آغاز «چهل و یکمین» سال حیات سیاسی، اجتماعی «آرمان مستضعفین» همراه با آغاز «نهمین» سال حیات سیاسی و اجتماعی «نشر مستضعفین»، ارگان عقیدتی – سیاسی «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» را گرامی می‌داریم.

نگاهی واکاوانه به «دیدگاه‌های نظری و عملی» چهل سال «آرمان مستضعفین» و هشت سال «نشر مستضعفین» - قسمت سوم

 

علیهذا، سرکوب خونین قیام 15 خرداد 42 توسط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی باعث گردید تا خمینی به صورت عکس‌العملی در برابر دربار جهت آلترناتیوسازی سیاسی، به نظریه ولایت فقیه تکیه نماید. همچنین فراموش نکنیم که خمینی تا قبل از قیام 15 خرداد طرفدار مشروطیت و از هواداران مدرس بود و در کتاب «کشف الاسرار» خود - که در دهه 20 نوشته است-، مشروطیت را به عنوان شکل حکومت قبول دارد و با دربار هم تا 15 خرداد 42 تنها برخورد ناصحانه داشت و شاه را نصحیت می‌کرد و تنها نقدی فقهی بر دربار پهلوی داشت و هرگز معتقد به سرنگونی رژیم کودتائی پهلوی دوم نبود و با مصدق بیشتر فاصله داشت تا (به قول خودش) با اعلیحضرت.

اما از بعد از سرکوب قیام 15 خرداد بود که خمینی از دربار قطع امید کرد و با تاسی از اندیشه جلال آل احمد (در کتاب غربزدگی و خدمت و خیانت روشنفکر) زیر پرچم مشروعیت‌طلبی شیخ فضل الله نوری (که برای اولین بار این جلال آل احمد بود که در کتاب غربزدگی، شیخ فضل الله نوری را به عنوان شهید مشروطیت مطرح کرد)، تز مشروعیت‌طلبی شیخ فضل الله نوری (در برابر مشروطیت‌طلبی آخوند خراسانی و محمد حسین نائینی) را در قالب تز ولایت فقیه خود به صورت کلامی – فقهی – سیاسی تئوریزه کرد. هر چند که خود خمینی از نظریه ولایت فقیه خودش «تنها به عنوان یک شعار سیاسی و آلترناتیوی حکومتی در برابر دربار پهلوی انتظار داشت، نه بیش از آن (و به همین دلیل بود که خمینی در سال 58 جهت پیشنهاد قانون اساسی معتقد به پیشنویس پیشنهادی قانون اساسی حسن حبیبی بود که اصلاً و ابداً در آن سخنی از ولایت فقیه در شکل حکومتی مطرح نشده بود، ولی این حسینعلی منتظری بود که علی رغم رویکرد خمینی به نظریه ولایت فقیه، در جریان خبرگان قانون اساسی با حمایت سیدمحمد بهشتی، این نظریه فقهی – کلامی خمینی را به صورت برنامه و شکل حکومتی در آورد).

از بعد از قانون اساسی خبرگان قانون اساسی در سال 58 بود که خمینی دریافت که نظریه ولایت فقیه او می‌تواند منهای شعار آلترناتیوی و عکس‌العملی در برابر دربار پهلوی، معرف شکل حکومتی هم باشد (بنابراین از بعد از معماری حسینعلی منتظری و سیدمحمد بهشتی در خبرگان قانون اساسی بود که نظریه ولایت فقیه خمینی شکل حکومتی به خود گرفت و بنیان رژیم مطلقه فقاهتی توانست بر آن استوار گردد).

باری به این دلیل است که بیش از آنکه خمینی را به عنوان معمار ولایت فقیه و رژیم مطلقه فقاهتی بدانیم، باید حسینعلی منتظری و سیدمحمد بهشتی را به عنوان معمار ولایت فقیه حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی مطرح کنیم. هر چند که از بعد از این آشپزی منتظری و بهشتی در خبرگان قانون اساسی، تمامی جناح‌های روحانیت طرفدار خمینی تحت رهبری خمینی حامی بی‌چون و چرای این دست‌پخت منتظری و بهشتی شدند. آنچنانکه تا امروز، تمامی جناح‌های درونی حکومت از راست تا به اصطلاح اصلاح‌طلبان و حتی جنبش سبز میرحسین موسوی و شیخ مهدی کروبی، دوران طلائی خود را همان دوران ولایت مطلقه خمینی در دهه 60 می‌دانند و در این رابطه، هیچکدام از این جناح‌های رنگارنگ درون حکومت حاضر نیستند حتی به صورت حاشیه‌ای، کوچک‌ترین نقدی به دوران طلائی ولایت مطلقه خمینی در دهه 60 بکنند.

