بعثتشناسی پیامبر اسلام - قسمت 38
شورانیدن عقول مردم توسط تغییر انقلابی عقل تفسیرگر یونانی، به عقل تغییرگر قرآنی
الف – پیامبر اسلام چگونه توانست برای همیشه انگیزشی در احساس، فکر و شعور بشریت ایجاد کند:
اگر بگوئیم از بعد از پیدایش و تکوین مدرنیته و مدرنیسم در مغرب زمین، بزرگترین سؤال بشر پسامدرن این بوده و این هست که چه شد که در مغرب زمین انسان غربی توانست دفتر دوران پیشامدرن خود را ببندد و وارد عصر جدیدی از تاریخ تحول خود بشود، آنچنان تحولی که مانند یک سونامی جهانگیر توانست در کمتر از دو قرن تمامی زوایای ذهنی و عینی زندگی بشریت را زیر و زبر بکند؟ سوالی که گرچه از سیصد سال قبل تا کنون متفکرین و صاحب نظران و فلاسفه مغرب زمین (از هگل تا هابرماس) کوشیدهاند به آن پاسخ بدهند اما به قول مولوی در این رابطه:
در میان جبری و اهل قدر / همچنان جنگ است تا حشر ای پسر
تا کنون پاسخی همه جانبه که مورد تائید جمعی آنها باشد، پیدا نکرده است، در نتیجه دروازه پاسخگوئی به این سؤال دورانساز (که بیش از 300 سال است باز شده است) هنوز (و شاید تا ابد) باز مانده است. البته همه پاسخهائی که صاحب نظران و متفکرین و فلاسفه در طول 300 سال گذشته به این سؤال دادهاند تنها گوشهائی از زوایای این سونامی را روشن ساختهاند نه تمامی آن.
برای مثال هگل عامل مدرنیسم و توسعه در مغرب زمین را معلول شکست اتوریتههای سه گانه سیاسی و اجتماعی و معرفتی توسط سه حادثه:
1 - انقلاب کبیر فرانسه.
2 – پروتستانتیسم.
3 – رنسانس، میداند. ماکس وبر در رابطه با تکوین مدرنیسم بر خروج از جهان رازآلود توسط پروتستانیسم تکیه میکند آنچنانکه کارل مارکس پیدایش بورژوازی و عطش بورژوازی جهت ساختن جهانی بر مثال خویش به عنوان عامل تکوین و پیدایش مدرنیته در غرب مطرح میکند.
البته بعضی دیگر از صاحب نظران متأخر غرب هم رویکرد مدرنیته در مغرب زمین را معلول چرخش در چارچوب منظومه معرفتی افلاطونی و ارسطوئی تبیین میکنند، به این ترتیب که اینها معتقدند که تفاوت غرب پیشامدرن با غرب پسامدرن در این است که در غرب پیشامدرن غرب در تعیین نظام حکومتی خود تکیه بر اندیشههای افلاطونی میکرد اما در عرصه متدولوژی و طبییعتشناسی تکیه بر اندیشه ارسطوئی داشت (لذا از آنجائیکه افلاطون در عرصه تعیین نظام حکومتی معتقد به آریستوکراسی فلسفی بود نظریه حکومت حکما و فلاسفه جایگزین نظریه دموکراسی سقراطی و ارسطوئی کرد).
در نتیجه این امر باعث گردید تا در مغرب زمین پیشامدرن تئوری اریستوکراسی حکومتی افلاطونی که بسترساز تکوین نظامهای توتالیتر میشود جایگزین تئوری دموکراسی دولت شهرهای سقراطی و ارسطوئی بشود و البته از آنجائیکه در عرصه طبیعتشناسی غرب پیشامدرن بر معرفتشناسی ارسطوئی تکیه میکرد، در نتیجه نظر به اینکه طبیعتشناسی ارسطو برعکس افلاطون (که به طبیعتشناسی هندسی و ریاضی معتقد بود) به اصالت ماهیت و قوه و فعل در عرصه تکوین وجود اعتقاد داشت، این امر باعث گردید تا به علت اعتقاد ارسطو به ماهیت از قبل تعیین شده یا تئوری قوه، فعل زمینه جهت فهم هندسی یا ریاضی دیدن و قانونمند دانستن جهان که از نظر کپلر و نیوتن بسترساز مدرنیته در غرب شد؛ فراهم نشود.
