درس‌هائی از تاریخ: درس 37

«کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی»، «ترازنامه 38 ساله رژیم مطلقه فقاهتی» - قسمت اول

در شبانگاه یکشنبه 19 دی ماه 95 به یکباره خبر فوت هاشمی رفسنجانی به صورت یک «شک سیاسی» بر سه مؤلفه حاکمیت و جنبش و مردم ایران در داخل و خارج از کشور وارد شد. البته، «علت» اینکه «این خبر» برای حاکمیت و جنبش و مردم ایران، صورت «شک سیاسی» پیدا کرد، این بود که مرگ هاشمی رفسنجانی در زمانی و شرایطی به یکباره اعلام گردید که هیچکدام از سه مؤلفه فوق آن را پیش‌بینی نکرده بود؛ و دلیل اینکه، این خبر صورت «شک سیاسی» پیدا کرد، این بود که در شرایطی که کمتر از چهار ماه به «انتخابات دولت دوازدهم» باقی مانده بود، از آنجائیکه حضور هاشمی رفسنجانی، در اردوگاه ائتلافی دو جریان به اصطلاح، «اعتدالیون و اصلاح‌طلبان» می‌توانست وزنه ترازو را در برابر اردوگاه پاره پاره و هزار تکه «راست» به سود جبهه ائتلافی «اعتدالیون و اصلاح‌طلبان»، (در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت در درون حاکمیت مطلقه فقاهتی) تغییر دهد، طبیعی بود که در فرایند انتخابات دولت دوازدهم، خبر فوت هاشمی رفسنجانی که نقش «لیدر» برای جبهه ائتلافی فوق داشت، بتواند در تمامی جناح‌ها و جریان‌هایی که «معتقد به اصلاح رژیم مطلقه فقاهتی از درون هستند» شک سیاسی بکند.

بر این مطلب بیافزائیم که از آنجائیکه در طول 38 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، محوری‌ترین هدف آنها، تثبیت حاکمیت مطلقه فقاهتی در شکل غیر دموکراتیک و در چارچوب «مشروعیت خودساخته آسمانی» و «نظریه ولایت فقیه، به عنوان یک نظام حکومتی» بوده است، همین امر باعث گردیده است تا در 38 سال گذشته، مردم ایران جهت «مقابله با استبداد مهارناپذیر» مطلقه فقاهتی حاکم، در «خلاء عدم امکان مبارزه علنی احزاب و سندیکاها و نهادهای مستقل مردمی، بر تضادهای داخلی رژیم که باعث شکنندگی هر چه بیشتر قدرت مطلقه نیمه خدائی حاکمیت فقاهتی می‌شود، تکیه نمایند

علیهذا، از آنجائیکه «تضاد هاشمی رفسنجانی، از بعد از کودتای انتخاباتی خرداد 88، با قدرت مطلقه فقاهتی، از چنین فونکسیونی برخوردار بود، لذا به همین دلیل، فوت هاشمی رفسنجانی باعث گردید تا «شک سیاسی» فوق، علاوه بر جریان‌های سیاسی درون حاکمیت مطلقه فقاهتی و علاوه بر جنبش‌های سیاسی و اجتماعی جامعه ایران، بر مردم ایران هم تأثیرگذار بشود». حضور میلیونی مردم تهران در تشییع جنازه هاشمی رفسنجانی، در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد.

علی ایحاله، منهای فاکت‌های اجتماعی و تاریخی 38 سال گذشته جامعه ایران که هرگز پیشگام مستضعفین ایران، نباید در تحلیل سیاسی مشخص خود از شرایط مشخص ایران، با آنها بازی کند یا آنها را نادیده بگیرد. بنابراین، «از آنجائیکه زندگی سیاسی هاشمی رفسنجانی در نیم قرن گذشته نمایش دهنده پروسس حیات رژیم مطلقه فقاهتی از بعد از سرکوب خرداد، 42 الی یومنا هذا می‌باشد»، لازم گردید تا در سلسله «درس‌هائی از تاریخ نشر مستضعفین» کارنامه سیاسی 50 ساله هاشمی رفسنجانی که تراز نامه 38 ساله رژیم مطلقه فقاهتی می‌باشد، به نقد بکشیم.

در این رابطه، آنچنانکه در بحث‌های گذشته درس‌هائی از تاریخ، در شماره‌های قبل «نشر مستضعفین، ارگان عقیدتی سیاسی پیشگام مستضعفین ایران» مطرح کردیم، تا قیام 15 خرداد 42، انگیزه مخالفت روحانیت حوزه‌های فقاهتی داخل ایران با رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی،

اولاً «به خاطر حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن زنان ایران، جهت تعیین سرنوشت‌شان، به خصوص در جریان تشکیل شوراهای ایالتی و ولایتی بود» که برای اولین بار در تاریخ استبدادزده و فقه‌زده و تصوف‌زده ایران، زنان ایران که نیمی از جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند، جهت تعیین سرنوشت خودشان از حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن برخوردار گشته بودند؛ و لذا از سال 41 روحانیت حوزه‌های فقاهتی داخل ایران، به صورت یکدست جهت مخالفت با این «حقوق زنان ایران» در برابر دربار رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم، صف‌آرائی کردند.

چراکه آنچنانکه ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و حتی خود مدرس معتقد بودند، زن در قاموس اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی، حیوانی است که خداوندان را به شکل انسان درآورده است و تنها برای تولید نسل، در خدمت انسان که همان مردان می‌باشند، قرار داده است، لذا به جز وظیفه تولید، محروم از هر گونه حقوق انسانی و اجتماعی و اقتصادی و سیاسی، در راستای تعیین سرنوشت خودشان می‌باشند.

به همین دلیل روحانیت حوزه‌های فقاهتی داخل ایران معتقد بودند که «زن ایرانی نباید، نه حق رأی دادن و نه حق انتخاب کردن و نه حق انتخاب شدن برای تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خود داشته باشد»؛ به عبارت دیگر، تنها موضوعی که تا قیام 15 خرداد 42، بین روحانیت حوزه‌های فقاهتی و طرفداران اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام ولایتی، استثناء بردار نبود، همین موضوع «مخالفت با حق زنان ایران، در تعیین سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی خودشان بود

ثانیاً «در مخالفت با اصلاحات ارضی، موضوع اصلی پروژه رفرم شاه – کندی بود که توسط این پروژه، دربار پهلوی دوم، تلاش می‌کرد تا تحت فشار امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا و دولت کندی، جهت بسترسازی تثبیت پایدار سرمایه‌داری وابسته در ایران، توسط سرمایه‌های نفتی، با خرید زمین از زمین‌داران بزرگ، علاوه بر ایجاد بورژوازی بزرگ دربار توسط همین زمین‌داران و با سرمایه‌های نفتی اراضی زمین‌داران بزرگ، بین دهقانان روستاها تقسیم نماید»؛ اما از آنجائیکه روحانیت حوزه‌های فقاهتی ایران، با تکیه بر روایت «الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم»، از منافع زمین‌داران برزگ بر علیه زحمتکشان روستاها حمایت می‌کردند، همین حمایت سنتی و تاریخی روحانیت حوزه‌های فقاهتی از منافع زمین‌داران بزرگ باعث گردید تا از سال 41 به بعد، عَلم مخالفت با پروژه رفرم ارضی شاه – کندی بلند نمایند.

در نتیجه، در این رابطه بود که از بعد از فوت بروجردی در سال 1340، از آنجائیکه حوزه‌های فقاهتی شیعه چه در ایران و چه در عراق برای همیشه «قدرت بلامنازع تک مرجعی» از دست دادند و بروجردی آخرین مرجع حوزه‌های فقاهتی شیعه در ایران و عراق بود که به صورت بلامنازع و واحد قدرت مرجعیت فقاهتی را در دست داشت و توسط همین قدرت واحد مرجعیت او بود که او می‌کوشید تا با مماشات با دربار پهلوی دوم، قدرت بلامنازع خود را، در خدمت نهادینه کردن سازمان روحانیت در داخل ایران، بخصوص در حوزه قم متمرکز کند. «مخالفت بروجردی با دکتر محمد مصدق و مهمتر از آن، مخالفت سرسختانه او با فدائیان اسلام، بخصوص با نواب صفوی در همین رابطه قابل تفسیر می‌باشد

