شریعتی در آئینه اقبال
فرایند گذار اسلام تطبیقی از سیدجمال الدین اسدآبادی به اقبال لاهوری– قسمت 14
ل – ماحصل درس دوم:
1 - پروسه «احیاء اسلامی» با پروسه «بازسازی اسلامی» متفاوت میباشد چرا که:
اولا در پروسه «احیاء اسلامی» که از قرن پنجم توسط ابوحامد امام محمد غزالی و با کتاب «احیاء علوم الدین» آغاز شد، این پروسه در دو روند آرایشی و پیرایشی آن - که تا نهضت سلفیگری شیخ محمد عبده و شاگردش رشید رضا ادامه داشته است - معتقد به «اصلاح از طریق بازسازی درون دینی است» در صورتی که در پروسه «بازسازی اسلامی» که از قرن هشتم توسط عبدالرحمن ابن خلدون تونسی و با کتاب مقدمه دو جلدی بر «تاریخ العبر» آغاز شد و در قرن دوازدهم یعنی 300 سال بعد این پروسه به شاه ولی الله دهلوی رسید و بعدا به اقبال و شریعتی منتقل گردید، معتقد به «اصلاح از طریق برون دینی میباشند.»
ثانیا از آنجائیکه در پروسه «احیاء اسلامی» چه در شکل آرایشی غزالی آن و چه در شکل پیرایشی محمد عبده از آنجائیکه محوریت «زمان و تغییر و عصر» به عنوان یک مؤلفه جهت بازسازی تکیه نمیشود، این امر باعث میگردد تا مولود نهائی این پروسه در هر شکل آن به اسلام فقاهتی دگماتیسم حوزه منتهی شود آنچنانکه دیدیم آبشخور اولیه اسلام سید قطب همان اسلام احیائی محمد عبده بود که سر انجامش در غیبت مؤلفه «زمان و تغییر و جامعه» به شعار «الاسلام هو الحلل» و «الاسلام هوالفقه» و «الفقه هوالحل» سید قطب و خمینی انجامید که خروجی نهائی آن اسلام حکومتی در سه شکل ولایتی و داعشی و اخوان المسلمین میباشد که در اشکال مختلف اسلام فقاهتی امروزین شیعه و سنی نمود پیدا میکند که بیش از ده سال است که باعث غلبه «تضاد شیعه و سنی» بر «تضاد خلق و امپریالیسم» و «خلق فلسطین و صهیونیسم» شده است و جوی خون از شمال و غرب آفریقا تا آسیای جنوب شرقی به راه انداخته است.
ثالثا از آنجائیکه در پروسه «بازسازی اسلام» آنچنانکه اقبال میگوید دو مؤلفه «تغییر و ابدیت» در کنار هم قرار میگیرد که «تغییر مختص جامعه و زمان و عصر» میباشد و «ابدیت مشمول مکتب و اسلام» است، از آنجائیکه در این رویکرد «تغییر» را در چارچوب «ابدیت» تبیین مینماید، آنچنانکه در اسلامشناسی شاه ولی الله دهلوی و حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری و معلم کبیرمان شریعتی دیدیم این اسلامشناسی و این بازسازی اسلام را «بازسازی اسلام تطبیقی» مینامیم. آنچنانکه در اسلامشناسی بازرگان و شهید مهندس محمد حنیف نژاد و امروز عبدالعلی بازرگان در مغرب زمین از آنجائیکه در منظومه معرفتی آنها «ابدیت» در چارچوب «تغییر» تبیین میشود، این اسلام آنها را «اسلام انطباقی» نامگذاری میکنیم.
2 - تفاوت فلسفی و زیرساختی سه اسلام دگماتیسم و انطباقی و تطبیقی در چارچوب «تبیین رابطه تغییر و ابدیت» میباشد. به این ترتیب که در اسلام دگماتیسم چه در شکل اسلام فقاهتی حوزههای فقهی آن و چه در شکل اسلام کلامی اشعریگری آن و چه در شکل اسلام روایتی اخباریگری آن و چه در شکل اسلام فلسفی یونانیزده ارسطوئی و افلاطونی و چه در شکل اسلام صوفیانه هند شرقی، آنچه نفی میشود مؤلفه «تغییر یا زمان و عصر و جامعه» میباشد در صورتی که در اسلام انطباقی چه در شکل انطباقی علوم طبیعی بازرگان و چه در شکل انطباقی علوم انسانی و اجتماعی حنیف نژاد و امروز عبدالعلی بازرگان و غیره این «ابدیت است که در چارچوب تغییر تبیین میشود»، برعکس اسلام تطبیقی شاه ولی الله دهلوی و اقبال و معلم کبیرمان شریعتی که مؤلفه «تغییر در کانتکس مؤلفه ابدیت معنی پیدا میکند»، به عبارت دیگر در اسلام دگماتیسم «نفی تغییر برای اثبات ابدیت است» آنچنانکه در اسلام انطباقی «عمده کردن تغییر برای تعریف ابدیت میباشد» و در اسلام تطبیقی «تبیین تغییر در چارچوب ابدیت میباشد.»
3 - گرچه سیدجمال تقریبا سخنی در باب «تعلیمات دینی» و «بازسازی فکر دینی و اسلام» ندارد و از بعد از شکست او توسط همکار و شاگردش محمد عبده و رشید رضا برای اولین بار در این کانتکس موضوع «بازسازی» و «احیاء» و «تکیه بر تعلیمات دینی» مطرح شد، ولی نباید فراموش کنیم که حرکت سیاسی سیدجمال از آنجائیکه در چارچوب این سوال تکوین پیدا کرد که «چرا عزت مسلمین بدل به انحطاط شده است؟» و سوال «پس چه باید کرد؟» این امر باعث گردید تا حرکت سیاسی صرف سیدجمال در راستای بیداری مسلمین استمرار پیدا کند و همین سمتگیری آگاهیبخش حرکت سیاسی سیدجمال بود که از آنجائیکه مخاطب سیدجمال در تمامی طول حیات سیاسیاش مسلمین و جوامع مسلمین بود، در نتیجه حرکت سیاسی سیدجمال بسترساز حرکت فکری در دو شاخه محمد عبده و محمد اقبال لاهوری گردید که هر کدام از این دو شاخه با دو رویکرد متفاوت میکوشند حرکت سیاسی صرف سیدجمال را بدل به حرکت فکری – سیاسی بکنند.
رویکرد محمد عبده جهت استحاله خط سیاسی صرف سیدجمال به خط فکری – سیاسی یک رویکرد احیائی بود، در صورتی که رویکرد محمد اقبال در امر استحاله خط سیاسی صرف سیدجمال به خط فکری – سیاسی یک رویکرد بازسازی جهت دستیابی به اسلام تطبیقی میباشد. به همین دلیل اقبال سر پل اتصال بین شاه ولی الله دهلوی (که در قرن هیجدهم در هند جهت تحول ساختاری مسلمین فقط بر خط فکری صرف تکیه میکرد) با سیدجمال الدین اسدابادی (که در نیمه دوم قرن نوزدهم جهت تحول ساختاری جوامع مسلمین فقط بر خط سیاسی تکیه میکرد) میباشد و به همین دلیل کتاب «بازسازی فکر دینی» اقبال در عین اینکه در راستای اتصال خط سیاسی سیدجمال با خط فکری شاه ولی الله دهلوی میباشد و اقبال را بدل به قهرمان اسلام بازسازی و اسلام تطبیقی میکند.
ولی نباید فراموش کنیم که اقبال به لحاظ کاراکتری و شخصیتی و تاریخ زندگی نیز سر پل اتصال بین شاه ولی الله دهلوی و سیدجمال نیز میباشد یعنی به همان اندازه که اقبال یک متفکر و مصلح فکری است، یک مصلح سیاسی نیز بوده است و در حرکتهای سیاسی و ضد استعماری هند مشارکت مستقیم داشت و به این ترتیب است که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری آنچنانکه به حرکت فکری شاه ولی الله دهلوی قوام سیاسی بخشید به حرکت سیاسی سیدجمال قوام عقیدتی و تئوریک ارزانی کرد و معلم کبیرمان شریعتی به قوام سیاسی و عقیدتی اقبال بنیان فلسفی در عرصه جهانبینی و انسانشناسی و جامعه و تاریخ و اخلاق بخشید؛ لذا در اسلامشناسی درس اول و دوم حسینیه ارشاد شریعتی در بهمن ماه سال 50 و در «حسین وارث آدم» پروسه بازسازی اسلام تطبیقی اقبال توسط معلم کبیرمان شریعتی دارای بنیان فلسفی در عرصه جهانبینی و انسانشناسی و جامعه و تاریخ و اخلاق میشود.
4 - وجه مشترک تمامی سردمداران نهضت رفرماسیون دینی در چارچوب مکانیزم بازسازی اسلام (نه احیای اسلام) از عبدالرحمن خلدون تونسی در قرن هشتم گرفته تا شاه ولی الله دهلوی هندی و علامه محمد اقبال لاهوری پاکستانی و شریعتی ایرانی در این امر خلاصه میشود که برعکس پروژه احیاگرانه اسلام، «پیشگامان پروسه بازسازی اسلام قبل از هر چیز معتقدند که اسلام به عنوان یک نیرو در جامعه مسلمین میباشد» و از آنجائیکه این زرادخانه در شرایط فعلی یعنی «عصر و زمان» آنها به علت حاکمیت سنت و فقه و تصوف و فلسفه یونانی و اسلام روایاتی بر این زرادخانه قدرت عملی این زرادخانه گرفته شده است، در نتیجه آنها برای دستیابی به این زرادخانه جهت ایجاد تحول ساختاری در جوامع مسلمین ابتدا خود را مجبور به آن میدیدند تا از این زرداخانه عظیم در جوامع مسلمین زنگارزدائی کنند.
لذا در این رابطه بود که هر کدام از پیشگامان نهضت بازسازی در چارچوب نوع زنگاری که تشخیص میدادند که این زرداخانه گرفتار آن شده است به بازسازی آن میپرداختند، مثلا از آنجائیکه بزرگترین زنگاری که در طول بیش از هزار سال گذشته زرداخانه اسلام گرفتار آن شده، زنگار فقهی بوده است که به قول مرحوم بازرگان مانند یک سرطان به جان اسلام افتاده است این امر باعث گردیده که تقریبا زنگارزدائی فقهی از زرادخانه عظیم اسلام هدف اولیه همه پیشگامان نهضت رفرماسیون یا بازسازی اسلام قرار گیرد؛ لذا در این رابطه است که میبینیم که آنچنانکه ابوحامد امام محمد غزالی از پیشگامان پروسه احیاگرانه اسلام در جهت زنگاریزدائی از اسلام، بیماری فقهزدگی را هدف مبارزه فکری خود قرار میدهد، عبدالرحمن ابن خلدون تونسی نیز از پیشگامان قرن هشتم پروسه بازسازی اسلام در جهت زنگارزدائی زرادخانه عظیم اسلام نخستین، زنگار عمدهای که موضوع مبارزه فکری خود در مقدمه «تاریخ العبر» قرار میدهد، زنگار فقهی است و در ادامه آن در پروسه بازسازی اسلام تطبیقی که بنیانگذار و سر سلسله جنبان آن شاه ولی الله دهلوی میباشد.
باز در راستای پروسه بازسازی اسلام تطبیقی نخستین زنگار عمدهای که جهت زنگارزدائی زرداخانه اسلام در دستور کار او قرار میگیرد، باز زنگار فقهی میباشد که در ادامه آن اقبال لاهوری و معلم کبیرمان شریعتی در فرایندهای دوم و سوم این پروسه - آنچنانکه مشاهده کردیم - جهت زنگارزدائی از زرداخانه عظیم اسلام باز زنگارزدائی فقهی در اولویت اول مبارزه آنها قرار گرفت، به عبارت دیگر در راستای زنگارزدائی زرداخانه عظیم اسلام در جوامع مسلمین جهت ایجاد تحول ساختاری در جامعه مسلمین وجه مشترک تمامی پیشگامان پروسه بازسازی اسلام تطبیقی اولویت یافتن زنگارزدائی فقهی بوده است و در ادامه زنگارزدائی فقهی بوده که این پیشگامان پس از اینکه میتوانستند خاکریز اول را فتح کنند، تلاش میکردند تا به زنگارزدائیهای دیگر مثل زنگار صوفیانهای که سیدجمال و اقبال و شریعتی تشخیص دادن یا زنگارزدائی فلسفه یونانی که اقبال و شریعتی تشخیص دادند و غیره بپردازند.
علت شکست سیدجمال و حتی عبده و رشید رضا در این عرصه در این رابطه بود که آنها مانند امام محمد غزالی یا ابن خلدون یا شاه ولی الله دهلوی یا علامه محمد اقبال لاهوری یا شریعتی به اولویت زنگارزدائی فقهی از زرداخانه عظیم اسلام پی نبردند و به همین دلیل است که مشاهده میکنیم که زمانیکه در پایان عمر حرکت سیاسی سیدجمال دریافت که حرکتش به بن رسیده است و استراتژی «تکیه بر سلاطین مقتدر و جبار و روحانیت» شکست خورده است و دریافت که علت شکست او جایگزین کردن روحانیت مقتدر و سلاطین جبار جوامع مسلمین به جای تودههای مردم بوده است.
پس از این بازشناسی جهت بازتولید حرکت دوباره در پایان عمر به مصر میرود و در مصر تلاش میکند که با تکیه بر تودهها استراتژی گذشته خودش را دوباره بازسازی نماید، لذا در این رابطه سیدجمال در مصر درمییابد که برای دستیابی به متن توده در جوامع مسلمین نیازمند به زرداخانه اسلام به عنوان سر پل اتصال بین پیشگام و توده میباشد، همان موضوعی که معلم کبیرمان در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» به شرح آن پرداخت. به هر حال در این رابطه بود که سیدجمال جهت تکیه بر زرداخانه اسلام به عنوان سر پل اتصال بین پیشگام و تودهها در جوامع مسلمین - از آنجائیکه فهمید که این زرادخانه گرفتار زنگارهای تاریخی و مذهبی شده است - کوشید که در مرحله اول به زنگارزدائی از این زرادخانه بپردازد اما اشتباه فاحش سیدجمال در این مرحله که بعدا به حرکت محمد عبده و رشید رضا هم منتقل شد این بود که به جای اولویت اول زنگارزدائی فقهی به زنگارزدائی صوفیانه پرداخت، البته بیان این موضوع فقط در رابطه با اولویت بندی سیدجمال و عبده میباشد نه دفاع از زنگار صوفیانه.
به همین دلیل سیدجمال در مصر برای زنگارزدائی کردن از زرداخانه اسلام در نوک پیکان حرکت خود زنگار صوفیانه را خاکریز اول حمله خود قرار داد تا آنجا که در خطابههای عمومی خود میگفت: «حاکمیت اسلام صوفیانه بر اندیشه مسلمانان مصر تا آنجا رسیده است که اگر از یک نفر در باب اشعار ابن فارض بپرسید صدها بیت از اشعار او برایتان از بر میخوانند ولی اگر از همین عربهای مصر تفسیر دو آیه قرآن را بخواهید بلد نیستند و ده تا اما و انقلت میآورند.» البته عین همین موضوع علامه طباطبائی صاحب «تفسیر المیزان» در رابطه با فقهزدگی حوزههای فقاهتی شیعه در عصر حاضر مطرح میکند، آنچنانکه او میگوید: «در حوزههای فقاهتی شیعه یک فقیه میتواند از مرحله جامع المقدمات تا مرجعیت شیعه بدون اینکه نیازی به باز کردن قرآن داشته باشد طی کند» و یا آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری در رابطه با فقهزدگی حوزههای فقاهتی میگوید: «یک طلبه در حوزههای فقاهتی در حالیکه کتاب کفایه آخوند خراسانی که در رابطه علم اصول میباشد چهار لا میداند یعنی خودش بلد است، ردش هم بلد است، رد ردش هم بلد است، رد رد ردش هم میداند، اما در باب تفسیر یک آیه قرآن چهل تا انقلت میآورد، چون نیازی به فهم آن ندارد.»
بنابراین اگر میبینیم که شریعتی در اواخر عمرش قبل از مهاجرت به اروپا در نامه به پدرش استاد محمد تقی شریعتی در اواخر عمر مینویسد: «اسلام فردا اسلام منهای آخوند است» و مینویسد «آنچنانکه مصدق تز اقتصاد منهای نفت داد، من تز اسلام منهای روحانیت میدهم» باید در نظر داشته باشیم که «تز اسلام منهای روحانیت» شریعتی یک تز ضد آخوندی آنچنانکه گروه فرقان تفسیر میکرد و شیخ مرتضی مطهری در نامهاش به خمینی تحت عنوان منهایون از شریعتی یاد میکرد، نیست بلکه یک «تز اسلام منهای فقاهت» است آنچناکه شاه ولی الله دهلوی و اقبال و ابن خلدون میگفتند.
ادامه دارد