جنبش کارگری و جنبش دموکراسی‌خواهی سوسیالیستی در ایران – قسمت دوم

 

ب –جنبش عدالت‌خواهی در ایران:

اگرچه بدون دموکراسی و دخالت مردم و بدون انتخابات از طرف مردم و بدون تکوین نظام خودجوش شوراها از پائین، هر گونه حرکت عدالت‌خواهانه اقتصادی و اجتماعی محکوم به شکست خواهد بود، و اگرچه بدون پلورالیزم حزبی (نه در چارچوب انحصاری احزاب یقه سفید حاکم) امکان تحقق دموکراسی شورائی در یک جامعه وجود ندارد، و گرچه بدون نظام شوراهای خودجوش از پائین و تکثر احزاب نماینده گروه‌های مختلف اجتماعی و انتخابات آزاد دموکراتیک و سازماندهی و تشکل نهادهای مدنی و صنفی و حضور جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری امکان دستیابی به جامعه مدنی و دموکراسی شورائی نیست، و اگر چه خود دموکراسی پس از دستیابی به جامعه مدنی به «تعیین ساختار حکومتی» در جامعه مدنی محدود می‌شود، و اگرچه «دموکراسی بدون جامعه مدنی» مضمون طبقاتی و در خدمت طبقه حاکم قرار می‌گیرد، و اگر چه تنها در بستر «ساختار حکومتی بر مبنای دموکراسی» است، که حقوق مردم در حد وسیعی تامین می‌شود، و اگر چه تنها در عرصه دموکراسی و جامعه مدنی است که سوسیالیسم و عدالت اقتصادی و اجتماعی می‌تواند رشد کند، و اگرچه در رویکرد «دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» آزادی را از عدالت اجتماعی نمی‌شود جدا کرد، و این دو در پیوند با هم معنی پیدا می‌کنند و لذا تمامی تلاش‌هائی که از دهه 70 کوشیدند با عمده کردن نگاه «اگزیستانسیالیستی و اومانیستی» شریعتی «سوسیالیسم و رویکرد عدالت اقتصادی – اجتماعی» شریعتی را در پای رویکرد دموکراسی سوسیالیستی او جهت پر رنگ کردن دموکراسی این رویکرد تحت تز عرفان، برابری، آزادی شریعتی قربانی کنند، به بن بست برخورد کردند، و اگرچه در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی شریعتی تنها عاملی که می‌تواند آزادی را به طور اساسی برای مردم ایران به ارمغان بیاورد و تداومش را تضمین کند فقط و فقط جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری می‌باشد، چراکه از نگاه شریعتی تنها این جنبش‌های سه گانه هستند که می‌توانند هم زمان هم «از آزادی و دموکراسی دفاع کنند و هم از عدالت اجتماعی – اقتصادی» و بر این باور برسند که آنچنانکه سوسیالیسم بدون دموکراسی ممکن نیست، دموکراسی بدون سوسیالیست هم به سراب می‌رسد.

چراکه آنچنانکه شریعتی می‌گوید در جامعه‌ای که عده‌ای سواره و عده‌ای پیاده هستند سخن از آزادی صرف گفتند، در خدمت آن گروه سواره خواهد بود و نفعی به گروه پیاده نخواهد رسید، و گرچه از دیدگاه شریعتی برای سازماندهی و اعتلای جنبش‌های سه گانه که بسترساز هماهنگ جنبش آزادی‌خواهی و جنبش عدالت‌خواهی در جامعه ایران می‌باشند بر خلاف الگوی لنین در «چه باید کرد؟» لنین می‌باشد (چراکه لنین در رساله «چه باید کرد؟» خود الگویی که برای سازماندهی «جنبش و طبقه» ارائه می‌دهد و در طول 70 سال گذشته این الگوی «چه باید کرد؟ لنین مورد تاکید و تقلید و تاسی تمامی جریان‌های مذهبی و غیر مذهبی و ملی جهت سازماندهی بوده است» که مطابق آن لنین معتقد است که برای سازماندهی «طبقه یا جنبش» ابتدا باید روشنفکران و نیروی پیشگام و پیشاهنگ «آگاهی طبقاتی» را به میان پرولتاریا و مردم ببرنند، و از بعد از آنکه، «طبقه توسط موتور پیشاهنگ به حرکت در آمد» باید «طبقه» توسط همین پیشاهنگ که از نظر لنین «حزب کمونیست یا حزب طراز نوین طبقه کارگر» می‌باشند، «سازماندهی شوند.»)

