سوره «فجر» تبیین کننده سه رابطه «انسان و خدا، انسان و جهان، انسان و جامعه و تاریخ» - قسمت پنجم

البته شورانیدن وجود جامعه همانی است که در آیه 25 سوره حدید مطرح شده است. علیهذا، به موازات شروع دوران ختم نبوت از بعد از وفات پیامبر اسلام در سال 11 هجری، اسلام تغییرگرا و انسان‌محور و جامعه‌ساز پیامبر اسلام در چهارچوب اسلام کلامی اشاعره و معتزله و اسلام فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی و اسلام صوفیانه هند شرقی، از گردونه اسلام تغییرساز نهج‌البلاغه و کربلای حسین خارج شد و وارد گردونه اسلام تفسیرگرا فلسفی و کلامی و صوفیانه و فقیهانه شد؛ اما فاجعه انحراف اسلام تغییرگرا به اسلام تفسیرگرا، در کانتکس اسلام تاریخی، تنها به همین انحراف خلاصه نشد، چراکه در ادامه این انحراف بود که اسلام اجتماعی و جامعه‌ساز یا به سمت اسلام قدرت‌گرای تکلیفی و حکومتی و فقاهتی جهت گرفت و یا به سمت اسلام فردگرای جامعه‌گریز و دنیاستیز سمتگیری کرد و از اینجا بود که با تولد اسلام فردی و اسلام حکومتی فقاهتی اسلام اجتماعی و اسلام سیاسی و اسلام جامعه‌ساز قدرت‌ستیز به فراموش خانه تاریخ رفت.

لذا در همین رابطه اسلام جامعه‌ساز و اسلام سیاسی که در دیسکورس مدرن معلم کبیرمان شریعتی تحت عنوان اسلام ایدئولوژیک مطرح شده است، برای اولین بار پس از هزار سال، شریعتی در ادامه راه اقبال کوشید تا به بازسازی اسلام تغییرساز اجتماعی بپردازد. در نتیجه، در این رابطه بود که در دهه 60 طرفداران اسلام صوفیانه فردی و اسلام تفسیرگرای فلسفی یونانی‌زده فردی و اسلام باطنی‌گری فردید و حسین نصر، حرکتی همه جانبه از عبدالکریم سروش تا حسین نصر و داریوش شایگان بر علیه شریعتی تحت عنوان مبارزه با ایدئولوژی کردن اسلام سنتی توسط شریعتی از سر گرفتند.

برای آنکه بتوانند با جایگزین کردن اسلام تفسیرگرای صوفیانه و فیلسوفانه فردی به جای اسلام جامعه‌سازانه اجتماعی شریعتی شرایط جهت جاده صاف کردن لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم معرفتی و اخلاقی در جامعه ایران فراهم کنند؛ و به همین دلیل در 40 سال گذشته مبارزه با اندیشه شریعتی در نوک پیکان حرکت داریوش شایگان و حسین نصر و عبدالکریم سروش و باند به جا مانده سید احمد فردید قرار گرفته است؛ و باز در این رابطه است که مبارزه 40 ساله عبدالکریم سروش و حسین نصر و داریوش شایگان و باند سید احمد فردید با اندیشه شریعتی، تحت عنوان ایدئولوژی کردن دین سنتی اسلام توسط شریعتی مبارزه با اسلام اجتماعی و مبارزه با اسلام تغییرساز و مبارزه با اسلام جامعه‌ساز می‌باشد، نه آنچنانکه مرحوم مهندس بازرگان توسط کتاب «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء» دنبال می‌کرد، چراکه، «بازرگان پیر» در واپسین دوران حیات سیاسی و اجتماعی و حکومتی خود پس از اینکه دریافت، که رژیم مطلقه فقاهتی هرگز آماده حداقل مشارکت سیاسی با جریان نهضت آزادی نمی‌باشد و خمینی رسماً و علناً در نامه به محتشمی وزیر کشور، نهضت آزادی را منافق و خائن خواند و برای همیشه از دستیابی نهضت آزادی به مشارکت در حکومت مطلقه فقاهتی نا امید کرد، بازرگان پیر که در برابر خمینی گفته بود که «بعد از خدا تنها شما در زمین صاحب ما هستی» به یکباره در سال 1370 یعنی دو سال بعد از فوت خمینی جهت انتقام‌گیری و مبارزه با اسلام فقاهتی یا مبارزه با اسلام حکومتی و مبارزه فکری با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و مبارزه با اسلام قدرت در جامعه ایران و بر خلاف 50 سال گذشته خود، تز اسلام غیر اجتماعی یا اسلام غیر سیاسی در چارچوب تئوری «خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیاء می‌باشد» در دستور کار خود قرار داد.

لازم به ذکر است که، اگرچه بازرگان پیر در آغاز نام کتاب فوق خود را، «خدا و آخرت به عنوان تنها هدف بعثت انبیاء» گذاشت، ولی به علت اینکه، غیر از حاجی فرج دباغ - معروف به عبدالکریم سروش - کس دیگری از این کتاب حمایت نکرد، بازرگان در چاپ‌های بعدی این کتاب، کلمه «تنها» را برداشت و عنوان «خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء» را گذاشت. البته از اینگونه نرمش‌های قهرمانانه بازرگان قبلاً در سال 56 پس از اعلامیه مشترک او با شیخ مرتضی مطهری بر علیه شریعتی و پس از اینکه در این اعلامیه مشترک جهت بسترسازی دستیابی به قدرت و حکومت با تبانی با شیخ مرتضی مطهری، اعلام کرد که اندیشه شریعتی، دارای اشکالات اصولی می‌باشد، تحت فشار صاحب نظران مذهبی و سیاسی زمان که حتی خود مرحوم یدالله سحابی هم جزء معترضین بود، بازرگان دست به نرمش قهرمانانه و فرصت طلبانه زد و در مصاحبه‌ای اعلام کرد که «من از متن آن آگاهی نداشتم.» (زهی بی‌شرمی، حاشا و کلاً از این همه فرصت‌طلبی، فَبِأَی آلَاءِ رَبِّکمَا تُکذِّبَانِ).

علی ایحال، از آنجائیکه استراتژی شریعتی «مبارزه با اسلام فقاهتی و با اسلام سنتی و با اسلام فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و با اسلام صوفیانه هند شرقی در راستای تغییر باور مردم، جهت شورانیدن وجودی و ماهیتی جامعه مسلمان بر علیه اصحاب قدرت که او به صورت زر و زور و تزویر از آنها یاد می‌کرد، بود، به همین دلیل شریعتی، در راستای بازسازی اسلام تغییرگرای، جامعه‌ساز، به جای رویکرد ذات‌گرایانه فقهی و سنتی و فلسفی و صوفیانه به اسلام، رویکرد تاریخ‌گرایانه انتخاب کرد

در چارچوب این رویکرد تاریخ‌گرایانه بود که شریعتی کوشید تا اسلام تغییرگرای و جامعه‌ساز و مسئولیت آفرین و انسان محور و اجتماعی، خود را بر ویرانه‌های اسلام فقاهتی و اسلام فیلسوفانه تفسیرگرای یونانی‌زده و اسلام صوفیانه دنیاگریز و آزادی‌ستیز و اختیارستیز و جامعه‌ستیز و اسلام متکلمانه اشعری‌گری بنا کند؛ و به همین دلیل برعکس دین‌شناسی دگماتیسم و انطباقی اسلام فقیهانه و اسلام صوفیانه و اسلام فیلسوفانه، دین‌شناسی شریعتی مانند دین‌شناسی علامه محمد اقبال لاهوری و شاه ولی الله دهلوی، یک دین‌شناسی تطبیقی می‌باشد.

«پروژه شریعتی، بازسازی اسلام تطبیقی یا اسلام تغییرساز یا اسلام اجتماعی توسط اسلام ایدئولوژیک اجتهادی و انسان‌محور و تغییرساز و جامعه‌ساز و ضد حکومت و ضد قدرت است. شریعتی معتقد است که مسلمانان تا کنون با عینک فقهی و فلسفی و صوفیانه و متکلمانه اشعری‌گری در چارچوب اسلام تفسیرگرا، اسلام اجتماعی و اسلام تغییرساز و اسلام جامعه‌ساز پیامبر اسلام را مسخ و تحریف کرده‌اند، لذا در این رابطه بود که شریعتی معتقد به بازسازی این اسلام مسخ و تحریف شده دگماتیسم، فقاهتی و ولایتی و شفاعتی و زیارتی و صوفیانه و متکلمانه شد.

آنچنانکه قبل از شریعتی در نیمه اول قرن بیستم، بزرگ‌ترین دغدغه فلسفی حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری در کتاب گرانسنگ و دوران ساز بازسازی فکر دینی در اسلام، در همین رابطه و در همین چارچوب و کانتکس تبیین فلسفی اختیار و آزادی و اراده فردی انسان بود، چراکه اقبال از بعد از شکست حرکت سیدجمال، به درستی دریافته بود که از قرن اول هجری به علت حاکمیت کلام اشعری‌گری در اشکال مختلف فلسفی و صوفیانه و عرفانی و فقیهانه و متکلمانه، اراده و آزادی و اختیار مسلمانان به چالش کشیده شده است.

اقبال قبل از معلم کبیرمان شریعتی، به درستی دریافته بود که «اشعری‌گری که از قرن اول هجری به صورت یک ویروس مخرب و ویرانگر درآمده بود، تمامی بن مایه‌های نظری اسلام تفسیرگرا اعم از اسلام متکلمانه و اسلام صوفیانه و اسلام فقیهانه و اسلام فیلسوفانه یونانی‌زده و اسلام روایتی و اسلام شفاعتی و اسلام ولایتی و اسلام زیارتی، توسط این ویروس آلوده جبری‌گرایانه، اختیارستیز و دنیاگریز و جامعه‌ستیز و اراده‌ستیز کلامی اشعری‌گری آلوده شده است.» به همین دلیل حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه او معلم کبیرمان شریعتی، برای ویروس کُشی این دستاورده آلوده هزار ساله، تمامی دستاوردهای فقهی و صوفیانه و عارفانه و فیلسوفانه و متکلمانه مسلمانان را به چالش کشیدند. نرم‌افراز اقبال و شریعتی», جهت این ویروس کُشی اسلام فقاهتی و اسلام صوفیانه و اسلام متکلمانه و اسلام فلسفه زده یونانی، تبیین فلسفی اختیار و اراده و آزادی انسان می‌باشد که در این رابطه، اقبال در فصل سوم کتاب گرانسنگ و دوران‌ساز بازسازی فکر دینی در اسلام، تلاش می‌کند تا در چارچوب تبیین فلسفی زمان و تعمیم دادن عرصه کنش زمان حتی به خود خداوند، اراده و انتخاب انسان را به عنوان خلیفه اللهی، تبین فلسفی نماید.

به همین دلیل، از نگاه علامه محمد اقبال لاهوری و در ادامه او معلم کبیرمان شریعتی «وجه مشترک و فونکسیون مشترک اسلام فلسفی یونانی‌زده و اسلام صوفیانه هند شرقی و اسلام فقیهانه حوزه‌های فقاهتی و اسلام متکلمانه اشعری‌گری در هزار سال گذشته، همین به چالش کشیدن اراده و انتخاب و آزادی انسان بوده است.» چراکه جبر اشعری‌گری که از قرن اول هجری مانند یک ویروس به جان اسلام تغییرگرا و جامعه‌ساز و انسان‌محور پیامبر افتاد، این ویروس متکلمانه جبرگرایانه با لباس‌های مختلف کلامی و فقهی و فلسفی و صوفیانه و عرفانی، لباس فرهنگی و سنتی و فقهی و عرفانی و فلسفی یونانی و کلامی و روایتی و زیارتی و شفاعتی به تن کرد و در لوای این صورت‌های رنگارنگ فقهی و کلامی و روایتی و فلسفی و عرفانی اسلام تغییرگرا و جامعه‌ساز پیامبر را به چالش کشید.

