بعثت پیامبر اسلام در راستای زمینی کردن دین اسطورهائی بشر - قسمت 27
الف – دین صوفیانه یا دین پیامبرانه / دین باطنی یا دین واقعی / دین رمزی یا دین زندگی / دین فردی یا دین اجتماعی / دین هوا یا دین قبا / دین حقیقت یا دین واقعیت / دین آسمانی یا دین زمینی / دین اسطورهائی یا دین تاریخی:
علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب گرانسنگ «بازسازی فکر دینی در اسلام» که اسلامشناسی اقبال میباشد، فصل روح فرهنگ و تمدن اسلامی که از مهمترین فصلهای این کتاب میباشد - با تبیین تفاوت دین صوفیانه و دین پیامبرانه شروع میکند که تامل در آن میتواند در این رابطه برای ما بسی راه گشا باشد. او در این رابطه میگوید: «حضرت محمد به معراج رفت و بازگشت. یکی از شیوخ بزرگ طریقت، عبدالقدوس گنگهی را کلامی است بدین مضمون: سوگند به خدا که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز به زمین باز نمیگشتم شاید در سراسر ادبیات صوفیانه نتوان چند کلمه معدود را پیدا کرد که در یک جمله اختلاف روانشناختی میان دو نوع خودآگاهی پیامبرانه و صوفیانه را به این خوبی آشکار سازد. مرد باطنی یا مرد صوفی و عارف نمیخواهد که پس از آرامش و اطمینانی که با تجربه اتحادی پیدا میکند به زندگی این جهان باز گردد و در آن هنگام اگر بنابر ضرورت باز گردد بازگشت او برای تمام بشریت سود چندانی ندارد ولی برعکس مرد صوفی و عارف بازگشت پیامبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. زیرا او باز میگردد تا در جریان زمان وارد شود به این قصد که جریان تاریخ را تحت ضبط پیام خود درآورد و از این راه جهان تازهائی از کمال مطلوبها خلق کند. برای مرد باطنی یا صوفی و عارف آرامش حاصل از تجربه اتحادی مرحلهائی نهائی است اما برای پیامبر بیدار شدن نیروهای روانشناختی درون او است که عاملی میباشد تا جهان را تکان دهد و این نیروها چنان حساب شده است که کاملا جهان بشری را تغییر میدهد لذا به این دلیل است که در پیامبر آرزوی اینکه ببیند تجربه دینی به صورت یک نیروی جهانی زنده درآمده است به حد اعلی وجود دارد اما در مرد صوفی و عارف و باطنی نه؛ و به این ترتیب است که بازگشت پیامبر به جامعه بشری نوعی از آزمون عملی ارزش تجربه دینی او به شمار میرود. پیامبر در فعل خلاق خود هم در باره خود داوری میکند و هم در باره جهان واقعیتهای عینی اجتماعی و تاریخی بیرون از خود که میکوشد تا تجربه دینی خود در آن واقعیتهای اجتماعی و تاریخی جنبه عینیت بدهد. او با نفوذ کردن در آنچه نفوذناپذیر است پیامبری خود را برای خود باز مییابد و در برابر تاریخ نقاب از چهره خویش برمیدارد. بنا بر این راه دیگر برای داوری کردن در باب ارزش تجربه دینی یک پیغمبر آزمودن انواع انسانیتی است که آن پیامبر ایجاد کرده است و نیز توجه به آن جهان و فرهنگ و تمدنی است که از رسالت آن پیامبر زائیده میشود» (بازسازی فکر دینی در اسلام – ص 143 – س 1).
توجه به این تبیین علامه محمد اقبال لاهوری از تفاوت بین تجربه صوفیانه و عارفانه و باطنی با تجربه نبوی پیامبرانه میتوان نتیجه گرفت که:
1 - از نظر اقبال دین صوفیانه با دین پیامبرانه یا تجربه صوفیانه و عارفانه با تجربه نبوی پیامبرانه تفاوت ماهوی از فرش تا عرش دارد و هرگز نباید دین صوفیانه یا دین باطنی یا تجربه صوفیانه و عارفانه را جایگزین دین و تجربه پیامبرانه کرد چراکه گرچه:
دانه فلفل سیاه خال مه رویان /هر دو یکسانند اما این کجا آن کجا
زیرا هدف تجربه صوفیانه و عارفانه نجات خود فردی است اما هدف تجربه نبوی پیامبرانه نجات اجتماع و تاریخ بشری میباشد.
