درسهائی از تاریخ - قسمت ششم
علل شکست انقلاب ضد استبدادی 57
این آسیبها عام و کلی عبارتند از:
1 - رهبری و هژمونی روحانیت: زمانی که در 40 سال قبل معلم کبیرمان شریعتی در آخرین نامه به پدرش استاد محمد تقی شریعتی نوشت که «من از زمانی به حیات دوباره اسلام اجتماعی و سیاسی ایمان پیدا کردهام که دریافتم که اسلام سیاسی امروز اسلام منهای آخوند و روحانیت میباشد» و در همین رابطه این شعار استراتژیک مطرح کرد که «آنچنانکه مصدق تز اقتصاد منهای نفت داد من معتقد به اسلام منهای آخوند و روحانیت میباشم» برای فهم مضمون و محتوای این گفته شریعتی کافی است که بدانیم که شریعتی در آخرین فرایند حرکت خودش به این اعتقاد دست پیدا کرد و هرگز قبل از سالهای 51 اعتقادی به این حرکت به قول شیخ مرتض مطهری «منهائی» نداشت.
سوال سترگی که در این رابطه مطرح میشود اینکه چه شد که شریعتی در آخرین فرایند حرکت و حیات تئوریک و سیاسی خود به این منزل رسید که امکان حیات اسلام اجتماعی و غیر فقاهتی و غیر زیارتی و اسلام سیاسی در گرو نجات این اسلام از حصار و زندان روحانیت و فقاهت و حوزه و نهادهای رسمی قدرت مذهبی میباشد؟ البته جا دارد که در اینجا به طرح این موضوع بپردازیم که هر چند شعار اسلام منهای روحانیت شریعتی در ادامه مبارزه شریعتی با قدرتهای سه گانه زر و زور و تزویر حاصل شد، اما نباید در اینجا فراموش کنیم که شعار مبارزه با تزویر و قدرت احبار و رهبان و روحانیت شریعتی با شعار اسلام منهای روحانیت شریعتی متفاوت میباشد چراکه شعار مبارزه با تزویر شریعتی شعار نفیائی و «لا» ئی میباشد، در صورتی که شعار اسلام منهای روحانیت شریعتی یک شعار اثباتی و «الا» ئی است (اشاره به برداشت اقبال از شعار «لا اله الا الله» که آن را به دو فاز «لا» ئی یا نفیائی و «الا» ئی و اثباتی تقسیم میکند).
بنابراین شریعتی در ایستگاه آخر حرکتش با طرح شعار اسلام منهای روحانیت طرفدار نفی اسلام فقاهتی، نفی اسلام زیارتی، نفی اسلام شفاعتی، نفی اسلام ولایتی، نفی اسلام تعبدی، نفی اسلام تقلیدی و نفی اسلام تکلیفی شد چراکه برعکس جلال آل احمد، شریعتی در آخر عمر سیاسی خود معتقد گردید تا زمانی که اسلام فقاهتی، اسلام زیارتی، اسلام ولایتی، اسلام روایتی و اسلام شفاعتی به عنوان یک باور و عقیده بر اذهان تاریخی تودههای مردم ایران سوار باشد، فرهنگ و سنت مردم ایران که موتور حرکت و هویت تاریخی آنها میباشد، یک فرهنگ فقه زده تقلیدی و فردی و تکلیفی و تعبدی میباشد و این فرهنگ چیزی نخواهد بود جز بسترسازی ذهنی برای استبدادپذیری و عبودیت سیاسی و معرفتی مردم ایران، همان فرهنگی که باعث شده تا بیش از هزار سال گذشته مردم ایران همیشه جهت تحول اجتماعی و معیشتیشان نگاه برونی و آسمانی داشته باشند تا قدرت درونی خود را فراموش کنند. همان فرهنگی که در طول بیش از هزار سال گذشته مردم ایران را استبدادزده و استبدادپذیر کرده است و منقاد بودن جزء ایمان و باور این مردم کرده است و دیدگاه منتقد داشتن به قدرتهای سه گانه سیاسی و اجتماعی و مذهبی از نگاه مردم ایران به صورت «ذنب لایغفر» درآورده است.
