درس‌هائی از تاریخ:

علل و دلایل «تشکیلات‌گریزی ایرانیان» - قسمت بیست و شش

 

با نگاهی هر چند اجمالی به دو نمونه فوق به وضوح مشخص می‌شود که در هر دو نمونه بدون مبناسازی تئوریک، گوینده یا سراینده، به یکباره به طرف موضوع رفته و به صورت کپسولی به تبیین موضوع مورد نظر که در آیات سوره انبیاء اصل موضوع محوری پیام پیامبر اسلام می‌باشد، و در ابیات اولیه مثنوی اصل موضوع رابطه انسان و عشق است، می‌رود. در هر دو مثال فوق، بدون هیچگونه مقدمه چینی اولیه منطقی، به طرف اصل موضوع شیرجه می‌رود، در صورتی که در مبانی کلاسیک ما حتی در اندیشه فلاسفه یونانی اعم از ارسطو و افلاطون و فلاسفه مسلمان پیرو فلاسفه یونانی از فارابی و ابن سینا تا حسین طباطبائی (صاحب کتاب اصول فلسفه رئالیسم)، ما با این پدیده روبرو نیستیم. چراکه همه اینها قبل از تبیین و تعریف نظریه‌های فلسفی و کلامی خود، ابتدا شروع می‌کنند در چارچوب منطق ارسطوئی، به مبناسازی موضوع مورد نظر خودشان و پس از مبناسازی نظری در چارچوب همان مبانی فلسفی و کلامی و منطقی - طبق متد ارسطو - است که به تعریف و تشریح و تبیین موضوع مورد نظر خود می‌پردازند.

در اندیشه معلم کبیرمان شریعتی این خلاء مبناسازی از آغاز تا انجام وجود دارد، یعنی «شریعتی حتی برای محوری‌ترین اصل کلامی نظریه‌های خود که توحید است، مبناسازی نکرده است» زیرا اصل موضوع و مبنای تئوریک توحید «خدا» می‌باشد که در سرتاسر اندیشه شریعتی شما چهار خط، در باب تبیین خود خداوند به عنوان یک ابژه نمی‌یابید. با اینکه سرتاسر اندیشه شریعتی از توحید و تبیین و تعریف و تشریح توحید در مؤلفه‌های مختلف آن اعم از توحید وجودی یا توحید انسانی یا توحید اجتماعی یا توحید تاریخی، موج می زند. البته این خلاء مبناسازی در اندیشه شریعتی فقط محدود به اصل توحید نمی‌شود، بلکه موضوع‌های محوری دیگری مثل انسان یا قیامت یا نبوت و غیره هم در اندیشه شریعتی مشمول این خلاء می‌باشند. البته برعکس معلم کبیرمان شریعتی، اندیشه‌های حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب گرانسنگ بازسازی فکری دینی - که مانیفست اندیشه‌های او می‌باشد - غیر از این است، چراکه اقبال در این کتاب برعکس شریعتی، جهت دستگاه سازی اندیشه خود، ابتدا به مبناسازی نظری می‌پردازد.

مثلاً در فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی جهت این مبناسازی به طرح و تعریف و تبیین سه نوع تجربه باطنی و تجربه حسی و تجربه دینی می‌پردازد و به صورت علمی مشخص می‌کند که به لحاظ ارزش دستاوردی، تفاوتی بین این سه نوع تجربه حسی و باطنی و دینی که تمامی اندیشه‌های بشری بر پایه آنها می‌باشند، وجود ندارد. در فصل دوم و سوم کتاب بازسازی فکر دینی، اقبال «به تبیین و تعریف و تشریح فربه‌ترین موضوع کلام دینی و فلسفی بشر یعنی خود خداوند به عنوان یک ابژه در این جهان می‌پردازد». (همان کاری که شریعتی، در سرتاسر اندیشه «اجتهاد کلامی» یا «اجتهاد در اصل توحید» خود نکرده است.)

