پاسخ به سوالهای رسیده - سؤال دهم
در ترم «پیشگامان مستضعفین»، «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان کدام؟» - قسمت اول
اصلیترین ترمی که جریان آرمان مستضعفین در 40 سال گذشته جهت تعریف و تعیین هویت تئوریک حرکتی خویش بر آن تکیه کرده است، دو ترم «مستضعفین» و «پیشگام» میباشد؛ و لذا در این رابطه بوده است که از آغاز برونی کردن حرکت خود، چه در فرایند «آرمان مستضعفین» و چه در فرایند «نشر مستضعفین» الی یومنا هذا، با اینکه در طول 38 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی بیش از هر ترم قرآنی، ترم مستضعفین مورد تحریف قرار گرفته است، از آنجائیکه جریان «آرمان مستضعفین» و در ادامه آن «نشر مستضعفین»، «از بدو تکوین حرکت خود بر مستضعفین تکیه طبقاتی و تکیه استراتژی و تکیه جنبشی و تکیه خواستگاه جنبشی داشته است و مبنای دینامیسم اسلام تطبیقی خود را با تاسی از اندیشه معلم کبیرمان شریعتی در چارچوب جایگاه تاریخی این دو ترم در قرآن میبیند.»
در نتیجه «به این دلیل بوده است که در 40 سال گذشته هرگز حاضر نشده است در طرح مؤلفههای فوق، به جای ترم مستضعفین، از ترمهای کنکریت و مصداقی، مثل پرولتاریای صنعتی یا طبقه کارگر یا رنجبران و یا زحمتکشان و یا توده و یا حتی محرومین و غیره استفاده نماید، چراکه پیوسته در چارچوب اندیشه معلم کبیرمان شریعتی، نظریهپردازان این جریان، معتقدند بودهاند که با اینکه ترمهای کارگری و پرولتری و زحمتکشان و تودههای محروم و غیره، مصداقهای کنکریت و مشخص مستضعفین در شرایط تاریخی مشخص میباشند، با همه این احوال هرگز مصداقهای فوق نمیتوانند جایگزین ترم تاریخی و عام مستضعفین قرآن بشوند.»
به عبارت دیگر «از نظر نظریهپردازان این جریان، رابطه بین ترم عام و تاریخی مستضعفین با مصداقهای کنکریت و مشخصی مثل پرولتاریای صنعتی و طبقه کارگر تولیدی و توزیعی و خدماتی در اقتصاد سرمایهداری یا طبقه زحمتکشان و محرومین و استثمارشدگان و توده و رنجبران و غیره، رابطه عموم و خصوص من وجه است»، یعنی گرچه طبقه کارگر و پرولتاریای صنعتی میتوانند در نظام سرمایهداری مصداق عینی مستضعفین باشند، ولی «ترم مستضعفین در جایگاه تاریخی خود، تنها محدود به پرولتاریای صنعتی و طبقه کارگر نمیشوند» و به همین دلیل از «وظایف مهم پیشگامان مستضعفین - آنچنانکه شریعتی میگوید - تعیین مصداق عینی و کنکریت و مشخص مستضعفین بر پایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص مناسبات اقتصادی و سیاسی و فرهنگی حاکم میباشد.»
علی ایحال در این رابطه است که «در شرایط مشخص تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و سیاسی تا زمانیکه پیشگامان مستضعفین به تعیین مصداق کنکریت و مشخص مستضعفین نپردازند، تنها توسط تکیه کلی و عام بر مستضعفین نمیتوانند به تعیین راه و استراتژی و تاکتیکمحوری حرکت مشخص خود بپردازند. در نتیجه کلیتگرائی و عامگرائی، بدون تعیین مصداقها در عرصه تئوریک و عملی یا اجرائی، خود عامل بحرانساز درون تشکیلاتی میشود.»