اما در غرب پسامدرن برعکس غرب پیشامدرن مغرب زمین در تئوری حکومت بر اندیشه ارسطو تکیه کرد ولی در طبیعتشناسی بر اندیشه افلاطون، لذا از آنجائیکه در تئوری حکومت ارسطو معتقد به نظام دولت شهری و دموکراسی بود و در طبیعتشناسی افلاطون برعکس ارسطو جهان را به صورت هندسی و ریاضی تبیین و تفسیر میکرد این امر باعث گردید تا مدرنیته که مولود قانونمند دیدن جهان و نظام حکومتی دموکراسی است متولد شود. البته هر چند نظریه چرخش در چارچوب تئوری حکومتی و طبیعتشناسانه افلاطون و ارسطو نتواند توجیهگر تحول و انحطاط غرب پیشامدرن و پسامدرن بشود ولی این تئوری به صورت صد در صد میتواند تبیین کننده علت عقب ماندگی و انحطاط جوامع مسلمان از بعد از قرن پنجم باشد، چراکه از قرن چهارم و پنجم هجری بود که (توسط فارابی و ابن سینا) فلسفه یونانی وارد اندیشه مسلمانان شد.
قبل از ورود فلسفه یونانی به اندیشه مسلمانان ابتدا فلسفه یونانی توسط فیلسوفان یونانیزده مسلمان مثل فارابی و ابن سینا و ابن رشد محجبه و مسلمان شدند و بعد وارد اندیشه مسلمانان و به خصوص شیعیان گردیدند آنچنانکه استمرار حیات آن دو مشرب فلسفی تا این زمان (یعنی بیش از هزار سال) نشانگر همان مسلمان و محجبه شدن فلسفه یونانی افلاطون و ارسطو توسط فلاسفه مسلمان میباشد. البته از همان آغاز آگاهانه با دخالت تمویهگرایانه سیاسی بعضی از سردمداران بنیعباس در عرصه ترجمه و انتقال فلسفه از یونان به اندیشه مسلمانان یک کجی و انحراف صورت گرفت.
به این ترتیب که فلسفه یونانی افلاطونی و ارسطوئی به صورت گزینشی وارد اندیشه مسلمانان کردند (نه آزاد و همه جانبه) یعنی از همان آغاز فلسفه سیاسی و حکومتی افلاطون که همان اریستوکراسی فلسفی میباشد توسط فارابی (جدای طبیعتشناسی هندسی و ریاضی افلاطونی) همراه با طبیعتشناسی ماهیتگرا و قوه فعل و همچنین متد قیاسی کلیگرای ارسطوئی (منهای فلسفه سیاسی دولت شهری و دموکراسی ارسطوئی) تحت عنوان فلسفه اسلامی در اندیشه مسلمانان به صورت صد در صد وارداتی تکوین پیدا کرد (آنچنانکه تا امروز همین دو مشرب فلسفی یعنی مشرب اشراقی افلاطونی و مشرب مشائی ارسطوئی تاریخ فلسفه هزار ساله مسلمانان و به خصوص شیعیان تشکیل میدهد) و تمامی کندوکوبها و چکشکاریهای فلسفی که در طول بیش از هزار سال گذشته توسط فلاسفه مسلمان از فارابی و ابن رشد و ابن سینا گرفته تا ملاصدرا و ملاهادی سبزواری و در آخر علامه طباطبائی و غیره همگی در کانتکس همین دو مشرب فلسفی یا حداکثر مثل ملاصدرا ترکیبی از این دو مشرب انجام گرفته است.
بطوریکه اگر ما از تمام اندیشههای فلسفی بیش از هزار ساله مسلمانان، اندیشههای فلسفی افلاطون و ارسطو را جدا کنیم چیزی از اندیشه فلسفی مستقلی تحت عنوان فلسفه اسلامی در طول بیش از هزار ساله گذشته نخواهیم داشت و همین امر باعث گردید تا منهای فونکسیون اریستوکراسی حکومتی افلاطون بر فلسفه سیاسی و حکومتی و ماهیتگرائی و کلیگرائی ارسطوئی در عرصه طبیعتشناسی و اپیستمولوژی و منطق هزار ساله مسلمانان، هیچگونه نوآوری فلسفی و منطقی و حتی اخلاقی جدای از دو مشرب اشراقی افلاطونی و مشائی ارسطوئی در اندیشه فلسفی مسلمانان صورت نپذیرد.
آنچنانکه در این رابطه، داد علامه محمد اقبال لاهوری در سر آغاز کتاب «سیر فلسفه در ایران» بلند شده است و او با طرح این سؤال که چرا در مغرب زمین در دوران پسامدرن این همه مکتبهای فلسفی رنگارنگ تکوین پیدا کرده است اما در مشرق زمین و به خصوص مسلمانان ما تنها با دو مشرب فلسفی افلاطونی و ارسطوئی روبرو هستیم؟ البته در همین رابطه گرچه افرادی مثل شیخ مرتضی مطهری و غیره تلاش میکنند تا عقبه اندیشه فلسفی در میان مسلمانان را به قرآن و پیامبر و دوران ائمه پیوند بزنند ولی به قول مولوی:
آفتاب باشد دلیل آفتاب / گردلیلت باید از وی رو متاب
چراکه اگر آبشخور فلسفه در اندیشه مسلمانان ریشه در قرآن و نهج البلاغه و غیره داشته است به قول اقبال چرا از اندیشه فلسفی مسلمانان در طول هزار سال گذشته جز ارسطو و افلاطون چیزی جدیدی زائیده نشده است؟ و به همین ترتیب است که باید اذعان کنیم که ورود گزینشی فلسفه یونانی به خصوص از قرن چهارم و پنجم هجری تنها عامل بسترساز تکوین فلسفه در میان مسلمانان و به خصوص شیعیان شد، چراکه تا قبل از ورود گزینشی فلسفه یونانی افلاطونی و ارسطوئی به اندیشه مسلمانان اصلاً در اندیشه مسلمانان موضوعی به نام فلسفه وجود نداشت، لذا تا امروز هم همین فلسفه وارداتی یونانی افلاطونی و ارسطوئی بن مایه فلسفه مسلمانان میباشد و لذا در همین رابطه در پاسخ به سؤال علامه محمد اقبال لاهوری در سر آغاز کتاب «سیر فلسفه در ایران» که میپرسد چرا فلسفه در بین مسلمانان به جز دو مشرب اشراقی افلاطونی و مشائی ارسطوئی تولید کننده مکتبهای دیگر فلسفی نشد در حالیکه در مغرب زمین پسامدرن فلسفه توانست با شاخههای گوناگونی رشد بکند؟ باید بگوئیم که علت سترون بودن اندیشه فلسفی در میان مسلمانان در طول بیش از هزار سال گذشته این بوده است که:
اولاً آبشخور تکوین اندیشه فلسفی در میان مسلمانان ریشه صد در صد وارداتی از یونان داشته است.
در ثانی تأثیر اپیستمولوژی ارسطوئی در کانتکس منطق صوری و کلیگرای او آنچنان چشمه معرفت اندیشی مسلمانان را کور کرد که غیر از همان آب وارداتی یونانیزده در طول هزار سال گذشته از این چشمه آبی دیگر نجوشیده است و این مصیبت زمانی بیشتر در اندیشه فلسفی مسلمان هویدا گردید و وجود خود را به نمایش گذاشت که از بعد از رنسانس فلسفی که طلیعهدار رنسانس اندیشه در مغرب زمین بود، گرچه عبدالرحمن ابن خلدون تونسی در اواخر جلد دوم کتاب مقدمه «تاریخ العبر» خود به مسلمانان هشدار میداد که در مغرب زمین رنسانس فلسفی و فکری در حال رشد و پیدایش میباشد ولی تا زمان محمد علی فروغی که کتاب «سیر حکمت در اروپا» تدوین کرد یعنی بیش از پانصد سال بعد از ابن خلدون فلاسفه ما حداقل اطلاعی از رنسانس فلسفی مغرب زمین نداشتند و همین امر باعث گردید تا مانیفست و بن مایه فلسفی فلاسفه مسلمان در طول بیش از هزار سال گذشته فلسفه حکومتی افلاطونی همراه با طبیعتشناسی ماهیتگرا و کلی نگر از پیش تعیین شده محاط قوه، فعل و منطق «ثبوتی و ذهنی و قیاسی» ارسطوئی تشکیل دهد.
به همین دلیل از آغاز ورود اندیشههای فلسفی یونانی به فرهنگ مسلمانان (توسط فارابی و ابن سینا و ابن رشد یعنی قرن چهارم و پنجم) یک فاجعه و انحرافی در مشرق زمین و اندیشه مسلمانان صورت گرفت که تا این زمان جوامع مسلمان و از جمله جامعه ایران دارد، چوب آن انحراف بزرگ فلسفی میخورد. چرا که در عرصه فلسفه سیاسی و حکومتی از آنجائیکه متفکرین مسلمان نتوانستند از مدینه النبی پیامبر و حکومت 5 ساله امام علی فلسفه سیاسی و حکومتی اسلامی تدوین کنند جهت پر کردن این خلاء نظری آگاهانه با تحریک سلاطین معلوم الحال بنیعباس فلاسفه مسلمان به جای تکیه بر اندیشههای دموکراسیخواهانه ارسطو بر اندیشه اریستوکراسی سیاسی افلاطون تکیه کردند که خود این امر بسترساز تکوین استبداد نظری در میان مسلمانان و به خصوص جامعه ایران گردید که خطرناکترین میوه این استبداد نظری هزار ساله افلاطونی در جامعه، تئوری ولایت فقیه خمینی میباشد که بیش از 36 سال است که به عنوان فلسفه حکومتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران در آمده است.
ادامه دارد