خاورمیانه در مسیر بالکانیزه شدن

از بعد از فروپاشی بلوک شرق و اتحاد جماهیر شوروی و تک قطبی شدن نظم بین‌المللی تحت هژمونی امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا، امپریالیسم جهانی جهت متلاشی کردن جغرافیای متمرکز کشورهای اقماری بلوک شرق و در راس آن‌ها روسیه کوشیدند تا توسط استراتژی تجزیه و کوچک کردن این کشورها، جغرافیای کشورهای بزرگ و متمرکز بلوک شرق را به چالش بگیرند تا امکان بالقوه جهت بازگشت به دوران 50 ساله جنگ سرد برای روس‌ها دیگر غیر ممکن سازند. در این رابطه بود که به موازات اوج گیری بحران فروپاشی بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم امپریالیسم جهانی استراتژی نفوذ و تجزیه بلوک شرق و در راس آن‌ها روسیه و یوگسلاوی را در دستور کار خود قرار داد و در چارچوب این استراتژی بود که در دهه آخر قرن بیستم تقریبا توانست به اهداف از پیش تعیین شده خود دست پیدا کند چراکه علاوه بر تجزیه کشورهای اروپای شرقی باعث تجزیه کشور بزرگ و قدرتمند یوگسلاوی شد که تحت رهبری تیتو برای سالیان سال اقوام مختلف نژادی و مذهبی و فرهنگی در این کشور در کنار هم زندگی می‌کردند و این کشور تحت رهبری تیتو توانسته بود در سایه این ثبات درونی به عنوان عامل ثبات بین‌المللی و ایجاد کننده تعادل استراتژیک بین دو قطب شرق و غرب در دوران 50 ساله جنگ سرد مطرح شود.

لذا طبیعی بود که به موازات فروپاشی بلوک شرق تحت هژمونی اتحاد شوروی و پایان دوران جنگ سرد دیگر تاریخ مصرف یوگسلاوی به عنوان قدرت متمرکزی جهت ایجاد تعادل استراتژیک بین دو قطب شرق و غرب به پایان رسیده بود در نتیجه امپریالیسم جهانی به کشور متمرکز یوگسلاوی به عنوان یک خطر بالقوه از بعد از فرو پاشی بلوک شرق برای حاکمیت بلامنازع خود در نظم جدید بین‌المللی نگاه می‌کرد، بنابراین در این رابطه بود که پس از فروپاشی بلوک شرق و پایان دوران 50 ساله جنگ سرد و تثبیت رهبری بلامنازع امپریالیسم آمریکا بر نظم بین‌المللی، موضوع تجزیه کشور یوگسلاوی در نوک پیکان استراتژی امپریالیست‌ها به سرکردگی امپریالیسم آمریکا قرار گرفت.

بر پایه این استراتژی بود که دیدیم به یکباره کشور با ثبات و قدرتمند یوگسلاوی بدل به کوره آتشی شد که هم از درون توسط جنگ‌های نیابتی داخلی قومی و مذهبی و هم از برون توسط حمله مستقیم قدرت‌های امپریالیسم جهانی مورد تجاوز همه جانبه نظامی قرار گرفت تا آنجا که بالاخره امپریالیسم جهانی بلائی بر سر کشور با ثبات و قدرتمند یوگسلاوی آورد که دیگر «نه از تاک نشانی ماند و نه از تاک نشان» و به جز یک خاطره تاریخی در میان دریای خون و جنگ و نابودی تمامی زیرساخت‌های اقتصادی و اداری و تبدیل آن به بیابان‌های سوخته چیزی از یوگسلاوی سابق باقی نگذاشت و آنچنان قوم‌های مختلف کشور یوگسلاوی به جان هم و کشتار همدیگر تحت لوای مسلمان و مسیحی یا صرب و بوسنی و غیره مشغول کردند که دیگر وحدت درون خلقی دوران تیتو برای مردم این کشور به عنوان یک کابوس درآمد.

به همین دلیل در ادامه موفقیت امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا در تجزیه یوگسلاوی بود که امپریالیسم جهانی کوشید این استراتژی بالکانیزه کردن را به داخل کشورهای اقماری اتحاد جماهیر شوروی سابق و در راس آن‌ها روسیه جهت تضعیف روس‌ها بکشاند که البته هر چند در رابطه با بعضی از این کشورها مثل گرجستان و اوکراین توانست صاحب دستاوردی بشود، ولی به علت هوشیاری روس‌ها این استراتژی بالکانیزه کردن در مرزهای روسیه مهار شد در نتیجه کشور روسیه توانست از پس لرزه‌های این استراتژی امپریالیستی خود را مصون نگه دارد که البته پتانسیل مدیریت پوتین از بعد از خیانت‌های یلتسین در روسیه بعد از فروپاشی بلوک شرق در این رابطه عامل تعیین کننده بود.