در فصل سوم کتاب بازسازی فکر دینی «اقبال به مبناسازی انسان به عنوان یک موجود خلاق و با اراده و مختار و آزاد و بازی‌گر و آفریننده در چارچوب خدای ابژه و خالق و فاعل و زمان‌بند و تکال‌مند و دائما در حال خلق جدید و بی‌مثال و غیر انسان‌واره می‌پردازد.» در فصل چهارم کتاب بازسازی فکر دینی اقبال به مبناسازی نظری، در باب قیامت انسان و یا معاد در چارچوب خودویژگی‌های فلسفی و روانشناسی خود انسان می‌پردازد و مطابق دستگاه‌سازی فصل‌های اول تا چهارم کتاب بازسازی فکر دینی، او در عرصه مبناسازی برای معاد و حشر و زنده شدن در قیامت، امری جبری و از پیش مشخص شده (که در چارچوب روح ارسطوئی و افلاطونی و پونانی قابل تفسیر می‌باشد و تا زمان اقبال و بعد از آن الی یومنا هذا اندیشه و اعتقاد مسلمانان و متکلمین و فلاسفه مسلمان بوده است) نیست. بلکه بالعکس از نظر اقبال حشر و زنده شدن:

اولاً مشمول همه انسان‌ها نمی‌شود.

ثانیاً مولود عمل خود انسان است که او در این جهان می‌سازد.

ثالثاً در همین جهان و در همین کره زمین اتفاق می‌افتاد.

رابعاً یک ارزشی است که به انسان می‌دهد نه اینکه یک محکمه و شکنجه‌گاه باشد.

خامسا معاد هر کس فردی و خاص خود او می‌باشد و شبیه به قیامت هیچکس دیگر نیست.

سادساً عذاب فردی در قیامت ابدی نیست و هیچ عذاب ابدی وجود ندارد.

ثامناً موضوع قیامت هیچگونه ربطی به «روح یونانی یا روح افلاطونی و روح ارسطوئی» (آنچنانکه از زمان مأمون عباسی الی یومنا هذا فلاسفه و متکلمان مسلمان تبیین می‌کنند) ندارد و اقبال، انجام آن در رابطه با بقاء احدی از همین سلول‌های انسانی می‌داند...

در فصل پنجم کتاب بازسازی فکر دینی، اقبال به مبناسازی در خصوص نبوت و وحی نبوی پیامبر اسلام می‌پردازد. در چارچوب اصل تکامل در وجود، وحی نبوی پیامبر اسلام و ختم نبوت پیامبر اسلام را تبیین می‌نماید. در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی اقبال به مبناسازی در باب «اصل اجتهاد در عرصه اصول و فروع کل دین و کل اسلام» می‌پردازد چراکه اقبال مانند شاه ولی الله دهلوی معتقد است که «کل اسلام ویران شده است، نه فقط فقه اسلام»، به همین دلیل او در راستای بازتولید این اسلام ویران شده، برای اولین بار در تاریخ مسلمانی شعار بازسازی اسلام تطبیقی را مطرح کرد؛ و بر علیه اسلام فلسفی و اسلام صوفیانه و اسلام فقیهانه با تمام قوای فکری و نظری خود شورش کرد و «اجتهاد در اصول و فروع دین و اسلام و فقه»، به عنوان موتور دینامیسم اسلام تطبیقی مطرح کرد.

در فصل هفتم کتاب بازسازی فکر دینی، اقبال «به تبیین نیاز بشر به دین، در چارچوب دستگاه خودش می‌پردازد.» حال با عنایت به این حقیقت است که «آنچه بیش از خود کتاب بازسازی فکر دینی و مطالب مطرح شده در آن برای ما رهروان راه شریعتی و اسلام تطبیقی حائز اهمیت می‌باشد، همین متدولوژی اقبال در عرصه مبناسازی در هفت فصل کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی می‌باشد.» زیرا این کتاب است که اقبال در تبیین اندیشه خود، در هر فصل از کتابش ابتدا به مبناسازی تئوریک می‌پردازد، و سپس در چارچوب آن مبانی تبیین شده به طرح اندیشه خود می‌پردازد.

«همان کاری که ما (هواداران راه شریعتی و راه آرمان مستضعفین و راه نشر مستضعفین) امروز بیش از هر امری بدان نیازمند می‌باشیم.» و شریعتی در دستگاه‌سازی هندسی و حزبی خود هرگز به آن نپرداخته است و آرمان مستضعفین در سال‌های 55 تا 60 به علت تاسی به اندیشه و متد شریعتی متوجه این خلاء استراتژیک در دستگاه‌سازی خود و شریعتی نشد و بدون مبناسازی تئوریک اقدام به طرح نظریه‌های کلامی و فلسفی و ئتوریک خود در عرصه تئوری عام و خاص و مشخص خود کرد، و همین خلاء باعث گردید تا در سال‌های 55 تا 60، اسلام تطبیقی آرمان مستضعفین نتواند، فاصله خود با اسلام‌های رنگارنگ دگماتیسم و انطباقی اعم از اسلام فقاهتی و اسلام صوفیانه و اسلام فیلسوفانه و متکلمانه یونانی‌زده و اسلام انطباقی ساینس‌زده و اسلام انطباقی مارکسیسم زده، آب‌بندی بکند.

در نتیجه این عدم آب‌بندی بین اسلام تطبیقی آرمان مستضعفین با اسلام‌های رنگارنگ دگماتیسم فقاهتی و دگماتیسم روایتی و دگماتیسم زیارتی و دگماتیسم ولایتی و اسلام انطباقی علم ساینس مهدی بازرگان و اسلام انطباقی علم اجتماعی شهید مهندس محمد حنیف نژاد باعث شد تا شرایط جهت نفوذ این اندیشه به دایره ذهنی هواداران آرمان مستضعفین در عرصه عام و خاص و مشخص نظری و عملی در سال‌های 58 و 59 و 60 فراهم بشود؛ و همین امر باعث گردید، «تا به یکباره از نیمه دوم سال 59 تشکیلات آرمان مستضعفین بدل به شهر فرنگی، از همه رنگ بدل بشود.»

آنچنانکه دیدیم قبل از آرمان مستضعفین و بیش از آرمان مستضعفین، همین خلاء و آسیب و آفت، باعث گردید تا از بعد از بسته شدن ارشاد در آبانماه سال 51 الی زماننا هذا، اندیشه شریعتی در طول این 44 سالی که از بسته شدن ارشاد می‌گذرد بدل به یک شهر فرنگی شده است که از هر گل و بلبلی و از هر پرنده و چرنده‌ایی، می‌توانیم یک جفت نر و ماده در این شهر فرنگ پیدا کنیم، آنچنانکه در نخستین مراسم یادبود او در دانشگاه تهران در خرداد ماه سال 58 در تجلیل از شریعتی صادق خلخالی در کنار مهدی ابریشم چی و محمود طالقانی شریعتی سخن گفتند؛ و دیدید که بهترین دستپرورده‌های ارشاد شریعتی از صادق خرازی گرفته تا حسن حبیبی و میرحسین موسوی و غیره جزء بهترین معماران بنای رژیم مطلقه فقاهتی درآمدند و البته امروز هم همین قصه ادامه دارد.

بنابراین، یکی از ضعف‌های کلیدی اندیشه شریعتی و فرایند نظری حرکت آرمان مستضعفین در سال‌های 55 تا 60 عدم مبناسازی مبانی تئوریک خود در عرصه‌های عام و خاص و مشخص تئوریک و سیاسی و تشکیلاتی بوده است؛ که این خلاء مبناسازی، مبانی تئوریک در اندیشه شریعتی و آرمان مستضعفین باعث گردید تا در بستر پروسس حرکت عملی و سیاسی این دو جریان نتوانند به وحدت تئوریک و استراتژیک و تشکیلاتی دست پیدا کنند؛ و در رابطه با همین خلاء مبانی و همین فقدان وحدت مبانی تئوریک در عرصه‌های عام و خاص و مشخص سیاسی و تشکیلاتی و تئوریک باعث گردیده است تا این دو جریان نتوانند در عرصه حرکت سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی که استراتژی مشترک آنها می‌باشد، به کادرسازی همه جانبه عملی و نظری که ستون خیمه تشکیلات عمودی و تشکیلات افقی استراتژی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه می‌باشد، دست پیدا کنند.