البته شریعتی برعکس این نگاه لنین در «چه باید کرد؟ و از کجا از کنیم آغاز کنیم؟» خود و به خصوص در «درس هفتم اسلام شناسی ارشاد که در نیمه دوم اسفند ماه سال 50 مطرح کرد» نه تنها معتقد به «جایگزین کردن حزب به جای جنبش نیست» بلکه با انتقاد به سیدجمال و عبده در این کنفرانس به صراحت اعلام می‌کند که برای اعتلای جنبش آزادی و سوسیالیستی در جامعه ایران باید از «همان آغاز از خود جنبش‌ها شروع کنیم و هرگز به صورت نیابتی مانند لنین به تشکیلات آلترناتیوی تکیه نمی‌کند» هر چند شریعتی در این کنفرانس معتقد است که برای شروع می‌توانیم در مرحله اول از «جنبش دانشجویان ایران» شروع کنیم. چراکه از نگاه شریعتی جنبش دانشجویان ایران دارای سه سرمایه «نخواستن و نداشتن و فاقد رهبری» می‌باشند.

همین سه سرمایه و سه مشخصه جنبش دانشجو از نظر شریعتی باعث انقلابی بودن و پیشتاز بودن این جنبش نسبت به جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و سوسیالیستی می‌شود؛ لذا به این ترتیب است که شریعتی برعکس لنین برای سازماندهی جنبش‌های سه گانه معتقد است که «به جای حزب طراز نوین روشنفکران باید از جنبش دانشجوئی شروع کرد» و اگرچه در مانیفست و منظومه فکری «جنبش دموکراسی سوسیالیستی شریعتی»، مانند «جنبش آزادی مهندس مهدی بازرگان» مؤلفه آزادی آنچنان مطلقه نیست، که به راحتی بتوان مؤلفه عدالت را در پای آن قربانی کرد و نه مانند جنبش سوسیالیستی دهه 20 و 30 و 40 و 50 ایران است، که آنچنانکه مهدی اخوان ثالث آرزو می‌کرد، «با مطلق کردن جنبش سوسیالیستی و نفی کردن جنبش دموکراسی خواهانه حتی بعد از کودتای 28 مرداد آرزوی دیکتاتوری پرولتاریا جهت تحقق عدالت بر جامعه ایران بکنیم.»

عاقبت حال جهان طور دیگر خواهد شد / زبر و زیر، یقین زیر و زبر خواهد شد

این شب تیره اگر روز قیامت باشد / آخرالامر به هر حال سحر خواهد شد

گوید امید (مهدی اخوان ثالث) سر از باده پیروزی گرم / رنجبر (کارگران و پرولتاریا) مظهر آمال بشر خواهند شد

اما در منظومه معرفتی شریعتی از آنجائیکه این منظومه در راستای «امامت و وراثت مستضعفین بر زمین تکوین پیدا کرده است» و «عدالت و آزادی» در دستگاه «دموکراسی سوسیالیستی» شریعتی در کنار هم معنی پیدا می‌کنند، و از آنجائیکه استراتژی شریعتی بر پایه جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری تحت رهبری جنبش دانشجویان استوار می‌باشد، و از آنجائیکه شریعتی مبارزه با «قدرت حاکم» را (برعکس مهدی بازرگان که مبارزه را فقط با قدرت سیاسی و استبداد منحصر به فرد تعریف می‌کرد و کاری با مبارزه ضد استعماری، ضد استثماری، ضد استضعافی، ضد استحماری و ضد استعبادی نداشت) در سه مؤلفه:

الف – سیاسی.

ب – اقتصادی.

ج - معرفتی و فرهنگی و اجتماعی، تعریف می‌کرد، لذا معتقد به «مبارزه هماهنگ با استبداد و استثمار و استحمار نو و کهنه بود» و همین رویکرد مبارزه ضد استثماری شریعتی بود که از آنجائیکه او مشکل اصلی جامعه ایران را در این رابطه «نظام سرمایه‌داری» می‌دانست «که اسلام و مارکسیسم نه به عنوان دو خصم آنچنانکه بازرگان معتقد بود بلکه به عنوان دو رقیب یا دو طبیب به مداوی این بیمار می‌پردازند» لذا در این رابطه است که شریعتی نمی‌تواند نسبت به جنبش کارگری ایران بی اعتنا باشد، چراکه پر واضح است که کسی که مبارزه با استثمار را در کنار مبارزه با استبداد و استحمار در دستور کار خود قرار داده است و معتقد است که سرمایه‌داری به عنوان مشکل اول جامعه ایران می‌باشد و به جای استراتژی حزب طراز نوین لنین بر استراتژی جنبش تکیه می‌کند، باید اعتقاد داشته باشد که جنبش کارگری و طبقه کارگر ایران در نوک پیکان تکیه مبارزه ضد استثماری با سرمایه‌داری ایران قرار دارد؛ و هرگز بدون این جنبش و این طبقه امکان مبارزه با استثمار و سرمایه‌داری در جامعه ایران وجود ندارد.

آنچنانکه در خصوص مبارزه با استبداد که مؤلفه دیگر استراتژی شریعتی می‌باشد «جنبش دموکراتیک اعم از زنان و معلمان و کارمندان و دانش آموزان و دانشجویان نقش پیشتاز دارند» و می‌توانند باعث تداوم جنبش آزادی‌خواهی یا دموکراسی طلبانه مردم ایران بشوند، به عبارت دیگر در دیسکورس شریعتی جنبش دموکراتیک در مؤلفه‌های مختلف آن اعم از جنبش زنان و دانش آموزان و کارمندان و دانشجویان ایران به علت شرایط ذهنی و عینی که دارند می‌توانند هم از مفهوم آزادی درکی آزادی‌خواهانه داشته باشند و هم باعث رشد آزادی در جامعه ایران بشوند و هم جهت اجرائی و عملیاتی کردن آن، خود این‌ها بازوی انجام آن بشوند.

آنچنانکه در جنبش ضد استثماری و سوسیالیستی و عدالت‌خواهانه این «جنبش کارگری» است که می‌تواند نقش جنبش دموکراتیک ایران را در مبارزه با استبداد داشته باشند، به همین دلیل «آرمان مستضعفین دیروز» و «نشر مستضعفین امروز» در طول 40 سال گذشته برعکس جنبش سوسیالیستی و جنبش آزادی‌خواهانه دهه‌های گذشته تاریخ ایران در رابطه با برخورد با جنبش کارگری دچار تلورانس نشده است. چراکه جنبش سوسیالیستی دهه‌های گذشته بعد از شهریور 20 ایران در برخورد با «طبقه کارگر ایران» دارای دو فرایند مختلف بوده‌اند:

الف – از شهریور 20 تا انقلاب 57 می‌باشند.

ب – فرایند دوم از بعد از انقلاب تا امروز می‌باشد.

در فرایند اول این جنبش، چه در شکل مذهبی و چه شکل غیر مذهبی و ملی آن به خاطر نوع باورهای تئوریک که بیشتر منبعث از سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا بوده است معتقد به حمایت کامل و افراطی از طبقه کارگر ایران بودند؛ و این حمایت از طبقه کارگر ایران تا «حد انطباق پیش رفته بودند» بطوریکه معتقد بودند «که بدون اینکه متولی کارگران باشند باید بروند و در طبقه کارگران ایران کار بکنند» و بدین وسیله بتوانند پایه کارگری پیدا کنند و به همین دلیل اعتقاد داشتند که بدون پایه کارگری امکان مبارزه عدالت‌خواهانه یا سوسیالیستی برای پیشگام یا پیشاهنگ نیست.

به همین دلیل در دهه 40 در درون تشکل‌های سیاسی و چریکی معتقد به مبارزه عدالت‌خواهانه فرستادن افراد به کار کارگری به عنوان بستر رهائی از ایدئولوژی خرده بورژوازی و بورژوازی تجویز می‌شد آنچنانکه در جریان کودتای اپورتونیست‌ها در تشکیلات مجاهدین خلق در سال‌های 53 و 54 جهت بسترسازی کودتا از این مکانیزم به صورت گسترده استفاده می‌کردند. اما در فرایند دوم که به صورت مشخص از بعد از 30 خرداد 60 به موازات حاکمیت چتر اختناق و قهر و سرکوب و اعدام و کشتار بر جامعه ایران توسط رژیم مطلقه فقاهتی تکوین پیدا کرد، از آنجائیکه این چتر سیاه سرکوب باعث مهاجرت فراگیر جنبش عدالت‌خواهانه و سوسیالیستی به کشورهای مغرب زمین گردید همین جدائی جغرافیا و بیگانگی با طبقه کارگر ایران و حل شدگی در فضا و محیط جوامع مغرب زمین باعث گردید تا برای این نیروهای مهاجر به غرب عنصر آزادی به صورت مکانیکی و جدای از عنصر عدالت و سوسیالیسم مطرح بشود.

البته «فروپاشی بلوک شرق و سوسیالیسم دولتی و بحران تئوریک مارکسیسم» در این رابطه باید به این امر اضافه کنیم که خروجی نهائی آن شد، تا با غلبه مکانیکی و مطلق عنصر آزادی بر عنصر عدالت و سوسیالیسم در اندیشه و ذهنیت این نیروهای مهاجر به غرب، از آنجائیکه در مغرب زمین آنچنانکه هگل (برعکس مارکس) مدعی و معتقد بود، این طبقه متوسط جامعه است که بیشترین سهم می‌تواند در بوجود آوردن آزادی داشته باشد و تضمین کننده و تداوم بخش آن باشد (نه طبقه کارگر که بیشترین سهم در مبارزه ضد استثماری با نظام سرمایه‌داری دارد) همین امر باعث شده است تا مدافعین دیروز سوسیالیسم و طبقه کارگر ایران در فرایند استحاله شده جدید خود نسبت به این طبقه بی اعتنا بشوند (البته این دوگانگی در مغرب زمین در میان هواداران «دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» بوجود نیامده است) از اینجا است که در این زمان در بین مهاجرین ایرانی مغرب زمین در خصوص دو جنبش آزادی و سوسیالیسم خندقی پر نشدنی ایجاد شده است.