شریعتی در آئینه اقبال

فرایند گذار اسلام تطبیقی از سیدجمال الدین اسدآبادی به اقبال لاهوری – قسمت 7

ه – پروسه بازسازی اسلام تطبیقی در فرایند اقبال لاهوری:

مبانی معرفت شناسانه منظومه اسلام تطبیقی اقبال عبارتند از:

1 - اقبال مانند شاه ولی الله دهلوی و شریعتی با یک رویکرد سه مؤلفه‌ای که شامل اسلامیات، کویریات و اجتماعیات می‌شود به بازسازی اسلام تطبیقی پرداخت. هر چند که نگاه سه گانه فلسفی، عرفانی، سیاسی اقبال (آن هم در اوج آن) در عرصه اسلام‌شناسی باعث گردید تا در آرایش سه مؤلفه فوق (به علت اینکه اقبال در آسیب‌شناسی حرکت سیاسی سیدجمال خلاء قوام عقیدتی به عنوان عامل اصلی شکست حرکت سیدجمال تشخیص داد این امر باعث گردید تا در راستای بازتولید و بازسازی حرکت سیاسی سیدجمال، پر کردن خلاء قوام عقیدتی حرکت سیاسی سیدجمال به عنوان عمده‌ترین وظیفه خود در آن شرایط تاریخی تشخیص دهد) در نتیجه این امر باعث گردید تا مؤلفه اسلامیات اقبال بر دو مؤلفه اجتماعیات و کویریات او غلبه کند که خود این امر دلالت بر آن می‌کند که اقبال گرچه مانند سیدجمال دغدغه انحطاط مسلمین داشته است.

شبی پیش خدا به گریستم زار / مسلمانان چرا زارند و خوارند

ندا آمد نمی‌دانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند

کلیات اقبال – ارمغان حجاز – ص 445 – س 5 و 6

اما از آنجائیکه اقبال برعکس سیدجمال معتقد بود که «تا زمانی که هویت اجتماعی جوامع مسلمان توسط اصلاح و بازسازی فکر دینی تکوین پیدا نکند، امکان تکوین حرکت رهائی‌بخش و آزادی‌بخش جوامع مسلمان وجود ندارد» که البته این رویکرد و نگاه اقبال کاملا عکس رویکرد و نگاه سیدجمال بود و به همین دلیل علامه محمد اقبال نخستین مصلح فکر دینی در جهان اسلام است که سیدجمال الدین اسدآبادی را به نقد کشیده است:

«بنا بر این وظیفه‌ای که مسلمانان در این زمان در پیش دارند، بسیار سنگین است. باید، بی آنکه کاملا رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرد، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی، آن کس که کاملا به اهمیت و عظمت این وظیفه متوجه شده، و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان او را حلقه اتصال زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است اگر نیروی خستگی ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد، و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاه اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار می‌داشت. تنها راهی که برای ما باز است این است که به علم جدید با وضعی احترام آمیز ولی مستقل نزدیک شویم، و تعلیمات اسلام را در روشنی این علم ارزشیابی کنیم، حتی اگر این کار سبب آن شود که با کسانی که پیش از ما بوده‌اند اختلاف پیدا کنیم» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل من بشری – آزادی و جاودانی آن - ص 109 - س 18).

بنابراین اقبال لاهوری در پروسه بازسازی اسلام تطبیقی نخستین متفکری بود که معتقد گردید برای اینکه بتوانیم مسلمانان را از انحطاط و عقب ماندگی نجات دهیم باید ابتدا اسلام تاریخی را از انحطاطی که در این رابطه دامن گیرش شده است رهائی بخشیم و این نگاه کاملا عکس دیدگاه سیدجمال بود که برای دستیابی به عزت از دست رفته مسلمین و نجات جوامع مسلمین از انحطاط معتقد به حرکات دفعی سریع و پر تاثیر و ناگهانی سیاسی بود و تفرقه مسلمین و عقب ماندگی ابزاری جوامع مسلمین از مدرنیته مغرب زمین را عامل انحطاط مسلمین می‌دانست و البته برعکس اقبال، سیدجمال راه مقابله با تفرقه مسلمین جنباندن اصحاب قدرت یعنی روحانیت و سلاطین مقتدر و عساکر جرار می‌دانست و همین امر باعث گردید تا سیدجمال در تمام عمرش به جای توده‌های مردم یا با روحانیت مراوده تنگاتنگ داشته باشد و یا با سلاطین، چرا که او فکر می‌کرد که اگر این دو طایفه صاحب قدرت بجنبند جوامع مسلمان خواهد جنبید و اگر فکر عزت طلبی در ذهن این دو طایفه قدرت یعنی روحانیت و سلاطین تزریق کنیم و آن‌ها در حرکت در آیند جامعه مسلمین را هم به دنبال خودشان خواهند کشاند.