پر پیداست که ضعف کادرهای همه جانبه در عرصه حرکت سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی، نخستین فونکسیونی که به همراه خواهد داشت، «سترون شدن این حرکت در بستر زمان و در غیبت بنیانگذاران حرکت خواهد بود» آنچنانکه شاهد بودیم و شاهد هستیم که با خاموش شدن چراغ‌های حسینیه ارشاد در آبانماه 51 و دستگیری معلم کبیرمان در بهار 52 موتور حرکت تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه جنبشی شریعتی خاموش شد. هر چند شریعتی در مدت 5 ماه زندگی مخفی خود (بین آبان 51 تا بهار 52) تلاش می‌کرد تا توسط نامه‌های خود به مرحوم همایون و میناچی با انگیزه‌دهی و حزب خواندن ساختمان ارشاد، توسط هل دادن مکانیکی، این موتور را روشن نماید، ولی زمان نشان داد که این تلاش‌های شریعتی نوشدارو بعد از مرگ سهراب بود.

چراکه «خود تصمیم شریعتی به مهاجرت از کشور از نیمه دوم سال 55 نشان دهنده این قضیه بود که دیگر از روشن شدن موتور حرکت ارشاد در غیبت خود در داخل و خارج کشور مأیوس گردیده است». عین همین سکته‌ای که در حرکت ارشاد شریعتی از آبان 51 الی زماننا هذا اتفاق افتاد، در فرایند اول حرکت آرمان مستضعفین یعنی از سال 55 تا 60 نصیب این جریان هم گردید چراکه با دستگیری بنیانگذاران این جریان در سال 60 که در ادامه بحران فراگیر سال‌های 59 و 60 تشکیلات آرمان مستضعفین اتفاق افتاد، تقریباً امکان استمرار حرکت تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه جنبشی این جریان در داخل در غیبت و فقدان کادرهای همه جانبه غیر ممکن گردید.

تنها شانسی که این جریان در این رابطه در قیاس با حرکت شریعتی به دست آورد این بود که نیروهای مهاجر هوادار آرمان مستضعفین، توانستن در این رابطه با تلاش سینه خیز خود و عبور از هفت خوان رستم بالاخره خلاء کادرهای همه جانبه آرمان مستضعفین را در خارج کشور پر کنند؛ و این حرکت را در فرایند نشر مستضعفین بازتولید نمایند. طبیعی است که در فرایند بازتولید شده نشر مستضعفین مهمترین اصلی که از همان آغاز جهت بازتولید حرکت آرمان مستضعفین در فرایند نشر مستضعفین در دستور کار دست به کاران این امر قرار گرفت، این بود که در مرحله نخست با پر کردن خلاء کادرهای همه جانبه، توسط نیروهای باقی مانده و مهاجر، فرایند اول حرکت خود را شکل دادند.

به همین دلیل از سال 86 تا خرداد 88 (که رسماً حرکت برونی نشر مستضعفین به صورت الکترونیکی اعلام گردید) و بسترهای نرم‌افزاری و سخت‌افزاری فرایند نشر مستضعفین آماده گردید، تلاش دست به کاران نشر مستضعفین در این رابطه بود تا با بازشناسی و آسیب‌شناسی فرایند اول آرمان مستضعفین و حرکت ارشاد شریعتی از فروردین 50 الی زماننا هذا، بتوان ریشه‌های بحران سال‌های 59 و 60 فرایند اول آرمان مستضعفین در فرایند دوم یعنی نشر مستضعفین شناسائی شود، (بنابراین جایگاه نشر مستضعفین در عرصه استراتژی تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه آرمان مستضعفین و شریعتی، یک نشریه الکترونیکی نیست، بلکه بر عکس «یک فرایند نوین می‌باشد») تا دوباره این حرکت گرفتار بحران تشکیلات‌سوز فرایند اول نشود.

به همین ترتیب است که در این مرحله از فرایند دوم آنچه بیش از هر چیز بعد از خلاء کادرهای همه جانبه برای ما عمده می‌باشد، همین خلاء مبانی در عرصه تئوری عام و خاص و مشخص می‌باشد که به علت اینکه هم اندیشه شریعتی و هم اندیشه آرمان مستضعفین در این رابطه گرفتار خلاء و بحران هستند، لذا دست به کاران فرایند دوم (نشر مستضعفین) جهت پر کردن خلاء مبانی در عرصه عام و خاص و مشخص تئوری خود می‌کوشند تا در این مرحله با تکیه بر اندیشه حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری به این مهم بپردازند. چراکه برای دست به کاران فرایند دوم (نشر مستضعفین) این حقیقت مسجل شده است که تنها تئوری عام اسلام تطبیقی، در چارچوب اندیشه اقبال می‌تواند به مبناسازی کامل دست پیدا کند.

علی ایحال، اسلام تطبیقی شریعتی و آرمان مستضعفین که به خاطر خلاء مبانی عام و خاص و مشخص تئوری تا کنون در طول 40 سال گذشته در رنج بوده است، با عبور از اندیشه‌های اقبال لاهوری که کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی مانیفست تمامی اندیشه‌های می‌باشد، می‌تواند در این رابطه کارساز باشد. به همین دلیل این همه باعث گردیده است تا در فرایند دوم حرکت تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه جنبشی، دست به کاران نشر مستضعفین، توسط عینک اندیشه اقبال و مبناسازی‌های او «به بازتولید اندیشه‌های شریعتی و آرمان مستضعفین بپردازند». چراکه از همان آغاز دست به کاران نشر مستضعفین، بر این باور بودند که طرح مکانیکی اندیشه‌های شریعتی و آرمان مستضعفین، خارج از چارچوب اندیشه‌های اقبال، «نه تنها امکان بازتولید این دو اندیشه در فرایند جدید عصری نیست» بلکه مهمتر از آن اینکه این امر باعث می‌گردد تا دوباره این حرکت مانند فرایند اول در سال‌های 59 و 60 آبستن بحران فراگیر تشکیلات‌سوز بشود.

فراموش نکنیم که در مدت بیش از یک قرنی که از عمر اندیشه اقبال لاهوری می‌گذرد «این اندیشه برعکس اندیشه شریعتی و اندیشه آرمان مستضعفین، به علت آب‌بندی‌های مبناسازی که در عرصه عام و خاصی و مشخص تئوری داشته است، گرفتار حصار بیماری‌های اجتماع‌گریزی و مبارزه‌گریزی و کویرگزیدگی و عرفان‌گزیدگی نشده است». هر چند که اقبال نتوانست آنچنانکه در عرصه اصلاح نظری توسط پروژه بازسازی فکر دینی موفق شد، در عرصه عملی و سیاسی چنین موفقیتی به دست بیاورد. چراکه سرانجام پروژه حرکت اصلاح سیاسی و عملی اقبال به جدائی پاکستان از هندوستان انجامید که در تاریخ 70 سالی که از عمر جدائی پاکستان از هندوستان می‌گذرد، نشان داده است که پروژه استقلال پاکستان از هندوستان که محصول نهائی اندیشه سیاسی و عملی اقبال لاهوری بوده است، یک پروژه موفقی نبوده است.

پر واضح است که برای آسیب‌شناسی علل شکست پروژه سیاسی و عملی اقبال، در رابطه با استقلال پاکستان:

اولاً باید توجه داشته باشیم که استقلال پاکستان سال‌ها بعد از وفات اقبال صورت گرفته است و اقبال در عرصه پروسه استقلال پاکستان نه تنها حضور مدیریتی نداشته است بلکه به علت فوتش حضور فیزیکی هم نداشته است. به همین دلیل در آسیب‌شناسی علل شکست اقبال در پروژه استقلال پاکستان هرگز نباید این خلاء مدیریتی و خلاء فیزیکی اقبال در مرحله گذار تجزیه هندوستان و استقلال پاکستان از نظر دور بداریم.

