علل و دلایل «تشکیلات گریزی ایرانیان» - قسمت اول
یکی از خودویژگیهای «روانشناختی تاریخی جامعه ایران، تشکیلات گریزی ایرانیان میباشد.» در باب علل تکوین و رشد این بیماری مهلک تاریخی، چهار علت محوری میتوان مطرح کرد که عبارتند از:
الف – فقهزدگی، ب – صوفزدگی، ج – مناسبات عقب مانده تولیدی، د – استبدادزدگی.
الف – فقهزدگی: از آنجائیکه رویکرد و جوهر و مضمون اصلی فقه حوزههای فقاهتی شیعه و سنی در طول بیش از 1000 سالی که از عمر آنها میگذرد (به استثنای فقه حکومتی سید قطب و خمینی) یک رویکرد فردی میباشد، هر چند که به لحاظ ساختاری فقه حوزههای فقاهتی «از دو مؤلفه عبادات و معاملات تشکیل میشوند» که مؤلفه معاملات در فقه (برعکس مؤلفه عبادات در فقه که فردی هستند و اجتهادناپذیر و ثابت میباشند و احکام مربوط به آنها، احکام منصوص هستند و تعیین کننده تکلیف انسان در رابطه با خداوند میباشند) احکامی متغیر و غیر منصوص و زمانمند و اجتهادپذیر میباشند.
ولی از آنجائیکه حتی جوهر احکام غیر منصوص و متغییر و اجتهادپذیر مؤلفه معاملات فقهی از فرد شروع به تعیین تکلیف مینماید، همین امر باعث گردیده است «تا حتی جوهر مؤلفه معاملات فقهی حوزههای فقاهتی هم صورت فردی پیدا کند.» لذا به همین دلیل بود که در بحث بازی شطرنج، از آنجائیکه در فقه حوزههای فقاهتی در طول هزار سال گذشته، حکم بازی شطرنج حرام بود، زمانیکه خمینی در سال 59 در تعطیلی حکم بازی شطرنج، حکم جدید اعلام کرد، خمینی در برابر مخالفت حوزههای فقاهتی اعلام کرد که: «اجتهاد مصطلح حوزههای فقاهتی توان حل مسائل جامعه ایران را ندارد و با این شیوه اگر بخواهید اجتهاد بکنید، باید به تعطیل تمدن بشر رأی بدهیم.»
البته مبانی که در چارچوب آن خمینی مجبور شد تا در ادامه راه سید قطب و اخوان المسلمین، فقه فردی را حکومتی بکند، اینکه:
اولاً خمینی مانند سید قطب، رسماً در کتاب بیع خود اعلام کرد که «الاسلام هوالحکومه - اسلام همهاش حکومت است.»
ثانیاً خمینی پس از اینکه مانند سید قطب اعلام کرد که «اسلام همهاش حکومت است» و بعد از اینکه توانست به حکومت دست پیدا کند و سوار قدرت بشود، در بیانیه اعلام ولایت مطلقه فقاهتی خود (در پاسخ به اعلام مواضع علی خامنهای در نماز جمعه تهران) رسماً اعلام کرد که «حفظ حکومت و نظام، اوجب الواجبات میباشد» و بدین ترتیب بود که برعکس رویکرد گذشته حوزههای فقاهتی، برای خمینی در ادامه راه سید قطب و اخوان المسلمین، «احکام فقهی هم در مؤلفه عبادات وهم در مؤلفه معاملات، جنبه طریقیت در راستای حکومت پیدا کردند، نه مانند گذشته جنبه موضوعیت»، در نتیجه خمینی رسماً اعلام کرد که: «نظام میتواند، در راستای حفظ حکومت، از هر امر عبادی و غیر عبادی جلوگیری کند و حتی حکم به تعطیلی نماز و روزه بدهد.» چرا که از نظر سید قطب و خمینی «همه اسلام حکومت است و حفظ این حکومت اوجب الواجبات میباشد» و بالطبع احکام فقهی در راستای حفظ این حکومت و قدرت جنبه طریقت پیدا میکنند.
علی ایحال، به استثنای فقه حکومتی سید قطب و خمینی، (که فقه شش دانگ در خدمت حکومت و برای حفظ حکومت در میآید) فقه حوزههای فقاهتی شیعه و سنی هم در عرصه مؤلفه عبادی و هم در عرصه مؤلفه معاملات، منصوص و ثابت و دارای جوهر فردی میباشند و به علت اینکه فقه حوزههای فقاهتی هرگز در چارچوب نظام اجتماعی و تجربه اجتماعی پراتیک نکرده است، به همین دلیل علاوه بر اینکه پیوسته در جبهه مخالفین سر سخت نظام اجتماعگرائی قرار داشتهاند، از اغاز تکوین آن الی زماننا هذا، مدافع سرسخت نظامهای فردگرا، از بردهداری تا زمینداری و اکنون سرمایهداری میباشند.
فراموش نکنیم که جوهر هر دو مؤلفه فقه حوزههای فقاهتی فردی میباشند، یعنی حتی آن بخشی از عبادات و معاملات هم که دارای قالب اجتماعی هستند، «به لحاظ انجام تکلیف از فرد به اجتماع میرسند، از نماز جماعت گرفته تا مناسک حج.»
ماحصل اینکه، جوهر فردی فقه حوزههای فقاهتی اعم از شیعه و سنی در طول هزار ساله گذشته یکی از عواملی بوده است که باعث گردیده تا روحیه فردی در مردم ایران رشد نماید و این روحیه فردگرائی با رشد سرطانی خود، جایگزین روحیه جمعی و روحیه اجتماعی بشود که خروجی نهائی این پروسه آن شده است که با جایگزینی روحیه فردی به جای روحیه جمعی و روحیه اجتماعی، مردم ایران روحیه تشکیلات گریزی پیدا کنند، یعنی برای مبارزه جمعیِ منظم تشکیلاتی که لازمه مبارزه درازمدت عدالتخواهانه و آزادیطلبانه و رهائیبخش میباشد و مستلزم پرداخت هزینههای فردی و اجتماعی میباشد، آمادگی صرف هزینه و ایثار و فداکاری نباشند.
طرح ضرب المثالهائی در میان مردم ایران مثل «دامن خود را نگهدار که آتش نگیرد» یا «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من» و غیره همه در این رابطه معنی و تفسیر میشوند.
ب – تصوفزدگی: رشد تصوف در اشکال مختلف آن «اعم از تصوف زاهدانه غزالی و تصوف عاشقانه مولوی و تصوف رندانه حافظی» که مدت بیش از هزار سال است که جامعه ایران را گرفتار خود کرده است، هرچند در چارچوب متفاوت و مختلف رویکردهای سه گانه زهدی و عشقی و رندی عمل کردهاند، ولی نباید فراموش کنیم که «فونکسیون اجتماعی و تاریخی هر سه نوع تصوف فوق در نهایت یکسان بوده است» که آن فونکسیون مشترک سه نوع تصوف فوق عبارت بودهاند از:
1 – دنیاگریزی.
2 - اختیار و ارادهستیزی.
3 – فردگزینی.
4 - درون گرائی.
همین چهار فونکسیون مشترک سه رویکرد تصوفگرائی زهدی و عشقی و رندی باعث گردیده است تا «روحیه فردگرائی و درونگرائی و بی نیازی به اجتماع و زندگی جمعی و بی اختیاری نسبت به خود و جبرگرائی نسبت به تعیین سرنوشت خود و حواله کردن تمام دادهها و ندادهها به آسمان، در مردم ایران بدل به ایمان و اعتقاد بشود» که خروجی نهائی این ایمان و اعتقاد مردم ایران، تشکیلاتگریزی و عدم اعتقاد به حرکت جمعی و پرداخت هزینه زندگی اجتماعی و جامعهسازی میباشد.
بر این مطلب بیافزائیم که تمامی مصلحین و اصلاحطلبان نظری و سیاسی و عملی جهان اسلام از قرن هشتم الی یومنا هذا در راستای حرکت اصلاحطلبانه نظری و عملی خود، در نوک پیکان حرکت خود جهت به حرکت در آوردن مسلمین «سه بیماری فقهزدگی و صوفیزدگی و فلسفه یونانیزدگی مورد هجمه و حمله مستمر خود قرار دادهاند.» یعنی از ابن خلدون تا معلم کبیرمان شریعتی همه و همه در «آسیبشناسی علل انحطاط مسلمین، سه بیماری فقهزدگی و فلسفه یونانیزدگی و تصوفزدگی، به عنوان مؤلفههای انحطاطآور جامعه مسلمین بخصوص از قرن چهارم و پنجم الی زماننا هذا مطرح کردهاند». تنها تفاوتی که در این رابطه میان این مصلحین وجود داشته است آرایش آسیبهای سه گانه فوق بوده است، به این ترتیب که مثلاً سیدجمال تصوفزدگی را عمده میکرد و تلاش میکرد که در نوک پیکان حرکت اصلاحگرایانه نظری خودش توسط علم ساینس و فلسفه به جنگ تصوفزدگی برود. در صورتی که ابن خلدون فقهزدگی را عمده میساخت و اقبال فلسفه یونانیزدگی را به عنوان عامل اصلی انحطاط مسلمین مطرح میکرد.
با همه این احوال تمامی مصلحین 700 سال گذشته جامعه مسلمین در رابطه با علل انحطاط تمدنی و انحطاط سیاسی و انحطاط اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، جامعه مسلمین از قرن چهارم و پنجم به بعد «سه بیماری فقهزدگی و تصوفزدگی و فلسفه یونانیزدگی، به عنوان عوامل انحطاط مسلمین به چالش میکشیدند». تنها استثنائی که در این رابطه وجود دارد، شریعتی است که منهای اینکه در حرکت اصلاحگرایانه نظری و عملی خود مانند تمامی مصلحین قبل از خود، فلسفه یونانی و فقه حوزههای فقاهتی و تصوف سه گانه عشقی و زهدی و رندی به چالش میکشد، در رابطه با «علل انحطاط مسلمین و جامعه ایران، موضوع اتوریته و قدرتهای سه گانه زر و زور و تزویر را مورد چالش قرار میدهد». لذا شریعتی معتقد است که، از آنجائیکه حتی سه آسیب فقهزدگی و تصوفزدگی و فلسفه یونانیزدگی جزء عوامل انحطاطآور مسلمین بوده است، «اما وجود این سه مؤلفه اگر به صورت تاریخی مورد مطالعه قرار دهیم از نظر شریعتی، خود این سه مؤلفه و ظهور و رشد آنها در عرصه نظری و عملی جامعه مسلمین معلول تلاش صاحبان قدرت سه گانه زر و زور و تزویر جهت تخدیر تودهها بوده است.»
به همین دلیل از آنجائیکه شریعتی در تبیین تاریخ بشر در چارچوب مبارزه طبقاتی عامل زور را به عنوان عامل تکوین مالکیت مطرح میکند و خود مالکیت را عامل اصلی تکوین طبقه و مبارزه طبقاتی در جامعه بشر میداند، در نتیجه سلاح تزویر در پروسس تکوین تاریخ بشر مؤخر بر دو مؤلفه زور و زر تبیین میکند.
ماحصل اینکه، سه بیماری فقهزدگی و یا به زبان شریعتی روحانیتزدگی و مذهبزدگی همراه با تصوفزدگی و فلسفه یونانیزدگی اگر به صورت تاریخی مطالعه شود، در دیسکورس شریعتی جزء مؤلفه تزویر قرار میگیرند که در این چارچوب از آنجائیکه شریعتی مؤلفه سه گانه قدرت یعنی زر و زور و تزویر به عنوان عامل انحطاط جامعه مسلمین در 700 سال گذشته تبیین میکند و از آنجائیکه او «سه بیماری فقهزدگی و فلسفهزدگی و تصوفزدگی را در چارچوب قدرت تزویر به چالش میکشد»، این همه باعث میگردد تا او برعکس مصلحین نظری و عملی قبل از خود، جهت به چالش کشیدن سه بیماری فقهزدگی و فلسفه یونانیزدگی و تصوفزدگی، اینها را در چارچوب به چالش کشیدن مؤلفههای سه گانه قدرت که از نظر شریعتی عبارتند از زر و زور و تزویر، مورد نقد نظری خود قرار دهد.
به همین دلیل است که شریعتی پس از برخورد نقدی، جهت برخورد اثباتی با موضوع، برعکس ابن خلدون و سیدجمال و حتی خود قبال معتقد است که «در راستای به چالش کشیدن اثباتی قدرت سه مؤلفهای زر و زور و تزویر، باید تنها توسط پروژه اجتماعی کردن قدرت سه گانه زر و زور و تزویر، توسط دموکراسی سوسیالیستی، به مقابله ریشهای و ساختاری با سه بیماری فقهزدگی و فلسفه یونانیزدگی و تصوفزدگی بپردازیم». از نظر او تنها با برخوردهای نقدی و نفیائی و نظری مکانیکی مانند سیدجمال یا عبده و یا حتی کواکبی با این بیماریهای سه گانه نمیتواند، دوای ریشهای و ساختاری درد باشد.
علی هذا در این رابطه است که او «دموکراسی سوسیالیستی که عبارت است از اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت اقتصادی و سیاسی و معرفتی، به صورت نسخه درمان زیرساختی، با عوامل انحطاطی و سه بیماری فقهزدگی و تصوفزدگی و فلسفه یونانیزدگی، تجویز مینماید.» شعار «دموکراسی سوسیالیستی شریعتی» به همان میزان که قدرت سیاسی و اقتصادی طبقه و هیئت حاکمه غاصب بر تاریخ را به چالش میکشد، قدرت معرفتی و اطلاعاتی قدرتهای سه گانه حاکم را هم نیز نقد نظری و عملی مینماید.
لذا در این رابطه است که او با به چالش کشیدن قدرت تزویر که از نظر شریعتی، «اگر با رویکرد تاریخی به آن نگریسته شود
و با نگاه ذاتگرایانه آن را تبیین نکنیم»، همین قدرت تزویر در فرایند سوم تکوین پروسس تاریخ بشر، «پس از پیدایش دو قدرت زر و زور یا استثمار و استبداد، به عنوان وسیله استحمار تودهها در خدمت آنها در آمده است». به هر ترتیب در رویکرد شریعتی به این بیماریهای سه گانه، اگر به صورت تاریخی و غیر ذاتگرایانه مورد مطالعه و تبیین قرار گیرند، « تنها توسط دموکراسی سوسیالیستی یا اجتماعی کردن سه مؤلفه قدرت میتوان به درمان نهائی آنها دست پیدا کرد.»
تعجب نکنید که چرا ما در تحلیل بیماری تشکیلاتگریزی مردم ایران، به دلیل چهار بیماری فقهزدگی و تصوفزدگی و استبدادزدگی و عقبماندگی مناسبات تولیدی، سر از انحطاط مسلمین و دموکراسی سوسیالیستی شریعتی و مبارزه سیدجمال با تصوف و مبارزه اقبال با فقهزدگی و فلسفه یونانیزدگی و تصوفزدگی و مبارزه ابن خلدون با فقه سرطانی و مبارزه شریعتی با مؤلفه سه گانه قدرت یعنی زر و زور و تزویر درآوردیم. بی شک خود بیماری تشکیلاتگریزی جامعه ایران در بوته آسیبشناسی همه جانبه یکی از میوههای تلخ درخت انحطاط جامعه ایران در هزار ساله گذشته میباشد. چرا که «جامعهای که تشکیلاتگریز است، همان جامعهای است که در راستای تکامل تاریخی و اجتماعی خود به تغییر نمیاندیشد» و با تکیه بر تقدیر و جبر و سرنوشت تعیین شده از طریق آسمان، «مسئولیتپذیر نیست» و حاضر نمیشود تا در راستای تغییر سرنوشت خود، هزینه اجتماعی پرداخت نماید؛ و به مبارزه درازمدت دست بزند؛ و اتوریتههای سه گانه قدرت در عرصه زر و زور و تزویر به چالش بکشد؛ و زمینی فکر کند؛ و واقعی بیندیشد؛ و یا آنچنانکه حافظ تعلیم میدهد به منصحه ظهور برساند:
آسمان کشتی ارباب هنر میشکند / تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم
و یا مطابق رویکرد محمد اقبال حرکت کند:
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر کاری ندارد / که دهقانش برای دیگری کشت
ادامه دارد