در زمین مردمان خانه مکن / کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه تن خاکی تو / کز برای اوست غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی / جوهر خود را نبینی فربهی
گر میان مشک تن را جا شود / روز مردن گند او پیدا شود
مشک را بر تن مزن بر دل بمال / مشک چه بود نام پاک ذوالجلال
مثنوی – دفتر دوم – چاپ نیکلسون - ص 215 - س 3 بیت 264 به بعد
ای شهان کشتیم ما خصم برون / ماند خصمی زان به تر در اندرون
کشتن این کار عقل و هوش نیست / شیر باطن سخره خرگوش نیست
سهل شیری دان که صفها بشکند / شیران را دان که خود را بشکند
مثنوی - دفتر اول – ص 71 – س 7 – ابیات 1409 به بعد
ذکر موسی بند خاطرها شدست / کین حکایتها ست کز پیشین بدست
ذکر موسی بهر روپوش است لیک / نور موسی نقد تست ای مرد نیک
موسی و فرعون در هستیء تست / باید این دو خصم را در خویش جست
مثنوی – دفتر سوم – ص 442 – ابیات 1261 به بعد
«لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ - خداوند پیامبری برای شما فرستاده است که رنج و سختی کشیدن شما بر او دشوار است و آمده است تا راههای دشوار را بر شما آسان کند چراکه به راهبری و مهرورزی نسبت به شما حریص و مشتاق است و با مومنان رئوف و رحیم میباشد» (سوره توبه - آیه 128).
2 - اقبال معتقد است که تفاوت بین دین صوفیانه یا دین عارفانه یا دین باطنی با دین پیامبرانه و تجربه نبوی در این است که در دین صوفیانه و دین عارفانه و دین باطنی هدف صوفی و عارف معراج باطنی خودش میباشد، در صورتی که در دین پیامبرانه پیامبران ابراهیمی هدف از معراج وجودی پیامبران بازگشت به زمین و جامعه جهت فرهنگسازی و تمدنسازی و جامعهسازی و تاریخسازی و انسانسازی میباشد.
«لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَینَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیعْلَمَ اللَّهُ مَنْ ینْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِی عَزِیزٌ - به تحقیق ما فرستادیم پیامبران را با بینه و کتاب و میزان تا مردم را جهت برپائی قسط و عدالت بر آشوبانند و در راستای این رسالت پیامبران بود که آهن که سختی در آن نهفته است فرستادیم چراکه در آن منافع مردم وجود دارد تا خداوند در غیبت پیامبران بداند که چگونه حرکت این پیامبران یاری میشود به درستی که خداوند توانا و عزتمند است» (سوره حدید – آیه 25).
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم / دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده سیرست مرا جان دلیرست مرا / زهره شیرست مرا زهره تابنده شدم
گفت که دیوانه نهائی لایق این خانه نهائی / رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
گفت که سر مست نهائی رو که از این دست نهائی / رفتم سر مست شدم و زطرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نهائی در طرب آغشته نهائی /پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم
گفت که تو زیر ککی مست خیالی و شکی /گول شدم هول شدم و زهمه بر کنده شدم
گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی / جمع نیم و شمع نیم دود پراکنده شدم
گفت که شیخی و سری پیش رو و راهبری /شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم
گفت که با بال پری من پر بالت ندهم / در هوس بال و پرش بی پر و پر کنده شدم
تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم / اطلس نو بافت دلم دشمن این ژنده شدم
زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم / یوسف بودم زکنون یوسف زاینده شدم
مولوی - کلیات شمس تبریزی – غزل 1393 - ص 539 - س 28 به بعد
3 - از منظر اقبال لاهوری بازگشت مرد صوفی یا مرد عارف یا مرد باطنی به جامعه بشری برای بشریت سود چندانی ندارد چراکه او رسالت انسانسازانه و جامعهسازانه و تاریخسازانه و فرهنگسازانه و تمدنسازانه برای خود از قبل از ورود به جامعه بشریت پس از معراج باطنی تعریف نکرده است و مرد باطنی یا مرد صوفی و عارف فقط به خاطر معراج به معراج میرود نه مانند پیامبران ابراهیمی به خاطر نجات بشریت از ظلمات تاریخ
