بعثت پیامبر اسلام: «خدای نو» برای معماری، «جهان نو» و «انسان نو» و «جامعه نو» و «تاریخ نو» - قسمت سی و ششم
بعثت پیامبر اسلام، «خدای نو» برای معماری «جهان نو و انسان نو و جامعه نو و تاریخ نو»
بیشک پیامبر اسلام جهت تاسیس و استقرار و تثبیت اسلام تغییرگرای مورد ادعای خود، کوشید تا توسط «تفسیری نو از خدای جهان، تعریفی نو، از سه رابطه بین انسانها با خدا، انسانها با انسانهای دیگر و انسانها با خودشان بکند» و بدین ترتیب بود که او توانست در قرن هفتم میلادی، از جهان قدیم، جهانی نو در چارچوب تغییر سه رابطه، انسانها با خداوند، انسانها با انسانهای دیگر و انسانها با خودشان، بسازد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ - لِإِیلَافِ قُرَیشٍ - إِیلَافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّیفِ - فَلْیعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیتِ - الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَآمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ – به نام خداوندی که بر همه وجود رحمان است و بر انسانها هم رحمان است و هم رحیم - ائتلاف مستحکم و دائمی قریش - یعنی آن ائتلافی که بتواند در سفرهای زمستان و تابستان ثابت و برقرار بماند - در گرو اعتقاد به خدای واحد این کعبه است - همان اعتقادی که باعث میشود تا شما هم از استثمار یکدیگر نجات پیدا کنید - و هم از استبداد سیاسی حکومتها در امان بمانید» (سوره قریش).
در این سوره مکی پیامبر اسلام.
اولا مبنای ائتلاف پایدار و مستحکم بین قبائل عربستان، (که از نظر ابن خلدون، این ائتلاف به سان معجزهای در کنار معجزه قرآن بوده است) در گرو اعتقاد به خدای کعبه یا خدائی که او توسط تجربه باطنی خود در فاز حرائی به صورت «نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ...» توانست فهم کند، میداند.
ثانیا با عنایت به اینکه قبل از پیامبر اسلام، قریش و قبائل مکه به خدا یا خدایان اعتقاد داشتند و هیچکدام از قبائل منکر خداوند به عنوان خالق آسمان و زمین نبودند و تنها اشکال آنها در پرستش خداوند و تفسیر از خداوند بود که آنها به صورت بتهای زمینی که نمایندگان خداوندان زمین اعم صاحبان زر و زور و تزویر بودند، پرستش و عبادت میکردند. به همین دلیل پیامبر اسلام با تفسیر نو از خدای واحد خالق هستی، علاوه بر اینکه عبودیت بتپرستانه آنها را به چالش کشید، روابط اجتماعی و روابط اقتصادی و روابط سیاسی گذشته آنها را هم توسط تفسیر جدید خودش از خداوند نفی کرد و در همین کانتکس است که، در سوره قریش پیامبر اسلام در چارچوب تفسیر نو از خدای کعبه، سه رابطه قریش و انسانها را هم زمان به چالش میکشد.
1 - رابطه آنها با خدایشان که توسط اعتقاد به خدای کعبه تغییر کرد.
2 - رابطه انسانها با خودشان که توسط نفی بتهای درونی و برونی مورد اعتقادشان تغییر کرد.
3 - رابطه انسانها با انسانهای دیگر، که توسط نفی استبداد سیاسی و نفی استثمار اقتصادی عوض شد.
به همین دلیل هجرت و جهاد و مبارزه نظامی و نفسانی و اجتماعی و سیاسی در نوک پیکان مسئولیت مسلمانان صدر اسلام در مرحله تکوین و استقرار قرار گرفت.
مصلحت در دین ما جنگ و شکوه / مصلحت در دین عیسی غار و کوه
مولوی
راه جدیدی که پیامبر اسلام در تاریخ بشر ایجاد کرد - آنچنانکه محمد اقبال لاهوری در کتاب دورانساز و گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود مطرح میکند - در عرصه اپیستمولوژی جدید قرآن، با طرح «تاریخ و طبیعت و باطن و دورن» به عنوان منابع جدید معرفت، در کنار تک منبع قبلی وحی قرار داد؛ و به این ترتیب آنچنانکه اقبال میگوید، پیامبر اسلام توسط تکثر منابع معرفتی توانست راه جدیدی در عرصه کسب معرفت بشر ایجاد کند که به وسیله آن، با تکیه بر عقلانیت نظری و عملی انسانها و تائید مدرکات حسی در کنار دیگر مدارکات انسانی، شرایط جهت تولد عقل برهان استقرائی در انسان - آنچنانکه اقبال میگوید - فراهم گردید.