بنابراین از نظر شریعتی این باور و این فرهنگ مردم ایران هرگز دچار تغییر و تحول مثبت نمیشود مگر زمانی که ما بتوانیم توسط شعار اسلام منهای روحانیت به فقه زدائی و به تقلیدزدائی و تکلیف زدائی این فرهنگ بپردازیم و این مهم هرگز تحقق تاریخی در جامعه ایران پیدا نمیکند مگر زمانی که با طرد نهادهای رسمی متولیان فقاهتی این فرهنگ و دین و اسلام شرایط جهت فهم دموکراتیک این مکتب فراهم کنیم و با فهم دموکراتیک این مکتب بستر تولد اسلام غیر فقاهتی، اسلام معرفتی غیر تعبدی، اسلام حقی غیر تکلیفی، اسلام اجتماعی غیر فردی، اسلام غیر اسکولاستیک زمینی فراهم بکنیم.
در ادامه این اندیشه شریعتی است که امروز ما موظفیم که بگوئیم منهای تمام اندیشهها و اعتقادات شریعتی در این رابطه که چراغ راه ما میباشد، مهمتر از این اعتقادات شریعتی به اسلام منهای روحانیت اینکه، اگر با نگاهی آسیبشناسانه حرکت تحولخواهانه مردم ایران در طول بیش از یکصد سال گذشته از جنبش تنباکو تا جنبش اصلاح طلبانه خرداد 88 کالبد شکافی کنیم این حقیقت برای ما مسجل و مشخص میشود که آفت عمده و اساسی حرکت یکصد ساله تحولخواهانه مردم ایران که بسترساز شکست قیامها و انقلابات مردم ایران شده است، همین هژمونی روحانیت بر جنبش و حرکت تحولخواهانه مردم ایران بوده است که در طول یکصد ساله گذشته حرکت مردم ایران به نحوی از انحاء این حضور و هژمونی به انجام رسیده است بطوریکه در جنبش تنباکو تحت لوای فتوای میرزاحسن شیرازی در انقلاب مشروطیت تحت حرکت خراسانی و نائینی و طباطبائی و بهبهانی و غیره گرفته تا عَلَم مخالفت شیخ فضل الله نوری و در جنبش جنگل و جنبش تبریز و خوزستان تحت لوای کوچک خان و خیابانی و خزعل و در نهضت مقاومت ملی تحت هدایت کاشانی و بروجردی و غیره و در 15 خرداد 42 و انقلاب 57 تحت رهبری خمینی و پیروانش در حوزههای ایران و عراق و در جنبش اصلاحات و جنبش سبز تحت هژمونی محمد خاتمی و کروبی و غیره این هژمونی روحانیت بر حرکت تحولخواهانه مردم ایران ممکن گردیده است.
به هر حال نقطه ثابت تمامی این قیامها و انقلابات شکست خورده یکصد سال گذشته ایران حضور و هژمونی این روحانیت میباشد که از آنجائیکه به هر حال این روحانیت چه به لحاظ نظری و ایدئولوژیک و چه به لحاظ تاریخی و طبقاتی و اجتماعی خود را نماینده جناحهائی از قدرت میداند، این امر باعث میشود که حتی حضور حاشیهائی انفرادی این گروه اجتماعی از آنجائیکه حتی مترقیترین چهرههای آنها مثل نائینی و منتظری و طالقانی و غیره در چارچوب اسلام فقاهتی آموزش و پرورش یافتهاند، در نتیجه این امر باعث میگردد که تا:
آنها هرگز به حضور حاشیهائی در عرصه حرکت تحولخواهانه مردم راضی نباشند و بی شک به محض حضور حتی حاشیهائی شتابان جهت تسخیر هژمونی حرکت کنند (که البته وجود فرهنگ فقه زده و تکلیف زده و تقلید زده مردم ایران راه را برای انجام این مقصود و منظور آنها هموار میکند) و به محض حضور آنها از آنجائیکه تودههای ایران در چارچوب این فرهنگ هزار ساله فقه زده خود همیشه طرفدار آن بودهاند تا به جای اینکه خودشان فکر کنند و خودشان بیاندیشند و خودشان انتخاب کنند و خودشان راه خود را پیداکنند دیگری به جای آنها بیاندیشد و دیگری به جای آنها فکر کند و دیگری به جای آنها تصمیم بگیرد و خود آن تصمیم گیرنده به جای خداوند بتواند آینده بهشت او را گارانتی و بیمه و تضمین نماید و چه بهتر که خود این تصمیم گیرنده خود را نماینده آسمان و خدا و امام زمان و غیب الغیوب بداند و بدین ترتیب خیال او را از همه خطرها بیمه بکند.