به همین دلیل بود که سیدجمال فریاد می‌زد که: «تمام ملوک روی زمین از نام اجداد گرامی ما بر خود می‌لرزیدند. در حضورشان تخاذل و فروتنی می‌کردند. از رم و فرنگ اسیر می‌آوردیم، از حبشه غلام و کنیز می‌گرفتیم، بتان هند را سرنگون می‌کردیم، بتخانه‌ها را خراب می‌نمودیم، علمای جلیل، سلاطین مقتدر، عساکر جرار داشتیم، صاحب ثروت و مکنت بودیم، به اجانب محتاج نبودیم، لوازم زندگانی را خود فراهم می‌کردیم، به یک کلمه همه اسباب پاک را صحیح و تمام نعمت‌های خداوندی را در وجه اکمل داشتیم. لکن جملگی از دستمان بدر رفت و در عوض فقر و پریشانی، ذلت و نکبت، احتیاج و مسکنت، بندگی و عبودیت در ما پیدا شد» (سیدجمال الدین اسدآبادی – در مقاله «چرا مسلمین ضعیف شدند؟ - مقالات جمالیه سیدجمال»)

اما اقبال به جای حرکت سیاسی و دفعی و سریع و کوتاه مدت مانند سیدجمال معتقد به اصلاح دینی و بازسازی اسلام تطبیقی جهت تقویت تئوریک جنبش اصلاح طلبانه پیشگامان مسلمان بود، چراکه او معتقد بود که تا زمانی که اندیشه اسلام تطبیقی یک قوام تئوریک پیدا نکند امکان مقابله با تفرقه مسلمانان که سیدجمال تشخیص داده بود وجود ندارد. بنابراین از نظر اقبال تا زمانی که هویت جمعی در میان مسلمانان توسط اسلام تطبیقی حاصل نشود امکان دستیابی به مبارزه رهائی‌بخش و آزادی‌بخش و آگاهی‌بخش مسلمانان وجود نخواهد داشت.

2 - اقبال در فرایند بازسازی اسلام تطبیقی جهت قوام تئوریک بخشیدن به جنبش رهائی‌بخش و ضد استعماری سیدجمال معتقد بود که در این مرحله باید با رویکرد فلسفی تازه‌ای خدا و طبیعت و انسان و تاریخ را مورد مطالعه مجدد قرار دهیم و با نگاه هستی شناختی جدیدی به بازسازی یا ریکانستراکشن اسلام تطبیقی بپردازیم و به همین دلیل است که اقبال در ابتدای کتاب «بازسازی فکر دینی در اسلام خود در فصل اول یعنی فصل معرفت و تجربه دینی» تمام تلاشش بر این امر قرار دارد تا به مسلمانان جهان تفهیم کند که برعکس آنچه برای بیش از هزار سال اندیشه‌های انحرافی اسلام فقاهتی و اسلام صوفیانه و اسلام فلسفی یونانی تبلیغ و تزریق کرده‌اند، طبیعت پلید و امر ذهنی نیست واقعیتی است که مخلوق خداوند است و آنقدر ارزش دارد تا مسلمانان به تاسی از آیات قرآن در کنار آیات انفسی به این آیات آفاقی هم توجه کنند.

لذا به این ترتیب بود که اقبال مبداء پروسه بازسازی اسلام تطبیقی را در «کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام» از طبیعت و توجه به هستی آغاز کرد تا با یک نگاه هستی شناختی رویکرد جدید فلسفی به مسلمانان برای شناخت خدا و هستی و انسان و تاریخ و جامعه ببخشد و با این کار بتواند یک قوام تئوریک فلسفی و کلامی به اسلام تطبیقی در فرایند دوم پروسه بازسازی اسلام در عصر جدید ببخشد؛ و تلاش می‌کند تا با این اسلام تطبیقی بتواند بستر تکوین هویت جمعی در میان جوامع مسلمان در مبارزه رهائی‌بخش و آزادی‌بخش و آگاهی‌بخش ضد استعماری و ضد استبدادی و ضد استثماری جهت رهائی مسلمین از انحطاط و عقب ماندگی فراهم کند.