ثانیاً در آسیب‌شناسی علل شکست پروژه اصلاحات عملی اقبال، در خصوص استقلال پاکستان باید توجه داشته باشیم که اقبال در شرایطی اقدام به طرح پروژه استقلال پاکستان از هندوستان کرد که به علت سقوط امپراطوری عثمانی در سال 1918 جهان مسلمان مرکزیت خود را در برابر استعمار غرب از دست داده بودند؛ و در چارچوب پروژه سایکس – پیکو که توسط متفقین پیروز در جنگ بین‌الملل اول تحت هژمونی امپریالیسم فرانسه و امپریالیسم انگلیس، ملت مسلمان گرفتار یک پراکندگی تحمیلی به وسیله پروژه دولت – ملتی سرمایه‌داری جهانی شده بودند.

به همین دلیل اقبال در چنین شرایطی در عرصه پروژه اصلاح سیاسی و عملی خود بیش از هر چیز «به وحدت دوباره مسلمانان در برابر استعمارگران می‌اندیشید که تا قبل از جنگ بین‌الملل اول توسط امپراطوری عثمانی به شکل صوری و غیر دموکراتیک این وحدت در برابر استعمار مغرب زمین وجود داشت». به همین دلیل اقبال، هر چند به لحاظ محتوائی و مضمونی نظام امپراطوری عثمانی را قبول نداشت و نمی‌توانست همین وحدت صوری و مکانیکی مسلمانان در برابر مغرب زمین و استعمار در چارچوب خلافت عثمانی، (در شرایطی که هیچگونه آلترناتیو مترقیانه در این رابطه وجود نداشت و آنچه در سایه پروژه سایکس – پیکو اتفاق افتاده بود، جز پراکندگی مسلمانان در برابر استعماری دستاوردی نداشت) در نتیجه همین امر باعث گردید تا اقبال به موازات طرح نظری آلترناتیوهای دموکراتیک و سوسیالیستی در عرصه سیاسی، «به دنبال بازتولید وحدت دوباره مسلمین باشد» که طرح پروژه نظری استقلال پاکستان از هندوستان در سال‌های مبارزه رهائی‌بخش مردم هندوستان با امپریالیسم انگلیس در این رابطه مطرح گردید.

بنابراین هدف اقبال از طرح پروژه استقلال پاکستان نه ایجاد یک کشور رقیب برای هندوستان بود، - آنچنانکه امروز شاهدان هستیم - بلکه بالعکس، هدف اقبال از این امر آن بود تا بتواند توسط استقلال پاکستان، در کنار ترکیه تازه تکوین یافته و از دل امپراطوری عثمانی متولد شده، از بعد الغای خلافت عثمانی، بسترهای اولیه امت واحد مسلمانان در عصر جدید فراهم نماید. صد البته این امر تحقق پیدا نکرد، چراکه «کشور مستقل پاکستان به صورت یک رقیب و خصم کشور هندوستان در آمد» و همین رقابت خصمانه بین این دو کشور، باعث گردیده است تا در طول بیش از نیم قرنی که از عمر آن می‌گذرد، از آنجائیکه کشور پاکستان در برابر کشور هندوستان یک کشور ضعیفی می‌باشد، همین رقابت نابرابر علاوه بر اینکه عامل جنگ‌های تجزیه طلبانه هفتاد ساله بین این دو کشور شده است، شرایط جنگی و نظامی این دو کشور باعث گردیده است تا برعکس کشور هندوستان، دموکراسی در کشور فقرزده و طایفه‌ائی و جنگ‌زده پاکستان وجه‌المصالحه فرقه‌گرائی و قدرت‌های میلیتاریستی و مذهب‌گرائی ارتجاعی بشود.

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری