جنبش «خودبنیاد» کارگری ایران
در شرایط امروز جامعه بزرگ ایران با کدامین مکانیزم در عرصه «خودسازماندهی» حرکت میکند؟ - قسمت دوم
باری برای فهم این فاجعه میتوانیم به داستان خلاء پیشگام و پیشاهنگ در سال 57 و در جریان جنبش ضد استبدادی مردم ایران هم اشاره بکنیم (همان جنبشی که میزان مشارکت مردم ایران در آن نسبت به جمعیت ایران در سال 57 بالاترین مشارکت در حرکت تحولخواهانه سیاسی در تاریخ بشر بوده است) یعنی خلاء پیشگام و پیشاهنگی که باعث گردید تا خمینی با شعار: «همه با هم» (بخوانید همه با من) و مدل «یک رهبر و یک ملت» بتواند نه تنها عکس خود را به ماه ببرد و نه تنها به قول ملأ هادی غفاری، خمینی «ملأ تریا» را جایگزین «پرولتاریا» بکند و نه تنها تقریباً تمامی جریانهای سیاسی به اصطلاح چپ را به دنبال خود بکشاند و نه تنها برای اولین بار قدرت سیاسی را در اختیار روحانیت دگماتیست حوزههای فقاهتی درآورد و نه تنها خمینی توانست با غلبه رویکرد شیخ فضل الله نوری بر رویکرد آخوند خراسانی رویکرد مشروعیت را جایگزین رویکرد مشروطیت بکند و پایان مشروطیت را اعلام کند؛
و نه تنها خمینی توانست در چارچوب رویکرد جلال آل احمد حاکمیت روحانیت آلترناتیوناپذیر حوزههای دگماتیست فقاهتی را بر روشنفکران و دانشگاههای ایران تثبیت کند و نه تنها خمینی توانست زن ایرانی را که دروازه دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران میباشند به اسارت اسلام فقاهتی دگماتیست حوزههای فقهی درآورد و نه تنها خمینی توانست آزادیهای مدنی و آزادیهای سیاسی جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران در پای هیولای استبداد ولایت فقیه خود ذبح کند و نه تنها خمینی توانست در پای ذبح مشروطیت در سال 59 در جریان نقد لایحه قصاص (سید محمد بهشتی) توسط جبهه ملی فتوای تکفیر استخوانهای مصدق معمار بزرگ مبارزه رهائیبخش و ضد استعماری خلقهای کشورهای پیرامونی بدهد و نه تنها خمینی توانست (در فرایند پسا 17 شهریور 57) جنبش طبقه کارگر ایران تحت هژمونی کارگران صنعت نفت ایران را به دنبال خود بکشاند و نه تنها خمینی توانست در مرحله پسا 30 خرداد 60 جریانهای چپ مارکسیستی مثل اکثریت و حزب توده به عنوان عمله آماتور نیروهای امنیتی و سرکوب خود درآورد و نه تنها خمینی توانست حتی حزبها و سازمانهای دستساز ایدئولوژیک خودش مثل حزب جمهوری اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را هم در پای یکپارچه کردن استبداد مطلقه فقاهتی حاکم تحت هژمونی جناح روحانیت وابسته به خودش ذبح نماید و نه تنها خمینی توانست دستگاه ایدئولوژیک اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی بر دستگاه سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم سوار بکند و نه تنها خمینی توانست مشروعیت دستساز آسمانی خود را (در راستای تثبیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) بر مقبولیت زمینی (همان جایگزین کردن «ولایت» به جای «جمهوریت» نظام مطلقه فقاهتی) سوار بکند و نه تنها خمینی توانست اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی را به عنوان «قرائت رسمی» اسلام قرآن بر جامعه نگونبخت ایران تحمیل نماید و نه تنها خمینی توانست روحانیت حوزههای فقهی شیعه داخل کشور به عنوان «سازمان رسمی و تنها متولیان اسلام قرآنی» بر جامعه نگونبخت ایران تحمیل نماید و نه تنها خمینی توانست در چارچوب اسلام فقاهتی و روحانیت شیعه فقاهتی داخل کشور و قدرت سرنیزه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم شعار: «اسلام کلیسا دارد» بر جامعه ایران تحمیل نماید و نه تنها خمینی توانست با ادغام فقه و عرفان و فلسفه افلاطونی هیولای ولایت فقیه دستساز خودش را به عنوان آلترناتیو ولایت سلطانی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی بر جامعه ایران تحمیل نماید و نه تنها خمینی توانست در بستر شعار: «جنگ، جنگ تا پیروزی» خود و برنامه مداخلهگرایانه نظامی خود «آزادیهای محصول انقلاب ضد استبدادی سال 57 مردم ایران را نابود نماید» و نه تنها خمینی توانست با رویکرد مداخلهگرایانه سیاسی و نظامی خود برگ انجیری جهت پوشش فرابحرانهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی داخل کشور در فرایند پسا انقلاب 57 بسازد و نه تنها خمینی توانست توسط جوی خون و اعدام و کشتار خفقان و سرکوب دهه 60 در چارچوب ذبح دموکراسی و عدالت در جامعه ایران و تثبیت رژیم مطلقه فقاهتی دستساز خود و حسن آیت و مظفر بقائی رژیم مطلقه فقاهتی ر ا به عنوان ام القراء جهان اسلام تعریف نماید و نه تنها خمینی توانست دانشگاههای ایران را بدل به زندان و پادگان و زندانهای ایران را بدل به دانشگاه بکند و نه تنها خمینی توانست شهرهای ایران را ویران و قبرستانهای ایران را آبادان کند و نه تنها خمینی توانست بیش از چهار میلیون از جمعیت متوسط شهری ایران در دهه 60 آواره کشورهای خارجی بکند و نه تنها خمینی توانست سیستم پادگانی را بر دانشگاههای ایرانی و سیستم بنگاهی را بر اقتصاد سرمایهداری رانتی و نفتی ایران تزریق نماید و نه تنها خمینی توانست حجاب تحمیلی را به جای پوشش اختیاری بر جامعه زنان ایران تحمیل کند و نه تنها خمینی توانست به پرسشهای جدید جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران پاسخهای کهنه هزار ساله فقهی دگماتیست حوزههای فقاهتی بدهد و نه تنها خمینی توانست مزد گورکن در جامعه ایران از آزادی انسانها بیشتر بکند و نه تنها خمینی توانست توسط شعارهای تو خالی «مجانی کردن آب و برق و غیره» جنبش پوپولیستی اتمیزه شده حاشیهنشینان را به صورت یک پدیده اجتماعی در جامعه بزرگ ایران درآورد، البته و البته و البته مهمتر از همه اینها اینکه خمینی توانست «نظریه ولایت فقاهتی خودش را و اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی را به صورت قانون بر جامعه ایران تحمیل کند» و توسط آن تبعیضات جنسیتی و مذهبی و قومیتی موجود اسلام فقاهتی را در لباس قانون جایگزین عدالت اجتماعی و عدالت سیاسی و عدالت طبقاتی و اقتصادی بر جامعه نگونبخت ایران بکند.
باری بدین ترتیب است که جنبش پیشگامان مستضعفین ایران برای اینکه بتواند به مسئولیت محوری خود (در رابطه با جنبشهای پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه بزرگ «نان و آزادی» یا دو جبهه «برابریطلبانه و آزادیخواهانه») دست پیدا کنند باید از یک طرف بتوانند این «هدایتگری خود را در عرصه سازمانگری گروههای مختلف اجتماعی به صورت عینی مادیت ببخشند» و از طرف دیگر بتوانند در «عرصه نظری» توسط حضور میدانی و کشف دیالکتیک مشخص (حرکت جنبشهای خودبنیاد مطالباتی امروز جامعه بزرگ ایران در سه مؤلفه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی) به کشف تئوری مشخص آن جریانها دست پیدا نمایند؛ بنابراین آنچه که از رویکرد ما در اینجا قابل جمعبندی میباشد اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران:
اولاً باید وظیفه محوری خود در برابر جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده و خودسامانگر (پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه اقشار میانی و برابریطلبانه طبقه زحمتکشان شهر و روستا) «هدایتگری» تعریف کنند نه وظیفه رهبری که مولود رویکرد کسب قدرت سیاسی و بسترسازی برای «یارگیری» از این جنبشها میباشد.
ثانیاً در عرصه «هدایتگری» جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید عنایت داشته باشند که علاوه بر اینکه این هدایتگری باید صورت میدانی داشته باشد (نه به صورت کنترل از راه دور خارجنشینان) باید به صورت مشخص در دو مؤلفه «نظری و عملی» (که همان پراکسیس میباشد) صورت بگیرد. مؤلفه عملی این پراکسیس شامل «هدایتگری در عرصه سازمانگری و سازمانیابی و سازماندهی جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده میباشد» باز هم تاکید میکنیم و از تکرار خود خسته نمیشویم که در این رابطه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران هرگز نباید در عرصه هدایتگری سازماندهی و سازمانیابی بر مکانیزمهای از پیش تعیین شده تکیه نمایند بلکه برعکس برای اینکه جنبش پیشگامان مستضعفین ایران بتوانند به صورت تطبیقی نه انطباقی در این رابطه عمل کنند، باید ابتدا با حضور میدانی بر پایه تحلیل مشخص از شرایط مشخص میدانی دیالکتیک مشخص حرکت آن جنبش خاص کارگاهی یا طبقهای را کشف نمایند و در پی کشف دیالکتیک مشخص میدانی آن جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده و خودسامانده است که پیشگام یا پیشگامان میتوانند به «کشف مکانیزم سازماندهی آن جنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده دست پیدا کنند.»
اینکه مثلاً کشف کنند (نه اختراع کنند یا بسازنند یا از دیگر جوامع تقلید کنند) که مکانیزم سازمانیابی آن جنبشهای خودبنیاد «شورائی» است، یا «اتحادیهای» است، یا «سندیکائی» است، یا «انجمنهای صنفی» است و یا «مجمع عمومی» و غیره است؛ بنابراین در این رابطه است که پیشگام و جنبش پیشگامان مستضعفین ایران باید بر این باور باشند که همان «مکانیزمی که خودجنبشهای خودبنیاد و خودسازمانده مطالباتی سه مؤلفهای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به صورت خودجوش انتخاب میکنند پیدا کنند و توسط تئوریزه کردن همان مکانیزمهای دینامیک خودسازمانده جنبشهای خودبنیاد شرایط نظری و عملی برای تقویت سازمانیابی آنها فراهم کنند.»
یادمان باشد که رسالت پیشگام و پیشگامان در این عرصه در تحلیل نهائی «پیدا کردن مسیر راهپیمائی جنبشها و تقویت آن مسیر میباشد» که برای فهم این موضوع لازم می دانیم در اینجا به طرح یک نمونه از این سازمانیابیها که بعد از انقلاب در طول 40 سال گذشته توسط جنبش کارگری ایران دنبال شده است و به شکست کشیده شده است اشاره نمائیم؛ و آن مکانیزم سازمانیابی «مستقل سندیکائی است» که جنبش کارگری ایران در 40 سال گذشته جهت سازمانیابی حرکت خود به دنبال آن بوده است، اما از آنجائیکه این «پروژه سازمانیابی برای رژیم مطلقه فقاهتی افشا شده است» لذا در این رابطه است که دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی جهت مقابله با این مکانیزم سازمانیابی جنبش کارگری ایران علاوه بر حرکت موازی توسط ایجاد «سندیکاهای زرد» در اشکال مختلف آن و علاوه بر سرکوب مستقیم فعالین کارگری در این رابطه و علاوه بر حذف هر گونه امکانات میدانی به این سندیکاها و فعالین آنها با امنیتی کردن فضاهای کارگاهی هر گونه فعالیت سازمانیابی سندیکائی مستقل عقیم و سترون میکنند.
برای فهم این موضوع تنها کافی است که بدانیم تنها دو «سندیکای مستقل» جنبش کارگری ایران یعنی سندیکای اتوبوس واحد و سندیکای نیشکر هفت تپه در این شرایط به کلی از صحنه میدانی جنبش کارگری حذف شدهاند و آنچنانکه شاهد بودیم که در جریان اعتلای جنبش کارگران نیشکر هفت تپه در سال 97 خود این جنبش خودبنیاد و خودسازمانده مکانیزم سازمانیابی «مجمع عمومی» را جایگزین مکانیزم سندیکائی مستقل گذشته خود کردند. هر چند که جریانهای خارجنشین کنترل کننده از راه دور در این رابطه در چارچوب شعار: «نان، کار، آزادی، اداره شورائی» جنبش کارگران نیشکر هفت تپه در آن شرایط بدون تحلیل مشخص میدانی شعار: «سازمانیابی شورائی» سر میدادند؛ که البته این شعارهای جریانهای سیاسی خارجنشین بجز امنیتی کردن فضا و فراهم کردن شرایط برای سرکوب توسط دستگاههای چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی دستاوردی دیگر برای جنبش خودبنیاد کارگران نیشکر هفت تپه نداشت.
گرچه شرایط برای حزب پادگانی خامنهای جهت سترون کردن جنبش کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز و کادر زنی و سر زنی این جنبشها فراهم ساخت که دستگیری و شکنجه و اعترافگیری و فشار بر کادرهای جنبش نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز تنها در این رابطه قابل تفسیر میباشد. نکتهای که در این رابطه پیشگام و جنبش پیشگامان باید به آن عنایت داشته باشند اینکه در عرصه کشف مکانیزم سازمانیابی جنبشهای خودبنیاد کارگاهی کارگران ایران باید به پراکندگی طبقه کار و تغییر ساختار نیروی کار جامعه کارگری ایران توجه ویژهای داشته باشند، چراکه در شرایط فعلی از کل نیروی کار جامعه ایران، 52% در بخش خدمات و 34% در بخش صنعت و 16% در بخش کشاورزی مشغول به کار میباشند.
از 14 میلیون نیروی کار تنها 8 میلیون آنها کارگران صنعتی میباشند و 6 میلیون کارگران غیر صنعتی هستند و از 8 میلیون کارگران صنعتی و تنها یک میلیون و دویست هزار نفر آنها در کارگاههای بیشتر از 50 نفر کار میکنند.
از این یک میلیون و دویست هزار نفر بیش از 200 هزار نفر آنها کارگران شرکت نفت هستند و چهار صد هزار نفر آنها در کارگاههای ماشینسازی کار میکنند و حدود 300 هزار نفر آنها در کارگاههای بالاتر از ده نفر کار میکنند و 300 هزار نفر آنها در کارگاههای کمتر از پنج نفر کار میکنند و الباقی آنها در کارگاههای کمتر از 10 تا پنج نفر کار میکنند.
از 6 میلیون کارگران غیر صنعتی، یک میلیون و پانصد هزار نفر در صنعت قالیبافی کار میکنند و نزدیک به دو میلیون نفر آنها در بخش ساختمانی مشغول به کار هستند؛ بنابراین از یک میلیون و دویست هزار نفر کارگاههای بالاتر از 50 نفر حدود 200 هزار نفر آنها کارگران نفت تشکیل میدهند که بعد از کارگران نفت بیشترین تمرکز کارگران کارگاههای بالاتر از 50 نفر در ماشینسازی میباشند که ایران خودرو با 52 هزار نفر و سایپا با 39 هزار نفر در ردیف اول قرار دارند و حدود 300 هزار نفر از کارگران هم در بخش قطعهسازی ماشینسازان کار میکنند. به طوری که در قطعهسازی کروز بیش از 9 هزار کارگر مشغول به کار میباشند.
قابل ذکر است که از بیش از 80 میلیون جمعیت ایران، بیش از 60 میلیون نفر در شهرها و حدود 20 میلیون نفر در روستاها زندگی میکنند و بیش از 11 میلیون نفر از نیروهای شاغل در کارگاههای کوچک فعالیت میکنند؛ و از مجموع 24 میلیون نیروی شاغل 8 میلیون در صنعت و 11 میلیون در خدمات و 5 میلیون در کشاورزی مشغول به کار هستند.
البته منهای این 24 میلیون نیروی شاغل بیش از 4 میلیون نفر در دستگاههای دولتی کار میکنند که از این 4 میلیون نفر مشغول به کار در دستگاههای دولتی حدود یک میلیون نفر در دستگاههای نظامی و انتظامی رژیم کار میکنند و یک میلیون نفر هم معلمان آموزش پرورش هستند و بقیه کارمند میباشند، البته غیر از آنها 3 میلیون نفر هم در صنوف کار میکنند؛ که از این 3 میلیون نفر حدود 500 هزار نفر کامیونداران هستند و حدود 300 هزار نفر هم تاکسیرانان میباشند و 250 هزار نفر جامعه پزشکی و اعوان و انصارشان میباشند.
ادامه دارد