علی ایحال در این رابطه است که هرگز نباید نسب تز ولایت فقیه خمینی که بسترساز ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی شده است، به تز امت و امامت شریعتی منتسب نمائیم. مضافاً اینکه در کالبد شکافی انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 مردم ایران نباید از رأس هرم به طرف قاعده کالبد شکافی نمائیم بلکه برعکس، باید از قاعده به طرف رأس هرم حرکت کنیم، چراکه رأس هرم جنبش ضد استبدادی مردم ایران از نیمه دوم سال 56 تا بهمن ماه 57 بارها تغییر کرد و از نیمه دوم سال 57 بود که در خلاء رهبری جریان‌های پیشرو و جریان‌های پیشاهنگ و جریان‌های پیشگام، روحانیت از راه رسیده بدون برنامه و سازماندهی و تجربه توانست توسط موج‌سواری بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران سوار بشود و دستاوردهای انقلاب ضد استبدادی 57 را در خدمت حاکمیت فقاهتی خود درآورد.

طبیعی است اگر به جای کالبد شکافی از بالا، ما جنبش ضد استبدادی و انقلاب بهمن ماه 57 مردم ایران را از قاعده مورد کالبد شکافی قرار دهیم، می‌توانیم به «جای – گاه» و فونکسیون حرکت نظری شریعتی در رابطه با انقلاب 57 پی ببریم؛ چراکه هر چند که کالبد شکافی جنبش ضد استبدادی و انقلاب بهمن ماه 57 از بالا برای جریان‌های پیشگام و جنبش‌های پیشرو و جریان‌های پیشاهنگ اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران مأیوس کننده می‌باشد، برعکس آن کالبد شکافی از پائین می‌تواند برای جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران امیدوار کننده باشد.

بنابراین در این رابطه است که برای کالبد شکافی انقلاب ضد استبدادی بهمن سال 57 از پائین، باید ابتدا این انقلاب را در یک رابطه قیاسی در کفه دیگر ترازوی قرار دهیم که انقلاب مشروطیت یا نهضت مقاومت ملی مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق در کفه مقابل آن قرار دارد. زیرا تنها در این چارچوب است که ما می‌توانیم به ممیزات و خودویژگی‌های برتر و مثبت جنبش و انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نسبت به انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق پی ببریم که عبارتند از:

1 - خودویژگی اول انقلاب 57 جایگاه زنان ایران در انقلاب 57 می‌باشد که برعکس انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق که در آنها «غایب بزرگ زنان ایران بودند» و همین غیبت زنان ایران در مشروطیت و نهضت مقاومت ملی بود که باعث گردید تا زنان ایران که حداقل نصف جمعیت جامعه ایران را شامل می‌شدند، در حرکت تحول‌خواهانه مشروطیت و نهضت مقاومت ملی دکتر محمد مصدق از حداقل حقوق مدنی و حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی که حق انتخاب کردن و انتخاب شدن و مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی خود می‌باشد، محروم بمانند که برای فهم اوج این فاجعه باید به یاد داشته باشیم که ریشه اولیه قیام خمینی در سال‌های 41 و 42 بر علیه دربار پهلوی، بازگشت پیدا می‌کند به مخالفت روحانیت و مراجع شیعه داخل ایران تحت هژمونی خمینی، با «موضوع حق انتخاب کردن و انتخاب شدن زنان ایران در جریان شوراهای ایالتی و لایتی»؛ زیرا دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم تحت فشار نهادهای بین‌الملی و پروژه رفرم سیاسی کندی و کاخ سفید مجبور به انجام آن گردید.

باری، در این رابطه بود که به علت غیبت بزرگ زنان ایران در عرصه دو حرکت تحول‌خواهانه مشروطیت و نهضت مقاومت ملی، آنها نتوانستند به حداقل حقوق سیاسی و اجتماعی و مدنی خود دست پیدا کنند، اما برعکس در جنبش و انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 زنان ایران چه در عرصه جنبش‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و چه در فرایندهای مختلف جنبش اجتماعی فوق، نقشی به مراتب فزون‌تر و فراگیرتر از مردان ایران داشتند، بطوریکه در این رابطه می‌توان داوری کرد که «انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران برعکس انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی، یک انقلاب زنانه بود.»