به هر حال توسط استراتژی بالکانیزه کردن کشورهای مخالف در نظم نوین جهانی در دهه آخر قرن بیستم بود که امپریالیسم جهانی به سرگردگی امپریالیسم آمریکا تلاش می‌کردند به وسیله آن حاکمیت جهانی خود را مدیریت کنند چراکه امپریالیسم جهانی از تجربه نیم قرن دوران جنگ سرد بعد از جنگ بین‌الملل دریافته بود که برای آن‌ها مهار کشورهای تجزیه شده و کوچک شده بیشتر امکان پذیر می‌باشد تا کشورهای بزرگی چون روسیه و یوگسلاوی در این راستا بود که کوشیدند تا تحت لوای این استراتژی منطقه خاورمیانه را هم که همیشه به عنوان یک کوره داغ بحران برای قدرت‌های امپریالیستی بود، خاموش کنند.

اما از آنجائیکه شرایط تاریخی، سیاسی، فرهنگی، ژئوپولتیکی و ژئواستراتژیکی خاورمیانه با کشورهای بلوک شرق متفاوت بود در نتیجه برای امپریالیست‌ها اجرای این استراتژی در منطقه خاورمیانه ایجاد زلزله و پس لرزهائی کرد که باعث گردید تا علاوه بر اینکه اجرای این استراتژی اوضاع خاورمیانه را به شدت پیچیده کند حتی باعث گردید تا برای مدت‌ها بین جناح‌های داخلی امپریالیستی در آمریکا در خصوص اجرای دو استراتژی مختلف «خاورمیانه بزرگ» و استراتژی «خاورمیانه بالکانیزه شده» اختلاف و شکاف ایجاد کند به طوری که برای مدت‌ها نئوکان‌ها در آمریکا از استراتژی «خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی صهیونیست‌های متجاوز و اشغالگر و کودک کش و ضد انسان اسرائیل» حمایت می‌کردند در صورتی که جناح دیگر امپریالیست‌ها تحت لوای تئوری امپریالیستی جنگ تمدن‌های هانتینگتون بر طبل استراتژی «خاورمیانه بالکانیزه شده توسط شعله‌ور کردن جنگ‌های فرقه‌ائی و مذهبی» می‌کوبیدند.

دلایل شکست نئوکان‌ها در اجرای استراتژی «تکوین خاورمیانه بزرگ تحت هژمونی کشور متجاوز و اشغالگر اسرائیل» عبارتند از:

1 - برعکس کشورهای اقمار بلوک شرق در منطقه خاورمیانه:

اولا تضاد فرقه‌های مذهبی بر تضاد قومیت‌های منطقه‌ائی غلبه دارد و به همین دلیل برعکس کشورهای بلوک شرق در خاورمیانه تضادهای مذهبی تعیین کننده هستند نه تضادهای قومی (هر چند تضادهای قومی در مرحله دوم قرار دارند).

ثانیا از آنجائیکه تضاد مذهبی در کشورهای اقماری بلوک شرق تضاد بین مسیحیت و مسلمانان است این امر به علت در اقلیت بودن مسلمانان و اکثریت مسیحیان در آن کشورها کاتالیزوری جهت اجرای سیاست‌های امپریالیستی در آن منطقه بود اما در کشورهای خاورمیانه به علت اینکه تضادهای مذهبی در چارچوب فرقه‌های مسلمان که در راس آن‌ها سنی و شیعه قرار دارد، می‌باشد. در نتیجه این تضادهای مذهبی در خاورمیانه نتوانست آن دستاوردها برای امپریالیست‌ها به ارمغان بیاورد.

2 - از سال 1979 به علت حاکمیت روحانیت فقاهتی شیعه در ایران تضاد مذهبی دو جناح شیعه و سنی در خاورمیانه وارد فاز جدیدی شد که مهم‌ترین مشخصه آن استحاله تضاد فرقه‌ائی مذهبی و فقاهتی این دو جریان از صورت مذهبی به شکل سیاسی است که همین استحاله تضاد، باعث گردیده است تا با اوج گیری جنگ هژمونی طلبانه بین این دو جریان در منطقه (که رهبری سیاسی جریان سنی‌ها در دست سعودی‌های عربستان است و رهبری جریان شیعه در دست رژیم مطلقه فقاهتی ایران می‌باشد) از آنجائیکه از بعد فروپاشی صفویه برای مدت بیش از چهار صد سال هژمونی سیاسی بلامنازع کشورهای مسلمان (تحت مدیریت امپراطوری عثمانی و از بعد از فرو پاشی امپراطوری عثمانی این هژمونی به خانواده سعودی در عربستان منتقل شده است) در دست سنی‌ها بوده است، طبیعی است که با سیاسی شدن رقابت مذهبی بین دو فرقه شیعه و سنی از سال 1979 شرایط سیاسی به کلی در منطقه خاورمیانه تغییر کند چرا که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران از همان آغاز که بر خر مراد قدرت سوار شد، جهت کسب هژمونی در منطقه خاورمیانه تحت لوای شعار صدور انقلاب کوشید تا انقلاب فقاهتی خود را در راستای کسب قدرت بیشتر سیاسی به کشورهای منطقه و در راس آن‌ها کشورهائی که دارای اقلیت یا اکثریت شیعه هستند صادر کند.

همین امر باعث طغیان جنگ شیعه و سنی در منطقه خاورمیانه از سال 1979 تا کنون شده است بطوریکه از سال 1979 تا این تاریخ تمامی جنگ‌های و کشتار و تجاوزات در منطقه خاورمیانه تحت الشعاع این تضاد قرار گرفته است، یعنی از جنگ 8 ساله رژیم مطلقه فقاهتی با رژیم صدام حسین در عراق گرفته تا جنگ‌های داخلی امروز در عراق، سوریه، لبنان، یمن، بحرین، پاکستان، افغانستان و حتی جنگ غزه بین حماس و رژیم متجاوز و اشغالگر و کودک کش اسرائیل تحت الشعاع جنگ شیعه و سنی ایران و عربستان می‌باشد. یعنی گستردگی و نفوذ این جنگ و تضاد هژمونی طلبانه بین دو قطب سعودی‌های عربستان که رهبری سنی‌ها در دست داشتند و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران تا آنجا پیش رفته است که حتی توانسته است جنبش زنجیری بهار عربی را هم تحت الشعاع خود قرار دهد و اینهمه باعث گردیده است تا امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا به مرور زمان دریابند که اجرای استراتژی مهار و سلطه بر خاورمیانه راهی جز به استخدام درآوردن این جنگ مذهبی شیعه و سنی و این تضاد سیاسی و رقابت هژمونی طلبانه بین رژیم مطلقه فقاهتی ایران و سعودی‌های عربستان باقی نگذاشته است.

لذا از این مرحله بود که استراتژی امپریالیست‌ها در خاورمیانه دچار تحول کیفی شد که مشخصه اصلی استراتژی نوین امپریالیست‌ها عبارتند از:

الف – اعتقاد به بقاء رژیم مطلقه فقاهتی ایران برعکس اعتقاد 30 ساله قبلی ن‌ها که از بعد از کسب حکومت رژیم مطلقه فقاهتی و به خصوص از بعد از اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا معتقد به سرنگونی این رژیم شدند و جهت سرنگونی این رژیم تمام گزینه‌ها بر روی میز خود گذاشته بودند.

ب - ایجاد تعادل استراتژیک بین دو قطب قدرت سیاسی منطقه یعنی رژیم مطلقه فقاهتی ایران و رژیم سعودی‌های عربستان.

ج - تکیه بر جنگ‌های سیاسی مذهبی منطقه از جنگ داعش و القاعده گرفته تا جنگ داخلی یمن، سوریه، عراق، لبنان، بحرین، پاکستان، افغانستان و غیره به عنوان اهرم و وسیله ایجاد تعادل استراتژیک بین دو قطب قدرت سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی ایران و رژیم سعودی‌های عربستان.

د - دستیابی به توافق با رژیم مطلقه فقاهتی ایران در خصوص برنامه هسته‌ائی از طریق ابزار دیپلماسی به جای گزینه‌های نظامی و تحریم اقتصادی که باعث ضعیف شدن این رژیم در تعادل استراتژیک منطقه‌ائی در برابر عربستان می‌شود.

ه – تکیه بر هژمونی مربع ترکیه، ایران، عربستان و اسرائیل بر منطقه به جای استراتژی خاورمیانه بزرگ قبلی خود که تنها در چارچوب هژمونی بلامنازع رژیم متجاوز و اشغالگر و ضد انسانی اسرائیل تعریف شده بود.

و - عدم دخالت نظامی مستقیم در کشورهای مخالف منطقه (مانند سال‌های بعد از 2001 در افغانستان و عراق و لیبی و غیره) توسط جایگزینی جنگ‌های نیابتی یا به عبارت دیگر جایگزین کردن جنگ‌های نیابتی به جای اشغال مستقیم نظامی کشورهای منطقه.

ز - حمایت از دولت‌های ارتجاعی و کودتائی منطقه به جای حمایت از شعار حقوق بشر و پروژه تکیه بر دموکراسی وارداتی قبلی.

ح – اجرای سیاست بالکانیزه کردن 5 کشور سوریه، یمن، عراق، افغانستان و پاکستان و تبدیل آن‌ها به 14 کشور جهت فراهم کردن بستر مهار و کنترل این کشورها.

ط - حفظ جریان داعش و شاخه‌های منطقه‌ائی القاعده به صورت یک جریان غیر مسلط جهت مبارزه منفی با اندیشه اسلامی در سطح منطقه و جهان

ی – استحاله کردن جنگ تمدن‌های هانتینگتون توسط جایگزین کردن جنگ شیعه و سنی به جای جنگ صلیبی بین مسیحیت و مسلمانان.

ک – دامن زدن به جنگ شیعه و سنی در منطقه توسط تشویق رژیم مطلقه فقاهتی ایران جهت دخالت مستقیم نظامی و سیاسی در جنگ‌های داخلی سوریه، یمن، عراق، لبنان و بحرین.

ل – دامن زدن به اوج گیری تضاد بین دو رژیم مطلقه فقاهتی و سعودی‌های مرتجع عربستان در عرصه اقتصادی و سیاسی و مذهبی و نظامی جهت مهار این دو رژیم مرتجع به دست یکدیگر.

 

والسلام