3 - اقبال در شرایطی بازسازی اسلام تطبیقی در چارچوب کلام دینی جدید جهت قوام تئوریک بخشیدن به حرکت سیدجمال از سر گرفت که همه پروژه‌های بازتولید و بازشناسی اسلام در آن شرایط محدود به احیاء و بازتولید و بازشناسی اسلام فقاهتی در چارچوب فقه سنتی توسط اجتهاد فروع فقهی در عرصه حوزه‌های فقاهتی شده بود. اقبال در راستای قوام تئوریک بخشیدن به حرکت سیدجمال برعکس محمد عبده کار بزرگ و شاید بهتر باشد که بگوئیم که بزرگ‌ترین کاری که کرد این بود که بازسازی را از محدوده اسلام فقاهتی و فقه خارج کرد و به عرصه کلام دینی جدید آورد و توسط «اجتهاد در اصول و فروع» اقدام به بازسازی تطبیقی اسلام کرد، چراکه بالاخره در تحلیل نهائی راهی که شیخ محمد عبده جهت قوام عقیدتی بخشیدن به حرکت سیاسی سیدجمال آغاز کرده بود، به روحانیت و حوزه‌های فقاهتی و فقه و فقاهت منتهی و ختم می‌شد و قطعا این راه پاشنه آشیل و عامل شکست حرکت سیاسی سیدجمال بود و بی شک در هر زمانی در حال و آینده هر جریانی که بخواهد مسیر سیدجمال و شیخ محمد عبده در راه مبارزه آگاهی‌بخش و آزادی‌بخش و رهائی‌بخش و رهائی از انحطاط مسلمین با تکیه بر روحانیت و فقه و فقاهت طی کند، آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی گفت جز بن بست و شکست و انحراف نصیبی نخواهند برد.

به همین دلیل راه شیخ محمد عبده در ایستگاه آخر به سید قطب و امروز اسلام‌های سه گانه حکومتی «ولایتی و داعشی و اخوان المسلمین» منتهی گردید. حرکت از طریق روحانیت و حوزه‌های فقه و اسلام فقاهتی شیعه و سنی و در قالب مقولات فقهی نهایتی جز سنت‌گرائی و عوام‌زدگی و بی برنامه‌گی و استبداد و استثمار و استضعافی دینی و فقهی و مذهبی نخواهد داشت و همین امر کار بر شیخ محمد عبده بسیار تنگ کرده بود چراکه بازسازی اسلام فقاهتی از طریق اجتهاد در مقولات سنتی فقهی و منحصر کردن فن اجتهاد به فروعات فقهی آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری منادی آن بود حداکثر به خاکریز سید قطب و «شعار الاسلام هو الحل» و «الاسلام هو الفقه» و «الفقه هوالحل» می‌رسد و دلیل این امر هم در این است که در بازتولید اسلام فقاهتی راهی برای ما باقی نمی‌ماند جز اینکه حداکثر به بازسازی از درون با مقولات فقهی و به وسیله «اجتهاد در فروعات فقهی» پناه ببریم و معتقد به مشروعیت حق فقیه در حکومت به جای مردم باشیم (نه حق مردم به جای فقیه) همان کاری که سید محمد حسین نائینی در کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» کرد و سیدمحمود طالقانی با تنقیح آن بر آن امضاء نمود و امروز محسن کدیور در جامعه ما منادی آن می‌باشد.

در این کتاب هدف نائینی «مشروطه کردن مشروعه توسط مقولات فقهی» در برابر شیخ فضل الله نوری است که توسط همین مقولات فقهی (آنچنانکه خمینی در کتاب «ولایت فقیه» کرده است) می‌خواست «مشروطه را نامشروع کند» به عبارت دیگر تمام تلاش نائینی در کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» بر این است که «قبائی از فقه بر تن مشروطه بکند» تا عَلم مخالفت را از شیخ فضل الله نوری بگیرد. بنابراین نائینی در این کتاب:

اولا در چارچوب فقه حوزه‌های فقاهتی و اجتهاد در مقولات فقهی به بازخوانی مشروطه می‌پردازد «نه مانند اقبال و شریعتی در چارچوب علم کلام جدید و اجتهاد در اصول و فروع و تکیه بر دستاوردهای علمی بشر در عرصه فلسفه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی مدرن.»

ثانیا در این کتاب آنچنانکه در کتاب «ولایت فقیه» خمینی هم به وضوح مشاهده می‌کنیم، نائینی مانند همه فقهیان حوزه «بر حق فقیه به جای حق مردم در مشروعیت قدرت تکیه می‌کند» و به «برتری فقیه بر غیر فقیه در عرصه کسب قدرت حکومت معتقد است» آنچنانکه خمینی و منتظری در چارچوب تز «ولایت فقیه» معتقد هستند. تفاوت نائینی در کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» با خمینی در کتاب «ولایت فقیه» در این است که نائینی در کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» جهت «مشروعیت موقت مشروطه» معتقد به «دفع افسد توسط فاسد می‌شود» لذا نباید با ساده انگاری مانند سیدمحمود طالقانی و محسن کدیور فکر کنیم نائینی مثلا در کتاب فوق «حق مردم و مشروعیت قدرت توسط انتخاب مردم را» جایگزین «حق فقیه» یا «مشروعیت فقهی» کرده است.

اصلا و ابدا کتاب «تنزیه المله وتنبیه الامه نائینی» همان کتاب «ولایت فقیه» خمینی است اما در دو شرایط زمانی مختلف چراکه مبانی هر دو کتاب یکی است و آن اینکه «قدرت و مشروعیت حکومت حق مردم نیست حق فقیه است» و «حاکمیت فقه حوزه‌های فقاهتی عامل مشروعیت حکومت‌ها» می‌باشد.

ثالثا در کتاب «تنزیه الامله و تنیه الامه» نائینی تمام استدلال نائینی بر این امر قرار دارد که «گرچه حکومت حق فقیه می‌باشد نه حق مردم اما در مشروطه حداکثر به فقیه ظلم می‌شود در صورتی که در نظام قاجار هم بر فقیه ظلم می‌شد و هم بر مردم» اما در کتاب «ولایت فقیه» خمینی دیگر حاضر نیست مانند نائینی حق فقیه را در پای حق مردم قربانی کند به همین دلیل خمینی با رد مشروطه (که در کتاب «کشف الاسرار» قبل از کتاب «ولایت فقیه» خمینی مانند نائینی به آن معتقد بوده است) معتقد به «ولایت مطلقه فقیه و قبول حق فقیه در حد ولایت پیامبر اسلام» می‌شود. علی ایحاله نائینی در کتاب «تنزیه المله و تنبیه الامه» مانند خمینی «ولایت فقیه معتقد به حق شرعی فقیه در حکومت است» و بر پایه همان مقوله فقهی «غصب به رد استبداد قاجار می‌پردازد نه بر پایه مشروعیت حق مردم» که صد البته حسنعلی منتظری هم معتقد به همین حق فقیه در حکومت به جای مردم بود و در هیچ جای اندیشه فقه و فقاهت حوزه‌های فقهی تا حال دیده نشده است که فقیهی با اجتهاد فقهی مشروعیت حق مردم را جایگزین حق فقیه بر حکومت بکند و اعلام کند که فقیه هم در عرصه تعیین سرنوشت و کسب قدرت و حکومت مانند دیگر مردم رائی برابر و همسان دارد و بدین ترتیب بر «نفی اریستوکراسی روحانیت و فقها رای فقهی صادر کند.»

همین موضوع است که باعث می‌گردد که در عرصه فلسفه سیاست و حکومت تفاوتی بین نائینی و شیخ فضل الله نوری و آخوند خراسانی و خمینی و منتظری و سیدمحمود طالقانی نباشد همه این‌ها «بر حق مشروع فقیه به جای مردم معتقدند» و پر واضح است که خروجی نهائی این امر آن خواهد شد که در نظام حاکمیت اسلام فقاهتی راه حل نظری حتی ساده‌ترین مسائل اجتماعی و اقتصادی و سیاسی تا از آسمان توسط فقیه نازل نشود، وجه شرعی برای آن پیدا نمی‌شود و مقبول فقیهان حاکم نمی‌شود.

در نتیجه عقلانی فکر کردن و عقلانی عمل کردن در این رویکرد گوئی عین بد دینی و بی اعتقادی و التقاط‌گرائی است؛ و به همین دلیل است که شیخ مرتضی مطهری در کتاب «وحی نبوت» و مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه رئالیسم»، علامه محمد اقبال لاهوری را متهم به حنبلی‌گری جدید و التقاط‌گرائی و غرب‌زدگی می‌کند و شریعتی را متهم به اسلام سرائی می‌نماید و رساله «حسین وارث آدم» شریعتی را روضه خوانی مارکسیست - لنینیستی بر امام حسین می‌داند و مرگ شریعتی را در نامه به خمینی «مکر خداوند در حمایت از روحانیت» تبیین می‌نماید و درست در زمانی که شریعتی در اردیبهشت 56 به مغرب زمین هجرت می‌کند، بدون فوت وقت به انگلستان می‌رود و در منزل فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش با همدستی فرج بنیان نهضت ضد شریعتی تحت عنوان منهایون می‌گذارد و در برابر، صادق خرازی در انگلستان در منزل فرج دباغ همان روزی که خبر فوت شریعتی می‌شنود هجرت شریعتی به غرب را ماموریت از طرف ساواک شاه اعلام می‌کند و در برابر سید محمد خاتمی شهادت می‌دهد که شریعتی «غسل جنابت» نمی‌کرده و درست زمانی که جنازه شریعتی در خیابان‌های انگلستان در حال تشییع بود در منزل فرج اعلام بی دینی شریعتی می‌کند. «جل الخالق - فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ»

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری