بعثت پیامبر اسلام در راستای استقرار عدالت اجتماعی توسط برپائی میزان و ترازوی تاریخی با نفی نظام استثمار انسان از انسان در سایه مبارزه با جوع و خوف حاکم بر توده‌های استثمار شده و چتر سیاسی استبداد و چتر ایدئولوژیک استحمار حافظ این نظام استثمارگرانه - قسمت 31

الف – عدالت در نگاه پیامبر اسلام:

آنچنانکه در درس‌های گذشته بعثت‌شناسی پیامبر اسلام مطرح کردیم، آبشخور تجربه نبوی پیامبر اسلام عبارت بودند از دو تجربه‌ائی که پیامبر اسلام در دوران فاز 15 ساله حرائی خود توسط «پراتیک باطنی» یا به قول اقبال توسط «خودآگاهی باطنی» به آن دست پیدا کرد و از بعد از دستیابی پیامبر اسلام به این دو تجربه و خودآگاهی باطنی و حرائی بود که آنچنانکه اقبال می‌گوید:

«پیامبر اسلام از حرا به جامعه انسانی بازگشت تا در جریان زمان وارد شود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط خود درآورد تا از این راه جهان تازه‌ائی از کمال مطلوب‌ها خلق کند» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل روح و تمدن اسلامی –ص 143 – س 8).

آن دو تجربه‌ائی که محصول خودآگاهی باطنی پیامبر اسلام در دوران 15 سال پراتیک باطنی حرائی‌اش بود مانیفست اندیشه پیامبر اسلام را تعیین کردند یعنی همان دو تجربه‌ائی که قرآن در آیات 35 - سوره نور و آیات 7 و 8 و 9 الرحمن و آیات 1 تا 6 سوره حدید و آیات چهار گانه سوره اخلاص یا توحید از آن یاد می‌کند و در عرصه تکوین وحی نبوی قرآن از لفظ «انزال» بر پیامبر اسلام در برابر «تنزیل» بعدی بر پیامبر استفاده می‌کند و دلالت بر تکوین دفعی تجربه نبوی پیامبر اسلام در فاز حرائی دارد، برعکس «تنزیل» که اشاره به فرایندی یا تاریخی یا تدریجی الوصول بودن وحی نبوی پیامبر اسلام در فاز پساحرائی می‌کند، بسترساز تمامی دستاوردهای نظری پیامبر اسلام در چارچوب تکوین 23 ساله اسلام تاریخی گردید. همان اسلام تاریخی یا وحی تاریخی پیامبر اسلام که در پروسس 23 ساله دوران مکی و مدنی توسط پراتیک استخوان سوز و طاقت سوز و دوران ساز پیامبر حاصل شد.

البته اگر بخواهیم همین موضوع را با زبان اقبال لاهوری مطرح کنیم باید بگوئیم پروسس تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام به دو شکل انجام گرفته است.

شکل اول آن در چارچوب خودآگاهی باطنی پیامبر اسلام به صورت خارج از زمان و خارج از تاریخ و خارج از فرایند تدریجی الوصولی به شکل دفعی در فاز حرائی بوده است که قرآن با لفظ «انزال» در لیله القدر در سوره قدر آیات 1 تا 5، از آن یاد می‌کند.

شکل دوم تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام که از بعد از آن خودآگاهی باطنی فاز حرائی خارج از زمان و خارج از فرایند و خارج از تاریخ و دفعی و درونی و به قول شریعتی (در تبیین معراج و اسری) که به صورت تکامل عمودی و وجودی در لیله القدر در شکل «انزال» برای پیامبر اسلام حاصل شده است، وحی نبوی به صورت فرایندی و تدریجی الوصول تاریخی در چارچوب زمان حاصل شد که منظور ما از وحی تاریخی نبوی پیامبر اسلام یا شکل دوم وحی نبوی در اینجا همان وحی‌ائی است که از نظر اقبال لاهوری پس از هبوط پیامبر اسلام از حرا توسط خود پیامبر اسلام با اتصال و ورود به جامعه و جهان و تاریخ این وحی دوم نبوی پیامبر اسلام وارد زمان شد، به این قصد پیامبر اسلام در مرحله دوم اقدام به این کار کرد، تا تاریخ بشر را آنچنانکه اقبال می‌گوید تحت ضبط خود درآورد و از این راه جهان تازه و انسان تازه و جامعه تازه بیافریند که قطعا این جهان تازه و این جامعه تازه و این انسان تازه که پیامبر اسلام در مرحله دوم تجربه نبوی خود اقدام به معماری آن کرد، با جهان و انسان و جامعه قبلی پیشابعثت پیامبر اسلام متفاوت بوده است.

