در فرایند پسا 18 تیرماه 78 – قسمت دوم
امروز، زیر پوست جامعه دانشگاهی ایران چه میگذرد؟
باری بدین ترتیب بود که جنبش دانشجوئی ایران نه تنها در دهه 20 و 30 و 40 و 50 نتوانستند از فرایند جنبش خودجوش وارد فرایند گفتمانسازی و فرایند نهادینه کردن حرکت مستقل خود بشوند، بلکه مهمتر از آن اینکه این آفت بزرگ جنبش دانشجوئی از سال 56 توانست در جامعه ایران به صورت اگراندیسمان شده مادیت خارجی پیدا کند، چرا که با اعتلای جنبش ضد استبدادی سال 56 - 57 مردم ایران، جنبش دانشجوئی ایران از سال 56 در چارچوب اعتراض به پروژه حکومتی انتقال دانشگاه آریامهر از تهران به اصفهان، علاوه بر اینکه توانستند این اعتراض را بدل به جنبش ضد استبدادی بکنند، برای اولین بار در تاریخ جنبش دانشجوئی ایران آنها توانستند از سال 56 جنبش ضد استبدادی فوق را از محدوده دانشگاهها وارد عرصه اجتماعی جامعه ایران بکنند و همین امر بود که باعث گردید تا در سال 56 و نیمه اول سال 57 شرایط برای هژمونی جنبش دانشجوئی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران فراهم بشود؛ که البته به علت همان سه آسیب فوق الذکر جنبش دانشجوئی ایران (فقدان گفتمان و ناتوانی در تئوریپردازی و ناتوانی در نهادسازی و ناتوانی سازماندهی عمودی در عرصه حرکت افقی یا اجتماعی جامعه بزرگ ایران) باعث گردید تا هژمونی جنبش دانشجوئی که از سال 56 تا نیمه اول سال 57 بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران شکل گرفته بود، نتواند نهادینه بشود.
بنابراین بدین ترتیب بود که از نیمه دوم سال 57 جنبش دانشجویی ایران نتوانستند خلاء رهبری جنبش ضد استبدادی مردم ایران را پر بکنند و همین ناتوانی و شکست بود که از نیمه دوم سال 57 شرایط برای موجسواری روحانیت دگماتیست حوزههای فقهی توسط تشکیلات سنتی فراهم گردید، ولذا از آن زمان بود که «عکس خمینی در سطح کره ماه قرار گرفت و موی ریش و سر خمینی لای کتابهای قرآن پیدا شد» و رهبری و هژمونی روحانیت ارتجاعی و دگماتیست ولایتمدار حوزههای فقهی بر جنبش ضد استبدادی مردم ایران نهادینه گردید و گفتمان ولایت فقیه خمینی به عنوان آلترناتیو گفتمان ولایت سلطانی رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی تثبیت شد که البته سنتز نهائی آن ظهور هیولای رژیم مطلقه فقاهتی از دل نظریه و گفتمان ولایت فقیه خمینی توسط حسینعلی منتظری و حسن آیت در خبرگان قانون اساسی شد که حاصل 40 سال حاکمیت این هیولای استبداد و استثمار و استحمار بر جامعه ایران این میباشد که امروز جامعه ایران را به مرز بربریت اقتصادی و بربریت سیاسی و بربریت معرفتی و بربریت زیست محیطی و بربریت اجتماعی و بربریت فرهنگی کشانیده است.
باری، بدین ترتیب بود که رژیم مطلقه فقاهتی (در فرایند پسا انقلاب 57 مردم نگونبخت ایران) جهت نهادینه کردن قدرت خود، از همان آغاز تلاش میکرد تا از جامعه دانشگاهی ایران (توسط نهادینه کردن آنها در ظرفهای از پیش مشخص شده حکومتی) به عنوان یک بازوی اجرائی و سرکوب استفاده نماید. بدین ترتیب، در این چارچوب بود که رژیم مطلقه فقاهتی در جریان غائله اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 تحت هژمونی موسوی خوئینیها و حمایت عریان خمینی از آنها کوشیدند که:
اولاً «جنگ دانشجو با دانشجو» جهت حذف جنبش دانشجوئی ایران به عنوان قدرت آلترناتیو حکومت به راه بیاندازند.
