پاسخ به سؤالهای رسیده، سؤال یازدهم
«انقلاب چیست؟»، «اصلاحات کدام است؟» و چه تعریفی از «رفرم» دارید؟ - قسمت اول
1 - «انقلاب» از قرن هیجدهم، یعنی از بعد از انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 بود که توانست در دیسکورس سیاسی –اجتماعی بشر از محتوا و مضمون مترقیانه فعلی برخودار بشود (قابل ذکر است که در ادبیات عرب، به خاطر اینکه «انقلاب حرکت به گذشته» که همان ارتجاع میباشد، تعریف میشود، برعکس ادبیات فارسی برای نامگذاری «انقلاب» به جای اصطلاح «انقلاب»، ترم «ثوره» به کار میبرند). در یک نگاه کلی اگر بخواهیم انقلاب در جایگاه سیاسی –اجتماعی فعلی تعریف بکنیم، باید بگوئیم انقلاب عبارت است از: «حرکت بر علیه گذشته، در صورتی که سمتگیری به طرف جلو داشته باشد.»
البته این تعریف از انقلاب، دلالت بر آن نمیکند که تمامی انقلابات سیاسی که از بعد از انقلاب کبیر فرانسه در جهان انجام گرفته است «حرکتی رو به جلو، یا حرکتی بر علیه گذشته بوده است». بلکه برعکس معنای فوق از انقلاب تنها به معنای این است که اکثریت انقلابهای سیاسی و اجتماعی که از بعد از انقلاب کبیر فرانسه، به تاسی از آن انقلاب در کشورهای متروپل یا پیرامونی صورت گرفته است، از این خودویژگی برخوردار بودهاند که:
اولاً حرکتی بر علیه گذشته بودهاند.
ثانیاً نسبت به آینده، حرکتی رو به جلو داشتهاند.
لیادمان باشد که لنین برعکس تعریف فوق از انقلاب، «انقلاب را تنها فرو شکستن قهرآمیز ماشین قدرت سیاسی حکومت تعریف میکند» لذا در این تعریف لنین از انقلاب، دو اشکال عمده وجود دارد:
اول – اینکه «راه انقلاب» از «خود انقلاب» تفکیک نشده است، چراکه لنین «درهم شکستن قهرآمیز قدرت سیاسی حاکم را انقلاب میداند». در صورتی که «درهم شکستن قهرآمیز قدرت سیاسی حاکمیت، فقط یک شیوه یا یکی از انواع راهها یا استراتژیهای انقلاب کردن میباشد، خود انقلاب نیست»، خود انقلاب که پس از پیروزی انقلاب به انجام میرسد، عبارت است از «فرایندی که در چارچوب، عصیان بر علیه گذشته و حرکت رو به جلو، به طرف آینده مادیت پیدا میکند». بنابراین با تعریف لنین از انقلاب ما فقط یک نوع از «شیوههای انقلاب کردن» (نه خود انقلاب به عنوان یک فرایند نه فراورده) و آن هم «انتقال قهرآمیز قدرت سیاسی» مطرح میکنیم.
در صورتی که برعکس تعریف لنین از انقلاب (که زائیده رویکرد او به انقلاب، به عنوان یک فراورده میباشد نه فرایند، آنچنانکه ما معتقد هستیم)، اگر با رویکرد فرایندی به مطالعه و رصد انواع انقلابهائی که در چهار صد سال گذشته صورت گرفته است، بپردازیم، درمییابیم که در چهار صد گذشته انواع انقلابهائی که در بستر حرکت تحولخواهانه جوامع مختلف بشر، چه در کشورهای پیرامونی و چه در کشورهای متروپل صورت گرفته است، هم از خودویژگی حرکت بر علیه گذشته برخودار بودهاند، هم نسبت به آینده حرکتی رو به جلو داشتهاند که به لحاظ جوهر و مضمون، این انقلابها عبارت بودهاند از:
الف - انقلابهای فرهنگی.
ب - انقلابهای صنعتی و تکنولوژیکی.
ج - انقلابهای اجتماعی.
د - انقلابهای اقتصادی.
ه - انقلابهای سیاسی، که هر کدام از این انقلابها چه در کشورهای متروپل و چه در کشورهای پیرامونی در چهار صد سال گذشته دارای نمونهها و مصداقهای متنوع و گوناگونی و فراوانی میباشند که خود این امر گواه آن است که در رویکرد انقلاب فرایندی (نه انقلاب فراوردهای)، دیگر آنچنانکه مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم و مارکسیسم حزب – دولت قرن بیستم معتقد بود انقلاب یک قالب از پیش تعریف شده نیست که بتوان به صورت انطباقی بر هر جامعهای تحمیل کرد. پر پیداست که علت اینکه پیشبینی کارل مارکس در باب «تحقق انقلاب پرولتری، در کشورهای صنعتی از آلمان و آمریکا گرفته تا انگلیس به واقعیت نه پیوست، همین رویکرد قالبی و فراوردهای کارل مارکس به انقلاب بود؛ که البته در قرن بیستم در چارچوب رویکرد پیشاهنگی (نه پیشگامی و نه پیشروئی)، لنین و مائو و رژی دبره، این رویکرد سر از «انقلاب حزب – دولتی» درآورد که خود همین پدیده بسترساز «فروپاشی سوسیالیست دولتی، در پایان قرن بیستم گردید.»
دوم – اینکه در تعریف لنین از انقلاب، انجام انقلاب سیاسی (در هر جامعهای و در هر فرایندی از تاریخ) به غیر از راه متلاشی کردن ماشین حکومت و سیاست ممکن نیست، موضوعی است که تجربه بشر و تاریخ انقلابها در چهارصد سال گذشته، واقعیتی غیر از این به نمایش گذشته شده است، چرا که حتی اگر مانند لنین انقلابها را:
اولاً در محدوده سیاسی آن خلاصه کنیم.
ثانیاً در این چارچوب انتقال قدرت سیاسی با درهم نوردیدن ماشین حکومت و قدرت سیاسی تعریف بکنیم، بسیاری از انقلابهای بشر با اینکه انتقال قدرت سیاسی توسط انقلاب صورت گرفته است، اما در چارچوب تعریف لنین از انقلاب قرار نمیگیرند، برای مثال میتوانیم به انقلاب سیاسی کشور تونس اشاره کنیم که در جریان بهار عربی در سال 89 تنها کشوری از جهان عرب بود که (علاوه بر اینکه آغاز کننده جنبش ضد استبدادی و دموکراسیخواهانه بهار عربی در سال 89 میباشد) توانستند به دموکراسی نسبی دست پیدا کنند؛ و لذا به همین دلیل مردم تهران در راهپیمائی 25 بهمن 89 شعار میدادند که «تونس، تونست، ایران نتونست» که البته مضمون این شعار مردم تهران در راهپیمائی 25 بهمن ماه 89 که به دعوت رهبران جنبش سبز در حمایت از انقلاب سیاسی مردم مصر صورت گرفته بود (و همین راهپیمائی عاملی شد تا از فردای 25 بهمن سال 89 طبق تصمیم حزب پادگانی خامنهای، سران سه گانه جنبش سبز مانند گالیله و حسینعلی منتظری در خانه خود زندان بشوند و خانه آنها از فردای 25 بهمن 89 به صورت زندان آنها درآید که البته الی یومنا هذا این حصر آنها ادامه یافته است و بیش از شش سال است که سران جنبش سبز مانند گالیله و حسینعلی منتظری در حصر خانگی به سر میبرند)، از آن جهت بود که «نظریهپردازان جنبش ضد استبدادی و دموکراسیخواهانه بهار عربی معتقد بودند که مردم جهان عرب و در رأس آنها مردم تونسی جنبش بهار عربی را با تاسی از جنبش سبز در سال 88 در ایران، به انجام رساندهاند»؛ و به همین دلیل مردم تهران در راهپیمائی 25 بهمن سال 89، شعار «تونس تونست، ایران نتوست» در اعتراض به عملکرد حزب پادگانی خامنهای در سال 88 سر میدادند.
علی ایحال در جریان انقلاب سیاسی تونس و بهار عربی در تونس، تنها «جنبش مدنی حقوقمحور و تدریجی و تکوین یافته از طبقه پائین جامعه که به شکل غیر قهرآمیز حاصل شد» مردم تونس علاوه بر اینکه توانستند ماشین استبداد سیاسی زین العابدین بن علی را ساقط کنند و بیش از 40 هزار زندان سیاسی تونسی از زندانهای بن علی آزاد کنند، نشان دادند که برعکس آنچه که هگل میگفت «جنبش دموکراسیخواهانه میتواند توسط طبقه محروم و پائینی قاعده جامعه هم انجام بگیرد» چراکه هگل جنبش دموکراسیخواهانه را فقط محدود به طبقه متوسط شهری میکرد. در صورتی که برعکس در انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران و مردم تونس گرچه رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی دوم و زین العابدین بن علی سرنگون شدند و ماشین قدرت سیاسی پهلوی و بن علی ساقط گردیدند، اما نباید فراموش کنیم که جنبش ضد استبدادی مردم ایران و تونس یک جنبش ضد استبدادی و غیر قهرآمیز بود. البته دستاورد دو انقلاب ضد استبدادی ایران و تونس متفاوت بود زیرا برعکس انقلاب تونس،
اولاً انقلاب 57 مردم ایران، به علت موجسواری روحانیت فقاهتی از راه رسیده، یک انقلاب رو به جلو نبود.
ثانیاً انقلاب 57 مردم ایران به علت هژمونی روحانیت فقاهتی، بسترساز نهادینه کردن نهادهای دموکراسی، مثل جامعه تونس، نگردید. بلکه برعکس انقلاب تونس، انقلاب 57 مردم ایران در خدمت نهادینه کردن قدرت روحانیت فقاهتی بر جامعه ایران گردید، لذا در این رابطه است که باید بگوئیم که با یک رویکرد غیر ذاتگرایانه و غیر مطلقبین، میتوانیم انقلابهای بشر از بعد از انقلاب کبیر فرانسه، حرکتی بر علیه گذشته و رو به جلو تعریف نمائیم؛ یعنی مطابق این تعریف «هر انقلابی که بر علیه گذشته حرکت نکند و حرکتی رو به جلو به سوی آینده نداشته باشد، یک انقلاب شکست خورده میباشد». حال خواه این انقلاب یک انقلاب سیاسی باشد، یا فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و غیره فرقی نمیکند.
قابل ذکر است که، آنچنانکه مطابق تعریف فوق از انقلاب، خودِ انقلاب دارای انواع مختلف انقلاب فرهنگی، انقلاب اجتماعی، انقلاب صنعتی، انقلاب مناسبات اقتصادی، انقلاب سیاسی و غیره میباشند، «راه انقلاب یا شیوه انقلاب یا استراتژی انقلاب کردن هم میتواند دارای انواع متعددی باشند»، فراموش نکنیم که «تفاوت انقلاب با کودتا» در این است که انقلاب که «توسط گروههای مختلف اجتماعی پائینیهای جامعه، صورت میگیرد، در صورتی به وقوع میپیوند که آن گروههای اجتماعی به خواستههای مشترک برسند». در صورتی که «در کودتا صحبت از جامعه و تودهها و گروههای مختلف اجتماعی نیست، بلکه یک نهادی از قدرت که معمولاً نهاد نظامی میباشد، بر علیه حکومت یا قدرت سیاسی یا نهاد دیگر که همه در بالائیهای قدرت میباشند، کودتا میکند و ماشین قدرت سیاسی جامعه را به استخدام خود در میآورد.»
علیهذا، مطابق تعریف فوق از انقلاب، انقلاب در یک جامعه زمانی انجام میگیرد که گروههای مختلف آن جامعه توسط مطالبه خواسته مشترک، در کنار هم قرار گرفته بگیرند؛ و توسط همبستگی حاصل از آن، ماشین قدرت سیاسی را به چالش بکشند. برای نمونه در انقلاب کبیر فرانسه، این خواسته مشترک، همان شعار انقلاب کبیر فرانسه یعنی «آزادی – برابری – برادری» بود و در انقلاب اکتبر 1917 روسیه خواسته مشترک مردم رو سیه «صلح – نان – آزادی» بود و در انقلاب بهمن 57 مردم ایران، خواسته مشترک «استقلال آزادی – عدالت اجتماعی» بود که بعداً پس از موجسواری روحانیت فقاهتی بر این انقلاب، شعار فوق تحریف گردید و بدل به «استقلال – آزادی – جمهوری اسلامی» شد؛ و با جایگزین شدن «جمهوری اسلامی» به جای «عدالت اجتماعی» بود که «آزادی و استقلال» هم در خدمت نهادینه شدن «جمهوری اسلامی» که همان رژیم مطلقه فقاهتی میباشد درآمد.»
باری، در این چارچوب است که میتوانیم مانند خود «انقلاب» انواع «راههای انقلاب» از هم تفکیک بکنیم که عبارت میباشند از:
الف - انقلاب از پائین.
ب - انقلاب از بالا.
ج - انقلاب تدریجی و درازمدت.
د - انقلاب کوتاهمدت و دفعی.
ه - انقلاب به صورت قهرآمیز و آنتاگونیستی.
و - انقلاب به صورت مدنی و حقوقی و غیر قهرآمیزی یا انقلاب به صورت دموکراتیک.
ز - انقلاب به صورت سوسیالیستی و غیره.
نکتهای که در این رابطه باید در نظر داشته باشیم اینکه، مطابق تعریف فوق از انقلاب، «دیگر نمیتوان بین انقلاب و اصلاحات دیوار چین ایجاد کرد». چراکه اگر انقلاب با رویکرد فراوردهای (نه فرایندی)، حرکتی بر علیه گذشته و رو به جلو تعریف کنیم، «خود این تعریف از انقلاب، تعریف اصلاحات هم میباشد»؛ یعنی مصلح و انقلابی، در چارچوب حرکت تحولخواهانه فراگیر اجتماعی میتوانند در دو کفه ترازو قرار بگیرند؛ و تنها در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «همه انقلابهای بعد از انقلاب کبیر فرانسه بشر، در چارچوب حرکت فراگیر تحولخواهانه اجتماعی، برای اصلاحات هم بوده است» و تنها در این رابطه است که آنچنانکه انقلابها به انواع مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره تقسیم میشوند، اصلاحات نیز به همین شکل، به انواع مختلف تقسیم میگردند.
فراموش نکنیم که مطابق این تعریف از اصلاحات، اصلاحات هر چند در پیوند با انقلابها قرار میگیرند، از «رفرم» یا حرکت تزریقی بالائیهای قدرت جهت تغییر روبنائی فاصله می گیرند. چراکه تفاوت «اصلاحات و رفرم»، در این است که «اصلاحات باید در رابطه با گروههای اجتماعی قرار گیرند که مطابق مطالبه و خواستههای مشترک، حرکتی در جهت انقلاب و اصلاحات انجام داده باشند»، در صورتی که «رفرم توسط طبقه حاکمه قدرت، جهت مقابله با انقلاب و اصلاحات صورت میگیرد.»
ادامه دارد