شریعتی در آئینه اقبال
فرایند گذار اسلام تطبیقی از سیدجمال الدین اسدآبادی به اقبال لاهوری – قسمت 5
ج - کلیدواژه فهم فرایند سوم «پروسه بازسازی اسلام تطبیقی» شریعتی در «تاریخی کردن اسلام» نهفته است:
1 - اگر «اجتهاد در اصول» در فرایند اول «پروسه بازسازی اسلام تطبیقی» که توسط شاه ولی الله دهلوی صورت گرفت یک «اجتهاد در فقه و فقاهت و اسلام فقاهتی حوزههای فقهی بدانیم» و «اجتهاد در اصول» در فرایند دوم «پروسه بازسازی اسلام تطبیقی» که توسط حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری به انجام رسید یک «اجتهاد کلامی در عرصه وحی و ختم نبوت» تبیین نمائیم، بی شک باید «اجتهاد در اصول» در فرایند سوم «پروسه بازسازی اسلام تطبیقی» که توسط معلم کبیرمان شریعتی به انجام رسید یک «اجتهاد زیرساختی توسط تاریخی کردن اسلام تحت عنوان ایدئولوژیزه کردم اسلام» نامگذاری کنیم.
چراکه بزرگترین کاری (که خود کارستانی بود در تاریخ چهارده قرنه اسلام) که توسط شریعتی در عرصه اسلامیات انجام گرفت این بود که او تحت عنوان «ایدئولوژیزه کردن دین و اسلام» کوشید که «با چراغ خاموش» در عصر «حاکمیت مطلق اسلام فقاهتی حوزه بر اندیشه مسلمانان و به خصوص مردم ایران» پلاتفرم تاریخی کردن اسلام فقاهتی و روایتی و صوفیانه و فیلسوفانه یونانی (از سال 47 که به صورت رسمی به قول خودش مبارزه آزادیبخش فکری و فرهنگی خود را آغاز کرد) استارت بزند.
از همان زمان او به خوبی میدانست که با تاریخی کردن اسلام بسیاری از «دکانهای چهار نبش و دو نبش» اسلام فقاهتی، اسلام صوفیانه، اسلام روایتی، اسلام شفاعتی، اسلام فیلسوفانه یونانی و اسلام متکلمانه اشعری تعطیل میشود. زیرا با تاریخی کردن اسلام برای اولین بار در عمر چهارده قرنه حیات اسلام پس از پیامبر اسلام، علاوه بر اینکه «تاریخی شدن اسلام» باعث «زمینی شدن و غیر اسکولاستیک شدن» اسلام میگردد، خود این امر باعث تبدیل «اسلام مقلدانه ولایتی به اسلام محققانه قرآنی» میگردد، همچنین «تاریخی شدن اسلام و دین یا تکوین اسلام تاریخی» باعث اسطورهزدائی شدن اسلام سنتی میشود؛ و در همین رابطه قطعا تاریخی شدن اسلام و تکوین اسلام تاریخی بسترساز نفی خرافات تاریخی هزار ساله از دامن دین و اسلام و تشییع میگردد.
به همین دلیل شریعتی با آگاهی به تمامی این فونکسیونهای اسلام تاریخی بود که به صورت تک سوار این میدان در نیمه دوم قرن بیستم فرایند «تاریخی کردن دین و اسلام و تشییع» تحت عنوان «ایدئولوژیزه کردن اسلام و دین» را از سر گرفت. البته شریعتی در فرایند سوم «پرو سه بازسازی اسلام تطبیقی» (که از قرن هشتم هجری توسط عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در کتاب گرانسنگ مقدمه تاریخ العبر آغاز شد، و در قرن هیجدهم میلادی توسط شاه ولی الله دهلوی در کتاب گرانسنگ حجه الله بالغه ادامه پیدا کرد و بعدا در کتاب بازسازی فکر دینی در نیمه اول قرن بیستم به علامه محمد اقبال لاهوری رسید این میراث گرانبها در نیمه دوم قرن بیستم به شریعتی رسید) کوشید که این فرایند در دوران کمال حیات سیاسی – عقیدتی خود (که از سال 47 تا 56 ادامه داشت) یعنی «تاریخی کردن اسلام» تحت عنوان «ایدئولوژیزه کردن دین و اسلام و تشییع» به صورت یک پروسه به انجام برساند (نه یک پروژه).