به همین دلیل در رویکرد اقبال و شریعتی، «عامل اصلی انحطاط مسلمانان بخصوص از قرن پنجم، همین ظهور کلامی جبرگرائی در اندیشه مسلمانان است» در نتیجه اقبال و در ادامه او شریعتی، بی‌رحمانه‌ترین نقد خود را به اسلام فقاهتی و اسلام فلسفی و اسلام صوفیانه و اسلام کلامی در این رابطه انجام دادند تا آنجا که از نظر اقبال، حافظ و افلاطون به گوسفندان تشبیه می‌شوند:

راهب دیرینه افلاطون حکیم / از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم / در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسون نامحسوس خورد / اعتبار از دست و چشم و گوش برد

گفت سر زندگی در مردن است / شمع را صد جلوه از افسردن است

بر تخیل‌های ما فرمان رواست / جام او خواب‌آور و گیتی رباست

گوسفندی در لباس آدم است / حکم او بر جان صوفی محکم است

عقل خود را بر سر گردون رساند / عالم اسباب را افسانه خواند

کار او تحلیل اجزای حیات / قطع شاخ سرو رعنای حیات

فکر افلاطون زیان را سود گفت / حکمت او بود را نابود گفت

فطرتش خوابید و خوابی آفرید / چشم هوش او سرابی آفرید

بس که از ذوق عمل محروم بود / جان او وارفته‌ی معدوم بود

منکر هنگامه موجود گشت / خالق اعیان نامشهود گشت

راهب ما چاره غیر از رم نداشت / طاقت غوغای این عالم نداشت

دل بسوز شعله‌ی افسرده بست / نقش آن دنیای افیون خورده بست

از نشیمن سوی گردون پر گشود / باز سوی آشیان آمد فرود

در خم گردون خیال او گم است / من ندانم درد یا خشت خم است

قوم‌ها از سکر او مسموم گشت / خفت و از ذوق عمل محروم گشت

کلیات اقبال – فصل اسرار خودی – ص 23 - س 16

البته خود محمد اقبال لاهوری و معلم کبیرمان شریعتی این ریشه‌یابی از انحطاط مسلمین و این روش برخورد با انحطاط مسلمین را از پیامبر اسلام تاسی بودند. چراکه، «پیامبر اسلام، در دوران آغازین حرکت و بعثت خود، جهت ایجاد تحول اجتماعی و انسانی و تاریخی، در کانتکس تکیه بر آخرت و جاودانی بودن انسان، جوهر جبرگرائی معلول نظام اعتقادی و اجتماعی و سیاسی و فلسفی، بت‌پرستی را به چالش کشید و توسط پاداش در آخرت - که از نگاه او و قرآن، مولود مادیت یافتن عمل اختیاری و انتخابی خود انسان می‌باشد -، اختیار و اراده و انتخاب و آزادی انسان را تبیین وجودی و فلسفی کرد

لذا تکیه محوری پیامبر اسلام در فرایند مکی‌اش تا سال دهم بعثت، بر آخرت و طرح بیش از 95% آیات ده سال اول بعثت پیامبر در فرایند مکی در باب آخرت و غیبت آیات توحیدی در ده سال اول بعثت پیامبر اسلام در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد. چراکه پیامبر اسلام، «در چارچوب رویکرد انسان‌مدارانه خود، جهت ایجاد تحول اجتماعی و تاریخی کوشید که قبل از توحید و تغییر، تصور و تصدیق توده‌ها از خداوند، به عنوان ثقل محور وجود دیدگاه آنها را نسبت به خود و انسان تغییر دهد.» تا در این رابطه بتواند، «چهار رابطه دوران‌ساز جامعه بشری، یعنی رابطه انسان با خودش و رابطه انسان با جامعه و رابطه انسان با جهان و رابطه انسان با خداوند را دچار تحول کیفی بکند

اقبال نیز به تاسی از پیامبر اسلام، از آنجائیکه عامل انحطاط جامعه مسلمین را، - بخصوص از قرن چهارم و پنجم - در فراگیری اندیشه جبرگرایانه اشعری‌گری که به صورت ایمان مسلمانان درآمده بود می‌دید، همین امر باعث گردید تا او، نخستین سد راه تحول مسلمانان در چارچوب بازسازی نظری اسلام همین آفت جبرگرائی کلامی و صوفیانه و فقیهانه و فیلسوفانه ببیند؛ و بر این اساس بود که «اقبال - برعکس سیدجمال - معتقد بود که انحطاط تمدنی مسلمین که از قرن چهارم و پنجم شروع شده است، ریشه در انحطاط نظری و انحطاط اعتقادی و انحطاط فلسفی مسلمانان نسبت به اسلام تغییرگرایانه پیامبر دارد.» به عبارت دیگر، «از نظر اقبال اول اسلام دچار انحطاط شد و بعداً مسلمانان گرفتار انحطاط تمدنی شدند

البته اقبال در نظریه خود، انحطاط تمدنی مسلمانان از انحطاط فلسفی و کلامی و سیاسی و عرفانی صوفیانه جدا می‌کند و در همین چارچوب است که قبل از معلم کبیرمان شریعتی، «اقبال معتقد به شعار نجات اسلام قبل از مسلمین بود.» پر پیداست که «اقبال در چارچوب شعار، نجات اسلام قبل از مسلمین خود بود که شعار بازسازی فکر دینی در اسلام را مطرح کرد.» چراکه، «مضمون شعار بازسازی فکر دینی، در اندیشه اقبال، غیر از مضمون شعار احیاء فکر دینی غزالی می‌باشد»، اقبال با شعار بازسازی فکر دینی، می‌خواست در ابتدای قرن بیستم پس از شکست حرکت سیدجمال و عبده، «به نظریه‌پردازان تحول‌خواه مسلمان اعلام کند که اسلام چه در شکل صوفیانه و عارفانه آن و چه در شکل فقیهانه آن و چه در شکل فیلسوفانه آن و چه در شکل متکلمانه آن، به علت غلبه اندیشه جبرگرایانه اشعری‌گری، دچار انحطاط و ویرانی همه جانبه شده است

علی ایحال، به همین دلیل بود که اقبال معتقد بود که «کل دستگاه مسلمانی باید در مرحله بازسازی، در پنجه بازشناسی مجدد قرار گیرد.» در این رابطه است که اقبال معتقد است که نخستین کسی که شعار بازسازی کل دستگاه مسلمانی مطرح کرد، شاه ولی الله دهلوی بود و البته هر چند اقبال مدعی است که سیدجمال الدین اسدآبادی به عظمت این موضوع پی برده بود، ولی نظر اقبال این است که سیدجمال به علت انحراف در تاکتیک، در عرصه استراتژی دچار بن بست گردید.

«وظیفه‌ای که مسلمانان این زمان در پیش دارند، بسیار سنگین است. باید، بی‌آنکه کاملاً رشته ارتباط خود را با گذشته قطع کنند، از نو در کل دستگاه مسلمانی بیندیشند. شاید نخستین مسلمانی که ضرورت دمیدن چنین روحی را در اسلام احساس کرده است، شاه ولی الله دهلوی بوده است. ولی آن کس که کاملاً به اهمیت این وظیفه متوجه شده و بصیرت عمیق در تاریخ اندیشه و حیات اسلامی، همراه با وسعت نظر حاصل از تجربه وسیع در مردم و اخلاق و آداب ایشان، او را حلقه زنده‌ای میان گذشته و آینده ساخته است، جمال الدین اسدآبادی افغانی بوده است. اگر نیروی خستگی‌ناپذیر وی تجزیه نمی‌شد و خود را تنها وقف تحقیق در باره اسلام به عنوان دستگاهی اعتقادی و اخلاقی می‌کرد، امروز جهان اسلام از لحاظ عقلی بر پایه محکم‌تری قرار می‌داشت» (بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل چهارم – آزادی و جاودانی من بشری – ص 112 – س 20).

ادامه دارد