حال اگر این داوری را در باب انقلاب 57 بپذیریم، سؤال سترگی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه:

آبشخور ذهنی این حضور زنان ایران در جنبش ضد استبدادی 57 مردم ایران کدام بوده است؟ آیا واقعاً رهبری زن‌ستیز انقلاب بهمن ماه 57 که بزرگترین دستاورد سیاسی گذشته‌اش مبارزه با حقوق مدنی و حقوق سیاسی و حقوق اجتماعی زنان ایران بوده است، عامل ذهنی این حضور زنان در جنبش ضد استبدادی 57 بوده است؟

آیا ظهور زن مدرن تزریق شده از بالای رضاخانی و رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی عامل ذهنی حضور فراگیر و همه جانبه زنان ایران در انقلاب 57 بوده است؟

آیا حضور زنان جنبش پیشاهنگ جامعه ایران (که در سه مؤلفه چریک‌گرائی مدرن و تحزب‌گرائی حزب طراز نوین لنینیستی و ارتش خلقی مائوئیستی که از شهریور 20 تا نیمه اول دهه 50 ظهور کردند) عامل ذهنی حضور فراگیر زنان ایران در انقلاب 57 بوده است؟

آیا ورود مدرنیته فرهنگی و اجتماعی از بعد از رفرم شاه – کندی در دهه 40 عامل ذهنی ظهور زنان ایران در انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 بوده است؟

آیا اختناق و سرکوب و استبداد مطلق رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی به خصوص در دهه 50 عامل ظهور فراگیر زنان ایران در انقلاب ضد استبدادی مردم ایران در سال 57 بوده است؟

آیا رشد جمعیت تحصیل‌کرده زنان ایران در مدارس و دانشگاه‌های ایران عامل ذهنی حضور زنان ایران در انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 بوده است؟

پاسخ ما به همه این سؤال‌ها منفی است. چراکه نکته محوری که در این رابطه نباید از نظر دور بداریم اینکه زن ایرانی که در انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 توانست «جایگاه پیشرو» برای خود قائل بشود، بیش از آنکه یک زن مدرنیته یا یک زن پیشاهنگ در لباس چریک‌گرائی و ارتش خلقی و میلیشیائی و حزب طراز نوین لنینیستی و یا یک زن آکادمیک کلاسیک تحصیل‌کرده باشد، «یک زن سیاسی سنت‌ستیز و قدرت‌ستیز و استبدادستیز بود که خواهان حقوق مدنی و حقوق اجتماعی و حقوق سیاسی تاریخی از دست رفته خود بودند

لذا در رابطه با این کاراکتر سیاسی و اجتماعی و تاریخی زن ظاهر شده در جنبش ضد استبدادی بهمن ماه 57 است که می‌توانیم به ضرس قاطع داوری کنیم که «این زن دستپروده مکتب ارشاد شریعتی بود» و بی‌شک اگر حرکت نظری شریعتی و جنبش نجات‌بخش اسلام و مسلمین ارشاد شریعتی نبود، این زن ایرانی ظاهر شده در انقلاب 57 نمی‌توانست متولد بشود. همچنین در این رابطه برای فهم عمق این جایگاه زن ایرانی در انقلاب بهمن ماه 57 باید عنایت داشته باشیم که رهبری روحانیت انقلاب ضد استبدادی 57 برعکس دوران زن‌ستیز گذشته خود، از زمانیکه از نجف به پاریس رفت و به جایگاه زنان ایران در این جنبش واقف گردید، تمامی شعارهای زن‌ستیزانه گذشته خود را به صورت موقت مسکوت گذاشت و جهت جلب حمایت زنان ایرانی به صورت موقت شعارهای حمایت از حقوق مدنی و حقوق اجتماعی و حقوق سیاسی زنان ایران سر داد. هر چند که از بعد از کسب قدرت سیاسی آن شعارها همه به فراموشی سپرده شد.

باز برای فهم جایگاه استراتژیک زنان ایران در جریان انقلاب 57 باید عنایت داشته باشیم که تعداد زنان سیاسی اعدام شده توسط رژیم مطلقه فقاهتی در 39 سال عمر این رژیم بخصوص در دهه 60 بیشتر از تعداد مردان سیاسی اعدام شده می‌باشد. فَاعْتَبِرُوا یاأُولِی الأَبْصَارِ.

2 - خودویژگی دوم انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران نسبت به انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی، قدرت‌ستیزی توده‌های مردم ایران در این انقلاب، در سه شکل سیاسی و اجتماعی و اقتصادی و معرفتی بوده است و همین خصیصه قدرت‌ستیزی سه مؤلفه‌ای مردم ایران در پروسس انقلاب ضد استبدادی 57 بود که بسترساز آن گردید تا شعار سرنگونی رژیم پهلوی یا شاه، خمینی بتواند بشدت فراگیر بشود. آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری در این رابطه می‌گفت: «ما هرگز فکر نمی‌کردیم که می‌توانیم با سه یا چهار راه‌پیمائی رژیم پهلوی را سرنگون کنیم»، این داوری شیخ مرتضی مطهری هر چند در چارچوب رهبری موج‌سوار از راه رسیده روحانیت غلط می‌باشد، اما از زاویه دیگر که نشان دهنده شدت و عمق فراگیری شعار ضداستبدادی مردم ایران می‌باشد، می‌تواند گواهی بر داوری ما در این رابطه باشد. چراکه تنها عاملی که باعث گردید تا تمامی نهادی قدرت در داخل و خارج حامی دربار پهلوی آچمز بشوند و عاملی که باعث گردید تا در گوادولوپ، سردمداران سرمایه‌داری جهانی و امپریالیسم حکم به رفتن شاه بدهند، فراگیری و عمق مبارزه ضد استبدادی مردم ایران بود.