لذا با تولد عقل برهانی استقرائی بشر در دوران پیامبر اسلام بود که شرایط جهت «ختم نبوت پیامبران ابراهیمی فراهم گردید» و در چارچوب «ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر اسلام» آنچنانکه اقبال میگوید، «بسترها جهت آزادی انسانها از شر استبداد سیاسی، استثمار اقتصادی، استحمار فرهنگی و مذهبی فراهم گردید.» بنابراین راه جدیدی که پیامبر اسلام توانست در تاریخ بشر ایجاد نماید، «بسترسازی سختافزاری و نرمافزاری جهت استمرار حیات تاریخی بشر در مرحله ختم نبوت و غیبت انبیاء الهی است.» آنچنانکه اقبال در این رابطه میگوید، «راهی که پیامبر اسلام در تاریخ بشر آغاز کرد، راه استقلال و آزادی انسان، در فرایند ختم نبوت انبیاء الهی میباشد» هدف بعثت انبیاء ابراهیمی و در راس آنها بعثت پیامبر اسلام - آنچنانکه در آیه 25 سوره حدید توسط قرآن و خود پیامبر اسلام تبیین گردیده است - شورانیدن عملی و نظری تودهها بر علیه نظامهای استبدادگرایانه و استثمارگرایانه و استحمارگرانه و استعبادگرایانه حاکم بر خود توسط نظامهای مبتنی بر قسط در چارچوب توزیع عادلانه قدرت در سه مؤلفه سیاسی و اقتصادی و معرفتی است.
بنابراین اگر قرآن 95% آیات فرایند مکیاش در باب آخرت و قیامت است و تقریبا در ده سال اول بعثت پیامبر اسلام، قرآن هیچ تکیهای روی توحید و آیات توحیدی ندارد و از سال ده بعثت به بعد به خصوص در فرایند مدنی حرکت پیامبر است که «قرآن در آیات خود بر توحید تکیه میکند، به خاطر این است که قرآن در آغاز بعثت پیامبر اسلام تلاش میکرد تا با تبیین فلسفی مبانی حرکت و دعوت پیامبر اسلام و با تبیین انسان ابدی و انسان کرامتی و انسان خلیفه اللهی، انسان محوری بودن دعوت پیامبر اسلام را به نمایش بگذارد تا به آیندگان تاریخ در غیبت انبیاء الهی این پیام را بدهد که اسلام برای انسان است، نه انسان برای اسلام.»
آنچنانکه قبل از پیامبر اسلام، عیسی بن مریم به حواریون خود گفت، «دین برای انسان است، نه انسان برای دین» لذا در چارچوب این دعوت بود، که هدف بعثت پیامبر اسلام و پیامبران ابراهیمی، بسترسازی جهت رهائی انسانها از بند قدرتهایهای سه گانه اقتصادی و سیاسی و معرفتی میباشد و در همین رابطه است که گرچه، هم خدا و هم آخرت قبل از پیامبر اسلام توسط انبیاء ابراهیمی و غیر ابراهیمی مطرح شده بود، ولی پیامبر اسلام برای بشریت تفسیر نوین از خدا و آخرت توسط قرائتی نو از جهان و جامعه و تاریخ و انسان، عرضه کرد و به وسیله آن به اصلاح تصدیقات قبلی تودهها در این رابطه پرداخت. پیامبر اسلام توسط اصلاح تصدیقات قبلی تودهها از «خداوند و آخرت و جهان و انسان و جامعه و تاریخ و انسان و تبیین دستگاه انسان محور اسلام» شرایط جهت شورانیدن عقول تودهها و شورانیدن تودهها بر علیه دستگاههای قدرت حاکم فراهم کرد.
علی ایحال، هدف بعثت انبیاء و در راس آنها هدف بعثت پیامبر اسلام شورانیدن وجود و ماهیت تودهها بر علیه قاسطین جهت ایجاد نظام قسط توسط مقسطین در جامعه بشری میباشد. ماهیت جامعه همانی است که امام علی در خطبه یک نهج البلاغه –صبحی الصالح - ص 43 - س 10 در باب آن میفرماید:
«فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَهُ لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَةِ مِنْ سَقْفٍ فَوْقَهُمْ مَرْفُوعٍ وَ مِهَادٍ تَحْتَهُمْ مَوْضُوعٍ...- خداوند پیامبرانش را مبعوث کرد تا مردم را به ادای پیمانی که با پروردگارشان بسته بودند وادار نمایند و نعمتهای فراموش شده را به یادشان بیاورد و عقول تودهها را بر آشوبانند و آنها را بارور سازند و آیات هستی را به آنان بنمایانند.» البته شورانیدن وجود جامعه همانی است که در آیه 25 سوره حدید مطرح شده است.
