چرا «جنبش کارگری» یا «طبقه کارگران ایران» و «اقشار میانی» یا «طبقه متوسط شهری» در خیزش دی ماه 96 «غایب» بودند؟ - قسمت اول

 

البته قبل از اینکه وارد بحث و بررسی موضوع فوق بشویم و بخواهیم به سؤال فوق پاسخ مشخص بدهیم، لازم است به صورت کپسولی اشاره نمائیم که موضوع سؤال فوق ما در خصوص «عدم مشارکت همه جانبه و فراگیر طبقه‌ای» جهت دستیابی به «بسیج توده‌ای» می‌باشد نه «مشارکت محدود فردی یا گروهی» در خیزش دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران.

فراموش نکنیم که عامل اصلی بسترساز سرکوب (خیزش دیماه 96 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران)، عدم بسیج فراگیر توده‌ای بود، هر چند که (برعکس جنبش اجتماعی یا جنبش سبز سال 88 که خاستگاه آن اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری بود) خاستگاه خیزش دیماه 96 قاعده تحتانی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران بوده است، ولی عدم مشارکت همه جانبه گروه‌های اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و در رأس آنها «طبقه کارگر» و «اقشار میانی» یا «طبقه متوسط شهری» در خیزش دیماه 96 باعث گردید تا در طول هشت روز اعتلای مبارزه اعتراضی (ضد استبدادی و ضد فقر و ضد گرانی و ضد بیکاری) اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران (بر علیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) در عرصه میدانی (به خصوص از زمان فیلترینگ کردن شبکه‌های اجتماعی، فضای مجازی توسط حزب پادگانی خامنه‌ای) «توازن قوا» به سود دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای (رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) تغییر نماید.

آنچنانکه بدون تردید در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد که اگر با «مشارکت طبقه کارگر ایران» و یا «اقشار میانی و طبقه متوسط شهری» (در خیزش دیماه 96) توازن قوا (در عرصه میدانی نه فضای مجازی) بر علیه دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای یا رژیم مطلقه فقاهتی تغییر می‌کرد، با فراهم شدن شرایط برای درازمدت شدن عمر این خیزش، بسترها جهت استحاله این خیزش به جنبش اجتماعی و خودسازماندهی و رهبری دینامیک و درون جوش فراهم می‌گردید.

بر این مطلب بیافزائیم که سرگردانی دستگاه‌های سرکوب‌گر چند لایه‌ای حزب پادگانی خامنه‌ای و محکوم کردن‌های مینی بوسی طیف جریان‌های نگون‌بجت به اصطلاح اصلاح‌طلبان درون حکومتی (در مراحل اولیه اعتلای خیزش دیماه 96 که به علت فراگیری عرضی این خیزش در بیش از 90 شهر ایران و سیاسی شدن سریع جوهر این خیزش و طرح شعارهای سرنگون‌طلبانه موجودیت حاکمیت مطلقه فقاهتی را به چالش کشیده بودند) مولود وحشت جناح‌های درونی حکومت از بسیج توده‌های اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران بود و به همین دلیل از زمانیکه جناح‌های درونی حاکمیت و حزب پادگانی خامنه‌ای دریافتند که «بسیج همگانی توده‌ای اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران» این خیزش را حمایت نمی‌کنند، به «تغییر تاکتیک‌های خود پرداختند» و از آن مرحله بود که حزب پادگانی خامنه‌ای (برعکس سال 88) «سرکوب نرم و مهندسی شده» این خیزش در دستور کار خود قرار داد و جریان‌های نگون‌بخت به اصطلاح اصلاح‌طلب درون حکومتی، از «محکومیت‌های وقیحانه اولیه خود عقب‌نشینی کردند» و تلاش کردند تا با طرح شعارهای کج‌دار مریض (مثل سوریه شدن ایران و غیره) سوت مرگ حیات سیاسی خود را (که با شعار «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا - دیگر تمام شد ماجرا» این خیزش به صدا درآمده بود) به تأخیر بیاندازند.