اینچنین است که به محض ظهور این گروه اجتماعی در چارچوب حرکت تحولخواهانه مردم ایران به سرعت بر کرسی هژمونی معنوی و اجتماعی و سیاسی حرکت مردم سوار میشوند و همین سوار شدن همان، حاکم شدن اسلام فقاهتی همان، چراکه شما در طول صد سال گذشته حرکت تحولخواهانه مردم ایران حتی یک روحانی سیاسی پیدا نمیکنید که او منهای اسلام فقاهتیاش دارای برنامهائی برای جامعه و مردم و اقتصاد و سیاست باشد. از محمد حسین نائینی گرفته تا محمد باقر صدر و مرتضی مطهری و خمینی و طالقانی و غیره در شیعه، در تسنن از محمد عبده تا کواکبی و رشید رضا و سید قطب و غیره همگی بن مایه فکری و اعتقادی آنها شعار «الاسلام هو الحل» میباشد که مضمون نهائی این شعار آنها این است که «الفقه هو الحل» میباشد و همین انحراف ام الآفات تمامی انحرافاتی میباشد که در طول بیش از صد سال گذشته در جهان تشیع و تسنن شاهد آن بودهایم و تمامی حرف اقبال و شریعتی در بازسازی فکر دینی در اسلام مقابله با این دکترین و رویکرد و انحراف فقه زده روحانیت شیعه و سنی میباشد.
به همین دلیل است که خمینی بنیانگذار اسلام حکومتی در ایران در کتاب «ولایت فقیه» خود به صراحت میگوید «ما پس از کسب حکومت به جز چند تا آئین نامه اداری هیچ برنامهائی کم نداریم» چرا که از نظر او در اسلام فقاهتی در طول هزار سال گذشته توسط فقهای حوزه همه تکلیف مردم از بدو تولد تا وقتی که درون گور قرار میگیرند مشخص شده است و لذا با این نگاه و عینک بود که دیدیم که بعد از اینکه خمینی بر اریکه قدرت سوار شد، دریافت که با این فقه حتی نمیتواند کوچکترین مشکلات مردم ایران مثل شنیدن یک ترانه و موسیقی و یا بازی با شطرنج را هم حل کند و به همین دلیل بود که رسما اعلام کرد که «ما با پیاده کردن این فقه در جامعه ایران باید دروازه تمدن و علم بر مردم ایران ببندیم» بنابراین تا زمانی که به نحوی از انحاء این حضور و هژمونی روحانیت در حرکت تحولخواهانه مردم ایران وجود داشته باشد شکست ذهنی و عینی حرکت تحولخواهانه مردم ایران امری جبری خواهد بود که البته اگر بخواهیم خود این آفت عمده جنبش مردم ایران را هم کالبد شکافی بکنیم باید دلیل آفت زا بود حضور روحانیت به این ترتیب تئوریزه بکنیم:
الف – گذشته گرا.
ب – فردگرا.
ج – مقلدگرا.
د - مکلف گرا.
ه – استبدادگرا.
و – ولایتمدار.
ز- محافظه کار.
ح - قدرت گرا.
بنابراین در این رابطه است که به فهم شعار «اسلام منهای روحانیت» شریعتی میرسیم که نه تنها به معنای نجات اسلام محمدی و علوی از سلطه روحانیت و فقه است بلکه مهمتر از آن بسترساز نجات جنبش مردم ایران از سلطه این هژمونی غیر صالح میشود.
پس تا زمانی که حرکت تحولخواهانه مردم ایران از این آسیب مردافکن و طاقت سوز نجات پیدا نکنند شکست تمامی حرکت تحولخواهانه مردم ایران چه در لباس اصلاحات باشد و چه در لوای انقلاب و رفرم صورت بگیرد امری قطعی و لایتغیر خواهد بود و به همین دلیل بود که ولتر در سر آغاز شروع حرکت تحولخواهانه در مغرب زمین خطاب به روحانیت کلیسا فریاد بر آورد که «این موجود بی آبرو را در هم بشکنید» و هگل اصلا مدرنیته را نفی اتوریته سه گانه مذهبی و سیاسی و معرفتی تعریف میکند که در مغرب زمین توسط سه حادثه:
1 - پروتستانیسم نفی اتوریته روحانیت.
2 - رنسانس یا روشنگری نفی اتوریتههای معرفتی.
3 - انقلاب کبیر فرانسه نفی اتوریته سیاسی، انجام گرفت.
البته کلید واژهائی که در این رابطه نباید فراموش کنیم اینکه آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی گفت «باید مردم را از اینها بگیریم نه اینکه اینها را از مردم» و همین استراتژی است که راه را بر ما سخت و دشوار میکند.
2 - عدم سازماندهی و رهبری: شاید یکی از اشتباههای بزرگی که لنین در عرصه تدوین استراتژی انقلاب روسیه گرفتار آن شد این بود که رسما اعلام کرد که به جای طبقه کارگر که توان سازماندهی و رهبری ندارد گروه پیشتاز باید رهبری جنبش را بدست بگیرد. این تئوری انحرافی در طول قرن بیستم باعث بسیاری از انحرافات در عرصه جنبشها و مبارزات و حرکتهای رهائیبخش خلقها گردید که وجه مشترک تمامی این انحرافات از استراتژی حزبی گرفته تا استراتژی ارتش خلقی و استراتژی چریکی و غیره این شد که نیاز به سازماندهی و تشکل که لازمه حرکت درازمدت میباشد از عرصه حرکت مردم به گروه پیشاهنگ و نخبگان محدود گردید و البته این خلاء در حرکت مردم ره آوردهای ویران کنندهائی داشت که از خود آن خطرناکتر بود و دلیل آن این بود که زمانی که سازماندهی و تشکیلات از مردم محدود به روشنفکر و پیشگام و پیشاهنگ شد نه تنها دیگر مردم نمیتوانند دارای مبارزه درازمدت بشوند بلکه همین عدم توانائی مردم در انجام مبارزات درازمدت باعث گردیده تا مردم با کوتاه مدت دیدن مبارزه فورا مبارزه را به شکل قهرآمیز و خشونت درآورند.
به این ترتیب راه را جهت سرکوب جنبش توسط حاکمین قدرت مهیا کنند که صد البته مادیت این آسیب در حرکت تحولخواهانه مردم ایران در طول صد سال گذشته به شدت مشهود و هویدا میباشد چراکه یکی از آسیبهای ویرانگر مبارزه تحولخواهانه مردم ایران در طول صد سال گذشته این بوده که به علت اینکه فاقد تشکیلات و سازماندهی بودهاند این فقدان تشکیلات و سازماندهی باعث میشده تا مردم مبارزه را به صورت کوتاه مدت بینند و لذا برای کوتاه مدت کردن مبارزه بوده که راهی برای آنها باقی نمیمانده جز اینکه مبارزه را قهرآمیز و تضاد را آنتاگونیستی کنند چراکه تنها با مبارزه قهرآمیز است که زود میتوان به قدرت رسید و دشمن را سرنگون کرد و گرنه در حرکت اقدام عملی سازمانگرایانه مردمی از آنجائیکه پایه حرکت بر سازمانگری و حرکت سازمانگرایانه تودهائی در اشکال مختلف صنفی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی استوار میباشد، این حرکت و مبارزه هرگز نمیتواند به صورت کوتاه مدت تنها در شکل انتقال قدرت به انجام برسد.
به همین دلیل آفت کوتاه مدت انگاشتن مبارزه و آنتاگونیست گرائی آسیبی است که در طول صد سال گذشته باعث سرکوب و ناکامی و بن بست تمامی مبارزات مردم ایران شده است بطوریکه در انقلاب مشروطیت دیدیم که چگونه این تحول بزرگ اجتماعی توسط قهرآمیز و مسلحانه شدن از سطح جامعه جدا شد و در مرحله دوم انقلاب در خدمت سران ایل و آلها قرار گرفت که با ارتش و لشکر خود از خارج تهران وارد شدند و قدرت را در غیاب تودهها تسخیر کردند. در همین رابطه حتی در مبارزات اصلاح طلبانه خرداد 88 دیدیم که رژیم جهت سرکوب این جنبش به علت اینکه پاشنه آشیل آن جنبش در عدم سازماندهی مردم میدید کوشید تا با فرسایشی کردن آن حرکت مردم را به سمت آنتاگونیست سوق دهد تا بستر جهت سرکوب آنها فراهم گردد.
لذا به این ترتیب است که آسیب دوم عام و کلی حرکت تحولخواهانه صد سال گذشته مردم ایران که باعث شکست این مبارزه و انقلابات و قیامها شده است فقدان سازماندهی و تشکیلات میباشد که البته این فقدان تشکیلات غیر از آن آفات مطرح شده در شکل کوتاه مدت دیدن مبارزه و آنتاگونیست گرائی آفات دیگری هم داشته است که از جمله آنها جایگزین شدن پیشگام و پیشاهنگ به جای مردم و تودهها بوده است که نتیجه آن شده تا پیشگام هم به جای مردم فکر بکند و هم به جای مردم انتخاب بکند و هم به جای مردم حکومت بکند و صاحب قدرت بشود و آنچنانکه مسعود احمدزاده میگفت «چریک خود حزب بشود و چریکگرائی هم تاکتیک باشد و هم استراتژی» بدین وسیله مردم را از صحنه بازیگری خارج نمایند و بدل به تماشاچی بکنند و به این ترتیب است که پیشگام به جای مردم به علت اینکه توان سازماندهی و سازمانگری و رهبری دارد جایگزین مردم میشود و جای مردم عمل میکند و جای مردم فکر میکند و جای مردم انتخاب و تصمیم گیری میکند و رهبری جامعه را بدست میگیرد و با تصاحب قدرت سه گانه آنچنانکه میلوان جیلاس معتقد است بدل به طبقه جدیدی میگردد.
لذا به این دلیل است که میلوان جیلاس در کتاب خود به عنوان «طبقه جدید» تئوری پیشاهنگ لنین را به نقد کشید و این نظریه لنین را عامل ایجاد طبقه جدید دانست که خروجی نهائی این امر آن خواهد شد که عمل نظامی جایگزین عمل فرهنگی و سیاسی بشود و لذا در نقد این رویکرد بود که شریعتی میگفت «بچههای پا برهنه کوچههای آذربایجان ایران آثار فارسی صمد بهرنگی را بهتر از روشنفکران ما میفهمیدند» چرا که مشی صمد بهرنگی مشی تحول فرهنگی توسط خودآگاهی طبقاتی بود و این مشی در راستای به صحنه آوردن تودهها جهت بازیگری بود.
لذا در این رابطه است که علامه محمد اقبال لاهوری در تبیین انقلاب اکتبر روسیه میگوید این انقلاب «لا» به استثمار و استبداد و فئودالیسم است اما این «لا» نتوانست به «الا» برسد چرا «لا» ی انقلاب اکتبر نتوانست به «الا» برسد، به علت اینکه هم تودههای زحمتکش و هم طبقه کارگر روسیه که عامل «الا» ساز هستند از صحنه غایب بودند و این همه معلول همان تئوری پیشتاز لنین بود که بر اساس آن عدهائی محدود به جای مردم و طبقه پیشتازی میکنند که نتیجه این گونه آشپزی کردن آن خواهد شد که با نخبه پروری و قهرمان سازی مردم و طبقه بدل به تماشاچی بشوند.
ادامه دارد