پاسخ به سوال‌های رسیده - سؤال دهم

در ترم «پیشگامان مستضعفین»، «مستضعفین کیانند؟» و «پیشگامان کدام؟» - قسمت چهارم

 

ماحصل اینکه آنچنانکه در حرکت «شریعتی» و «آرمان مستضعفین» و «نشر مستضعفین»، مستضعفین تاریخی به عنوان یک پدیده اجتماعی و تاریخی و فرایندی تنها تکیه‌گاه و پشتوانه اجرائی حرکت تحول‌خواهانه سوسیالیستی در مبارزه طبقاتی و نفی استثمار اجتماعی و تاریخی و طبقاتی می‌باشند و پیشگامان مستضعفین، در این رابطه و در این عرصه مانند خود «مستضعفین» ماهیت تاریخی و فرایندی دارند، نه صورت فراورده‌ای. به همین دلیل پا به پای «جنبش سازمان‌گرایانه مستضعفین» در فرایندهای مختلف تاریخی و مناسباتی «پیشگامان مستضعفین» در این عرصه در انجام رسالت تاریخی و اجتماعی خود پیش آمده‌اند. تبیین حرکت انبیاء ابراهیمی توسط حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در «فصل پنجم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام، تحت عنوان روح فرهنگ و تمدن اسلامی» در راستای حرکت حیات و تکامل و هدف‌داری تمام وجود در این رابطه قابل تبیین و تفسیر می‌باشد:

«این اتصال با ریشه وجود، به هیچ وجه تنها مخصوص آدمی نیست. شکل استعمال کلمه وحی در قرآن نشان می‌دهد که این کتاب آن را خاصیتی از حیات می‌داند، و البته این هست که خصوصیت و شکل آن بر حسب مراحل مختلف تکامل حیات متفاوت است. گیاهی که به آزادی در مکان رشد می‌کند، جانوری که برای سازگار شدن با محیط تازه زندگی دارای عضو تازه‌ای می‌شود، و انسانی که از اعماق درونی حیات، روشنی تازه‌ای دریافت می‌کند، همه نماینده حالات مختلف وحی هستند که بنابر ضرورت‌های ظرف پذیرای وحی، یا بنابر ضرورت‌های نوعی که این ظرف به آن تعلق دارد، اشکال گوناگون دارند. در دوران کودکی بشریت، انرژی روانی چیزی را آشکار می‌سازد که من آن را خودآگاهی پیغمبرانه می‌نامم، و به وسیله آن در اندیشه فردی و انتخاب راه حیات، از طریق پیروی از دستورها و داوری‌ها و انتخاب‌ها و راه‌های عمل حاضر و آماده، صرفه‌جوئی می‌شود. ولی با تولد عقل و ملکه نقادی، حیات، به خاطر نفع خود، تشکیل و نمو آن اشکال از خودآگاهی را که نیروی روانی در مرحله قدیم‌تر تکامل بشری به آن صورت جریان داشت، متوقف می‌سازد. آدمی نخست در فرمان شهوت و غریزه است. عقل استدلال کننده که تنها همان سبب تسلط وی بر محیط است، خود تکامل و پیشرفت دارد، و چون عقل تولد یافت، بایستی که آن را، با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت، تقویت کنند. شک نیست که جهان قدیم، در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کمابیش تحت فرمان تلقین بود، چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود. ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه‌سازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمی‌توانسته است از طبقه‌بندی معتقدات دینی مبهم و سنتها آن سوتر رود و هیچ نقطه اتکائی در باره اوضاع عینی زندگی برای ما فراهم نمی‌آورد. پس چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت که چنان می‌نماید که پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط می‌شود، به جهان قدیم تعلق دارد، و آنجا که پای روح الهام وی در کار می‌آید، متعلق به جهان جدید است. حیات در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنانکه دلخواه شما است برای شما مجسم کنم، ظهور و ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد کمال می‌رسد؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است. ولی این اندیشه به آن معنی نیست که تجربه باطنی که از لحاظ کیفیت تفاوتی با تجربه پیغمبرانه ندارد، قرآن اکنون دیگر از آنکه واقعیتی حیاتی باشد منقطع شده است. انفس (خود) و آفاق (جهان) را منابع علم و معرفت می‌داند. خدا نشانه‌های خود را هم در تجربه درونی آشکار می‌سازد، و هم در تجربه بیرونی، و وظیفه آدمی آن است که معرفت‌بخشی همه سیماهای تجربه را در معرض قضاوت قرار دهد. اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهائی حیات، جانشین شدن کامل عقل به جای وحی است. چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه‌ای ایجاد می‌کند، و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است. این نوع اعتقاد نیرویی روانشناختی است که رشد و نمو چنین شخصیت‌ها را متوقف می‌سازد. کار این اندیشه آن است که در برابر ما چشم‌انداز تازه‌ای از معرفت در میدان تجربه درونی می‌گشاید. این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگر آن می‌ماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگ‌های کهن بر آنها پوشانده بودند، اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است. بنابر این به تجربه باطنی و عارفانه، هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارفی باشد، اکنون باید به چشم یک تجربه کاملاً طبیعی نظر شود، و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد. این مطلب از وضع پیغمبر در برابر تجربه روانی ابن صیاد آشکار می‌شود. وظیفه تصوف در اسلام تنظیم و تنسیق تجربه باطنی بوده است. در ضمن این مطلب را باید پذیرفت که ابن خلدون تنها مسلمانی است که با روحی کاملاً علمی به این مطلب توجه کرده بوده است. ولی تجربه درونی تنها یک منبع معرفت بشری است. به مدلول قرآن دو منبع دیگر معرفت نیز هست که یکی از آن دو تاریخ است و دیگری عالم طبیعت و با کاوش در این دو منبع معرفت است که روح اسلام به بهترین صورت آشکار می‌شود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل پنجم – روح فرهنگ و تمدن اسلامی – ص 144 – س 20).

آنچه از تقریر فوق حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری قابل فهم می‌باشد اینکه:

1 - اقبال در تقریر فوق تلاش می‌کند تا برای تبیین «جایگاه پیشگام» به تبیین فلسفی موضوع «پیشگام» بپردازد و توسط آن اقدام به دستگاه‌سازی کلامی در این رابطه بنماید.

2-  اقبال در تقریر فوق برای تبیین کلامی و فلسفی «جایگاه پیشگام» می‌کوشد تا توسط تبیین تلائم بین معرفت بشری و معرفت دینی به این مهم بپردازد.

3 - اقبال در تبیین «جایگاه پیشگام» بر پایه جایگاه معرفت و حرکت و حیات به این مهم می‌پردازد و از آنجائیکه او در پرتو حیات و تکامل وهدف‌داری و زمان معتقد به فرایندی بودن پروسس حیات می‌باشد، در این رابطه برای تبیین جایگاه معرفت دینی و نبوی و تلائم آن با معرفت بشری، او معتقد است که حیات در بستر تکامل در مرحله‌ای از شدن خود به نقطه‌ای رسید که با تکوین انسان دیگر امکان استمرار درون ذاتی وجود و حیات مانند گذشته نبود، در نتیجه با ظهور انبیاء الهی هدایت تکامل از فرایند طبیعی وارد فرایند انسانی و پیشگام شد، نخستین پیشگامان هدایتگر انسان در عرصه حیات و تکامل از نظر اقبال پیامبران الهی بودند که توسط وحی نبوی تلاش می‌کردند تا هدایتگر انسان در عرصه تکامل و هدف‌داری باشند.

4 - اقبال در رابطه با تبیین جایگاه پیامبران الهی به عنوان سر قافله سالار حرکت پیشگامان مستضعفین جهت استمرار حیات و تکامل و هدف‌داری جوامع بشری بر پدیده معرفت دینی توسط وحی نبوی که به صورت تجربه باطنی برای پیامبران الهی و در اوج آنها برای پیامبر اسلام حاصل می‌شد، تکیه می‌نماید و در این رابطه است که اقبال وحی نبوی پیامبران الهی را به عنوان مشعل‌داران پیشگامان مستضعفین، آنچنانکه در آیه 25 سوره حدید مطرح شده است: («لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ - به تحقیق هدف ارسال انبیاء الهی توسط کتاب و وحی نبوی و میزان آن بوده است تا مستضعفین یا توده‌های مردم را جهت برپائی قسط و عدالت در جامعه بشری برآشوبانند و آهن را در این رابطه به کار گیرند، چراکه در آهن منافع مستضعفین و توده‌ها نهفته است تا خداوند حتی در مرحله بعد از نبوت پیامبران الهی در این رابطه بداند که پیشگامان ادامه دهنده راه انبیاء کیانند البته خداوند توانا و عزتمند می‌باشد»( سوره حدید – آیه 25))، در ادامه غریزه یا هدایت درون ذات حیات و تکامل می‌داند که البته خود وحی نبوی پیامبران الهی از نظر اقبال متعلق به دوران کودکی انسان در عرصه حیات و تکامل می‌باشد.

بنابراین در این رابطه است که اقبال در تبیین حرکت فرایندی پیشگام معتقد است که با تولد عقل و عقلانیت انسان، فرایند حرکت پیشگامان وارد فاز جدیدی شد، چراکه علم و آگاهی که از نظر اقبال جزء معرفت بشری می‌باشد، در ادامه معرفت دینی انبیاء است، و مولود معرفت دینی انبیاء می‌باشد که این معرفت بشری در عصر پیامبر اسلام توسط تولد عقل برهان استقرائی در بشر، به کمال خود رسید؛ و با این پروژه بود که پروژه ختم نبوت پیامبر اسلام تحقق پیدا کرد.

این نجوم و طب وحی انبیاء است / عقل و حس را سوی بی‌سوره کجاست

عقل جزوی عقل استخراج نیست / جز پذیرای فن و محتاج نیست

قابل تعلیم و فهم‌ست این خرد / لیک صاحب وحی تعلیمش دهد

جمله حرفت‌ها یقین از وحی بود / اول او لیک عقل آن را می‌فزود

هیچ حرفت را ببین کین عقل ما / تاند او آموختن بی اوستا

گرچه اندر فکر موی اشکاف بد / هیچ پیشه رام بی اوستا نشد

دانش پیشه ازین عقل آر بدی / پیشه‌ای بی اوستا حاصل شدی

مولوی - مثنوی – دفتر چهارم – ص 686- ابیات 1305 تا 1311

 

گفت پیغمبر که احمق هر ک هست / او عدو ما و غول رهزن‌ست

هر ک او عاقل بود او جان ماست / روح او و ریح او ریحان ماست

عقل دشنامم دهد من راضیم / زانک فیضی دارد از فیاضیم

نبود آن دشنام او بی فائده / نبود آن مهمانیش بی مائده

احمق آر حلوا نهد اندر لبم / من از آن حلوای او اندر تبم

مائده عقلست نی نان و شوی / نور عقلست ای پسر جان را غذی

نیست غیر نور آدم را خورش / از جز آن جان را نیابد پرورش

زاین خورش‌ها اندک اندک باز بر / کین غذای خر بود نیان حر

تا غذای اصل را قابل شوی / لقمه‌ای نور را اکل شوی

عکس آن نورست کین نان نان شدست / فیض آن جانست کین جان جان شدست

چون خوری یکبار از مأکول نور / خاک ریزی بر سر نان و تنور

عقل دو عقلست اول مکسبی / که در آموزی چو در مکتب صبی

از کتاب و اوستاد و فکر و ذکر / از معانی وز علوم خوب و بکر

عقل تو افزون شود بر دیگران / لیک تو باشی زحفظ آن گران

لوح حافظ باشی اندر دور و گشت / لوح محفوظ اوست کو زاین درگذشت

عقل دیگر بخشش یزدان بود / چشمه آن در میان جان بود

چون زسینه آب دانش جوش کرد / نی شود گنده نه دیرینه نه زرد

ور ره نبعش بود بسته چه غم / کو همی جوشد زخانه دم بدم

عقل تحصیلی مثال جوی‌ها / کان رود در خانه‌ای از کوی‌ها

راه آبش بسته شد، شد بی نوا / از درون خویشتن جو چشمه را

مثنوی – دفتر چهارم – ص 719 – ابیات 1964 - 1985

و با تحقق پروژه ختم نبوت توسط تولد عقل برهان استقرائی در بشر بود که از آن مرحله، در غیبت انبیاء الهی توسط معرفت بشری در پیوند تطبیقی (نه انطباقی) با معرفت دینی انبیاء ابراهیمی، طبق گفته قرآن در آیه 25 سوره حدید «پیشگامان مستضعفین، جهت بر شورانیدن توده‌ها برای برپائی قسط و عدالت اجتماعی که هدف رسالت انبیاء الهی بود، جایگزین انبیاء الهی شدند تا توسط معرفت بشری در تلائم با معرفت دینی به صورت تطبیقی، رسالت هدایت برپائی قسط و عدالت اجتماعی بر دوش بکشند

عاقلان باشد که او با مشعله است / او دلیل و پیشوای قافله است

پی رو نور خود ستان پیش رو / تابع خویش است آن بی خویش رو

مؤمن خویش است و ایمان آورید / هم بدان نوری که جانش زو چرید

دیگری که نیم عاقل آمد او / عاقلی را دیده خود داند او

دست در وی زد چو کور اندر دلیل / تا بدو بینا شد و چست و جلیل

ره نداند نه کثیر و نه و قلیل / ننگش آید آمدن خلف دلیل

می‌رود اندر بیابان دراز / گاه لنگان آیس و گاهی بتاز

شمع نی تا پیشوای خود کند / نیم شمعی نی که نوری کد کند

نیست عقلش تا دم زنده زند / نیم عقلی نی که خود مرده کند

مرده آن عاقل آید او تمام / تا بر آید از نشیب خود ببام

عقل کامل نیست خود را مرده کن / در پناه عاقلی زنده سخن

مولوی – مثنوی – دفتر چهارم – ص 731 – ابیات 2206 تا 2219

 

ادامه دارد