لذا از بعد از فوت بروجردی به علت اینکه دربار پهلوی تلاش کرد تا «مرجعیت حوزه‌های فقاهتی را از حوزه قم به حوزه نجف منقل نماید، این امر باعث شعله‌ور شدن تضاد مرجعیت داخل ایران که در رأس آنها خمینی قرار داشت، با دربار گردید، تسلیت شاه در رابطه با فقدان بروجردی، در سال 40 به جای مراجع داخل ایران، به حکیم، یعنی مرجعی که در نجف ساکن بود و عراقی و عرب و اهداء انگشتر خوئی، مرجع بزرگ حوزه نجف، به فرح همسر پهلوی دوم، در جریان انقلاب بهمن 57 (طبق گفته سید حسین نصر که در آن سفر همراه فرح بوده است)، فکت‌هائی است که همه در این رابطه قابل تفسیر می‌باشند

علی ایحاله، قیام 15 خرداد 42 (که توسط طیب حاجی رضائی و نوچه‌هایش، همراه با پشتیبانی جنبش دانشجوئی ایران شکل گرفت) در شرایطی توسط رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم سرکوب گردید که هژمونی این قیام، یعنی «خمینی هنوز معتقد به حرکت مدرس و نهضت مشروطیت بود». آنچنانکه در کتاب کشف الاسرار، «خمینی این حقیقت را تمام عیار به نمایش می‌گذرد»؛ اما از بعد از سرکوب قیام 15 خرداد بود که شرایط و تحلیل‌ها و موضع‌گیری‌ها تغییر کرد، چرا که سرکوب خشن و تمام عیار رژیم کودتائی و توتالتیر پهلوی دوم، باعث گردید تا خمینی برعکس بروجردی، دیگر از هر گونه امیدی از دربار ناامید شود؛ و با دربار پهلوی دوم، برای همیشه پشت کند. تا آنجا که «از بعد از آشنائی با اندیشه جلال آل‌احمد در «غرب زدگی» و «خدمت و خیانت روشنفکر»، حتی با مشروطیت هم، خمینی مانند دربار پشت کرد»؛ و به تاسی از جلال آل‌احمد، با شهید خواندن شیخ فضل الله نوری، «خمینی جزء مخالفین سرسخت مشروطیت درآمد

لذا به همین دلیل بود که خمینی از بعد از تبعید به نجف - در تابستان 1346 - کوشید تا مخالفت خودش با دربار و با مشروطیت، در چارچوب نظریه فقهی – کلامی ولایت فقیه یا فقه حکومتی، برای اولین بار در تاریخ هزار ساله حوزه‌های فقاهتی، تئوریزه فقهی –کلامی نماید. در نتیجه، بدین ترتیب بود که از تابستان 46 - یعنی چهار سال بعد از سرکوب خونین قیام 15 خرداد 42 توسط رژیم کودتائی و تو تالیتر پهلوی دوم -، حرکت «صرفاً سیاسی خمینی» که با «مخالفت او با حقوق زنان ایران، در جریان شورای ایالتی و ولایتی و مخالفت با اصلااحات ارضی رفرم شاه – کندی، یک سال بعد از فوت بروجردی در حالی که بیش از شصت سال از عمر او می‌گذشت، شروع شده بود، صورت فقهی - کلامی به خود گرفت». چراکه خمینی برای اولین بار در تاریخ عمر هزار ساله حوزه‌های فقاهتی، «با تکیه بر روایات فقهی» توسط «نظریه فقهی ولایت فقیه»، نظریه شخصی فقهی حکومتی برساخت، و «با تکیه بر مشروعیت خودساخته آسمانی برای فقهای حوزه‌های فقاهتی، حکومت کردن بر مسلمانان، حق منحصر فقهای حوزه‌های فقاهتی اعلام کرد

علیهذا در این رابطه بود که از سال 46 «با تدوین نظریه فقهی ولایت فقیه خمینی» حرکت ضد درباری قشری از روحانیت حوزه‌های فقاهتی ایران که طرفدار خمینی بودند، صورت نظری فقهی پیدا کرد.

 الف – فرایند اول «کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی»: ماحصل اینکه، از سال 46 «اندک مهره‌های روحانی حامی خمینی» که تماماً در حوزه قم بودند (نه در نجف)، کوشیدند تا حرکت خود را در طول حرکت نظری – فقهی خمینی قرار دهند. البته در رأس همه اینها هاشمی رفسنجانی قرار داشت که در میان حامیان انگشت شمار خمینی در حوزه قم، او از طلبه‌هایی بود که به صورت غریزی، قدرت سازمان‌گری و نوچه‌پروری و شبکه‌سازی داشت. لذا «همین قدرت سازمان‌گری غریزی او بود که باعث گردید تا به حرکت فردی نظری فقهی خمینی از بعد از سرکوب قیام 15 خرداد، صورت عینی و عملی ببخشد»؛ زیرا او دریافته بود که دیگر از بعد از سرکوب 15 خرداد 42 امکان مبارزه علنی با دربار پهلوی وجود ندارد.

به همین دلیل در راستای این تحلیل او بود که او «نخست به حمایت از جریان سنت‌گرای چریکی مؤتلفه پرداخت». تا آنجا که حتی «اسلحه قتل حسنعلی منصور، نخست وزیر شاه که به دست مؤتلفه صورت گرفت، توسط هاشمی رفسنجانی، تهیه شده بود». البته به مرور زمان او دریافت که جریان مؤتلفه تکیه‌گاهی مناسبی جهت مبارزه درازمدت با دربار نیست، در نتیجه رفته رفته «با تولد جریان چریک‌گرای مدرن - در لوای سازمان مجاهدین خلق - هاشمی رفسنجانی کوشید تا با حمایت مادی و معنوی از این تشکیلات، راهی به ده باز کند؛ که البته همین حمایت مادی و معنوی هاشمی رفسنجانی از سازمان مجاهدین خلق، بسترساز چهار سال زندان برای او شد؛ که حاصل زندان برای او آن شد که تا جریان کودتای اپورتونیستی که در داخل سازمان مجاهدین خلق، از سال 54 تکوین پیدا کرد، «هاشمی رفسنجانی جزء سمپات‌های سازمان مجاهدین خلق باشد» و از بعد از جریان کودتای اپورتونیستی و دستگیری وحید افراخته بود که هاشمی رفسنجانی در زندان فرصت‌طلبانه کوشید تا با انشعاب راست‌گرایانه از مجاهدین خلق داخل زندان و گردآوری نوچه‌های از پیش تربیت کرده‌اش (امثال لاجوردی)، در چارچوب دو فتوای فقهی طالقانی و منتظری که بر علیه مارکسیست‌ها و مجاهدین خلق مسلمان درون زندان صادر شده بود، جریان راست حامی خمینی در زندان شاه، سازمان‌گری نماید.

فراموش نکنیم که در زمان فترت تغییر انتخاب هاشمی رفسنجانی بین دو جریان چریک‌گرائی سنتی مؤتلفه و چریک‌گرائی مدرن مجاهدین خلق، او توسط تألیف کتاب «امیرکبیر» و کتاب «فلسطین یا کارنامه سیاه»، کوشید تا خلاء سیاسی نظریه فقهی ولایت فقیه خمینی را پر کند، چراکه در آن شرایط برعکس سیدعلی خامنه‌ای که می‌کوشید تا توسط ترجمه کتاب‌های سید قطب، به فقه حکومتی خمینی، جنبه منطقه‌ای و عام ببخشد، هاشمی رفسنجانی دریافته بود که خلاء نظریه ولایت فقیه خمینی فقدان جوهر سیاسی است، لذا در همین رابطه بود که او به این باور رسیده بود که با نظریه صرف فقهی ولایت فقیه خمینی، نمی‌توان در جامعه ایران و منطقه حرکتی سیاسی ایجاد کرد. همین امر باعث گردید تا او توسط دو کتاب «امیرکبیر» و «کارنامه سیاه فلسطین»، به حرکت فقهی و حوزه‌ای خمینی جوهر سیاسی ببخشد.

البته فراموش نکنیم که تکیه هاشمی رفسنجانی بر امیرکبیر در آن شرایط یک تکیه فرصت‌طلبانه بود، چراکه هاشمی رفسنجانی با طرح و تبلیغ امیرکبیر، از یکطرف می‌خواست مانند همه روحانیت حوزه‌های فقاهتی ایران (منهای طالقانی و محمد تقی شریعتی و زنجانی)، بر علیه مصدق، آلترناتیو تاریخی بسازد و از طرف دیگر، با عنایت به الگوی پروژه توسعه و مدرنیزاسیون امیرکبیر که (برعکس مصدق) جوهر یک جانبه اقتصادی در چارچوب استبداد ناصرالدین شاهی داشت و (در غیبت توسعه سیاسی) با اندیشه فناتیک مذهبی (آنچنانکه در اعدام محمد علی باب دیدیم)، قابل اجرا بود، بنابراین الگوی امیرکبیر می‌توانست برای روحانیت حوزه‌های فقاهتی یک الگوی مناسبی باشد. آنچنانکه دیدیم که خود هاشمی رفسنجانی در تمام 8 سال دوران ریاست جمهوری‌اش در دولت‌های پنجم و ششم رژیم مطلقه فقاهتی، بر همین الگوی امیرکبیری، جهت توسعه اقتصادی در چارچوب استبداد فقاهتی حاکم تکیه می‌کرد.

نکته دیگری که باز در رابطه با دوران فترت انتقال حمایت هاشمی رفسنجانی از چریک‌گرائی سنتی مؤتلفه به چریک‌گرائی مدرن مجاهدین خلق باید به آن توجه بکنیم، نقش آفرینی او به همراه سید حسین نصر در جریان جدائی جناح شیخ مرتضی مطهری (از نیمه دوم سال 49 از حسینیه ارشاد)، در مخالفت با شریعتی و صف‌آرائی جناح شیخ مرتضی مطهری در مسجد الجواد میدان 25 شهریور (7 تیر فعلی) در برابر حرکت ارشاد شریعتی بود. باری در سال 55 بود که با بسترسازی ساواک شاه در زندان اوین بند یک، طبقه بالا، روحانیت زندانی که در رأس آنها سیدمحمود طالقانی و حسینعلی منتظری و لاهوتی و هاشمی رفسنجانی قرار داشتن، جمع شدند و همین جمع شدن روحانیت زندان در یک جا، شرایط جهت فرصت‌طلبی هاشمی رفسنجانی، «برای اخذ دو فتوا در داخل زندان، از حسینعلی منتظری و سیدمحمود طالقانی فراهم گردید (که فتوای اول با امضاء سیدمحمود طالقانی و منتظری بود و در این فتوا فقهی فقط به نجس بودن مارکسیست‌ها و جدائی از کمون آنها فتوا داده شده بود، اما در فتوای دوم که فقط به امضای حسینعلی منتظری رسیده بود و سیدمحمود طالقانی با آن مخالف بود، به نجس بودن مجاهدین خلق مسلمان و جدائی از کمون آنها هم فتوا داده شده بود).

همین دو فتوای طالقانی و منتظری در داخل زندان اوین در سال 55 بود که عامل بزرگترین بحران در میان مسلمانان سیاسی داخل زندان شاه گردید. چراکه از بعد از این دو فتوا بود که علاوه بر هزار تکه شدن کمون اولیه زندانیان سیاسی، درون خود مسلمانان سیاسی زندانی هم دیوارکشی و حصار در حصار ایجاد شد و شاید بزرگترین پروژه‌ای که ساواک شاه توانست توسط آن انرژی زندانیان سیاسی را درگیر درونی خودشان بکند، «همین پروژه فتواها بود» که منهای بسترسازی ساواک جهت انجام آن، هاشمی رفسنجانی باید به عنوان بزرگ‌ترین معمار این پروژه به حساب آورد؛ زیرا او با این پروژه توانست به تمامی خواسته‌های سیاسی خود در داخل زندان دست پیدا کند. چراکه،

اولا به سرعت هاشمی رفسنجانی با بسترسازی که ساواک شاه به صورت غیر مستقیم در این رابطه می‌کرد، توسط چند طلبه سمپات که در طبقه بالای بند یک زندان اوین بودند، توانست این فتواها را به تمامی زندان‌های تهران و حتی شهرستان‌ها برساند.

ثانیاً به موازات حصارکشی فقهی توسط این دو فتوا بین زندانیان سیاسی و هزار تکه شدن کمون واحد زندانیان سیاسی در برابر ساواک و جدا کردن سفره‌ها، حتی در یک اتاق‌های در بسته هاشمی رفسنجانی توانست جهت سازمان‌گری و شبکه‌سازی در راستای حرکت خمینی در داخل زندان، از آن آب گل‌آلود ایجاد شده توسط فتواهای فوق، ماهیگیری نماید.

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری