جنبش «حاشیهنشینان ایران» و «پوپولیسم ستیزهگر و غارتگر و دگماتیسم» - قسمت ششم
حسین حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - در مدت 20 سالی که به علت فاصله گرفتن از رژیم مطلقه فقاهتی میکوشد تا در چارچوب تئوری لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اخلاقی جهت لیبرالیسم اقتصادی در جامعه ایران بسترسازی نظری بکند، امروز معتقد به این دکترین میباشد؛ و بدین ترتیب از نظر او،
اولا سوسیالیسم یک نظریه غیر علمی و غیر تاریخی و غیر تجربی میباشد.
ثانیا برعکس سوسیالیسم از آنجائیکه سرمایهداری بر بستر لیبرالیسم کلامی و لیبرالیسم فلسفی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم اقتصادی استوار میباشد، این رویکرد برعکس رویکرد سوسیالیسم، هم یک رویکرد نظری و عملی و علمی میباشد و هم دارای پایه و اصالت تاریخی چندین قرنه در مغرب زمین دارد و هم با شکست سوسیالیسم دولتی در دهه آخر قرن بیستم، سرمایهداری توانسته است برتری و اصالت خود را در برابر سوسیالیسم نظری و عملی به نمایش بگذارد.
لذا به همین دلیل از نظر حسین حاجی فرج دباغ عاملی که به خیال او باعث عبور از شریعتی میشود و در این زمان ما دیگر نباید راه شریعتی را دنبالهروی کنیم، همان جوهر سوسیالیستی و تاریخی و تکیه اندیشه شریعتی بر مبارزه طبقاتی است. حسین حاجی فرج دباغ معتقد است که شریعتی تمام این سه مؤلفه را از مارکسیسم وام گرفته است و اینها محصول استنباطات و تاملات و نظریهپردازی خود شریعتی نمیباشد، چراکه از دیدگاه او به همان اندازه که لیبرالیسم در مؤلفههای مختلف شش گانه آن قابل پیوند با اسلام مورد اعتقادش میباشد با سوسیالیسم اقبال و شریعتی بیگانه است.
لذا به همین دلیل او در سلسله سخنرانیهائی که تحت عنوان اقبالشناسی در خارج از کشور کرده است، جهت جداسازی اقبال از شریعتی:
الف – در این سخنرانیهای یازده گانه خود، تلاش میکند تا با چراغ خاموش در کنار اقبال سوسیالیسم و اقبال دموکراتیک عبور کند و حتی به اشاره هم سخنی از دموکراسی سوسیالیستی اقبال (نه سوسیال دموکراسی اقبال) نمیکند. چراکه حسین حاجی فرج دباغ خوب میداند که اگر مانند نشر مستضعفین، (در 40 سالی که از عمر نشر مستضعفین میگذرد) برای شناخت علامه محمد اقبال لاهوری، بزرگ معمار بازسازی کننده نظری و عملی اسلام و مسلمین در قرن بیستم، «از دموکراسی سوسیالیستی» (نه سوسیال دموکراسی) اقبال شروع میکرد دیگر او مجبور میشد تا تمامی منظومه معرفتی اقبال را در چارچوب همین دموکراسی - سوسیالیستی مورد اعتقاد اقبال تبیین و تعریف بکند و این رویکردی است که عبدالکریم سروش با تمام وجود در طول عمر خود از زمانیکه از انجمن حجتیه مدرسه علوی جدا شده است، با آن مخالفت میکرده است.
ب - حسین حاجی فرج دباغ در یازده جلسه اقبالشناسی خود در خارج از کشور تلاش میکند تا با جداسازی اقبال شاعر از اقبال اصلاحگر نظری و عملی و عمده کردن اقبال شاعر بدون آنکه به تبیین جوهر کلیات اقبال بپردازد، به خیال کاذب خود در راستای رویکرد شریعتیستیزی که دارد، اقبال سوسیالیستی را در پای اندیشه راه رشد سرمایهداری و لیبرالیسم خود ذبح نماید.
ج - حسین حاجی فرج دباغ در یازده سخنرانی اقبالشناسی خود در خارج از کشور تلاش میکند تا علاوه بر عمده کردن اقبال شاعر بر اقبال سوسیالیسم و اصلاحگر نظری و عملی قرن بیستم جهان اسلام، اقبال شاعر را شاگرد و مقلد مولوی معرفی نماید، تا بدینوسیله او بتواند عرفان اقبال که یک عرفان اجتماعی و مدرن میباشد و گمشده بشریت قرن بیستم و بیست و یکم است در پای عرفان فردگرا و دنیاستیز و اختیارستیز و جبرگرای اشعریمنش مولوی ذبح کند.
د - عبدالکریم سروش در یازده سخنرانی اقبالشناسی خود در خارج کشور تلاش میکند تا با برخورد الکتیویتهای خود با اندیشه اقبال، هفت فصل کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام اقبال را به صورت جداگانه و مکانیکی مورد بازشناسی قرار دهد که این امر باعث گشته است تا او در هر فصلی در چارچوب اندیشه فردگرانه فلسفی و عرفانی خود و با رویکرد ذهنگرایانه کانتی –پوپریاش همراه با اصالت دادن به ذهن نه پراکسیس و به فرد نه اجتماع و به آخرت جدای از دنیا و به جبر و نفی اختیار انسان در عرصه کلام و فلسفه یونانیزده ارسطوئی خود، اقبال اجتماعی و سوسیالیسم را در پای اقبال فردی ذبح نماید.
در صورتی که برعکس رویکرد حسین حاجی فرج دباغ اگر ما تمام هفت فصل کتاب بازسازی فکر دینی اقبال را در چارچوب «اقبال سوسیالیست» تبیین نمائیم، اقبال در تمامی منظومه معرفتی خود، یک هدف دنبال میکند و آن تبیین اسلام اختیارگرا و اسلام دنیاگرا و اسلام دموکراسیطلب و اسلام سوسیالیستی در چارچوب «آشتی دادن بین ابدیت و تغییر به صورت تطبیقی نه انطباقی و نه دگماتیسم میباشد.»
ه - حسین حاجی فرج دباغ در یازده جلسه اقبالشناسی خود در خارج از کشور تلاش میکند تا با کانتی نشان دادن اندیشه ضد کانتی و پراکسیسی اقبال، پروژه اسلام سوسیالیستی اقبال را محتوم به شکست نشان دهد.
و - سروش در جلسات یازدگانه اقبالشناسی خود با اصالت دادن و تبیین کاذب از فلسفه یونانی و ارسطوئی و افلاطونی و حتی ملاصدرائی، جوهر ضد یونانی اندیشه اقبال به چالش بکشد.
ز - حسین حاجی فرج دباغ در یازده جلسه اقبالشناسی خود در خارج از کشور تلاش میکند تا بازسازی کلام اقبال در عرصه بازشناسی خداوند مختار و با اراده و خالق و فاعل جهان در چارچوب خدای حلولی هگل و خدای انضمامی اسپینوزائی و خدای وحدت وجودی مولوی به چالش بکشد. در صورتی که «خدای اقبال در منظومه معرفتی بازسازی شدهاش، نه خدای وحدت وجودی مولوی است و نه خدای حلولی هگلی است و نه خدای انضمامی اسپینوزائی است. خدای اقبال آنچنانکه خود او میگوید، خدائی است که او از آیات اولیه سوره توحید و سوره اخلاص کشف کرده است. خدائی است که با وجود است و به سوی آینده باز پیوسته در حال خلق جدید میباشد. نه خدای علت اولی ارسطوئی است و نه خدای بیرون از وجود اسلام فقاهتی و اسلام روایتی و اسلام فلسفی یونانیزده است و نه خدای انسانواره اسلام انطباقی است.»
ط - «بورژوازی ملی» در ایران دهه 40، «اسطوره بود یا واقعیت؟»:
از آنجائیکه سرمایهداری وابسته معلول رفرم شاه – کندی در دهه 40 در راستای سرمایههای نفتی و حکومتی و منافع سرمایهداری جهانی امپریالیسم به سرکردگی امپریالیسم آمریکا تکوین پیدا کرد، همین امر باعث گردید تا به موازات استقرار و تثبیت سرمایهداری وابسته نفتی و رانتی و حکومتی دهه 40 محصول رفرم شاه – کندی سرمایههای ملی و به تبع آن بورژوازی ملی که در دوران دولت مصدق توانسته بودند به اوج اعتلای سیاسی و اقتصادی یا نظری و عملی خود برسند، روندی اضمحلالی به خود گرفتند. آنچنانکه به موازات رشد سرمایههای وابسته در عرصه تولید و خدمات و تجارت در جامعه ایران در دهه 40، از بعد از رفرم شاه – کندی سرمایههای ملی و مستقل در سرمایههای جهان سرمایهداری مضمحل شد.
در نتیجه و به موازات آن بورژوازی ملی در جامعه ایران روندی اضمحلالی به خود گرفت؛ و رفته رفته به صورت یک اسطوره تاریخی درآمد، چراکه این از خودویژگیهای سرمایهداری جهانی در عصر امپریالیسم در مؤلفههای مختلف سرمایههای مالی و بانکی و صنعتی و تجاری و غیره است که تلاش میکند تا جهت وابسته کردن اقتصاد کشورهای پیرامونی، سرمایههای مستقل و ملی آن کشورها را در سرمایههای مسلط متروپل اعم از تراستها و کارتلهای بینالمللی هضم و ادغام نمایند.
به همین دلیل از بعد از کودتای سیاسی – نظامی 28 مرداد 32 که توسط امپریالیسم جهانی و همراهی دربار و ارتجاع مذهبی در ایران صورت گرفت و نخستین دولت دموکراتیک و ملی تاریخ ایران یعنی دولت دکتر محمد مصدق را سرنگون کردند، امپریالیسم جهانی کوشیدند تا توسط رفرم ارضی شاه – کندی در دهه 40 در ادامه کودتای سیاسی – نظامی 28 مرداد، جهت وابسته کردن اقتصاد ایران به اقتصاد جهان سرمایهداری، کودتای اقتصادی بر علیه سرمایههای ملی و بورژوازی ملی به انجام برسانند.
بر این موضوع بیافزائیم که به موازات اضمحلال و ادغام سرمایههای ملی در سرمایههای جهانی امپریالیسم، از بعد از رفرم شاه – کندی در دهه 40 الی زماننا هذا، از آنجائیکه بورژوازی بزرگ وابسته و رانتی و نفتی دربار پهلوی دوم نتوانست در غیبت صنایع بزرگ و کارگاههای بزرگ تولیدی و توزیعی و خدماتی وابسته در ایران، بسترساز طبقه نوین پرولتاریای صنعتی مانند مغرب زمین بشود، همین امر عامل بحران طبقاتی در جامعه ایران از دهه 40 تاکنون گردیده است؛ که خروجی نهائی آن، این شد که هرم طبقاتی جامعه ایران با یک قشر عظیم خرده بورژوازی در سه لایه خورده بورژوازی مرفه و خرده بورژوازی نیمه مرفه و خره بورژوازی غیر مرفه در شهر روستا و در عرصه تولید و تجارت و خدمات اداری و غیر اداری روبرو گردید. به طوری که به لحاظ کمی آنچنان این قشر ستبر خرده بورژوازی در هرم طبقاتی جامعه ایران گسترده و عظیم گردیده است که توانسته است در نیم قرن گذشته تمامی مبارزه طبقاتی جامعه ایران را تحتالشعاع خود قرار دهد.
ریزش طبقه زحمتکش روستاهای ایران (که در دهه 40 بیش از 70% جمعیت ایران را تشکیل میدادند) در اثر شکست پروژه رفرم ارضی شاه – کندی، از روستاها به طرف شهرها که بسترساز تکوین کمربندی حاشیهنشینان شهری در اطراف شهرهای ایران به خصوص در کلان شهرها در چارچوب زورآبادها و کپرنشینها و گودها که در فقری استخوانسوز زندگی میکردند، باعث تکوین بزرگترین لایه غیر مرفه خرده بورژوازی در هرم طبقاتی جامعه ایران گردید، که «خود قوزی بالاقوزها گردید» چراکه بحران طبقاتی ایران را به آستانه انفجار در دهه 50 رسانید؛ و ماری که دربار پهلوی دوم در آستین خود توسط رفرم شاه – کندی پرورش داده بود، در نیمه دوم دهه 50 به جان خود دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی دوم افتاد و حکومتش را به آتش کشید، تا پهلوی دوم بداند که از بعد از آن همه خربزه خوردن، باید منتظر لرزیدن آن هم باشد؛ زیرا خواستگاه روستائی حاشیهنشینان و عدم پراکسیس استحالهساز طبقاتی تولید سرمایهداری و خلاء پراتیک جمعی اقتصادی تولیدی و خدماتی و تجاری، باعث گردید تا بینش سنتگرای مذهبی آنها، همراه با خصلت تشکیلاتگریز و فردگرایانه حاشیهنشینان تکوین پیدا کند.
در نتیجه بدین ترتیب بود که حاشیهنشینان شهری به صورت یک سونامی خطرناک در حرکت تاریخی و اجتماعی و طبقاتی جامعه ایران در طول نیم قرن گذشته ظاهر شدند و آنچنان این سونامی در سالهای 55 تا 57 خطرناک ظاهر شدند که توانستند «روحانیت موجسوار از راه رسیده به میوه چین مبارزه ضد استبدادی مردم ایران در سالهای 56 و 57 بدل نمایند» و عکس آنها را بر سطح ماه قرار دهند و با تحمیل هژمونی خود بر مبارزه طبقه کارگر ایران (که از 18 شهریور ماه 57 تحت هژمونی جنبش کارگران صنعت نفت ایران به میدان مبارزه ضد استبدادی مردم ایران آمده بودند)، تحمیل نمایند و مبارزه ضد استبدادی مردم ایران را دو دستی تقدیم روحانیت سنتی بکنند.
به همین دلیل از این مرحله بود که «روحانیت موجسوار از راه رسیده» که بر دوش حاشیهنشینان شهری سوار شده بود جهت تثبیت هژمونی خود کوشید با تکیه بر بیش از 60 هزار مسجد و تکیه و حسینیهها که در سراسر ایران در خدمت داشت، جهت سازماندهی حاشیهنشینان شهری به کار گیرد تا توسط آن انرژی عظیم حاشیهنشینان، روحانیت موجسوار از راه رسیده بتواند به خواستههای سرکوب شده تاریخی خویش جهت کسب قدرت در سه مؤلفه آن لباس واقعیت بپوشاند.
فراموش نکنیم که آنچه که باعث موجسواری روحانیت در سال 56 و 57 بر موج جنبش حاشیهنشینان گردید بحران اقتصادی دهه 50 رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی دوم بود که خود این بحران اقتصادی در ادامه رفرم ویرانگر شاه – کندی باعث گردید تا ضمن متوقف کردن رشد تولید ناخالص ملی، سیل خروج طبقه زحمتکش روستائی از روستاها به طرف شهرها ممکن سازد. در نتیجه همین هجرت همه جانبه و فراگیر طبقه زحمتکش روستاها به طرف شهرها بود که باعث گردید که رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی دوم احساس خطر بکند و در ظل این احساس خطر بود که حکومت کودتائی پهلوی دوم کوشید توسط شهرداری شهرها با حمایت نیروهای نظامی و انتظامی خود به جنگ حاشیهنشینان شهرها برود.
لذا در این رابطه بود که جنگ بین حاشیهنشینان با رژیم کودتائی پهلوی از نیمه دوم دهه 50 توسط تجریب خانهها و آلونکها و کپرها و زاغههای آنها از سر گرفته شد؛ که خروجی نهائی این امر آن گردید که حاشیهنشینان در برابر این هجمه خانمانسوز شهرداریهای رژیم کودتائی پهلوی غیر از آلونکهای زورآباد خود چیزی برای از دست دادن نداشتند، در برابر رژیم کودتائی پهلوی قیام کردند، در نتیجه از این مرحله بود که جنبش حاشیهنشینان شهری در جامعه ایران تکوین پیدا کرد.
به موازات تکوین جنبش حاشیهنشینان شهری در نیمه دوم دهه 50 از آنجائیکه این جنبش دارای مشخصاتی خودویژه بود که از جمله آنها، مذهبی بودن و نگاه سنتی به مذهب داشتن نخستین مشخصه جنبش حاشیهنشینان شهری بود که به علت اعتقاد آنها به مذهب تکلیفی و تقلیدی و فقاهتی و عامیانه باعث گردیده که حاشیهنشینان شهرهای ایران در طول نیم قرنی که از عمر آنها میگذرد پیوسته در چارچوب اسلام فقاهتی و تقلیدی و تکلیفی حرکت کنند. همین امر باعث گردید که از سال 56 که جنبش حاشیهنشینان ایران (در اعتراض به سیاست ضد حاشیهنشینی رژیم کودتائی پهلوی دوم توسط تخریب خانه آنها به وسیله شهرداریها) تکوین پیدا کردند، این جنبش بهترین اهرمی شود که روحانیت موجسوار و از راه رسیده بتواند، توسط موجسواری بر این جنبش بیصاحب در جهت تصاحب رهبری جنبش ضد استبدادی اجتماعی مردم ایران گام بردارد.
البته روحانیت موجسوار از راه رسیده در این امر موفق گردید چراکه حرکت خود به خودی در عرصه عینی همراه با ذهنیت مذهبی سنتی و تقلیدی و تکلیفی حاشیهنشینان شهرهای ایران و خواستگاه روستائی آنها در عرصه مناسبات زمینداری که عامل تکوین خصلت فردگرائی در حاشیهنشینان ایران شده بود، به همراه عدم پتانسیل طبقاتی و تاریخی جهت تشکیلاتپذیری، باعث گردید تا جنبش حاشیهنشینان از بدو تکوین خود در سال 56 امکان رهبری و هژمونی درون ذات خود نداشته باشد. در نتیجه همین خلاء هژمونی در جنبش خود به خودی حاشیهنشینان ایران باعث گردید که روحانیت از راه رسیده و موجسوار که در کمین رهبری مبارزه ضد استبدادی جنبش اجتماعی ایران نشسته بودند، از این بستر آماده حداکثری بهرهوری ممکن بکنند.
ادامه دارد