لذا در این رابطه بود که شریعتی در عین حالی که به قول نیوتن بر شانههای غولهای ماقبل خود یعنی ابن خلدون و شاه ولی الله دهلوی و سیدجمال الدین اسدابادی و محمد عبده و اقبال لاهوری و غیره سوار شده بود، و از همان اوان شروع حرکتش نقطههای دور دست و آینده سرنوشت و حرکت خودش را با چشمانی باز مشاهده میکرد، و از اولین رساله خود تحت عنوان «اسلامشناسی مشهد» که سلسله درسهای شفاهی مکتوب شده او در دانشگاه مشهد بود، جهت انجام این پروسه دورانساز و مردافکن بسترسازی لازم میکرد و به همین دلیل بود که بلافاصله پس از انتشار کتاب «اسلامشناسی مشهد» شریعتی در سال 47، سونامی حمله به شریعتی از تمامی سنگرهای اسلام ولایتی، اسلام فقاهتی، اسلام محداثانه روایتی، و اسلام شفاعتی، اسلام صوفیانه و اسلام متکمانه اشعری به راه افتاد و آنچنان این سو نامی توفنده ویرانگر بود که نه تنها ولایت و ایمان و اسلام و عقیده شریعتی، توسط این دکانهای چهار نبش به چالش کشیده شد، حتی هویت و حیثیت تاریخی خانواده شریعتی از استاد محمدتقی شریعتی تا خانواده او بر آفتاب افکنده شد.
البته تا امروز تمامی هجمههایی که در طول نزدیک به نیم قرن گذشته بر علیه شریعتی صورت گرفته است از فتوای تکفیر مراجع شیعه تا ساواکی دانستن او توسط بلندگوهای دارالندوه و بی ولایت خواندن شریعتی و غیره همه و همه بهای آن «تاریخی کردن اسلام» توسط پروژه «ایدئولوژیزه کردن اسلام» شریعتی میباشد، که هنوز حتی تا امروز که بیش از 36 سال که از وفات شریعتی میگذرد خاک و استخوان شریعتی توسط اصحاب قدرت «زر و زور و تزویر» در رابطه با پلاتفرم فوق به چالش کشیده میشود؛ و تا آنجا که اگر تمام کارهائی که شریعتی در طول حیات فکری – سیاسی خود که از سال 47 تا 56 به مدت ده سال صورت گرفته بخواهیم در همین «تاریخی کردن اسلام» یا «ایدئولوژیزه کردن دین و اسلام و تشییع» خلاصه کنیم، قضاوتی بی ربط نمیباشد، چراکه دیدیم در طول بیش از نیم قرن گذشته جهت ناتمام گذاشتن این پروسهای که شریعتی از «اسلامشناسی مشهد» شروع کرد و تا «حسین وارث آدم» و «قاسطین و مارقین و ناکثین» و «درس اول و دوم اسلامشناسی ارشاد» ادامه داد و در نهایت با رساله «عرفان، برابری و آزادی» و «خودسازی انقلابی» و «حر» و «تخصص» در سالهای 55 و 56 به انجام رسانید، نه تنها اسلام فقاهتی تحت مدیریت جریان شیخ مرتضی مطهری تمام بود و نبود و سخت افزاری و نرم افزاری شریعتی در این رابطه به چالش کشید، بلکه تا آنجا پیش رفت که (درست در زمانی که جنازه شریعتی در خیابانهای انگلستان در تیرماه سال 56 در حال تشییع بود) شیخ مرتضی مطهری در منزل فرج دباغ در انگلستان پروژه نهضت ضد شریعتی با عنوان مقابله با منهایون با همدستی فرج دباغ پایه گذاری میکرد. (استناد شیخ مرتضی مطهری در این نام گذاری پروژه ضد شریعتی خود در منزل فرج دباغ در سال 56 در انگلستان تحت عنوان منهایون اشاره به بیان شریعتی است که قبل از وفاتش در نامهای که به پدر بزرگوارش استاد محمد تقی شریعتی نوشت اعلام کرد که «آنچنانکه مصدق تز اقتصاد منهای نفت داد من معتقد به تز اسلام منهای آخوند و روحانیت هستم».)
و آنچنان شیخ مرتضی مطهری و یار غارش فرج دباغ در این عرصه مصمم بودند که علاوه بر اینکه در همین زمان در منزل فرج دباغ در انگلستان در حضور صادق خرازی، شیخ مرتضی مطهری اعلام کرد که هجرت شریعتی به اروپا در اردیبهشت 56 ماموریت ساواک بوده است، در همین زمان رسما اعلام کرد که شریعتی غسل جنابت نمیکرده و در نامهای که در همین زمان برای خمینی از انگلستان نوشت، فوت شریعتی را مکر خداوند در حمایت از اسلام و روحانیت اعلام کرد و در همین زمان که در خانه فرج دباغ در انگلستان در حال توطئه بر علیه شریعتی بود، آنچنان قهر و غضبش را بر علیه شریعتی به نمایش گذاشت که حتی به صورت فرمالیته و نمایشی حاضر نشد در انگلستان در تشییع جنازه شریعتی شرکت کند و در ادامه این نهضت ضد شریعتی او بود که تحت شعار منهایون توانست در سال 57 در برابر وجه المعامله صدرات و نخست وزیری آینده امضاء مهدی بازرگان در اعلامیه بر علیه شریعتی بخرد و فرج دباغ به عنوان بلندگوی این نهضت ضد شریعتی در داخل و خارج کشور تعیین نماید.
