«جنبش دانشجوئی ایران» در کدامین جایگاه استراتژی قرار دارد؟

«پیشرو؟» یا «پیشگام؟» یا «پیشاهنگ؟» - قسمت دوم

 

تنها تغییری که از نیمه دوم سال 55 در اندیشه شریعتی در این رابطه اتفاق افتاده بود این بود که شریعتی «به این باور رسیده بود تا دانشجویان خارج از کشور را جایگزین دانشجویان داخل کشور بکند». لذا به همین دلیل است که «ما معتقدیم، حتی اگر شریعتی می‌توانست از سال 56 در خارج از کشور تثبیت بشود و اندیشه خود را در این رابطه به پیش ببرد، باز شریعتی مانند فرایند اول خود شکست می‌خورد، چراکه اشتباه استراتژیک شریعتی، در استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی او نبود، بلکه بالعکس در تکیه استراتژیک او بر جنبش دانشجوئی ایران بود

دلیل این امر آن بود که «شریعتی جنبش دانشجوئی ایران را در کادر پیشگام تعریف می‌کرد، نه در کادر پیشرو» هر چند که شریعتی در این تعریف خود «توانسته بود، با تعریف پیشاهنگ لنین و حزب توده از جنبش دانشجوئی فاصله بگیرد ولی گرچه این فاصله‌گیری شریعتی در عرصه استراتژی و تئوری لازم بود، اما کافی نبود، به این دلیل که شریعتی نتوانست بفهمد که جنبش دانشجوئی ایران، یک جنبش پیشرو است، نه یک جنبش پیشگام»؛ زیرا لازمه «پیشگام بودن یک جنبش یا یک حرکت و یا یک جریان و یا یک سازمان، ثبات و دوام استمرار و پتانسیل تاریخی مدیریت آنها می‌باشد که این مشخصه‌ها اصلاً و ابداً در جنبش دانشجوئی وجود نداشت و در میان جنبش‌های گوناگون امروز و دیروز ایران، تنها جنبش کارگری ایران است که از چنین شاخص و خودویژگی‌هائی برخوردار می‌باشند

پر واضح است که به همین دلیل «در تمامی نوشته‌ها و گفته‌های شریعتی از آغاز تا پایان عمرش، حتی یکبار هم او خود را با جنبش کارگری ایران، مخاطب نمی‌بیند»؛ و حتی برای یکبار هم ما کاربرد اصطلاح جنبش کارگری ایران از قلم و نوشته شریعتی نمی‌بینیم؛ اما تا دلتان بخواهد در اندیشه و قلم و زبان شریعتی، کلمه دانشجو و روشنفکر وجود دارد. طبیعی است که حرکت شریعتی، در طول نیم قرن گذشته خود، بابت این اشتباه مجبور به پرداختند هزینه‌ها و جریمه‌های گزافی شده است؛ و لذا تا زمانیکه رهپوپان راه شریعتی در این زمان به این اشتباه فاحش شریعتی آگاهی پیدا نکنند و در جهت رفع این اشتباه بزرگ گام برندارند، امکان موفقیت برای آنها نیست؛ و همه اینها گرفتار همان شکست شریعتی خواهند شد.

لذا برای نجات راه شریعتی، امروز رهپویان استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی، قبل هر چیز باید باور پیدا کنند که جنبش دانشجوئی ایران، «برعکس آنچه که حزب توده و جنبش چریکی فکر می‌کردند، یک پیشاهنگ نیست، بلکه برعکس آنچه که شریعتی فکر می‌کرد، جنبش دانشجوئی ایران پیشگام هم نمی‌باشد، لذا جنبش دانشجوئی ایران، تنها و فقط پیشرو است»؛ و تنها جنبشی که در عرصه استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی می‌تواند «پتانسیل پیشگامی داشته باشد، فقط و فقط جنبش کارگری ایران است

چرا که «تنها جنبش کارگری ایران است که هم ظرفیت کار جمعی دارند و هم ظرفیت مبارزه مستمر و درازمدت دارند و هم به علت استثمار استخوان‌سوز، این طبقه در مناسبات سرمایه‌داری وابسته و رانتی و نفتی حاکم بر ایران، به لحاظ عینی بیش از سایر گروه‌های اجتماعی دارای پتانسیل عینی و ذهنی می‌باشد»؛ بنابراین رمز موفقیت ره پویان راه شریعتی در عرصه استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی در ایران و در این زمان، «تنها در گرو تکیه پیشگامی کردن بر جنبش کارگری ایران، در قالب دو فرایند عمودی و افقی است» و در نتیجه هر گونه تکیه آلترناتیوی غیر از این، (رهپویان راه شریعتی در این زمان)، بر جنبش‌های دیگر، آب در هاون کوبیدن است.

ماحصل اینکه، «هر گونه تکیه پیشاهنگی در استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی، بر جنبش‌های سیاسی و اجتماعی و کارگری و دانشجوئی و غیره، غلط و باطل می‌باشد». همچنین هر گونه تکیه پیشگامانه، به غیر از جنبش کارگری ایران، در عرصه استراتژی اقدام عملی سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی، اشتباه و غلط می‌باشد. لذا تنها تکیه پیشروئی کردن (نه پیشگامی و نه پیشاهنگی) بر جنبش دانشجوئی می‌تواند، باعث تثبیت جایگاه استراتژیک جنبش دانشجوئی در عرصه استراتژی اقدام عملی و سازمان‌گرایانه و تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی بشود؛ و تنها در چارچوب تعریف پیشروئی (نه پیشاهنگی و نه پیشگامی) از جنبش دانشجوئی ایران است که این جنبش می‌تواند، در شرایط فعلی ضمن آسیب‌شناسی از فرایندهای پیشاهنگی دهه 20 و غیبت 28 مرداد 32 و فرایندهای چریک‌گرائی دهه 40 و فرایند دنباله‌روی از ارتجاع مذهبی در سال‌های 56 و 57 و فرایند دنباله‌روی از ارتجاع مذهبی در جریان خیمه شب بازی اشغال سفارت در آبان 58 و قربانی شدن نرم‌افزاری و سخت‌افزاری در جریان کودتای فرهنگی بهار 59 به بعد و دنباله‌روی از استراتژی پیشاهنگ چریک‌گرائی و ارتش خلقی، از بعد از 30 خرداد 60 و دنباله‌روی یکطرفه در خرداد 76 و 88 از دو جنبش به اصطلاح «اصلاحات» و «جنبش سبز» و سر در گمی و بی‌برنامگی در قیام تیرماه و رکودهای پیوسته در طول 90 سال گذشته عمر خود، راه آینده خود را به صورت مهندسی شده به دست خود ترسیم نماید.

باری، گرچه از دهه اول قرن چهاردهم هجری، به موازات تأسیس دانشگاه تهران، جنبش دانشجوئی ایران پا به عرصه وجود گذاشته است، اما اگر پروسس تکوین و اعتلای جنبش دانشجوئی ایران، از آغاز «در دو فرایند درون‌زاد و برون‌زاد تقسیم کنیم» بی‌شک به موازات تأسیس دانشگاه تهران و بعداً دانشگاه تبریز، «از آنجائیکه دانشجو در آن زمان برگزیده‌ترین و آگاه‌ترین فرزندان جامعه ایران بودند که در محوطه دانشگاه، این بستر آماده می‌شد تا این نخبگان و فرهیختگان جامعه ایران (در شرایطی که بدنه و قاعده جامعه ایران گرفتار سنت‌زدگی و فقه‌زدگی و استبدادزدگی شده بودند و دارای تأخر تاریخی و تأخر فرهنگی بودند)، در کنار هم قرار گیرند، همین امر باعث می‌شد تا در برابر فسادها و عقب‌ماندگی‌های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران، دیالکتیکی ذهنی و عینی جهت تکوین و رویش جنبش دانشجوئی ایران فراهم بشود

علی هذا، اگر تکوین جنبش دانشجوئی ایران در دهه اول قرن چهاردهم هجری معلول دیالکتیک فوق بدانیم، بی‌شک در این رابطه می‌توانیم داوری کنیم که «دیالکتیک فوق، معرف فرایند درون‌زاد جنبش دانشجوئی می‌باشد؛ اما هر چند جنبش دانشجوئی ایران در فرایند درون‌زاد خود، در عرصه پارادوکس بین سنت و مدرنیته مادیت پیدا کرد و به موازات رشد و بالندگی خود رفته رفته، با استحاله این شکاف بین سنت و مدرنیته (به عنوان بستر حرکت) به شکاف بین عدالت و ظلم یا دموکراسی و استبداد، جنبش دانشجوئی ایران در عرصه این استحاله، در برابر علل عقب‌ماندگی و انحطاط سیاسی و اقتصادی و فرهنگی جامعه آن روز ایران، خود را در برابر این سؤال تاریخی می‌دید که عامل اصلی فسادها و عقب‌افتادگی و انحطاط تاریخی و سیاسی و اجتماعی و تمدنی جامعه ایران چیست؟»

همین قرار گرفتن دانشجوی ایرانی در برابر سؤال جبری فوق بود  که فرایند درون‌زاد جنبش دانشجوئی ایران را به سرعت وارد فرایند برون‌زاد کرد؛ و در عرصه فرایند برون‌زاد جنبش دانشجوئی ایران بود که به سرعت جنبش دانشجوئی ایران در پاسخ به سؤال فوق دریافت که استبداد سیاسی و دیکتاتورهای حاکم عامل اصلی فساد و انحطاط و عقب‌ماندگی جامعه ایران می‌باشد. به همین دلیل و در همین رابطه بود که جنبش دانشجوئی ایران بی‌درنگ بدل به یک جنبش سیاسی شد و سکانداری جنبش‌های دیگر جامعه ایران، (اعم از جنبش اجتماعی و جنبش کارگری و...) در دست گرفت.

سقوط دیکتاتوری رضاخان و تبعید او به موریس در عرصه جنگ دوم بین‌الملل و اشغال ایران توسط متفقین باعث گردید تا از شهریور 20 جنبش دانشجوئی ایران برای خود رسالت هژمونیک در هدایت‌گری دیگر جنبش‌ها هم تعریف نماید. همچنین شروع نهضت مقاومت ملی به رهبری دکتر محمد مصدق، در این فرایند و اعتلای جنبش رهائی‌بخش کشورهای پیرامونی از بعد از جنگ بین‌الملل دوم، باعث گردید، تا رفته رفته جنبش دانشجوئی ایران در پلاتفرم مبارزاتی خود، مبارزه رهائی‌بخش و ضد امپریالیستی را در چارچوب شعار ملی کردن صنعت نفت دکتر مصدق (سرسلسله جنبان مبارزه رهائی‌بخش خلق‌های کشورهای پیرامونی از بعد از جنگ بین‌الملل دوم) هم تعریف نماید.

همین قرار گرفتن مبارزه رهائی‌بخش و ضد امپریالیستی از بعد از شهریور 20 در کنار مبارزه ضد استبدادی و ضد دیکتاتوری در دستور کار جنبش دانشجوئی ایران بود که باعث گردید تا رفته رفته، جنبش دانشجوئی ایران به موازات اعتلای جنبش اجتماعی ایران (در چارچوب شعار ملی کردن صنعت نفت دکتر محمد مصدق و اعتلای جنبش کارگری ایران، تحت هژمونی جنبش کارگران صنعت نفت ایران به خصوص شاخه خوزستان این جنبش)، در فرایند زمانی بین شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32 به عنوان سرپل بین جبهه ملی مصدق و جنبش‌های اجتماعی و کارگری جامعه ایران مطرح شود.

یادمان باشد که بزرگترین آفت حرکت دکتر محمد مصدق در عرصه تشکیلاتی و مبارزاتی‌اش، یکی استراتژی پارلمانتاریستی مصدق به جای استراتژی جنبشی بود و دیگر خواستگاه روشنفکری و انتلکتوئلی جبهه ملی، بازوی تشکیلاتی دکتر محمد مصدق بود. باری، در نتیجه همین دو آفت حرکت دکتر مصدق بود که باعث گردید تا جنبش دانشجوئی ایران، در چرخه مبارزاتی دکتر محمد مصدق، «به عنوان سرپل اتصال بین تشکیلات جبهه ملی و جنبش‌های اجتماعی و کارگری ایران در چارچوب مبارزه رهائی‌بخش و ضد امپریالیستی و شعار ملی کردن صنعت نفت، مطرح شوند

همین قرار گرفتن جنبش دانشجوئی ایران در دهه 20 بین دو حلقه تشکیلات پارلمانتاریستی مصدق و جنبش‌های سه گانه قاعده جامعه ایران باعث گردید تا جایگاه جنبش دانشجوئی ایران در عرصه مبارزه رهائی‌بخش و ضد امپریالیستی و ضد استبدادی دکتر محمد مصدق نقش کلیدی و محوری پیدا کند. لذا در این رابطه بود که هم جریان غیر مذهبی، تحت هژمونی حزب توده و هم دربار و امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم نوظهور آمریکا دریافتند که شیشه عمر حرکت دکتر محمد مصدق، در جنبش دانشجوئی ایران نهفته است.

علی ایحال، داوری آنها در این رابطه این بود که تا زمانیکه نتوانند بین مصدق و جنبش دانشجوئی ایران شکاف ایجاد کنند، نخواهند توانست بر مصدق غلبه کنند. البته هر کدام از دو رویکرد چپ و راست در این رابطه به اتخاذ استراتژی و تصمیمات متفاوتی دست زدند، به این ترتیب که حزب توده جهت ایجاد شکاف بین جنبش دانشجوئی و مصدق، از یکطرف توسط تشکیلات دانشجوئی وابسته به حزب خود کوشید تا وحدت درون تشکیلاتی جنبش دانشجوئی ایران را در رابطه با حرکت رهائی‌بخش مصدق به چالش بکشد و از طرف دیگر با اولویت بخشیدن به مبارزه ضد استثماری داخلی، نسبت به مبارزه ضد استثماری و ضد امپریالیستی خارجی دکتر محمد مصدق، وحدت درون خلقی مردم ایران را به چالش بکشد، تا شرایط جهت شکستن هژمونی مصدق بر جنبش‌های سه گانه داخلی فراهم بشود.

به همین دلیل «بزرگترین ضربه‌ای که حزب توده به مصدق زد، همین ایجاد دو دستگی در عرصه جنبش‌های سه گانه داخلی و دو گانگی در عرصه شعار مبارزه رهائی‌بخش دکتر محمد مصدق توسط عمده کردن تضاد طبقاتی بر تضاد ملی ضد امپریالیستی بود. تا آنجا که ایجاد این دو گانگی در عرصه تشکیلات و شعار و استراتژی دکتر محمد مصدق، توسط حزب توده باعث گردید تا به موازات تکوین شکاف بین جبهه ملی و جنبش دانشجوئی، رفته رفته شکاف بین مصدق و جنبش‌های اجتماعی هم فراهم بشود

فراموش نکنیم که ارتجاع مذهبی تحت رهبری کاشانی و حوزه‌های فقاهتی در همین شرایط، به خصوص از بعد واقعه 30 تیر (که مصدق توانست جایگاه بی‌بدیل خود را در عرصه هژمونی جنبش اجتماعی در میدان بهارستان به نمایش بگذارد)، از آنجائیکه مدعی هژمونی جنبش اجتماعی با عصای مذهب و سنت بود، همین ارتجاع مذهبی، از بعد از واقعه 30 تیر کوشیدند تا جایگاه کاریزماتیک مصدق در عرصه جنبش اجتماعی را به چالش بکشند. ماحصل اینکه، در این رابطه بود که «به موازات شکاف بین جبهه ملی مصدق با جنبش کارگری و جنبش دانشجوئی توسط حزب توده و ارتجاع مذهبی، بین مصدق و جنبش اجتماعی شکاف و فاصله افتاد و در نتیجه این شکاف بود که باعث گردید تا در فرایند زمانی بین 30 تیر تا مرداد 32 رفته رفته همراه با ریزش جنبش‌ها و تفرقه و دوگانگی در جامعه ایران، شرایط جهت کودتای مصدق آماده بشود

بد نیست که اگر در این رابطه داوری کنیم که قبل از کودتای دربار، ارتجاع مذهبی و امپریالیسم آمریکا و انگلیس در 28 مرداد بر علیه مصدق «کودتای بزرگی که بر علیه مصدق صورت گرفت، کودتای حزب توده و ارتجاع مذهبی به رهبری کاشانی و حوزه‌های فقاهتی بود». چراکه کودتای قبل از کودتای 28 مرداد چپ و راست بر علیه مصدق باعث گردید تا بین مصدق و جنبش‌های سه گانه اجتماعی و کارگری و دانشجوئی ایران شکاف بوجود بیاید. یادمان باشد که تنها بازوی عملیاتی دکتر محمد مصدق در عرصه مبارزه رهائی‌بخش ضد امپریالیستی و ضد استبدادی‌اش، همین جنبش‌های سه گانه اجتماعی و کارگری و دموکراتیک بود.

طبیعی است که شکاف بین مصدق و این جنبش‌های سه گانه باعث گردید تا در روز 28 مرداد 32 در غیبت جنبش‌های سه گانه اجتماعی و دموکراتیک و کارگری، با حضور فیزیکی چند لومپن به همراه نوچه‌هایشان، امثال شعبان بی‌مخ و رمضان یخی و طیب حاجی رضائی و غیره بستر اجتماعی برای کودتاچیان وابسته به دربار و امپریالیسم و ارتجاع مذهبی تحت رهبری کاشانی و حوزه‌های فقاهتی فراهم گردد.

فراموش نکنیم که یکی از دلایل انتخاب مردادماه جهت انجام کودتا توسط طراحان کودتا، تعطیل بودن دانشگاه‌ها و مدارس ایران در این ماه بود؛ که خود این امر مبین این حقیقت است که طراحان کودتای 28 مرداد 32 بر علیه دکتر محمد مصدق با اینکه واقف به شکاف بین مصدق و جنبش‌های سه گانه جامعه ایران بودند، نسبت به جنبش دانشجوئی و جنبش دانش‌آموزی در حمایت از مصدق، جهت شکست کودتا وحشت داشتند.

پیروزی کودتای 28 مرداد بر علیه دکتر محمد مصدق به همان میزان که بر مذاق ارتجاع مذهبی تحت رهبری کاشانی و حوزه‌های فقاهتی شیرین آمد، بر مذاق جنبش دانشجوئی ایران تلخ گردید، شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که آنچنانکه مرجعیت حوزه‌های فقاهتی در رابطه با کودتا 28 مرداد 32 بر علیه دکتر محمد مصدق، بلافاصله پس از ورود شاه فراری به کشور برای تبریک فرستادن به دربار گوی سبقت از هم می‌ربودند و از بعد از ورود نیکسون به ایران، بلافاصله بین کاشانی که در بیمارستان بستری بود و نیکسون پیام تشکر و سپاسگزاری از هم دیگر رد بدل می‌شد.

ادامه دارد