در فرایند پسا 18 تیرماه 78 – قسمت اول
امروز زیر پوست جامعه دانشگاهی ایران چه میگذرد؟
بیستمین سالگرد «قیام جنبش دانشجوئی ایران در 18 تیر ماه 78» در شرایطی پشت سر میگذاریم که دهمین سالگرد «خیزش جنبش سبز در خرداد ماه 88» را هم سپری میکنیم. بدون تردید هم در قیام 18 تیرماه 78 و هم در خیزش جنبش سبز در خرداد 88 «جنبش دانشجوئی ایران» به عنوان کنشگر اصلی میدان مبارزه و نیروی عامل و موتور محرکه هر دو حرکت فوق بوده است. آنچنانکه همین جنبش دانشجوئی در انتخابات دوم خرداد دولت هفتم (در سال 76 که باعث شد تا سید محمد خاتمی به عنوان لیدر جنبش به اصطلاح اصلاحات وارد ساختمان پاستور بشود و برای مدت 8 سال مدیریت دو دولت هفتم و هشتم رژیم مطلقه فقاهتی را در دست بگیرد) سرپل اصلی اتصال سید محمد خاتمی به طبقه متوسط شهری و پائینیهای جامعه ایران جهت اخذ بیش از 20 میلیون رأی بود.
یادمان باشد تا زمانی که سید محمد خاتمی پیروز انتخابات دولت هفتم شد، اصلاً و ابداً تشکیلات و حزبی در چارچوب «گفتمان به اصطلاح اصلاحطلبی درون حکومتی» وجود نداشت (و در آن شرایط سید محمد خاتمی تنها عضو رهبری جامعه روحانیون بود و تنها در چارچوب اسلام فقاهتی مورد اعتقاد جامعه روحانیون سازمان روحانیون از کاندیداتوری سید محمد خاتمی حمایت میکردند. البته روزنامه سلام در آن شرایط ارگان تبلیغاتی همین جامعه روحانیون بود که بعداً در دوره رئیس جمهوری همین سید محمد خاتمی بسته شد و همین بسته شدن روزنامه سلام در تیرماه 78 آبشخور تکوین قیام 18 تیرماه 78 جنبش دانشجوئی از خوابگاه امیرآباد دانشگاه تهران شد) و آنچه که بعداً به عنوان حزب مشارکت یا تشکیلات به اصطلاح اصلاحطلبانه در دولت هفتم سید محمد خاتمی تکوین پیدا کرد، تمامی مربوط به بعد از پیروزی او در انتخابات دولت هفتم بود.
لذا در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که اگر بخواهیم تشکیلاتی و جریانی به عنوان عامل بسترساز موفقیت سید محمد خاتمی در انتخابات دولت هفتم و یا در دوم خرداد 76 مطرح نمائیم، بدون تردید باید «جنبش دانشجوئی ایران» را به عنوان این جریان و تشکیلات معرفی نمائیم. پر واضح است که همین حمایت همه جانبه جنبش دانشجوئی از سید محمد خاتمی در انتخابات دولت هفتم در دوم خرداد 76 بود که باعث گردید که رویکرد سید محمد خاتمی (لیدر جناح روحانیون درون حاکمیت در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت) به عنوان گفتمان اصلاحات یا اصلاحطلبی (درون حاکمیت، توسط صندوقهای رأی مهندسی شده به وسیله هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تحت مدیریت حزب پادگانی خامنهای در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین جناحهای درونی حکومت) برای مدت دو دهه به صورت گفتمان مسلط در جامعه ایران مطرح شود؛ یعنی از دوم خرداد 76 تا دیماه 96 که البته در اواخر خیزش دیماه 96 بود که با ورود جنبش دانشجوئی به این خیزش در تهران، باز همین جنبش دانشجوئی ایران بود که (با شعار: «اصلاحطلب، اصولگرا - دیگه تمامه ماجرا») کارنامه سلطه گفتمان جریان به اصطلاح اصلاحطلبی درون حکومتی را در هم پیچیدند.
