شریعتی در آئینه اقبال - قسمت هفدهم

«پیوند جدولی یا دو طرفه»، اقبال - شریعتی

 

ثالثا اقبال و شریعتی در پروسه تدوین وحی نبوی پیامبر اسلام، به صورت «جدولی» حرکت می‌کردند. بطوریکه اقبال، در تدوین «جدولی وحی نبوی پیامبر اسلام ستون عمودی این جدول را کامل کرد» آنچنانکه شریعتی در راستای، «تدوین ستون افقی جدول وحی نبوی پیامبر اسلام اهتمام ورزید.» توضیح آنکه اقبال در کتاب «بازسازی فکر دینی»، علاوه بر اینکه تلاش می‌کند تا نشان دهد که تنها روش و متدولوژی بازسازی اسلام و فکر دینی، بازفهمی و بازشناسی وحی نبوی پیامبر اسلام می‌باشد و بدون بازسازی و واسازی و بازفهمی وحی نبوی پیامبر اسلام امکان واسازی و بازسازی اسلام‌شناسی در این زمان وجود ندارد، و علاوه بر اینکه تلاش می‌کند تا، وحی نبوی پیامبر اسلام را به صورت یک فرایند در پروسس تکامل وجود از آغاز تکوین هستی الی زماننا هذا تعریف نماید و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «ختم نبوت پیامبر اسلام را در چارچوب تولد عقل برهانی استقرایی یا عقل خودبنیاد نقاد انسانی تبیین نماید»، و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «توسط چند منبعی کردن معرفت بشری قرآن، فرایند وحی عقلانی را از وحی غریزه‌ای پیامبران ابراهیمی ماقبل پیامبر اسلام، جدا کند» و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «جنس وحی نبوی پیامبر اسلام را از جنس تجربه دینی تعریف کند نه جنس تجربه عرفانی اهل تصوف» و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «تجربه دینی و نبوی پیامبر اسلام را از تجربه باطنی و عرفانی اهل تصوف جدا کند» و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «توسط اجتهاد در اصول نه اجتهاد در فروع فقهی بستر این واسازی وبازسازی وحی نبوی پیامبر اسلام را فراهم کند» و علاوه بر اینکه او تلاش می‌کند تا، «معرفت دینی مولود تجربه دینی نبوی پیامبر اسلام را از جنس معرفت انتزاعی و مجرد دکارتی و کانتی و پوپری نداند و بین معرفت دینی محصول تجربه دینی پیامبر اسلام با معرفت مجرد کانتی –پو پری تمیز قائل شود» و علاوه بر اینکه او تلاش می‌کند تا، «برعکس رویکرد کانتی بین نومن دین و فنومن فهم دینی تمایزی قائل نشود» و علاوه بر اینکه او تلاش می‌کند تا، «گوهر دین را عقلانیت تاریخی و اجتماعی و انسانی بداند» و علاوه بر اینکه او می‌کوشد تا، «برای عقلانیت دینی محصول تجربه نبوی پیامبر اسلام هویت جمعی قائل بشود» و علاوه بر اینکه او سعی می‌کند تا، «در عرصه بازفهمی اسلام در چارچوب بازسازی دینی (نه احیاء دینی) توسط معرفت برون دینی به فهم دوباره اسلام و وحی نبوی و تجربه دینی پیامبر اسلام بپردازد»، و علاوه بر اینکه او اهتمام می‌ورزد تا، «نشان دهد که گرچه دین از تجربه دینی پیامبر شروع می‌شود، ولی این تجربه دینی نه تنها صورت دفعی ندارد، بلکه به صورت یک پرو سس 23 ساله مکی (یا فردی) و مدنی (یا اجتماعی) جاری و ساری می‌شود.»

به این ترتیب در عرصه معرفت‌شناسانه این تجربه دینی پیامبر اسلام، او معتقد است که، «ما حق نداریم بین دین و تجربه دینی تفکیکی قائل بشویم و بین دین تاریخی و دین تجربی پیامبر اسلام تمایزی به لحاظ معرفت‌شناسانه قائل بشویم» چراکه از نظر او، «بین تجربه دینی و معرفت دینی و ادب دینی در اشکال فقه و مناسک و اخلاق تمایزی وجود ندارد»، یعنی از نظر اقبال و شریعتی اگر تجربه دینی و نبوی پیامبر اسلام را فقط منحصر به تجربه دفعی پیامبر در غار حرا بکنیم و تمامی 23 سال حیات مکی و مدنی پیامبر اسلام را جز تجربه نبوی پیامبر اسلام ندانیم، در آن صورت تفکیک دین از تجربه دینی و معرفت دینی و مناسک دینی و فقه دینی ممکن می‌شود.