علیهذا، به موازات شروع دوران ختم نبوت از بعد از وفات پیامبر اسلام در سال 11 هجری، اسلام تغییرگرا و انسان محور و جامعهساز پیامبر اسلام در چهارچوب اسلام کلامی اشاعره و معتزله و اسلام فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی و اسلام صوفیانه هند شرقی، از گردونه اسلام تغییرساز نهجالبلاغه و کربلای حسین خارج شد و وارد گردونه اسلام تفسیرگرای فلسفی و کلامی و صوفیانه و فقیهانه شد. اما فاجعه انحراف اسلام تغییرگرا به اسلام تفسیرگرا، در کانتکس اسلام تاریخی، تنها به همین انحراف خلاصه نشد، چراکه در ادامه این انحراف بود که اسلام اجتماعی و جامعهساز یا به سمت اسلام قدرتگرای تکلیفی و حکومتی و فقاهتی جهت گرفت و یا به سمت اسلام فردگرای جامعه گریز و دنیاستیز سمت گیری کرد و از اینجا بود که با تولد اسلام فردی و اسلام حکومتی فقاهتی، اسلام اجتماعی و اسلام سیاسی و اسلام جامعهساز قدرتستیز به فراموش خانه تاریخ رفت.
لذا در همین رابطه اسلام جامعهساز و اسلام سیاسی که در دیسکورس مدرن معلم کبیرمان شریعتی تحت عنوان اسلام ایدئولوژیک مطرح شده است، برای اولین بار پس از هزار سال شریعتی در ادامه راه اقبال کوشید تا به بازسازی اسلام تغییرساز اجتماعی بپردازد. در نتیجه، در این رابطه بود که در دهه 60 طرفداران اسلام صوفیانه فردی و اسلام تفسیرگرای فلسفی یونانیزده فردی و اسلام باطنیگری فردید و حسین نصر، حرکتی همه جانبه از عبدالکریم سروش تا حسین نصر و داریوش شایگان بر علیه شریعتی تحت عنوان مبارزه با ایدئولوژی کردن اسلام سنتی توسط شریعتی از سر گرفتند. برای آنکه بتوانند با جایگزین کردن اسلام تفسیرگرای صوفیانه و فیلسوفانه فردی به جای اسلام جامعهسازانه اجتماعی شریعتی، شرایط جهت جاده صاف کردن لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم معرفتی و اخلاقی در جامعه ایران فراهم کنند.
به همین دلیل در 40 سال گذشته مبارزه با اندیشه شریعتی در نوک پیکان حرکت داریوش شایگان و حسین نصر و عبدالکریم سروش و باند به جا مانده سید احمد فردید قرار گرفته است؛ و باز در این رابطه است که مبارزه 40 ساله عبدالکریم سروش و حسین نصر و داریوش شایگان و باند سید احمد فردید با اندیشه شریعتی تحت عنوان «ایدئولوژی کردن دین سنتی اسلام توسط شریعتی» مبارزه با اسلام اجتماعی و مبارزه با اسلام تغییرساز و مبارزه با اسلام جامعهساز میباشد، نه آنچنانکه مرحوم مهندس بازرگان توسط کتاب «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء» دنبال میکرد، چراکه، «بازرگان پیر» (در واپسین دوران حیات سیاسی و اجتماعی و حکومتی خود پس از اینکه دریافت، که رژیم مطلقه فقاهتی، هرگز آماده حداقل مشارکت سیاسی با جریان نهضت آزادی نمیباشد و خمینی رسما و علنا در نامه به محتشمی وزیر کشور، نهضت آزادی را منافق و خائن خواند و برای همیشه از دستیابی نهضت آزادی به مشارکت در حکومت مطلقه فقاهتی نا امید کرد) که در برابر خمینی گفته بود که بعد از خدا تنها شما در زمین صاحب ما هستی به یکباره در سال 1370 یعنی دو سال بعد از فوت خمینی، جهت انتقام گیری و مبارزه با اسلام فقاهتی یا مبارزه با اسلام حکومتی و مبارزه فکری با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و مبارزه با اسلام قدرت در جامعه ایران و بر خلاف 50 سال گذشته خود، تز اسلام غیر اجتماعی یا اسلام غیر سیاسی در چارچوب تئوری «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء میباشد» را در دستور کار خود قرارداد.
لازم به ذکر است که اگرچه بازرگان پیر در آغاز، نام کتاب فوق خود را، «خدا و آخرت به عنوان تنها هدف بعثت انبیاء» گذاشت، ولی به علت اینکه غیر از حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش کس دیگری از این کتاب حمایت نکرد و بازرگان در چاپهای بعدی این کتاب کلمه «تنها» را برداشت و عنوان «خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء» را گذاشت. البته از این گونه نرمشهای قهرمانانه، بازرگان قبلا در سال 56 پس از اعلامیه مشترک او با شیخ مرتضی مطهری بر علیه شریعتی و پس از اینکه در این اعلامیه مشترک جهت بسترسازی دستیابی به قدرت و حکومت با تبانی با شیخ مرتضی مطهری اعلام کرد که اندیشه شریعتی، دارای اشکالات اصولی میباشد، تحت فشار صاحب نظران مذهبی و سیاسی زمان که حتی خود مرحوم یدالله سحابی هم جزء معترضین بود، بازرگان دست به نرمش قهرمانانه و فرصتطلبانه زد و در مصاحبهای اعلام کرد که «من از متن آن آگاهی نداشتم (زهی بیشرمی، حاشا و کلا از این همه فرصتطلبی، فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ).»
علی ایحال، از آنجائیکه استراتژی شریعتی مبارزه با اسلام فقاهتی و با اسلام سنتی و با اسلام فلسفی یونانیزده ارسطوئی و با اسلام صوفیانه هند شرقی در راستای تغییر باور مردم، جهت شورانیدن وجودی و ماهیتی جامعه مسلمان بر علیه اصحاب قدرت که او به صورت زر و زور و تزویر از آنها یاد میکرد، بود، بهمین دلیل شریعتی در راستای بازسازی اسلام تغییرگرای جامعه ساز، به جای رویکرد ذاتگرایانه فقهی و سنتی و فلسفی و صوفیانه به اسلام، رویکرد تاریخگرایانه انتخاب کرد و در چارچوب این رویکرد تاریخگرایانه بود که شریعتی کوشید تا اسلام تغییرگرای و جامعهساز و مسئولیت آفرین و انسانمحور و اجتماعی خود را بر ویرانههای اسلام فقاهتی و اسلام فیلسوفانه تفسیرگرای یونانیزده و اسلام صوفیانه دنیاگریز و آزادیستیز و اختیارستیز و جامعهستیز و اسلام متکلمانه اشعریگری، بنا کند.
به همین دلیل برعکس دینشناسی دگماتیسم و انطباقی اسلام فقیهانه و اسلام صوفیانه و اسلام فیلسوفانه، دینشناسی شریعتی مانند دینشناسی علامه محمد اقبال لاهوری و شاه ولی الله دهلوی، یک دینشناسی تطبیقی میباشد. پروژه شریعتی بازسازی اسلام تطبیقی یا اسلام تغییرساز یا اسلام اجتماعی توسط اسلام ایدئولوژیک اجتهادی و انسانمحور و تغییرساز و جامعهساز و ضد حکومت و ضد قدرت است. شریعتی معتقد است که مسلمانان تا کنون با عینک فقهی و فلسفی و صوفیانه و متکلمانه اشعریگری در چارچوب اسلام تفسیرگرا، اسلام اجتماعی و اسلام تغییرساز و اسلام جامعهساز پیامبر اسلام را مسخ و تحریف کردهاند، لذا در این رابطه بود که شریعتی «معتقد به بازسازی این اسلام مسخ و تحریف شده دگماتیسم، فقاهتی، ولایتی، شفاعتی، زیارتی، صوفیانه و متکلمانه شد» آنچنانکه قبل از شریعتی، در نیمه اول قرن بیستم، بزرگترین دغدغه فلسفی حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب گرانسنگ و دورانساز بازسازی فکر دینی در اسلام در همین رابطه و در همین چارچوب و کانتکس، تبیین فلسفی اختیار و آزادی و اراده فردی انسان بود، چراکه اقبال از بعد از شکست حرکت سیدجمال به درستی دریافته بود که از قرن اول هجری به علت حاکمیت کلام اشعریگری در اشکال مختلف فلسفی و صوفیانه و عرفانی و فقیهانه و متکلمانه، اراده و آزادی و اختیار مسلمانان به چالش کشیده شده است.
اقبال قبل از معلم کبیرمان شریعتی به درستی دریافته بود که اشعریگری که از قرن اول هجری به صورت یک ویروس مخرب و ویرانگر در آمده بود، تمامی بن مایههای نظری اسلام تفسیرگرا اعم از اسلام متکلمانه، اسلام صوفیانه، اسلام فقیهانه، اسلام فیلسوفانه یونانیزده، اسلام روایتی، اسلام شفاعتی، اسلام ولایتی و اسلام زیارتی توسط این ویروس آلوده جبریگرایانه اختیارستیز و دنیاگریز و جامعهستیز و ارادهستیز کلامی اشعریگری آلوده شده است. به همین دلیل حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه او معلم کبیرمان شریعتی برای ویروس کشی این دستاورده آلوده هزار ساله، تمامی دستاوردهای فقهی و صوفیانه و عارفانه و فیلسوفانه و متکلمانه مسلمانان را به چالش کشیدند.
نرمافراز اقبال و شریعتی جهت این ویروس کشی اسلام فقاهتی و اسلام صوفیانه و اسلام متکلمانه و اسلام فلسفهزده یونانی، تبیین فلسفی اختیار و اراده و آزادی انسان میباشد که در این رابطه، اقبال در فصل سوم کتاب گرانسنگ و دوران ساز بازسازی فکر دینی در اسلام، تلاش میکند تا در چارچوب تبیین فلسفی زمان و تعمیم دادن عرصه کنش زمان حتی به خود خداوند، اراده و انتخاب انسان را به عنوان خلیفه اللهی، تبیین فلسفی نماید و به همین دلیل، از نگاه علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه او معلم کبیرمان شریعتی وجه مشترک و فونکسیون مشترک اسلام فلسفی یونانیزده و اسلام صوفیانه هند شرقی و اسلام فقیهانه حوزههای فقاهتی و اسلام متکلمانه اشعریگری در هزار سال گذشته، همین به چالش کشیدن اراده و انتخاب و آزادی انسان بوده است.
چراکه جبر اشعریگری که از قرن اول هجری مانند یک ویروس به جان اسلام تغییرگرا و جامعهساز و انسانمحور پیامبر افتاد، این ویروس متکلمانه جبرگرایانه با لباسهای مختلف کلامی، فقهی، فلسفی، صوفیانه، عرفانی، لباس فرهنگی و سنتی و فقهی و عرفانی و فلسفی یونانی و کلامی و روایتی و زیارتی و شفاعتی به تن کرد و در لوای این صورتهای رنگارنگ فقهی و کلامی و روایتی و فلسفی و عرفانی اسلام تغییرگرا و جامعهساز پیامبر را به چالش کشید. به همین دلیل در رویکرد اقبال و شریعتی، عامل اصلی انحطاط مسلمانان به خصوص از قرن پنجم، همین ظهور کلامی جبرگرائی در اندیشه مسلمانان است. در نتیجه اقبال و در ادامه او شریعتی، بیرحمانهترین نقد خود را به اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام صوفیانه و اسلام کلامی در این رابطه انجام دادند تا آنجا که از نظر اقبال، حافظ و افلاطون به گوسفندان تشبیه میشوند.
راهب دیرینه افلاطون حکیم / از گروه گوسفندان قدیم
رخش او در ظلمت معقول گم / در کهستان وجود افکنده سم
آنچنان افسون نامحسوس خورد / اعتبار از دست و چشم و گوش برد
گفت سر زندگی در مردن است / شمع را صد جلوه از افسردن است
بر تخیلهای ما فرمان رواست / جام او خواب آور و گیتی رباست
گوسفندی در لباس آدم است / حکم او بر جان صوفی محکم است
عقل خود را بر سر گردون رساند /عالم اسباب را افسانه خواند
کار او تحلیل اجزای حیات / قطع شاخ سر و رعنای حیات
فکر افلاطون زیان را سود گفت / حکمت او بود را نابود گفت
فطرتش خوابید و خوابی آفرید / چشم هوش او سرابی آفرید
بسکه از ذوق عمل محروم بود / جان او وارفتهی معدوم بود
منکر هنگامه موجود گشت / خالق اعیان نامشهود گشت
راهب ما چاره غیر از رم نداشت / طاقت غوغای این عالم نداشت
دل بسوز شعلهی افسرده بست / نقش آن دنیای افیون خورده بست
از نشیمن سوی گردون پر گشود / باز سوی آشیان آمد فرود
در خم گردون خیال او گم است / من ندانم درد یا خشت خم است
قومها از سکر او مسموم گشت / خفت و از ذوق عمل محروم گشت
کلیات اقبال – فصل اسرار خودی – ص 23 - س 16
ادامه دارد