هر چند که محدود بودن شعار ضد استبدادی مردم ایران «به آنچه که نمی‌خواهند» و غیبت شعار «هر چه که می‌خواهند» در چارچوب مبارزه ضد استبدادی 57 باعث موج‌سواری روحانیت از راه رسیده گردید، ولی آنچه در این رابطه حائز اهمیت بود اینکه چرا برعکس انقلاب مشروطیت و نهضت مقاومت ملی، شعار ضد استبدادی و سرنگونی حاکمیت و حرکت قدرت‌ستیز مردم ایران توانست در پروسس انقلاب ضد استبدادی بهمن ماه 57 تا این اندازه فراگیر و عمیق و همه جانبه بشود؟

یادمان باشد که در جریان نهضت مقاومت ملی مردم ایران تحت رهبری دکتر محمد مصدق، هر چند او در مبارزه ملی کردن صنعت نفت و مبارزه رهائی‌بخش با امپریالیسم انگلیس موفق گردید، اما او در فرایند دوم پروسس حرکت تحول‌خواهانه خود که «مبارزه با دربار و استبداد سیاسی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بود، شکست خورد». همچنین فراموش نکنیم که در انقلاب مشروطیت هر چند در مرحله دوم انقلاب مشروطیت، «مبارزه مردم چهره ضد استبدادی به خود گرفت» ولی به لحاظ آسیب‌شناسی انقلاب مشروطیت، «بزرگ‌ترین آفت و آسیبی که باعث شکست انقلاب مشروطیت گردید، همین غیبت جوهر استبدادستیزی و قدرت‌ستیزی مردم در این انقلاب بود» آنچنانکه دیدیم علاوه بر اینکه سفارتخانه‌های کشورهای امپریالیستی در جریان انقلاب مشروطیت میزبان انقلابیون بودند، در راستای مبارزه با استبداد سیاسی حاکم، به جز فرایند دوم انقلاب مشروطیت تحت هژمونی ستارخان و باقرخان که استبداد محمدعلی شاه قاجار را به صورت مستقیم به چالش کشیدند، در تمامی مراحل پروسس حرکت تحول‌خواهانه مشروطیت در غیبت شعار استبدادستیزی به صورت جدی قدرت سیاسی و اقتصادی حاکم، اعم از دربار و امپریالیسم، به چالش گرفته نشد.

در نتیجه همین امر باعث گردید تا پیوسته استبداد در پروسس انقلاب مشروطیت با چهره جدیدی بازتولید بشود و به قول شریعتی، «از چهره اتابک اعظم در پروسه انقلاب مشروطیت دوباره پرده‌برداری بشود، یک بار در لباس یک دژخیم که آزادی‌خواهان را در برابر سگان هار رها می‌کرد، بار دوم در لباس یک آزادی‌خواه و یک اصلاح‌طلب». حال در این رابطه است که بزرگترین سوالی که در اینجا مطرح می‌شود اینکه چه عوامل نظری و عملی باعث گردید تا در انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران، تا این اندازه مبارزه با استبداد و قدرت حاکم فراگیر و گسترده بشود؟

بی‌شک تنها پاسخی که در این رابطه می‌توان داد، فقط و فقط «جایگاه نظری اندیشه شریعتی در میان جامعه ایران به عنوان شرایط ذهنی انقلاب ضد استبدادی سال 57 بود». پر واضح است که اگر بخواهیم جوهر اصلی اندیشه شریعتی را در یک جمله به صورت مختصر و مفید تعریف بکنیم، بی‌شک آن جمله «قدرت‌ستیزی این اندیشه در سه شکل سیاسی و اقتصادی و معرفتی است»، آنچنانکه خود شریعتی در رابطه با شعار ضد قدرت سه مؤلفه‌ای خود که شامل مبارزه با «زر و زور و تزویر» یا «تیغ طلا و تسبیح» یا مبارزه با «استثمار و استحمار و استبداد» می‌باشد، می‌گوید: «تمام حرف من همین یک جمله می‌باشد و آنچه غیر از این در طول عمرم گفته‌ام، پشیمانم».

ادامه دارد