به عبارت دیگر از نظر اقبال و شریعتی، همه این‌ها علاوه بر اینکه دین هستند، جزء تجربه دینی پیامبر اسلام هم می‌باشند، لذا در این رابطه است که اقبال و شریعتی به جای کالبد شکافی سه اشکوبه‌ای، «تجربه دینی» و «معرفت دینی» و «ادب دینی» معتقد به کالبد شکافی دو اشکوبه‌ای «ابدیت» و «تغییر» می‌باشند و باز در این رابطه است که آن‌ها معتقدند که، «فونکسیون دین پیوند بین ابدیت و تغییر می‌باشد» و علاوه بر اینکه آن‌ها تلاش می‌کنند تا، وحی اپیستمولوژیک اسلام تطبیقی را جایگزین وحی آنتولوژیک اسلام دگماتیسم کنند و در کادر وحی اپیستمولوژیک تطبیقی، وحی دینامیک محصول تجربه اگزیستانسی پیامبر اسلام را جایگزین وحی مکانیکی برون وجودی پیامبر اسلام کنند، با همه این احوال، تمام تلاش اقبال و شریعتی بر آن است تا، معرفت دینی را در چارچوب تجربه دینی پیامبر اسلام تبیین نمایند.

به همین دلیل ما در تبیین تئوریک وحی نبوی پیامبر سلام که، به صورت جدولی توسط اقبال و شریعتی انجام گرفته شده است برای اقبال «نقشی عمودی» قائل می‌شویم، چراکه شریعتی در تبیین این تئوری تمامی تلاشش بر این است که، برعکس اقبال که تلاش می‌کند تا «معرفت دینی یا اسلام‌شناسی را در چارچوب تجربه دینی پیامبر اسلام خلاصه کند، با اجتماعی و تاریخی کردن این معرفت دینی می‌کوشد، تا تجربه دینی پیامبر اسلام را از محدوده 23 سال مکی و مدنی خارج کند و الی زماننا هذا این تجربه را وسعت ببخشد» و توسط انسانی و تاریخی و اجتماعی کردن این تجربه دینی و نبوی پیامبر اسلام، در کانتکس پیوند تطبیقی بین معرفت دینی و معرفت بشری، اقدام به بازسازی فکر دینی یا اسلام‌شناسی تطبیقی خود بکند.

بنابراین، شریعتی در تدوین ستون افقی تبیین وحی نبوی پیامبر اسلام کوشید، تا عرفان کلاسیک صوفیانه که برای بیش از هزار سال، با بی‌مقدار دانستن دنیا و بی‌اختیار خواندن انسان و ذبح کردن عقلانیت انسان در پای عشق مجرد و انتزاعی افلاطونی، زنجیر بردگی عینی و ذهنی بر دست و پای و اراده و عقل انسانیت، آویزان کنند، مرزبندی ایدئولوژیک بکند، مرزبندی ایدئولوژیکی که از اقبال توسط تکیه بر اراده شروع شده بود. به همین دلیل، شریعتی در چارچوب شعار «عرفان و برابری و آزادی» به تبیین عرفانی جدیدی پرداخت که در چارچوب فردی «کار و مبارزه و عبادت» و در کانتکس اجتماعی «عرفان –برابری – آزادی» معنی پیدا می‌کند.

در نتیجه، «عرفان اقبال و شریعتی» دیگر مانند «عرفان مولوی و حافظ و غزالی» عرفان صوفیانه مبتنی بر بی‌اختیاری انسان و بی‌مقداری دنیا و بی‌ارزشی عقلانیت انسان نیست. بلکه عرفانی است که علاوه بر اینکه اختیار و اراده و خودآگاهی و آفرینندگی انسان را جایگزین انسان بی‌اختیار و بی‌اراده مولوی و غزالی و حافظ می‌کند، «آخرت را محصول این دنیا می‌داند نه دنیا را محصول آخرت» و معتقد است که «کسی که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور خواهد بود» و «عقلانیت انسان را میوه‌ای تعریف می‌کند، که بشریت در پروسه وحی نبوی پیامبران ابراهیمی به خصوص در دوران 23 ساله وحی نبوی پیامبر اسلام توسط چند منبعی کردن معرفت انسانی صاحب آن شده است.»

شریعتی در ادامه راه اقبال (آنچنانکه سیدجمال در مصر در واپسین دوران حیات سیاسی خود مدعی بود) معتقد است که، «تا زمانیکه تحولی ساختاری در عرفان کلاسیک مولوی و غزالی و حافظ الی زماننا هذا ایجاد نشود و اراده و عقلانیت و اولویت دنیا بر آخرت برای مسلمانان مطرح نشود آفت اسلام صوفیانه کمتر از اسلام دگماتیسم (فقاهتی و روایتی و ولایتی و شفاعتی و مداحی‌گری) نخواهد بود.» از نظر شریعتی در ادامه راه اقبال، نیاز مسلمان به عرفان مدرن و عرفان غیر صوفیانه توسط مبارزه با عرفان صوفیانه غزالی و مولوی و حافظ و استحاله عرفان کلاسیک، نه به خاطر راززدائی شدن جهان مدرن، (آنچنانکه ماکس وبر می‌گوید) نسبت به جهان رازآلود گذشته است بلکه بالعکس، (در ادامه راه اقبال و سیدجمال و ابن خلدون) شریعتی و اقبال به این خاطر معتقد به مبارزه با عرفان کلاسیک غزالی و مولوی و حافظ هستند، زیرا عرفان صوفیانه غزالی و مولوی و حافظ را نفی کننده قدرت اختیار و اراده و آفرینندگی و عقلانیت انسان می‌دانند.

به این ترتیب، عرفان شریعتی و اقبال عرفان اختیار و اراده و آفریندگی و کار و مبارزه می‌باشد یا به عبارت دیگر، عرفان شریعتی و اقبال، عرفان تکریم عقلانیت انسان و تکریم دنیا و تکریم اختیار و تکریم مسئولیت اجتماعی است.

همچنین عرفان شریعتی و اقبال عرفان اگزیستانسی انسان در چارچوب «توحید دنیا و آخرت» یا «توحید دل و دماغ» و یا «توحید ایده و ماده» و یا «توحید ذهن و عین» و یا «توحید فرد و اجتماع» و یا «توحید روح و بدن» و یا «توحید طبیعت و ماوراء الطبیعت» می‌باشد.

عرفان اقبال و شریعتی، برعکس عرفان کلاسیک غزالی و مولوی و حافظ که در چهارچوب جهان شناختی و جهان‌بینی دو ساحتی افلاطونی استوار می‌باشند و مسئولیت اجتماعی انسان را در پای کشتن نفسانی انسان ذبح می‌کنند، عرفانی است که به مبارزه اجتماعی همان اندازه ارزش می‌دهد که برای عبادت و کار ارزش قائل است.

عرفان شریعتی و اقبال، برعکس عرفان کلاسیک غزالی و حافظ و مولوی نه تنها معتقد به کشتن نفس نیست بلکه به تاسی از قرآن نفس انسان را توسط پرورش و تزکیه و تعلیم عامل تکامل وجودی و اگزیستانسی انسان می‌دانند.

عرفان شریعتی و اقبال، برعکس عرفان کلاسیک مولوی و غزالی و حافظ، که بر متافیزیک ستبر افلاطونی استوار می‌باشند بر توحید وجودی استوار هستند.

مبنای عرفان شریعتی و اقبال، برعکس عرفان مولوی و غزالی و حافظ که بر جهان دو ساحتی افلاطونی استوار بودند، بر جهان تک ساحتی و توحیدی استوار می‌باشد، که بر سه پایه «حقیقت و خیر و زیبائی»، استوار می‌باشد.

عرفان شریعتی و اقبال برعکس عرفان کلاسیک مولوی و غزالی و حافظ که، بر جدائی انسان از عالم مثال افلاطونی استوار می‌باشد، بر تنهائی اگزیستانسی و وجودی انسان استوار می‌باشند و لذا در این رابطه است که، در عرفان اقبال و شریعتی تنهایی اگزیستانسی و وجودی جایگزین جدائی انسان از عالم مُثل افلاطونی عرفان مولوی و غزالی و حافظ می‌شود.

عرفان شریعتی و اقبال برعکس عرفان غزالی و مولوی و حافظ عرفانی نیست که بر تجربه عرفانی منفک از تجربه دینی استوار باشد، بلکه برعکس عرفان کلاسیک گذشته، عرفان شریعتی و اقبال عرفانی است که در چارچوب همان تجربه دینی حاصل می‌شود، تجربه دینی که برعکس تجربه عرفانی، برای اجتماع همان اندازه ارزش قائل است که برای فرد ارزش قائل می‌شود و به دل همان اندازه بهاء می‌دهد که برای دماغ ارزش قائل است، نه نفس را در پای دل ذبح می‌کند و نه عقل خودبنیاد انسان را در برابر معبد عشق سر می‌برد، راه خدا از راه مردم جدا نیست، آنچنانکه راه آخرت از راه دنیا جدا نمی‌باشد، به نان و آزادی و فرهنگ همان اندازه بهاء می‌دهد که به دوست داشتن و عشق ورزیدن و پرستیدن بهاء می‌دهد و به همین دلیل، تجربه عرفان اقبال و شریعتی در کانتکس تجربه دینی بر سه پایه «عرفان و مذهب و هنر» استوار می‌شود، آنچنانکه برعکس عرفان کلاسیک مولوی و غزالی در عرفان شریعتی و اقبال نه مذهب در پای عرفان ذبح می‌شود و نه هنر در پای مذهب قربانی می‌گردد، به عبادت همان اندازه ارزش می‌دهد که برای کار اقتصادی و مبارزه اجتماعی ارزش قائل است.

عرفان شریعتی و اقبال، برای عرفان اگزیستانسی و وجودی همان ارزشی قائل است، که برای آزادی سیاسی و برابری اقتصادی در جامعه ارزش قائل می‌شود؛ و بدین ترتیب است که، عرفان شریعتی و اقبال بر سه پایه «عدالت و انسانیت و پرستش» یا «کار و مبارزه و عبادت» استوار می‌شود.

عرفان اقبال و شریعتی برعکس عرفان کلاسیک غزالی و مولوی و حافظ که در چارچوب کلام اشعری‌گری، اراده و عقلانیت و مسئولیت انسانی را نفی می‌کنند، بر سه پایه «اجتهاد و هجرت و امر به معروف» استوار می‌باشد که باعث می‌گردد تا فرد را در عرصه حرکت تغییرسازانه اجتماعی بسازد، نه در گوشه عزلت بریده از جمع و جماعت.

در عرفان شریعتی و اقبال انسان امروز از دو چیز رنج می‌برد:

1 - رنج اقتصادی و سیاسی.

2 - رنج هستی، لذا آنچنانکه در این عرفان، رنج اقتصادی و سیاسی با آزادی و برابری حل می‌شود، رنج هستی با عرفان علاج پذیر می‌باشد.

در عرفان سه پایه‌ای اقبال و شریعتی، «حقیقت به وسیله علم» و «خیر به و سیله اخلاق» و «زیبائی به وسیله هنر و عرفان و مذهب» حاصل می‌شود.

در تجربه عرفانی و تجربه دینی شریعتی و اقبال برعکس عرفان کلاسیک مولوی و غزالی و حافظ، نیایش و دعا خود یک تجربه عرفانی و تجربه دینی می‌باشد که بدون آن امکان پیوند بین دو بی‌نهایت جهت اعتلاء وجودی نیست.

عرفان شریعتی و اقبال برعکس عرفان کلاسیک، عرفان مرید و مرادی نیست. بلکه عرفان اراده و خودآگاهی و انتخاب است.

عرفان اقبال و شریعتی، برعکس عرفان کلاسیک افلاطون زده، دنیا را زندان نمی‌داند تا با کشتن نفس بخواهد در این زندان حفره ایجاد کند، بلکه بالعکس معتقد است که راه آسمان جز از طریق زمین نمی‌گذرد و برای رهائی و رستگاری انسان در همین دنیا باید تلاش بکنیم.

اگرچه از زمان سیدجمال پیشگامان معتقد به رهائی و رستگاری جوامع مسلمان به علت تصوف‌زدگی این جوامع همگی معتقد به عبور از عرفان کلاسیک شده بودند و تصوف نهادینه شده از قرن دوم هجری الی زماننا هذا، مولود عرفان کلاسیک نهادینه شده می‌دانستند، با همه این احوال، روش‌ها و مکانیزم‌های این پیشگامان، در طول بیش از 150 سالی که از عمر نهضت ضد تصوف‌گرایی و ضد عرفان کلاسیک و سنتی می‌گذرد متفاوت بوده است، (بطوریکه از خود سیدجمال که پیشقراول این نهضت بود و می‌کوشید تا با تکیه بر فلسفه یونانی و پررنگ کردن عقلانیت فلسفی یونانی به مقابله با عرفان کلاسیک و سنتی برود، تا در جامعه خودمان که مرحوم بازرگان تلاش می‌کرد تا با تکیه بر اهمیت کار و نظم و انضباط و علم سیانس مغرب زمین، به جنگ عرفان کلاسیک و سنتی برود این تفاوت‌ها به وضوح مشهود می‌باشد) اما نباید فراموش کنیم که، به موازات مبارزه پیشقراولان رهائی‌بخش جوامع مسلمان جهت مقابله با تصوف‌زدگی و عرفان کلاسیک و سنتی جوامع سرمایه‌داری مغرب زمین جهت بسترسازی حضور استعمارگرانه خود در کشورهای مسلمان در راستای تامین بازار و مواد اولیه ارزان و نیروی کار رقابتی، تلاش می‌کردند تا، به رشد تصوف‌زدگی در جوامع مسلمان دامن بزنند.

آنچنانکه در این رابطه بود که، در جامعه خودمان شاهد بودیم که از بعد از شهریور 20 که با تبعید رضاخان فضای باز سیاسی پس از 20 سال اختناق پهلوی اول ایجاد شد، از آنجائیکه به موازات باز شدن فضای سیاسی حرکت‌های آگاهی‌بخش و ضد تصوف‌گرایانه در جامعه ایران به صورت‌های مختلف تکوین پیدا کرد، امپریالیسم فرانسه، توسط هانری کربن مشاور فرهنگی سفارت فرانسه در تهران با تکوین محفل و با حمایت سیدحسین نصر وابسته دربار پهلوی کوشیدند تا توسط تبلیغ و ترویج اسلام صفوفیانه به گسترش اسلام صوفیانه در جامعه ایران دامن بزنند. بنابراین در همین رابطه بود که، برای اقبال و در ادامه آن برای شریعتی، جهت رهائی جوامع مسلمان عبور از عرفان کلاسیک و عرفان سنتی به عنوان یک نیاز عمده مطرح می‌باشد و در همین رابطه بود که، هر دو آن‌ها در راستای نجات جوامع مسلمین از تصوف‌زدگی کوشیدند تا در بازسازی اسلام خود مکانیزم عبور از عرفان کلاسیک و سنتی در دستور کار خود قرار دهند.

البته وجه مشترک راه اقبال و راه شریعتی جهت عبور از عرفان کلاسیک و عرفان سنتی این بود که برعکس سیدجمال آن‌ها معتقد به نفی کلی عرفان به معنای اعم کلمه توسط جایگزینی فلسفه یونانی نبودند، بلکه بالعکس هم اقبال و هم شریعتی معتقد به جایگزین کردن عرفان اگزیستانسی و وجودی قرآن به جای عرفان افلاطونی مولوی و حافظ و غزالی بودند؛ لذا در این رابطه بود که اقبال توسط جایگزین کردن تجربه دینی، به جای تجربه عرفانی در کتاب «بازسازی فکر دینی» به جنگ عرفان کلاسیک مولوی و حافظ و غزالی رفت اما شریعتی توسط طرح جهان‌بینی توحید در عرصه وحدت روح و بدن، فرد و جامعه، عین و ذهن، دل و دماغ، ایده و ماده، دنیا و آخرت و طبیعت و ماوراء الطبیعت، به جنگ جهان‌بینی دو ساحتی و ثنویت وجودی افلاطونی رفت تا توسط آن بتواند، بن مایه فلسفی جهان‌بینی افلاطونی عرفان کلاسیک مولوی و حافظ و غزالی را ستروم و عقیم کند و شرایط جهت، جایگزین کردن عرفان اگزیستانسی قرآن به جای عرفان افلاطونی مولوی و حافظ و غزالی فراهم نماید و به همین دلیل بود که شریعتی در اسلام‌شناسی درس 19 عرفان کلاسیک مولوی را برای جوامع مسلمین به عنوان یک سم مهلک و خطرناک تعریف کرد.

 

ادامه دارد