هر چند با فوت شیخ مرتضی مطهری در سال 58 لیدری این پروژه ضد شریعتی از او به فرج دباغ منتقل گردید ولی ظهور روحانیت مغضوب شریعتی تحت نهادهای اطلاعاتی و امنیتی رژیم مطلقه فقاهتی همراه با انتشار کتابهائی تحت عنوان یادواره مطهری بر علیه شریعتی و کتابهائی با عنوان شریعتی در اسناد ساواک و غیره باعث شد تا در خلاء شیخ مرتضی مطهری به موازات ایجاد شکاف بین شیخ محمد تقی مصباح یزدی (امام الحرمین جوینی فرج دباغ) و خود فرج دباغ علمداری این پروژه توسط جریان شیخ محمد تقی مصباح یزدی از فرج دباغ گرفته شود و به روحانیت صاحب قدرت و سوار بر قدرت جریان وابسته به خود بدهد و از اینجا بود که پروژه نهضت مبارزه با شریعتی تحت عنوان مقابله با منهایون شیخ مرتضی مطهری به صورت فردی از اواخر دهه 60 پس از تسویه حساب رژیم مطلقه فقاهتی با فرج دباغ و دستور خمینی به سیدعلی خامنهای جهت قطع برنامههای تبلیغ اسلام صوفیانه فرج دباغ از رادیو و تلویزیون رژیم مطلقه فقاهتی، فرج کوشید به صورت تک سوار، عَلم نهضت ضد شریعتی منهایون شیخ مرتضی مطهری از طریق خارج از رژیم ادامه دهد که الحق و الانصاف فرج دباغ تا این تاریخ این پروژه را در غیبت شیخ مرتضی مطهری بر علیه شریعتی در طول نزدیک به 25 سال گذشته در داخل و خارج کشور به خوبی پیش برده است.
2 - مبانی معرفت شناسانه منظومه اسلام تاریخی شریعتی عبارت است از:
الف – تنها با «تاریخی کردن اسلام و دین و تشیع» است که امکان دستیابی به «پروسه بازسازی اسلام تطبیقی» برای ما ممکن میشود. چراکه لازمه اولیه تئوریک انجام پروسه بازسازی اسلام تطبیقی اعتقاد به تکاملپذیر بودن اسلام و دین و تشییع به عنوان یک موجود سیال در عرصه تاریخ میباشد که این مهم تنها با تاریخی کردن اسلام و دین و تشیع ممکن میشود. یعنی به مجرد اینکه قبول کردیم که دین و اسلام و تشیع آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی میگوید، «یک موجود تاریخی است همراه با آن باور کردهایم که دین و اسلام و تشییع موجودی است که تاریخ و زمان بر آن میگذرد» و همین اعتقاد به گذر زمان و تاریخ بر موجود دین تاریخی است که باعث میگردد تا ما دیگر به دینی که تکوین یافته از حقایق ثابت از آغاز تا انجام آنچنانکه اسلام دگماتیسم فقاهتی داعشی، ولایتی، فقاهتی، شفاعتی، روایتی، صوفیانه و فیلسوفانه یونانی میگوید تکیه نکنیم بلکه بالعکس به دینی اعتقاد پیدا کنیم که برای استمرار حیاتش در تاریخ مجبور است با زمان و عصر و جامعه و یا به قول اقبال با تغییر در کانتکس ابدیت مراوده تنگاتنگ انطباقی یا تطبیقی داشته باشد. همین امر بسترساز ضرورت «پروسه بازسازی دین و اسلام و تشییع در طول زمان و در جوامع مختلف تاریخی میشود.»