البته در تعریف این کلام نباید چنین فکر کنیم که جهان جدید و جامعه جدید و تاریخ جدیدی که پیامبر اسلام در مرحله دوم وحی نبوی خود از آن یاد می‌کند سوژه‌های جدید یا ابژه‌های جدیدی هستند که پیامبر به صورت بی سابقه و بالبداهه و بدون مقدمه قبلی برای بشریت به ارمغان آورده است، نه برعکس آنچنانکه در آیات 1 تا 5 سوره علق (یعنی تنها پنج آیه مرحله دوم وحی نبوی که قبل از هبوط پیامبر اسلام از فاز حرائی در حرا برای پیامبر اسلام نازل شد و غیر از این پنج آیه اول سوره علق هیچ آیه‌ائی از آیات قرآن که محصول مرحله دوم تکوین وحی نبوی پیامبر اسلام می‌باشد در حرا بر پیامبر اسلام نازل نشده است) مشاهده می‌کنیم، پیامبر اسلام تنها با خوانش جدید و تبیین نو از همان جهان موجود و کهن، جامعه موجود و کهن، انسان موجود و کهن اقدام به خوانش جدید و خلق «جهان و انسان و جامعه نو» کرد.

لذا طرح «اقراء» در ابتدای پنج آیه اول سوره علق امر به پیامبر اسلام جهت خواندن نوشته‌های مسطور - آنچنانکه مفسرین تا کنون گفته‌اند - نیست چراکه طبق گواهی تاریخ پیامبر اسلام حتی تا پایان عمرش توانائی خواندن نام خودش و نام الله را هم نداشته است و در تصحیح متن صلحنامه حدیبیه زمانیکه پیامبر با خیس کردن انگشتش توسط آب دهانش تصمیم به پاک کردن نام محمد رسول الله داشت با پرسش از امام علی جای اسم خودش و الله را در آن متن پیدا کرد. پس هدف از امر «اقراء» خوانش جدید توسط پیامبر اسلام از جهان و جامعه و انسان بود تا با این خوانش جدید او بتواند «انسان نو» و «جهان نو» و «جامعه نو» و «تاریخ نو» بیافریند.

البته باز هم تکرار و تاکید می‌کنیم که آنچنانکه اقبال می‌گوید این خوانش توسط پیامبر اسلام در مرحله دوم تکوین وحی نبوی یعنی زمانیکه با هبوط پیامبر اسلام از حرا، او وارد «زمان و تاریخ و جامعه» شد به انجام رسید و اصلا طرح پنج آیه اول سوره علق در حرا توسط پیامبر اسلام دلالت بر این امر می‌کند که هبوط پیامبر اسلام از حرا و تکوین مرحله دوم وحی نبوی پیامبر اسلام و مجبور شدن و امر شدن پیامبر اسلام به ورود در «زمان و جامعه و تاریخ» - آنچنانکه اقبال می‌گوید - برای بازخوانی جهان و جامعه و انسان که بسترساز خلقت «انسان نو» و «جامعه نو» و «جهان نو» شد، بوده است نه چیز دیگر و قطعا و جزما آنچنانکه اقبال می‌گوید اگر پیامبر اسلام برای خود رسالت خلقت «انسان نو» و «جهان نو» و «جامعه نو» تعریف نمی‌کرد هرگز آنچنانکه عبدالقدوس گنگهی و مولوی آرزو می‌کنند از معراج و حرا هبوط نمی‌کرد و آنچنان که مولوی از پیروان خود می‌خواهد در همان معراج می‌ماند و به جای اینکه از آنجا هبوط کند و به زمان و جامعه و تاریخ به پیوندد، از آن‌ها می‌خواست که شما به صورت فردی بیائید و خودتان را به من برسانید.