همچنین در ادامه همین مقابله با گفتمان به اصطلاح اصلاحطلبی درون حکومتی جنبش دانشجوئی ایران بود که این جنبش در نیمه دوم سال 97 با پیوند به جنبش کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز، توسط شعار: «ما فرزندان کارگرانیم - کنارتان میمانیم» پارادایم جدیدی در حرکت 78 ساله جنبش دانشجوئی ایران ایجاد کردند، چراکه شعار: «ما فرزندان کارگرانیم - کنارتان میمانیم» که جنبش دانشجوئی از تهران در حمایت از جنبش کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد اهواز مطرح کردند، برعکس تمامی شعارهای قبلی جنبش دانشجوئی ایران (در 78 سال گذشته عمر این جنبش) از مضمون و جوهری دیگری برخوردار است و بدین ترتیب است که میتوانیم بگوئیم که در این شعار، جنبش دانشجوئی ایران برای اولین بار پس از فاصله گرفتن از جنبشهای بالائی قدرت و جریانهای سیاسی کشور، مستقیماً از جنبشهای مطالباتی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و دینامیک مستقل تکوین یافته از پائین جامعه ایران حمایت کردند.
فراموش نکنیم که اگر حیات سیاسی جنبش دانشجوئی ایران از فرایند پسا شهریور 20 الی الان را تعریف نمائیم، در طول 78 سال عمر حیات سیاسی جنبش دانشجوئی ایران، این جنبش در تمامی این مدت در چارچوب گفتمانهای بالائیهای قدرت و جریانهای سیاسی پیشاهنگ و پیشرو و پیشگام حرکت کرده است؛ که این مهم در فرایند دهه 20 (از شهریور 20 تا کودتای 28 مرداد 32 که فاز اول حرکت جنبش دانشجوئی ایران بوده است) در دو مؤلفه حمایت از گفتمان جنبش ملی کردن صنعت نفت ایران (توسط دکتر محمد مصدق و جریانهای ملیگرای حامی او) و حمایت از گفتمان حزب توده به انجام رسیده است، بنابراین در فاز اول حرکت جنبش دانشجوئی ایران، این جنبش در چارچوب دو گفتمان ملیگرائی و حزب توده حرکت کرده است؛ و در طول این 12 سال جنبش دانشجوئی ایران هیچگونه حرکت مستقل تکوین یافته از پائین نداشته است، در نتیجه همین جوهر وابستگی جنبش دانشجوئی به بالائیهای قدرت و احزاب سیاسی طرفدار رویکرد کسب قدرت سیاسی و یا مشارکت در قدرت بود که باعث گردید تا در جریان کودتای 28 مرداد 32 (که توسط ارتجاع مذهبی به رهبری کاشانی – بروجردی – بهبهانی و جریان امپریالیسم جهانی تحت رهبری امپریالیسم تازه نفس آمریکا و جریان دربار کودتائی و توتالیتر پهلوی به انجام رسید) جنبش دانشجوئی ایران توان کوچکترین کنشگری از پائین و درون خود جنبش دانشجوئی جهت شکست این کودتا نداشته باشد؛ که البته خروجی نهائی این امر آن شد که اصلاً در روز کودتا 28 مرداد 32 جنبش دانشجوئی ایران وجود نداشت.
پر پیداست که اگر جنبش دانشجوئی ایران در روز 28 مرداد 32 میتوانست حداقل حضور فیزیکی داشته باشد، توان آن را داشت که کودتای 28 مرداد 32 (ارتجاع مذهبی و دربار پهلوی و رهبری امپریالیسم آمریکا بر علیه تنها دولت دموکراتیک تاریخ ایران) را شکست بدهد. البته هر چند در دهه 30 (در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32) جنبش دانشجوئی ایران به خود آمد و در آذر ماه 32 در جریان سفر نیکسون معاون رئیس جمهور وقت آمریکا به ایران (که نیروی محرکه کودتای 28 مرداد 32 بر علیه دولت دکتر محمد مصدق بودند، جهت جمعآوری محصول کودتای 28 مرداد 32) این جنبش تلاش کرد (تا در خلاء دولت مصدق و در خلاء حزب توده سرکوب شده و در خلاء جریانهای دیگر جامعه سیاسی ایران) حضور مستقل خود را به نمایش بگذارد؛ و در 16 آذر 32 این جنبش با فدا کردن سه تن از ستارههای خود (شریعت رضوی – بزرگ نیا – قندچی) در پای نیکسون پرچم خونین استقلال خود را برای اولین بار در دانشکده فنی دانشگاه تهران به اهتزاز درآورد، ولی با همه این احوال در دهه 40 (و در حمایت و دنبالهروی جنبش دانشجوئی از جنبش چریکی) این جنبش نتوانست رویکرد مستقل خود را (نسبت به بالائیهای قدرت و جریانهای جامعه سیاسی ایران که توسط رویکرد کسب قدرت سیاسی و مشارکت در قدرت سیاسی حاکم میکوشیدند استراتژی خود را مادیت ببخشند) حفظ کند.
اما در باب اینکه چرا جنبش دانشجوئی ایران نتوانستند استقلال حرکت خودشان را در دهه 30 و 40 حفظ نمایند، باید عنایت داشته باشیم که جنبش دانشجوئی در دهه 30 و در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 (هر چند تلاش میکردند تا استقلال خودشان را حفظ نمایند اما) از آنجائیکه بدون اینکه بتوانند در چارچوب یک گفتمان جنبشی دینامیک به نهادینه کردن حرکت مستقل سیاسی خود بپردازند، میخواستند خارج از چارچوب گفتمانسازی و تئوریپردازی به صورت سیاسی به استقلال هویتی و تشکیلاتی و سیاسی دست پیدا کنند، لذا در این عرصه شکست خوردند.
یادمان باشد که فرمول تکوین دینامیک حرکتهای سیاسی و اجتماعی هر چند از ایجاد حرکتهای خودجوش و خودسازمانده و تکوین یافته از پائین و خودرهبر شروع میشود ولی این جنبشهای دینامیک خودسازمانده در فاز دوم حرکت خود باید جهت تئوریپردازی و نهادسازی و نهادینه کردن حرکت دینامیک جنبشی خود، آن حرکت را به صورت گفتمان و گفتمان مسلط درآوردند؛ و تا زمانیکه این جنبشهای خودجوش جهت تئوریزه و تئوریپردازی و نهادسازی و نهادینه کردن حرکت خود نتوانند (در عرصه کارزار گفتمانهای جاری در جامعه ایران) حرکت خودشان را به گفتمان و گفتمان مسلط درآوردند، بدون تردید این جنبشها و حرکتها و جریانهای خودجوش نخواهند توانست در عرصه میدانی استقلال خودشان را در برابر جریانهای گفتماندار حفظ نمایند.
باری، به همین دلیل بود که (هر چند در دهه 30 و در فرایند پسا کودتای 28 مرداد 32 به لحاظ سیاسی، جنبش دانشجوئی تلاش میکردند تا هویت مستقل سیاسی و حرکتی خود در عرصه میدانی حفظ نمایند ولی از آنجائیکه همیشه جوجهها را در آخر پائیز میشمارند بنابراین) به موازات اینکه گفتمان چریکگرائی مدرن توانست حرکت خود را به عنوان گفتمان مسلط بر جامعه ایران عرضه نماید، همین جنبش به اصطلاح مستقل دانشجوئی در دهه 30 و در دهه 40 به عنوان مرکز اصلی یارگیری و سربازگیری جنبش چریکگرائی مدرن ایران درآمدند؛ و البته پیش از آن هم در این رابطه بود که در جریان قیام 15 خرداد 42 همین جنبش دانشجوئی با حمایت از (حرکت زنستیزانه و ارتجاعی و غیر دموکراتیک) روحانیت، هژمونی روحانیت موجسوار را بر حرکت 15 خرداد 42 نهادینه کردند که البته فراموش نباید کرد که موجسواری روحانیت در سال 57 بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران محصول همان گوری بود که از قیام 15 خرداد 42 توسط حمایت جنبش دانشجوئی ایران از رهبری روحانیت دگماتیست و فقاهتی و ارتجاعی و غیر دموکراتیک برای مردم ایران کنده شده بود.
باری، در رابطه با این چشم اسفندیار جنبش دانشجوئی ایران بود که معلم کبیرمان شریعتی از سال 48 توسط «جنبش روشنگری ارشاد» خود تلاش کرد تا با تکیه محوری بر جنبش دانشجوئی ایران، توسط حرکت نظری خود، این خلاء گفتمانی جنبش دانشجوئی ایران را پر کند؛ و لذا در این رابطه است که ما بر این باوریم که شریعتی اولین نظریهپردازی بود که علاوه بر اینکه بر این خلاء گفتمانی جنبش دانشجوئی ایران واقف گردید، تلاش کرد تا (برعکس رویکرد حزب توده و گفتمان چریکگرائی دهه 40 و 50 و جریان روحانیت دگماتیست و ارتجاعی و موجسوار و غیر دموکراتیک و زنستیز پیرو گفتمان ولایت فقیه حوزههای فقهی شیعه را که جهت سوء استفاده از این خلاء جنبش دانشجوئی ایران توسط تزریق گفتمان و نظریههای خودشان به این جنبش، شرایط برای سربازگیری و یارگیری از این جنبش، برای خود هموار میکردند) این خلاء جنبش دانشجوئی را توسط «گفتمان جنبشی» مورد اعتقاد خودش ترمیم کند؛ که البته هر چند که شریعتی در این رابطه موفق گردید و توانست گفتمان خودش را در جنبش دانشجوئی ایران به عنوان گفتمان مسلط درآورد، ولی با همه این احوال ضعف بزرگ شریعتی در این رابطه در این بود که (به علت فقدان کادرهای همه جانبه مولود و سنتز اندیشه خودش) نمیتوانست و توان آن را هم نداشت که «گفتمان جنبشی خود را در عرصه جامعه و حتی در خود جنبش دانشجوئی ایران جهت نهادسازی نهادینه کند.»
همین ناتوانی شریعتی در نهادسازی و نهادینه کردن «گفتمان جنبشی» خودش در جامعه بزرگ ایران بود که باعث گردید تا (نه تنها علیرغم آنچه خود او در نامه به محمد همایون مؤسس حسینیه ارشاد، قبل از زندان و دستگیری و در فرایند پسا بستن ارشاد در آبان 51 توسط ساواک رژیم کودتائی پهلوی نوشته است که: «حسینیه ارشاد امروز بدل به یک حزب فراگیر اجتماعی شده است و با بسته شدن درب آن، در دورترین روستاهای ایران درب یک حسینیه ارشاد باز شده است») کشتی «جنبش روشنگری ارشاد شریعتی» با خاموش کردن چراغهای حسینیه ارشاد توسط ساواک رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی هم به گِل بنشیند؛ و نتواند به حرکت خود در عرصه میدانی ادامه بدهد.
به هر حال به همین دلیل بود که شریعتی گرچه در عرصه نظر و اندیشه (آنچنانکه در درس یازدهم اسلامشناسی ارشاد تحت عنوان «برخیزیم گامی فراپیش نهیم» مطرح میکرد) بر رهبری و حرکت خودجوش و خود سازمانده جنبش دانشجوئی ایران اعتقاد میورزید، ولی او در عرصه میدانی نتوانست جنبش دانشجوئی ایران را به صورت دینامیک و مستقل و خودجوش و خودسازمانده و خود رهبر نهادینه بکند. در نتیجه همین امر بود که باعث گردید تا جریانهای چریکی دهه 40 و 50 خود اعتراف کنند که: «حسینیه ارشاد شریعتی و کلاسهای اسلامشناسی ارشاد او، بهترین بسترها جهت یارگیری و نیروگیری برای آنها میباشد»؛ و باز در این رابطه بود که آنها میگفتند: «افراد و دانشجویان تا زمانی که در حسینیه ارشاد و کلاسهای شریعتی بودند عضو حسینیه ارشاد به شمار میآمدند، اما از زمانی که از درب حسینیه ارشاد خارج میشدند، این ما بودیم که با دادن آدرس خانه تیمی به آنها، به نهادینه کردن آنها میپرداختیم.»
ادامه دارد