ب – تنها در چارچوب «دین تاریخی» یا «تاریخی کردن دین و اسلام و تشیع» است که باعث میگردد تا دین و اسلام و تشیع از آسمان به زمین بیاید و اسطورهزدائی گردد و مضمون محققانه و عقلانی پیدا کند و گذشته او بسترساز آیندهاش بشود و امری سیال بشود نه حقایقی ثابت و لایتغیر و همراه با تکامل و انحطاط جوامع مسلمین گرفتار رشد و انحطاط بشود. قطعا با این نگاه و این رویکرد به دین است که دیگر بر خلاف اندیشه اسلام فقیهانه، فیلسوفانه و صوفیانه و متکلمانه اشعریگری است که از نظر شریعتی «دین ماهیت ندارد» بلکه بالعکس «دین تاریخ دارد»، چراکه اگر بسان اسلام فرج دباغ (معروف به عبدالکریم سروش) پذیرفتیم که «دین ماهیت دارد نه تاریخ» قطعا در ادامه آن باید بپذیریم که «دین ماهیت دار باید از حقایق ثابت فرازمانی و فراتاریخی تشکیل بشود» لذا تنها با قبول این اصل معرفت شناسانه شریعتی است که میگوید «دین تاریخ دارد نه ماهیت» ما میتوانیم اعتقاد پیدا کنیم که آنچنانکه شریعتی میگوید، معرفت، دینی غیر از دین است چراکه معرفت دینی از نظر شریعتی یک امر تکاملپذیر و متغیر و سیال میباشد، در صورتی که خود جوهر دین که اقبال با عنوان ابدیت از آن یاد میکند از نگاه شریعتی یک امر ثابت و لایتغییر است.
ج – از نگاه شریعتی بدون اعتقاد به دین تاریخی ما نمیتوانیم با زرادخانه «اجتهاد در اصول و فروع» بین دو مقوله ابدیت و تغییر پیوندی ایجاد کنیم، چراکه خارج از دین تاریخی یا مجبوریم مانند محمد ارگون بر «تغییر بدون ابدیت و ثبات» تکیه کنیم یا مانند اسلام فقاهتی حوزههای فقهی شیعه و سنی بر «ابدیت بدون تغییر» تکیه نمائیم که هر دو این کار غلط میباشد و تنها با تکیه بر «دین تاریخی» یا «اسلام تاریخی» یا «تشیع تاریخی» است که ما میتوانیم بر دین سیالی تکیه نمائیم که وام دار گذشته خود میباشد؛ لذا تنها اینچنین دینی است که میتواند دو مقوله مورد اعتقاد اقبال یعنی «ابدیت و تغییر» را با هم جمع نماید.
د – «اجتهاد در اصول و فروع» در چارچوب دین و اسلام و تشیع تاریخی فن پیوند بین «ثابت و متغییر» است.
ه - از نظر شریعتی، اسلام و تشیع نه یک موجود متکلمانه صرف میباشد و نه یک موجود فقیهانه و صوفیانه و فیلسوفانه بلکه بالعکس اسلام یک موجود تاریخی است که با جامعه بشریت رشد میکند و با انحطاط جوامع مسلمان منحط میگردد و هرگز نمیتواند رشدی مستقل و ورای جامعه مسلمین داشته باشد.
و – از نظر شریعتی راه ورود به اسلام و دین و تشییع نه از طریق فلسفه یونانی یا تصوف صوفیانه و عارفانه یا فقه فقیهانه میباشد بلکه بالعکس در یک کلام تنها راه ورود برای فهم راستین اسلام و قرآن و دین و تشیع از طریق «تاریخ» میباشد پس دین ایدئولوژیزه شده شریعتی نه یک دین فیلسوفانه یونانی است و نه یک دین صوفیانه فرج دباغ است و نه یک دین انطباقی محمد ارگون میباشد و نه یک دین فقیهانه داعشی و ولایتی است و نه یک دین علمزده طبیعی بازرگان پدر و پسر است، بلکه بالعکس دین برای شریعتی فقط یک موجود تاریخی است که با تاریخ و جامعه قابل فهم و قابل استمرار حیات و قابل رشد و قابل انحطاط میباشد.
ز – دین تاریخی شریعتی از اینجا شروع میشود که معتقد شویم که «اسلام و دین و تشییع ماهیت و وجود ثابت و لایتغیر ندارد بلکه تاریخ» دارد، یعنی به جای اینکه در ظرف ذهنی روحانیت و فقیه و فیلسوف و صوفی رشد کند به صورت یک واقعیت سیال، تنها در ظرف «زمان و جامعه و تاریخ» قابل رشد میباشد و به همین دلیل شریعتی بزرگترین کاری که کرد اینکه در دینشناسی «تاریخ» را جایگزین ماهیت کرد و به همین ترتیب او توانست با این کار مدعی شود که «دین در بستر تاریخ و زمان و جامعه به موازات رشد و تکامل جامعه و انسان و تاریخ رشد و تکامل میکند» در نتیجه دین، دینتر میشود.
ادامه دارد