به معراج بر ایید چو از ال رسو لید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید

چو او ماه شکافید شما ابر چرائید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید

کلیات شمس تبریزی – غزل 638 – ص 270- س 26

بنابراین برعکس آنچه که فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - با تاسی از مولوی می‌گوید رسالت پیامبر اسلام به معراج رفتن و از امتش خواستن تا مانند او به معراج بیایند نبوده است بلکه رسالت پیامبر آنچنانکه اقبال در ابتدای فصل روح فرهنگ و تمدن اسلام - کتاب بازسازی فکر دینی با نقل قولی از عبدالقدوس گنگهی - ص 143 - س 1 - کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام مطرح می‌کند رسالت پیامبر هبوط بعد از وصول به معراج بوده است تا با «پیوند با زمان» و خوانش جدیدی از «جهان» و «انسان» و «جامعه» به خلقت «انسان نو» و «جهان نو» و «جامعه نو» بپردازد و در عرصه این اسرای بعد از معراج است که پیامبر از امتش دعوت می‌کند تا به تاسی از او، به او بپیوندند.

اما سوال سترگ و مهمی که در این رابطه مطرح می‌شود اینکه، پیامبر اسلام با چه خوانشی از «جامعه و جهان و انسان و تاریخ» به خلق «انسان و جهان و جامعه و تاریخ جدید» پرداخت؟ به عبارت دیگر با کدامین تبیین پیامبر اسلام توانست به خلق «انسان نو» و «جامعه نو» و «جهان نو» و «تاریخ نو» که طبق دستور آیات پنج گانه اول سوره علق مامور به انجام آن بود دست پیدا کند؟

همان تبیین‌هائی که از نظر اقبال، امروز در بازسازی اجتهادی اسلام (نه احیای تقلیدی اسلام آنچنانکه امام محمد غزالی معتقد بود و نه اسلام سلفیه آنچنانکه محمد عبده و سید قطب منادی آن هستند) نیازمند به آن هستیم تا با بازسازی آن تبیین‌های پیامبر اسلام از «انسان و جامعه و جهان» برای انسان امروز و مسلمان امروز اقدام به خلق «انسان نو» و «جهان نو» و «جامعه نو» بکنیم چراکه نیاز امروز بشر به پیامبر اسلام - برعکس آنچه که فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش می‌گوید - نیاز به معراج رفتن و در معراج ماندن نیست بلکه نیاز به «انسان و جامعه و جهان نو» به تاسی از پیامبر اسلام ساختن آن‌ها است.

به همین دلیل در رابطه با فهم تبیین جدید پیامبر اسلام از «انسان و جهان و جامعه» در عرصه مرحله دوم تکوین وحی نبوی است که ما مجبور به فهم دو تجربه حرائی پیامبر اسلام هستیم و لذا تا زمانیکه به فهم آن تجربه‌های باطنی و حرائی پیامبر اسلام دست پیدا نکنیم هرگز توان کشف و فهم تبیین پیامبر اسلام از «انسان و جهان و جامعه و تاریخ» در مرحله دوم تکوین وحی نبوی پیدا نخواهیم کرد چراکه تمامی آنچه که پیامبر اسلام در مرحله دوم تکوین وحی نبوی خود در طول 23 فاز 13 ساله مکی و 10 ساله مدنی چه در قالب آیات قرآن گفت و چه در کانتکس کلام شخصی مطرح کرد و چه به صورت عملی در عرصه زندگی فردی و اجتماعی خود به نمایش گذاشت همه و همه در راستای مادیت کلامی و اخلاقی و انسانی و اجتماعی و تاریخی بخشیدن همان دو تجربه سترگ فاز حرائی خود بود که یکی از این دو تجربه آنچنانکه قبلا هم مطرح کردیم تجریه «الله نور السموات و الارض» می‌باشد و تجربه دوم تجربه وجود «میزان یا ترازو و عدالت» در خلقت تمامی ارکان وجود اعم از طبیعت و انسان و جامعه و تاریخ می‌باشد.

