حملات برنامه‌ریزی شده خود به گروه‌های تروریستی در مناطق مختلف سوریه معادلات جدیدی در عرصه منطقه خاورمیانه و کشور سوریه رقم زده است، در نتیجه این امر باعث گردیده تا عرصه سیاسی و نظامی سوریه در این زمان دچار تغییرات اساسی بشود.

دلیل پیچیده شدن شرایط بحران سوریه در 5/4 سال گذشته تا کنون این است که در واقعیت عینی و زمینی، میدان جنگ در سوریه هیچ متحد آلترناتیو دموکراسی‌خواه و میانه‌رو وجود ندارد؛ و همین امر باعث شده تا جنگ در این کشور صورت نیابتی برای قدرت‌های مسلط منطقه‌ای و بین‌المللی پیدا کند. البته هر چند هدف کوتاه‌مدت پوتین از این حمله حمایت از اسد و حفظ رژیم وی می‌باشد، و حضور نیروهای روسی به متن درگیری‌های سوریه امکان حمله نظامی خارجی مانند لیبی به دولت اسد (به علت اینکه به نوعی به معنای اعلان یک جنگ بین‌المللی و تقابل با روسیه می‌باشد) نمی‌دهد، (و به همین دلیل نیروهای روسی مستقر در منطقه با عملیات خود کاملا روشن ساخته‌اند که ایجاد هر گونه منطقه پرواز ممنوع بر اساس نمونه تحمیلی قدرت‌های غربی در لیبی غیر ممکن می‌باشد مگر اینکه نیروهای ائتلاف غربی –عربی –ترکی واقعا بخواهند هواپیماهای روسی را هدف قرار دهند که در آن صورت این امر شروع یک جنگ بین‌المللی جدید در منطقه خاورمیانه می‌باشد) در درازمدت هدف دیگری که پوتین در این رابطه دنبال می‌کند گسترش جنگ سرد با غرب در ادامه جنگ استراتژی منطقه بالتیک می‌باشد.

در همین رابطه است که آژانس اطلاعات نظامی آمریکا گزارش داد که جمهوری خلق چین در دوم اکتبر جاری اعلام کرده است که به زودی چند دستگاه بمب افکن ج -15 برای کمک به عملیات روسیه در خاورمیانه اعزام خواهد کرد و باز در این رابطه است دولت عراق رسما از روسیه جهت سرکوب داعش درخواست کرد و اعلام کرد که در این رابطه حاضر است پایگاه هوائی در اختیار روسیه قرار دهد. البته در جبهه مخالف بین‌المللی فرانسه از 5 مهر ماه جاری با بمباران هوائی هدف‌هائی در خاک سوریه بدون توافق قبلی با دولت سوریه به این فاز جدید بحران بین‌المللی در منطقه خاورمیانه جان تازه‌ائی بخشید چراکه از هفته‌ها پیش با سرازیر شدن صدها هزار پناهجوی سوریه‌ای به مرزهای اروپا، بحران سوریه را به عنوان یک معضل کلیدی برای ائتلاف غرب درآورده است.

به همین دلیل دیوید کامرون نخست وزیر انگلستان به طور علنی خواستار سرنگونی دولت اسد شد و فرانسوا اولاند رئیس جمهور فرانسه به صورت فردی بمباران خاک سوریه را از سر گرفت و در همین راستا جناح جنگ سالار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران تحت مدیریت حزب پادگانی خامنه‌ای با مشورت با مسکو توسط دامن زدن به فاجعه منا و سیاسی کردن آن جهت آماده سازی افکار عمومی مردم ایران برای مداخله زمینی در این شرایط در سوریه و عراق و یمن خود را آماده می‌سازد و می‌کوشد با زندگی در شکاف بین‌المللی بین این دو ائتلاف، از این آب گل آلود برای تثبیت هژمونی خود بر هلال شیعه در منطقه خاورمیانه ماهی بگیرد.

در همین رابطه عربستان هم با فهم کردن سیاست جنگ سالاران فقاهتی ایران به سوء استفاده سیاسی از حادثه منا، به سختی نقشه ایران را در منطقه خاورمیانه به چالش گرفته است که خود این امر آنچنانکه در سخنرانی خامنه‌ای در نوشهر دیدیم این دو کشور را در آستانه جنگ نیابتی جدید قرار داده است.

والسلام

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری