درسهائی از تاریخ:
«کارنامه سیاسی هاشمی رفسنجانی»، «ترازنامه 38 ساله رژیم مطلقه فقاهتی» - قسمت پنجم
بنابراین، در این رابطه بود که از بعد از پروژه تثبیت خامنهای بر کرسی ولایت فقیه، او کوشید با سوار شدن بر مرکب دولت پنجم و ششم، نقش امیرکبیر رژیم مطلقه فقاهتی بازی کند. برای این منظور مبانی برنامهای که او در دستور کار خود قرار داد عبارت بودند از:
الف - اجرای نسخههای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی، در چهارچوب سیاست تعدیل اقتصادی و در پیش گرفتن سمت و سوی نولیبرالی اقتصادی.
ب – به خدمت گرفتن تکنوکراتها در چارچوب تشکیلات کارگزاران سازندگی.
ج - بازسازی طبقه بورژوازی پادگانی، با فراخوانی علنی سپاه پاسداران از جنگ برگشته به عرصه فعالیتهای کلان اقتصادی.
د - جایگزین کردن غول سرمایهداری بورژوازی پادگانی به جای بورژوازی بزرگ دربار پهلوی دوم.
ه – بنای اقتصاد سیاسی کشور بر بنیان ثروتاندوزی از طریق انباشت سرمایههای نامولد، اعم از پولی و بانکی و قاچاق و غیره.
و - گسترش پایگاه طبقاتی سرمایهداری رژیم مطلقه فقاهتی از خرده بورژوازی شهری و بورژوازی تجاری به بورژوازی بزرگ پادگانی.
ز - اجرای سیاست خصوصیسازی با دستاویز قرار دادن شعار تعدیل اقتصادی جهت حاتمبخشی سرمایههای کلان دولتی به سپاه و گردانندگان قرارگاه خاتم الانبیاء و آقازادهها و نورچشمیها.
ح - تکیه بر الگوی توسعه اقتصادی در چارچوب استبداد سیاسی و نفی توسعه سیاسی.
فراموش نکنیم که آنچنانکه فوقا مطرح کردیم، «الگوی هاشمی رفسنجانی در این رابطه امیرکبیر بود». چرا که او «در چارچوب استبداد ناصرالدین شاهی قاجار، میخواست به مدرنیزاسیون و توسعه اقتصادی خارج از توسعه سیاسی دست پیدا کند»، یعنی همان مسیری که مدت 20 سال رضا شاه پهلوی طی کرد؛ و 22 سال بعد از مرگ رضاشاه در جزیره موریس، سرانجام پروژه مدرنیزاسیون او، به پروژه رفرم ارضی شاه – کندی انجامید که با شکست پروژه رفرم ارضی شاه – کندی و سرازیر شدن زحمتکشان روستاها به حاشیه شهرها، بستر انقلاب بهمن 57 فراهم گردید؛ زیرا همین حاشیهنشینان شهری بودند که با قرار دادن عکس خمینی در ماه، خمینی را بر دوش خود گذاشتند و با او رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی را به زیر کشیدند و دو دستی قدرت را تحویل روحانیت دادند.
فراموش نکنیم که تفاوت مصدق با امیرکبیر در این بود که امیرکبیر در چارچوب نظام استبدادی قاجار میخواست به مدرنیزاسیون ایران بپردازد، اما مصدق در عرصه توسعه سیاسی تلاش میکرد، به توسعه اقتصادی دست پیدا کند. در نتیجه، به علت تکیه مصدق بر توسعه سیاسی بود که شاه و شیخ به همراه امپریالیست، جهت نابودی او همپیمان و هم قسم شدند. لذا طبیعی بود که هاشمی رفسنجانی در 8 سال دولت پنجم و ششم خود، «با تکیه بر فلاحیان و قدرت مطلق سرکوب به او سپردن»، جهت بسترسازی توسعه اقتصادی خود، توسط اقتصاد نولیبرالی و برنامه صندوق بینالملی پول و بانک جهانی، نطفه هر گونه حرکت آزادیخواهانه و دموکراسیطلبانه را در جامعه ایران نابود کرد. بنابراین، اگر میبینیم که در 8 سال دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی «جنایت در اشکال مختلف آن، توسط سرانگشت اجرائی او، یعنی فلاحیان به اوج خود میرسد، نباید تعجب کرد.»
علیهذا، از آنجائیکه در دوران 8 ساله دولت پنجم و ششم هاشمی رفسنجانی، خامنهای به علت عدم تثبیت حاکمیت نیمه خدائی خود، معتقد به مشارکت قدرت با هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور بود، این امر باعث گردید تا هاشمی رفسنجانی در مدت 8 سال دولت پنجم و ششم، به صورت قدرت دوم مملکت حکمرانی کند، ولی به موازات تثبیت قدرت نیمه خدائی خامنهای و نهادینه کردن تمامی پایههای قدرتش، رفته رفته خامنهای «سفره قدرت خود را از هاشمی رفسنجانی جدا کرد». تا آنجا که آنچنانکه در نماز جمعه 29 خرداد 88 دیدیم، رسماً اعلام کرد: «که فکر من به احمدی نژاد بیشتر نزدیک است تا به هاشمی رفسنجانی»؛ و از بعد از این اعلام جنگ و اعلام برائت او بود که خامنهای به خلع ید از هاشمی رفسنجانی پرداخت که این خلع ید از کنار گذاشتن او از ریاست مجلس خبرگان رهبری گرفته تا اعلام عدم صلاحیت او در انتخابات دولت یازدهم در خرداد 92 و کودتای انتخابات مهندسی شده در مرحله دوم انتخابات دولت نهم در سال 84، ادامه پیدا کرد.
با همه این تفاسیر، آنچه بیش از همه در خلع ید هاشمی رفسنجانی توسط حزب پادگانی خامنهای قابل توجه بود، «پشت کردن سپاه و بورژوازی پادگانی به هاشمی رفسنجانی و پیوند این نهاد به حزب پادگانی خامنهای بود». همان پیوندی که بسترساز نهادینه کردن قدرت توسط خامنهای گردید. یادمان باشد که علاوه بر اینکه هاشمی رفسنجانی بسترساز تکوین سپاه توسط لاهوتی بود، خود هاشمی رفسنجانی در مدت 8 سال جنگ با عراق، به عنوان فرمانده جنگ توانست با تضعیف ارتش، سپاه را چه در جنگ شهری با سازمان مجاهدین خلق و چه در جنگ غیر منظم در کردستان با حزب دموکرات و کوموله و چه در جنگ کلاسیک ایران و عراق، «سپاه مار خورده و افعی شده را در آستین خود پرورش دهد و مانند مارگیر بغدادی که داستان آن در دفتر سوم مثنوی آمده است، این مار یخزده و افسرده را که در سال 68 از جبهههای جنگ، شکست خورده برگشته بود، در دولت پنجم و ششم خود، در آفتاب سیاست خصوصیسازی و تعدیل اقتصادی، بدل به غول سرمایهداری بوروکراتیک – نظامی یا بورژوازی پادگانی بکند. آنچنانکه این غول در اولین حمله، بر خلاف انتظار هاشمی رفسنجانی، از کنترل او خارج شد و تحت فرمان حزب پادگانی خامنهای درآمد و مارگیر را بلعید.
بنابراین در این رابطه بود که به موازات خلع ید هاشمی رفسنجانی توسط حزب پادگانی خامنهای، او رفته رفته کوشید تا با اردوگاه راست قدرت حاکمه که تحت هژمونی حزب پادگانی خامنهای بودند، اعم از راست سنتی تحت هژمونی سازمان روحانیت که خود از بنیانگزاران اصلی و اولیه آن بود و راست پادگانی، تحت هژمونی سپاه که خود اساس آن را بر پا کرده بود و راست بازاری تحت هژمونی مؤتلفه که خود از حامیان اولیه آنها در دهه 40 بود و راست بوروکراتیک که خود بنای آن را گذاشته بود و راست داعشی، تحت هژمونی جبهه پایداری و مصباح یزدی، فاصله بگیرد؛ و عطای نماز جمعه را به لقائش بخشید؛ و طی نامه سرگشادهای که در 24 خرداد 88 برای خامنهای نوشت، رسماً با حزب پادگانی خامنهای مرزبندی کرد؛ و در لوای خط اعتدال، قدرت اردوگاه جناح راست رژیم مطلقه فقاهتی را به چالش کشید؛ اما مبانی چالش هاشمی رفسنجانی با اردوگاه راست حاکمیت بر این مبانی قرار داشت:
اولاً هاشمی رفسنجانی تا آخر عمر در چارچوب حفظ نظام مطلقه فقاهتی، با اردوگاه راست چالش میکرد، بطوریکه در طول 8 سالی که از عمر چالش هاشمی رفسنجانی با اردوگاه راست میگذشت، حتی برای یکبار هم هاشمی رفسنجانی، حاضر نشد، کلیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که حول محور قدرت نیمه خدائی ولایت فقیه تکوین پیدا کرده است، به چالش بکشد. لذا در همین رابطه بود که حتی زمانیکه خامنهای در پاسخ به اعتراض هاشمی رفسنجانی «نسبت به تکیه بر پیشرفت اقتصادی و دوری از سرمایهگذاری نظامی اعلام کرد که کسی که این حرف میزند خائن است» و یا زمانیکه خامنهای در نماز جمعه 29 خرداد 88 اعلام کرد که اندیشه من به احمدی نژاد نزدیکتر است تا به هاشمی رفسنجانی، او هرگز حاضر نشد با خامنهای به صورت علنی از در جنگ درآید. چرا که او میدانست که به چالش کشیدن خامنهای (که محصول دستپخت خود هاشمی رفسنجانی در جلسه خبرگان بعد از فوت خمینی بود)، به معنای به چالش کشیدن کل نظام است.
ثانیاً هاشمی رفسنجانی در 8 سال چالش خود با اردوگاه راست، هرگز حاضر نشد کوچکترین نقدی به جنایات دهه 60 که خود از سرانگشتان اصلی مدیریتی آن بود، بکند؛ زیرا او خوب میدانست که کوچکترین نقدی به عملکرد رژیم در دهه 60، در هر شکلی و صورتی، در مرحله اول باعث نقد خود خمینی میشود و نقد خمینی از نظر هاشمی رفسنجانی، حتی اگر توسط استاد او یعنی حسینعلی منتظری هم صورت گرفته شده باشد، ذنب لایغفر خواهد بود، چراکه به معنای نفی مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی میباشد. لذا در این رابطه بود که هاشمی رفسنجانی، بعد از انتشار فایل صوتی منتظری در نقد نسلکشی تابستان 67 توسط فتوای خمینی، اعلام کرد که: «این از اهداف شوم دشمنان است و آن را موج جدید ایجاد شده برای حمله به خمینی تعریف کرد.»
ثالثاً هاشمی رفسنجانی در 8 سال چالش با اردوگاه راست رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، با اینکه از آغاز با نظریه ولایت فقیه به عنوان یک نظام حکومتی اعتقادی نداشت و حتی در عرصه قانون اساسی او مخالف تکوین مجلس خبرگان قانون اساسی مورد پیشنهاد سیدمحمود طالقانی بود، با همه این احوال، از بعد تصویب قانون اساسی در ضل نظریه ولایت فقیه به عنوان نظام حکومتی، او تا آخر عمر، علاوه بر اینکه تمام تلاشش جهت سمت و سو دادن به این امر شد و حتی حاضر شد تا حسینعلی منتظری را طی سناریوی دستپخت خودش در سال 67، در پای ولایت فقیه خمینی ذبح نماید و در تمامی دوران حصر منتظری که به پیشنهاد خود او صورت گرفت، لام از کام برنداشت؛ و تا آخر برای حفظ اصل ولایت فقیه به عنوان نظام حکومت، با اینکه بخوبی میدانست که آبشخور تمامی حملهها به او، خود خامنهای و حزب پادگانیاش میباشد، حاضر نشد برای یک بار در ملاء عام، خامنهای را به صورت عریان به نقد بکشد و همیشه با جمله: «من عاشق خامنهای هستم، زهر تلخ بر جان اردوگاه راست میریخت.»
رابعاً هاشمی رفسنجانی در 8 سال چالش با اردوگاه راست تحت هژمونی حزب پادگانی خامنهای، هرگز حاضر نشد دو پروژه خانمانسوز جنگ 8 ساله این رژیم با عراق بخصوص از بعد از فتح خرمشهر و پروژه ویرانگر 22 ساله هستهای رژیم مطلقه فقاهتی که توسط خود او برنامهریزی و طراحی شده بود و با هزینه 500 میلیارد دلاری، عاقبت بسترساز زهرنوشان پیاپی گردید، کوچکترین نقد و انتقادی بکند؛ و با اینکه خود او توسط خطبههای عربی نمازهای جمعه نیمه دوم سال 58 و نیمه اول سال 59 آتش بیار معرکه جنگ 8 ساله بود و آخر خود او بود که خمینی را وادار به تسلیم در برابر جنگ و خوردن زهر کرد، برای یکبار هم به نقد آن نپرداخت و حاضر نشد تا حتی خاطرات خود از ماجرای تسلیم شدن در جنگ با عراق با ملت در میان بگذارد.
خامسا هاشمی رفسنجانی که خود معمار و پدر معنوی پروژه گذار و عبور از جنبش سبز در 8 سال گذشته بوده است و ظهور جریان اعتدالگرائی توسط او تبلور نهائی پروژه گذار از جنبش سبز و اعتمادسازی برای حاکمیت مطلقه فقاهتی بوده است، با همه این احوال در طول این 8 سال هرگز حاضر نشد به صورت علنی حصر سران جنبش سبز را به چالش بکشد، چراکه شروع حصر در رژیم مطلقه فقاهتی که با حصر حسینعلی منتظری آغاز شد، پیشنهاد و دستپخت خود او بود.
پایان