لذا در چارچوب این دو تجربه بود که تمامی پروژه‌های پیامبر اسلام از قرآن تا حج و برپائی مدینه النبی و اسلام تاریخی تکوین پیدا کردند و به عبارت تمامی پروژه‌های پیامبر اسلام که در طول 23 ساله پراتیک خود به تکوین آن پرداخت زمانی جایگاه واقعی خود را حاصل می‌کنند که در راستای مادیت بخشیدن به آن دو تجربه حرائی و باطنی پیامبر اسلام تفسیر و تبیین گردد و طبعا هر گونه برداشتی از پروژه‌های پیامبر اسلام در طول 23 سال حیات نبوی‌اش که در چارچوب مادیت بخشیدن این دو تجربه حرائی و وحیانی تبیین و تفسیر نشوند، برداشتی مکانیکی از حیات نبوی پیامبر اسلام خواهد بود.

از اینجا است که می‌توانیم به این دو سوال دوران ساز پاسخ بدهیم که چه تبیینی پیامبر اسلام از تجربه نبوی و حرائی خود از «الله نورالسموات و الارض» داشت؟ و چه تبیینی از تجربه نبوی حرائی خود از وجود «میزان و ترازو و عدالت» در خلقت وجود و سماوات و الارض داشته است؟

از آنجائیکه در درس‌های گذشته در باب سوال اول یعنی تبیین پیامبر اسلام از «الله نور السموات و الارض» مطرح کردیم در این درس هدف ما پاسخ گفتن به سوال دوم یعنی تبیین پیامبر اسلام در باب «میزان و وجود ترازو» در خلقت سموات و الارض و ارکان وجود یعنی «طبیعت و جامعه و انسان و تاریخ» می‌باشد که در دیسکورس و گفتمان پیامبر اسلام از این تجربه با لفظ عدالت در مؤلفه‌های مختلف عدالت فلسفی، عدالت اجتماعی، عدالت سیاسی، عدالت اخلاقی، عدالت قضائی یا حقوقی یاد شده است که در طول 23 سال حیات نبوی پیامبر اسلام تلاش می‌کرده است تا در ظلل شعار «عدالت» به مادیت بخشیدن این «ترازو و میزان و عدالت» در عرصه انسانی و اجتماعی و تاریخی بپردازد.

به همین دلیل است که در آیه 25 سوره حدید هدف رسالت تمامی پیامبران ابراهیمی که با کتاب و میزان و بینات به سوی توده‌ها مبعوث شده‌اند، این بوده تا توسط شورانیدن توده‌ها آن‌ها را وادار به «برپائی میزان و ترازو و قسط» در جامعه بکنند همان ترازوئی که از دیدگاه پیامبر اسلام قبل از اینکه در جامعه توسط توده‌ها بر پا شود، در هستی و وجود آویزان می‌باشد «بالعدل قامت السموات و الار ض» همان ترازوئی که قبل از آویزان شدن در جامعه، پیامبر اسلام هدف بعثتش را توسط اخلاق برپائی آن در انسان اعلام کرد «بعثت لاتمم المکارم الاخلاق

زین سبب پیغمبر با اجتهاد /نام خود و آن علی مولا نهاد

کیست مولا آن که آزادت کند / بند رقیت زپایت بر کند

چون به آزادی نبوت هادی است / مومنان را زانبیاء آزادی است

مولوی – مثنوی – دفتر ششم – ص 419 - س 24

و در راه برپائی این ترازو و میزان در جامعه بود که پیامبر به صورت نظری و عملی در طول 23 سال حیات نبوی‌اش به نفی دو پدیده شوم اجتماعی یعنی جوع اجتماعی و خوف اجتماعی یا نفی استثمار و نفی استبداد پرداخت.

ادامه دارد