آنچنانکه دیدیم، از نیمه دوم سال 59 به موازات طوفانی شدن فضای سیاسی کشور و حاکمیت دیسکورس چریکگرائی و ارتش خلقی بر جامعه ایران، جریان آرمان مستضعفین که تنها جریان معتقد به حرکت و استراتژی سازمانگرایانه جنبشی در جامعه ایران در آن سالها بود، با اینکه در چارچوب استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی حرکت میکرد و تکیه عمده حرکتش در راستای اعتلای آتش خودآگاهی اجتماعی و سیاسی و طبقاتی، در گروههای مختلف اجتماعی جامعه آن روز ایران بود و با طوفان تحلیلهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و طبقاتی کنکریت و مشخص و هفتهمره و روزمره خودش در سالهای 58 و 59 تا 60 از جنبشهای اقلیتهای قومی کرد و بلوچ و ترکمن و غیره گرفته تا جنبش اجتماعی ایران - بخصوص از بعد از سناریوی اشغال سفارت آمریکا توسط جناح روحانیت پیرو خط امام حاکمیت مطلقه فقاهتی تحت هژمونی موسوی خوئینیها و جنبش دانشجوئی از بعد کودتای فرهنگی بهار 59 تحت مدیریت حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش و جنبش کارگری و جنبش طبقه متوسط شهری - تلاش میکرد تا به استراتژی اقدام عملی تحزبگرایانه و سازمانگرایانه خود مادیت اجتماعی ببخشد، با همه این احوال به علت اینکه این جریان در سالهای 58 تا 60 در عرصه حرکت برون تشکیلاتی خود، در تبیین تئوریک دو ترم، «مستضعفین» و «پیشگام مستضعفین»، گرفتار آسیب کلیگرائی تئوریک شده بود، از آنجائیکه این کلیگرائی تئوریک مانع از اقدام عملی کنکریت و مشخص در عرصه حرکت اجتماعی در آن سالهای 58 و 59 و 60 گردید.
همین امر باعث گردید تا علاوه بر اینکه نیروهای هوادار این جریان، در عرصه نظری گرفتار ذهنگرائی و کلیبافی و مجرداندیشی بشوند، در عرصه عملی و میدانی، به لحاظ اینکه مجرد از حرکتهای میدانی میخواستند به استراتژی اقدام عملی سازمانگرایانه و تحزبگرایانه جنبشی دست پیدا کنند، خود را نیازمند به پراتیک میدانی در عرصههای مختلف کارگری و دانشجوئی و اجتماعی در این راستا نمیدیدند، در نتیجه این امر باعث گردید تا نسبت به نیروهای سیاسی میدانی احساس پاسیفیسم و عقب ماندگی عملی بکنند.
بر این مطلب بیافزائیم که بیرون از حرکتهای میدانی و احساس بی نیازی از تجارب عملیاتی در جامعه ایران باعث گردید تا «نیروهای هوادار آرمان مستضعفین توسط دو مؤلفه، کلههای بزرگ و دست کوچک تعریف شوند.» صد البته پس از دستگیری نیروهای آرمان مستضعفین از سال 60 به بعد، همین مشخصه در زندان هم برای نیروهای هوادار آرمان مستضعفین قابل تعریف بود، بطوریکه مشخصه نیروهای آرمان مستضعفین در زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی عبارت بودند از افرادی که دائماً در حال مطالعه فردی، آن هم به صورت پراکنده و غیر برنامهریزی شده بودند و از شرکت در هر گونه حرکتهای صنفی و جمعی در زندان خودداری میکردند.
علیهذا، کلیگوئی تئوریک در عرصه تبیین دو ترم «مستضعفین» و «پیشگام مستضعفین» در سالهای 58 تا 60 باعث ذهنگرائی و مجرداندیشی هواداران این جریان شد. فراموش نکنیم که یکی از محوریترین وظیفه پیشگامان مستضعفین، مبنا سازیهای تئوریک در عرصههای عام و خاص است و در این رابطه هر چند مجبور میباشند که در آغاز از سرچشمههای عام تئوریک شروع بکنند، ولی باید باور داشته باشند که در پروسس حرکت خود دامنه تئوری خود را از عرصههای عام تئوریک، به بسترهای مشخص و کنکریت بکشانند و اگر نه، بدون این باور، دیگر نمیتوان بین نظریهپردازان پیشگام مستضعفین با فلاسفه و متکلمین عاماندیش و کلیگو مرزبندی کرد.
پر پیداست که در تعیین مصداقهای کنکریت و مشخص مستضعفین در شرایط مختلف تاریخی و اقتصادی و اجتماعی، «پیشگام باید عنایت داشته باشد که حتی در چارچوب شرایط مشخص و کنکریت یکسان، خود مصداقهای مستضعفین در عرصه نوع مبارزه دو گانه دموکراتیک و سوسیالیستی متفاوت میباشند.» برای مثال در همین شرایط فعلی تاریخی و اجتماعی و سیاسی جامعه امروز ایران، مستضعفین در عرصه مبارزه دموکراتیک شامل مصداقهائی میشوند که با مستضعفین در عرصه مبارزه سوسیالیستی تفاوت کیفی دارند؛ یعنی ممکن است، آنچنانکه در مبارزه ضد امپریالیستی خلق چین با امپریالیسم ژاپن در نیمه اول قرن بیستم شاهد بودیم، حتی بورژوازی ملی در یک شرایطی بتواند در مبارزه رهائیبخش خلقها، جزء جبهه خلق قرار بگیرد و ماهیت انقلابی به خود بگیرد. آنچنانکه در جامعه خودمان، در دهه 20 تحت هژمونی بزرگ سردار مبارزه رهائیبخش تاریخ خلق ایران، دکتر محمد مصدق شاهد این ماهیت انقلابی بورژوازی ملی ایران بودیم.
به هر حال آنچه در این رابطه حائز اهمیت است اینکه هرگز نباید فراموش کنیم که «تعیین طبقه صاحب هژمونی در مبارزه دموکراتیک و مبارزه سوسیالیستی غیر از تعیین مصداقهای عینی مستضعفین در شرایط مشخص تاریخی و اجتماعی میباشند». مثلاً در عرصه مبارزه دموکراتیک در صورتی که هژمونی مبارزه دست طبقه کارگر میباشد، طبقه متوسط شهر و روستا میتوانند یکی از مصداقهای مستضعفین نیز باشند و دارای جوهر مترقیانه بشوند. ماحصل اینکه در چارچوب این بن مایههای نظری، آرمان مستضعفین از آغاز تکوین آن الی زماننا هذا - در طول 40 سال گذشته -، «سؤال محوری که مطرح میشود اینکه در رویکرد 40 سال گذشته حیات آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین، این مستضعفین کیانند؟ و آن پیشگامان مستضعین کدامند؟» چراکه تا زمانیکه طرفداران این جریان به تبیین و تعریف مشخص از این دو مؤلفه به صورت جداگانه و تئوریک نپردازند «کل مبانی نظری این رویکرد بر ساختمان بدون شالوده استوار میباشد.»
علی ایحال، در رویکرد «آرمان مستضعفین» و «نشر مستضعفین» پاسخ به دو سؤال «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان مستضعفین کدام؟» مانند پاسخ به سوالهای روتین نه گانه گذشته نیست. چرا که ممکن است در پاسخ به سوالهای قبلی و آینده ما بعضاً و گاها، با یک بار پاسخگوئی به آن سوالها دیگر خود را نیازمند به پاسخگوئی دوباره و چندباره در این رابطه ندانیم، اما در رابطه با دو سوال «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان مستضعفین کدام؟»، باید توجه داشته باشیم که این سؤال برای همیشه در برابر ما قرار خواهد گرفت و پیوسته مجبوریم تا در پاسخهای خود، پاسخی نو به این دو سؤال استراتژیک بدهیم.»
مضافاً بر اینکه نباید فراموش کنیم که غیر از اینکه مجبوریم پیوسته پاسخهای نوئی به این دو سؤال بدهیم، نباید از نظر دور بداریم که برای تبیین تئوری استراتژی و تاکتیک خود موظف هستیم تا پیوسته خود ما آگاهانه در برابر این دو سؤال قرار دهیم یعنی «پیوسته در عرصه حرکت باید از خودمان بپرسیم که مستضعفین کیانند؟ و پیشگامان مستضعفین کدام؟» چرا که طرح این دو سؤال به صورت مونولوگ میتواند در هر شرایطی جایگاه تاریخی و سیاسی و اجتماعی ما را مشخص نماید. به عبارت دیگر، در چارچوب این دو سوال کلیدی است که ما میتوانیم سؤالهای فرعیتر مربوط به این دو سؤال مطرح کنیم.
مثلاً اینکه آیا بین «مستضعفین تاریخی و اجتماعی»، با «مستضعفین فردی» تفاوتی وجود دارد؟
آیا «مستضعفین تاریخی و اجتماعی» یک فرایند است، یا یک فراورده؟
اگر تفاوت بین «مستضعفین تاریخی و اجتماعی» با «مستضعفین فردی و غیر تاریخی و غیر اجتماعی»، تفاوت در دو رویکرد فرایند و فراوردهای بدانیم، آیا در تبیین تاریخی و اجتماعی و روانشناسی آنها تفاوتی وجود دارد؟
چرا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 38 سال گذشته تلاش داشته است تا «پدیده مستضعفین را به صورت فردی و غیر تاریخی و غیر اجتماعی» تبیین نماید؟
چرا رژیم مطلقه فقاهتی در طول 38 سال گذشته تلاش داشته است تا با نامگذاری نهادهای استضعافکُش و استضعافپرور خود تحت عنوان «مستضعفین»، - اصطلاح مستضعفین که یک اصطلاح مکتبی و تاریخی و قرآنی است و مبنای دینامیسیم تاریخی قرآن و اسلام تاریخی میباشد - هم ردیف اصطلاح فقرا و گدایان درآورد؟ تا توسط آن به جامعه ایران تزریق نماید که مستضعفین که از نظر رژیم مطلقه فقاهتی همان گدایان و فقرا میباشند، معلول ضعفهای خانوادگی و فردی خود مستضعفین میباشند و راه مقابله با آنها هم تنها از طریق نهادهای گداپرور بهزیستی و صندوقهای صدقه کمیته امام میباشد؟
چرا محمد حسین طباطبائی صاحب تفسیر المیزان و در ادامه او شیخ مرتضی مطهری تلاش میکنند تا آیات تاریخی مستضعفین را در قرآن بخصوص آیه 5 - سوره قصص «و نرید آن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض ونجعلهم ائمه ونجعلهم الوارثین» که از جمله «آیات زیرساختساز تاریخی و دینامیسم قرآن میباشد»، محدود به قوم موسی بکنند؟
چرا ارتجاع مذهبی در طول نزدیک به نیم قرنی که از حرکت سازمانگرایانه جنبشی ارشاد معلم کبیرمان شریعتی میگذرد، میکوشند در ظل حمله نظری و عملی به ترم مستضعفین قرآن و غیر تاریخی و غیر اجتماعی کردن این ترم، به پروژه بازسازی نظری و عملی اسلام و مسلمین شریعتی حمله نمایند؟
چرا معلم کبیرمان شریعتی در سرلوحه انجام پروژه بازسازی اسلام تطبیقی خود تحت شعار «نجات اسلام قبل از نجات مسلمین» کوشید تا توسط «تاریخی کردن اسلام» و مبارزه با اسلام غیر تاریخی فقاهتی و روایتی و شفاعتی و زیارتی و صوفیانه و متکلمانه اشعریگری و فیلسوفانه یونانیزده افلاطونی و ارسطوئی، با تکیه بر ترم مستضعفین تاریخی و اجتماعی به عنوان تنها پشتوانه تاریخی اسلام دینامیک، به انجام این مهم در ادامه راه اصلاحگرایانه نظری و عملی حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری بپردازد؟
«آیا بدون فهم جایگاه تاریخی و اجتماعی ترم مستضعفین، امکان فهم اسلام تاریخی و تطبیقی شریعتی و اقبال وجود دارد؟»
چرا شریعتی در چارچوب «ترم مستضعفین تاریخی و اجتماعی، اسلام تطبیقی و تاریخی خود را بازسازی کرد، اما اقبال در چارچوب تئوری، اصل تکامل در حیات و وجود به این مهم پرداخت؟»
چرا فهم «دینامیسم اسلام تاریخی و تطبیقی» شریعتی در گرو فهم جایگاه تاریخی و اجتماعی مستضعفین قرآن میباشد؟
چرا بدون فهم جایگاه تاریخی و اجتماعی مستضعفین در اندیشه و دیسکورس شریعتی امکان فهم «سوسیالیست و مبارزه طبقاتی و دیالکتیک انسانی و اجتماعی و تاریخی اندیشه شریعتی وجود ندارد؟»
چرا با نفی جایگاه تاریخی و اجتماعی مستضعفین در اندیشه شریعتی این اندیشه عقیم و سترون میگردد؟
چرا برای غیر تاریخی کردن اندیشه شریعتی و برای عبور از این اندیشه در این زمان، قبل از هر چیز باید «موتور اندیشه شریعتی که همان مستضعفین تاریخی و اجتماعی میباشد، سترون و عقیم و خاموش بکنیم؟»
چرا برای سترون و عقیم و غیر تاریخی و غیر اجتماعی کردن مستضعفین تنها راه حل آن است که مستضعفین در عرصه رویکرد روانشناسانه و غیر جامعهشناسانه به صورت فردی تبیین نمائیم؟
چرا شریعتی جوهر ضد استثمارگرایانه اندیشه خود را در چارچوب «تبیین مبارزه طبقاتی مستضعفین تاریخی به عنوان طبقه محروم» در برابر «مستکبرین تاریخی به عنوان طبقه حاکم» به نمایش میگذارد؟
چرا شریعتی وظیفه اصلی پیشگامان مستضعفین را در هر عصری و هر نسلی تعیین مصداق مستضعفین در آن دوران و عصر و جامعه کنکریت میداند؟
ادامه دارد