ملولان همه رفتند در خانه ببندید / بران عقل ملولانه همه جمع بخندید
به معراج بر آیید چو از آل رسولید / رخ ماه ببوسید چو بر بام بلندید
چو او ماه شکافید شما ابر چرایید / چو او چست و ظریفست شما چون هلپندید
ملولان بچه رفتید که مردانه درین راه / چو فرهاد و چو شداد دمی کوه نکندید
چو مه روی نباشید ز مه روی متابید / چو رنجور نباشید سر خویش مبندید
چنان گشت و چنین گشت چنان راست نیاید /مدانید که چونید مدانید که چندید
چو آن چشمه بدیدیت چرا آب نگشتید / چو آن خویش بدیدیت چرا خویش پسندید
چو پروانه جانباز بسائید برین شمع / چه موقوف رفیقید چه وابسته پندید
ازین شمع بسوزید دل و جان بفروزید / تن تازه بپوشید چو این کهنه فکندید
ز روباه چه ترسید شما شیر نژادید / خر لنگ چرائید چو از پشت سمندید
همان یار بیاید در دولت بگشاید / که آن یار کلیدست شما جمله کلندید
مولوی – کلیات شمس تبریزی – غزل 638 – ص 270 - س 25 به بعد
اما پیامبر به معراج میرود برای اینکه وارد زمان و تاریخ و جامعه بشود و همه چیز را از نو بازسازی کند به عبارت دیگر از نظر اقبال معراج پیامبران یک معراج متعدی است یعنی معراجی است که برای مردم و جامعه میباشد اما معراج صوفی و مرد باطنی و عارف یک معراجی است که فقط و فقط برای نفس خودش میباشد لذا در این رابطه است که مرد باطنی و عارف یا صوفی هرگز دوست ندارد که هیچ امری معراج او را تعطیل کند.
پر کاهم در مصاف تند باد /خود ندانم در کجا خواهم فتاد
پیش چوگانهای حکم کن فکان/ میدوم اندر مکان و لامکان
گر هلالم گر بلالم میدوم / مقتدی بر آفتابت میشوم
مولوی
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیلًا مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آیاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ - منزه خداوندی که (در عرصه معراج) شبانه بنده خود را از مسجد الحرام بسوی مسجد الاقصیائی برد که برای انسانها برکت نهادیم تا به او نشان دهیم آیات خودمان همانا خداوند بینا و شنوا است» (سوره اسری – آیه 1).
4 - از منظر اقبال پیامبران ابراهیمی از آغاز شروع بعثتشان با این هدف میآیند که جریان تاریخ را تحت ضبط خود درآورند و با این کار، جهانی تازه و انسانی نو و جامعهائی پویا بر پایه کمال مطلوبهای خود بسازند اما مرد باطنی یا مرد صوفی یا مرد عارف اصلا در هیچ مرحلهائی از حیات باطنی و صوفیانه خود برای خود رسالت اجتماعی قائل نیست و لذا تعهد و مسئولیتی برای جامعه در خود نمیبینند حداکثر میتوانند بگویند «کاری باید کرد و آن اینکه هر کس باید باغچه خود را بیل بزند و به باغچه دیگران کاری نداشته باشد، برعکس پیامبران که اول باغچه دیگران را بیل میزدند و در آخر به بیل زدن باغچه خود میپرداختند.»
«...وَیضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیهِمْ... - هدف بعثت پیامبران این بوده است تا بارهای تاریخی و اجتماعی که بر دوش انسانها بوده است وابنهند و زنجیرهای تاریخی و اجتماعی و انسانی که بر پای انسانها قرار داشت، پاره کنند» (سوره اعراف – آیه 157).
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو / پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو / ور از ین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید بگفت / آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم / گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت / سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است / گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد / گفت می باش چنین زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در ین خانه پر نقش و خیال / خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست / گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
مولوی – کلیات شمس تبریزی – غزل 2219 - ص 832 - س 7 به بعد
ادامه دارد