بنابراین، از خودویژگی‌های بارز خیزش دیماه 96 (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) در مقایسه با «جنبش سبز سال 88» و «جنبش ضد استبدادی سال 57» جامعه ایران، یکی «غیبت جنبش کارگری یا طبقه کارگران ایران بود» و دیگری «غیبت اقشار میانی یا به اصطلاح طبقه متوسط شهری» بود؛ و همین عدم حضور همگانی این دو گروه بزرگ اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در خیزش دیماه 96 باعث گردید تا:

اولاً «بسیج توده‌ای» در برابر دستگاه‌های سرکوب‌گر چند لایه‌ای حزب پادگانی خامنه‌ای تکوین پیدا نکند و شعار «بسیج توده‌ای در برابر بسیج حاکمیت» در عرصه میدانی تحقق پیدا نکند.

ثانیاً «توازن قوا» در عرصه میدانی (نه عرصه فضای مجازی) در کوتاه‌مدت به سود حاکمیت تمام بشود.

ثالثاً بسترها جهت «درازمدت شدن عمر این خیزش» برای استحاله آن به «جنبش اجتماعی» فراهم نگردد.

رابعاً امکان «خودسازماندهی» و «ظهور رهبری درون جوش و دینامیک» برای این خیزش فراهم نشود.

خامسا توسط فیلترینگ کردن شبکه‌های اجتماعی، فضای مجازی (با بیش از 47 میلیون کاربر داخلی کشور) پیوند و ارتباط و امکان فراخوانی در عرصه میدانی محدود و محصور بشود.

سادساً در خلاء «خودسازماندهی» و «خلاء ظهور رهبری خودجوش و دینامیک میدانی» شرایط برای «دخالت جریان‌های ارتجاعی و مترقی برون مرزی» توسط کنترل از راه دور و از طریق سیگنال‌ها (نه در عرصه میدانی که متاسفانه همه آنها از غائبین بزرگ این خیزش بودند که خود عامل سرگردانی بیشتر میدانی این خیزش گردید) فراهم بشود.

سابعاً به موازات فراهم شدن بسترها جهت سرکوب این خیزش به وسیله دستگاه‌های چند لایه‌ای سرکوب‌گر حزب پادگانی خامنه‌ای (مانند فرایند پساسرکوب جنبش اجتماعی سال 88) شرایط جهت به رکود کشانیدن این خیزش فراگیر فراهم بشود.

ثامناً در غیبت حضور میدانی طبقه کارگران ایران و اقشار میانی (طبقه متوسط شهری) در خیزش دیماه 96، شرایط جهت ظهور «نمایندگی سیاسی» در داخل کشور و در عرصه میدانی و بسترها جهت نهادینه شدن طبقاتی این خیزش (در عرصه مبارزه طبقاتی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) و عرصه میدانی جهت «پیوند یافتن دو جبهه بزرگ نان و آزادی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران» فراهم نشود.

باری، در این رابطه است که اگر بپذیریم که «عامل طبقاتی شکست جنبش ضد استبدادی سال 57 اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران» دنبال‌روی کورکورانه طبقه کارگر و جنبش کارگری ایران و به خصوص جنبش کارگران صنعت نفت ایران از روحانیت موج‌سوار و از راه رسیده دگماتیست ارتجاعی بوده است و اگر بپذیریم که عامل شکست خیزش خرداد سال 71 مشهد و قزوین و اسلام شهر و غیره «فقدان رهبری و خودسازماندهی دینامیک و شورشی بودن جوهر این خیزش بوده است» و اگر بپذیریم که عامل شکست جنبش سیاسی خرداد 76 اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری ایران «عدم صلاحیت رهبری تزریق شده از بالا و مکانیکی این جنبش» (جهت استخدام جنبش سیاسی طبقه متوسط شهری خرداد 76 برای بالا بردن قدرت چانه‌زنی خود در عرصه صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناح‌های درون حکومتی) بوده است و اگر بپذیریم که عامل اصلی شکست قیام جنبش دانشجوئی در تیرماه 78 «پیروی کورکورانه جنبش دانشجوئی ایران از جریان فرصت‌طلب به اصطلاح اصلاح‌طلبان» (درون حکومتی در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود) بوده است و اگر بپذیریم که عامل شکست جنبش سبز در سال 88، «غیبت جنبش کارگری و شعار رهبری جنبش سبز جهت بازگشت به دوران طلائی دهه اول حاکمیت مطلقه فقاهتی تحت ولایت مطلقه خمینی» و شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی ولایت‌مدار» میرحسین موسوی بوده است، می‌توانیم به ضرس قاطع داوری کنیم که عامل اصلی شکست خیزش دیماه 96 (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) «غیبت دو گروه اجتماعی عظیم (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) یعنی طبقه کارگران ایران و اقشار میانی یا طبقه متوسط شهری، بوده است»؛ زیرا همچنان بر این باوریم که «تنها با حضور دو طبقه کارگر و متوسط شهری جامعه بزرگ ایران، امکان بسیج توده‌ای در چارچوب مبارزه طبقاتی و مبارزه سیاسی و مبارزه اجتماعی با گسل‌های متعدد جنسیتی، طبقاتی، قومیتی یا ملی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران ممکن شدنی می‌باشد.»

در ادامه آن قطعاً و جزما بر این باوریم که هر گونه مبارزه طبقاتی و مبارزه ضد ستم جنسیتی و مبارزه ضد ستم مذهبی و مبارزه ضد ستم قومیتی و ملی و مبارزه ضد ستم سیاسی و اجتماعی (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) در شرایط حاکمیت رژیم توتالیتر مطلقه فقاهتی، در «غیبت بسیج توده‌ای» (اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) به شکست و رکود کشیده می‌شود، چراکه داوری ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که «تنها عاملی که می‌تواند در عرصه میدانی، توازن قوا را به نفع اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران تغییر دهد فقط و فقط و فقط بسیج توده‌ای (در اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران) می‌باشد.»

فراموش نکنیم که به قول گاندی: «توده‌ها را نمی‌توان همه را کشت یا همه را زندانی کرد»، چه مصیبتی از این بزرگتر که در جامعه‌ای که در سال 1906 سرسلسله جنبان بزرگترین «انقلاب دموکراتیک» قاره آسیا بوده است و در سال 1952 سرسلسله جنبان بزرگترین مبارزه رهائی‌بخش ضد امپریالیستی در کشورهای پیرامونی به رهبری دکتر محمد مصدق بوده است و در سال 1357 (توسط جنبش اعتصابی پسا 17 شهریور 57 طبقه کارگران ایران تحت هژمونی جنبش کارگران صنعت نفت ایران) توانسته است مخوف‌ترین رژیم توتالیتر پساجنگ دوم بین‌الملل را به زانو درآورد، در 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به علت فقر ذهنی و نظری و فقدان تشکیلات مستقل و غیبت خودسازماندهی و رهبری درون جوش دینامیک طبقه کارگران ایران (با بیش از 14 میلیون خانواده ایرانی) در تمامی مبارزات اعتراضی سال‌های 71 و 78 و 88 و 96 غایب بوده است.

چه مصیبتی از این بزرگتر که در جامعه‌ای که از ربع اول قرن نوزدهم و از فرایند پساشکست جنگ‌ها با روسیه، «مبارزه انحطاط‌زدائی» خود را با پیشقراولانی امثال آقاخان کرمانی و آخوندزاده و طالبوف و سیدجمال الدین اسدآبادی آغاز کرده است، پس از 150 سال مبارزه هنوز گرفتار ستم‌های طبقاتی، جنسیتی، ملی، مذهبی، سیاسی و اجتماعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم می‌باشد، چه مصیبتی از این بزرگتر که در جامعه‌ای که بیش از 76 سال از عمر جنبش کارگران و جنبش دانشجویان و جنبش جوانان و جنبش زنان و جنبش سیاسی و تحزب‌گرایانه آن می‌گذرد، هنوز از کمترین «نهادهای جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین» در آن خبری نیست. چه مصیبتی از این بزرگتر که در جامعه‌ای که ده سال پیش از زنان سوئد (در سوئد زنان در سال 1973 حق رأی پیدا کردند یعنی ده سال بعد از زنان ایران)، جنبش زنان ایران در مبارزه با ایدئولوژی زن‌ستیزانه حوزه‌های فقاهتی، «صاحب حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن» شده بودند، امروز جنبش زنان این جامعه آزادی‌های سیاسی و آزادی مدنی زنان ایران را از کانال آزادی‌های اجتماعی و فردی دنبال می‌کنند.

چه مصیبتی از این بزرگتر که در جامعه که از سال 1285 صاحب قانون اساسی شده است و از سال 1285 دارای حق انتخاب آزاد و آزادی در انتخاب شده است، 39 سال است که در لوای اسلام دگماتیست داعشی فقاهتی حوزه‌های فقهی، مشروعیت نهادهای تعیین کننده سرنوشت سیاسی و اجتماعی و اقتصادی‌اش را در چارچوب تز «ولایت مطلقه فقاهتی» از انتخاب آزاد و آزادی انتخاب او گرفته‌اند و تحت عنوان «حق شرعی» مختص فقیهان حوزه فقهی به آسمان‌ها داده‌اند، چه مصیبتی از این بزرگتر که محصول 39 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم که سردمداران آن، با شعار «ما برای خربزه انقلاب نکرده‌ایم» و یا «اقتصاد مال خرهاست»، بر اقتصاد و سیاست و مدیریت این کشور سوار شدند، در سایه غارت و رانت ژن‌های خوب و جام‌های زهر خورده و رقص‌های قهرمانانه و شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی»، جامعه‌ای همراه با رکود کمرشکن اقتصادی و فسادهای چند لایه‌ای سیستمی و ساختاری مدیریتی و رشد فزاینده بیکاری و بحران‌های اجتماعی و بحران محیط زیست و بحران ورشکستگی صندوق‌های بازنشستگی و بحران غارت سپرده‌های مردم در مؤسسات مالی و صندوق‌های اعتباری رانتی که بیش از یک سوم نقدینگی کشور را در اختیار دارند و بحران اقتصاد «خصولتی‌ها» تحت سیطره سپاه (که با بیش از 800 شرکت وابسته به این نهاد نظامی و سالانه بدون پرداخت ریالی مالیات، بیش از 30 میلیارد دلار از طریق اسکله‌های تحت الحفظ و مخفی از گمرگ واردات قاچاق می‌کند و بیش از یک سوم تولید ناخالص ملی کشور را در اختیار سپاه قرار داده است) جامعه‌ای برای امروز ایران به ارمغان آورده‌اند که 60 میلیون نفر زیر خط فقر دارد و حقوق بیش از 90% طبقه کارگر ایران، کمتر از یک پنجم خط فقر اعلام شده رسمی می‌باشد و طبق گفته قالیباف جامعه‌ای با 96% محروم و 4% برخوردار و کاهش 480 برابری ارزش پول ملی کشور (در سال 57 یک دلار ده تومان بود در سال 96 یک دلار 4800 تومان است) همراه با بیش از 20 هزار تن کارتن خواب فقط در تهران و گورخواب‌ها و یک میلیون و هفتصد هزار نفر کودک کار و بیش از سه میلیون نفر معتاد رسمی و 18 میلیون نفر حاشیه‌نشین و بیش از 9 میلیون نفر بیسواد و طبق گفته سعید لیلاز «در چهلمین سال انقلاب حداقل سه میلیون و 200 هزار خانواده ایرانی حتی نان شب هم برای خوردن ندارند.»

باری، یادمان باشد که در طول 39 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «عدم سازماندهی» و «عدم نهادینه شدن به صورت مدنی» به علت غیبت جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین و «فقدان نماینده سیاسی» در عرصه احزاب مستقل و جریان‌های جنبش سیاسی ایران و «عدم رهبری دینامیک و درون جوش» و «عدم وحدت در شعارها» و فقدان ستاد دینامیک درون جنبش در داخل کشور جهت برنامه‌ریزی کوتاه‌مدت و میان‌مدت و درازمدت و جهت اتخاذ تاکتیک‌های مشخص و استراتژی مشخص و جهت ارائه تحلیل مشخص در راستای تعیین راه حل مشخص، مهم‌ترین عوامل و دلایلی بوده‌اند که خیزش‌های 39 ساله گذشته خودجوش و خودانگیخته، قهر اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را دچار بن بست و سرگردانی و حیرانی کرده است.

آشفتگی ساختاری و بحران طبقاتی و سونامی گسل‌ها و ستم‌های مولود حاکمیت 39 ساله گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران (از ستم مضاعف جنسیتی تا ستم طبقاتی و ستم قومیتی و ملی و ستم مذهبی و ستم سیاسی و غیره) باعث گردیده است تا طبقه کارگر و زحمتکشان شهر و روستای ایران، در فقدان «شرایط ذهنی و خلاء نظری و تئوریک» نتوانند مانند دیگر جنبش‌های کشورهای مترویل جهان سرمایه داری (به خصوص در قرن نوزدهم) «رهبری جنبش‌ها و خیزش‌های مطالباتی و دادخواهانه و اعتراضی و اعتصابی اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران را در دست بگیرند.»

ادامه دارد