ثانیاً جهت کودتای فرهنگی بر علیه جنبش دانشجوئی ایران و تعطیل کردن دانشگاهها و نهادینه کردن اسلام فقاهتی و تصفیه کردن دانشجویان و اساتید بسترسازی نماید.
ثالثاً جهت حذف قدرتهای رقیب درون حکومتی که در رأس آنها دولت موقت تحت مدیریت مهندس مهدی بازرگان و نیروهای لیبرال طرفدار او قرار داشتند، بسترسازی نمایند.
رابعاً بتوانند شعار ضد امپریالیستی جریانهای سیاسی رادیکال (مانند مصادره شعار ضد استبدادی در سال 57) جهت بسیج اجتماعی در انحصار خود درآوردند.
خامسا بتوانند شرایط برای سرکوب نیرویهای آلترناتیو جنبش سیاسی جامعه ایران در سه مؤلفه مذهبی و مارکسیستی و ملیگرائی و قومیتی فراهم بکنند.
سادساً بتوانند شرایط برای بسیج مردم جهت شرکت در انتخابات صوری و مهندسی شده در راستای نهادینه کردن و نهادسازی حکومتی فراهم بکنند.
لذا از اینجا بود که توسط پروژه از پیش مهندسی شده غائله اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 توسط تعدادی از دانشجویان داخل و خارج از کشور، تحت عنوان دانشجویان پیرو خط امام، برای اولین بار در جامعه ایران توسط خمینی «جنگ دانشجو با دانشجو» استارت زده شد؛ که البته این پروژه خمینی (جنگ دانشجو با دانشجو) شش ماه بعد در بهار 59 تحت عنوان پروژه انقلاب فرهنگی با معماری حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش کامل گردید، چراکه در جریان کودتای فرهنگی بهار 59 علاوه بر تعطیل کردن دانشگاهها و تصفیه دانشجویان و اساتید سیاسی، شرایط برای سلطه و نهادینه کردن هژمونی صنفی و سیاسی همان اقلیت پانزده درصدی دانشجویان وابسته به حاکمیت و حکومت و خمینی بر کل دانشگاهها و جامعه دانشگاهی ایران فراهم کردند.
لذا همین امر باعث گردید تا در فرایند پسا کودتای فرهنگی بهار 59 از سال 62 به موازات بازگشائی دانشگاهها تا خرداد 76 به مدت 14 سال «دانشگاه و جامعه دانشگاهی ایران خواسته یا ناخواسته در خدمت پروژههای دستساز حکومتی باشند غافل از اینکه ققنوس جنبش دانشجوئی ایران از خرداد 76 از خاکستر کودتای فرهنگی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به پرواز درآمد». شوربختانه آنچنانکه در خرداد 76 دیدیم، بازتولید جنبش دانشجوئی ایران در خرداد 76 به صورت آسیبشناسی و بازسازی و واسازی شده جنبش گذشته دانشجوئی ایران انجام نگرفت، در نتیجه همین امر باعث گردید تا باز همان سه آسیب و سه آفت و سه خلاء تاریخی قبلی جنبش دانشجوئی ایران (خلاء گفتمان و خلاء نهادسازی عمودی و افقی و ناتوانی در تئوریپردازی) بازتولید شوند.
بنابراین همین آفاتبازتولید شده ثلاثه در جنبش دانشجوئی اعتلا یافته در خرداد 76 باعث گردید تا این جنبش باز مانند گذشته به دنبال گفتمان بالائیها برود و موجودیت خودش را در چارچوب گفتمان و هویت جناح به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی تعریف کنند. گفتمان کردن نظریه به اصطلاح اصلاحطلبانه سید محمد خاتمی و دنبالهروی از حرکت او و حمایت همه جانبه از کاندیداتوری او و اجتماعی و تودهای کردن فراگیر حمایت از او که کاندیدای جناح روحانیون درون حکومتی بود، در خرداد 76 همه و همه معلول همان آفات ثلاثه جنبش دانشجوئی ایران بود؛ که البته با قیام و خیزش جنبش دانشجوئی ایران در 18 تیرماه 78 این جنبش وارد فاز نوینی از حرکت خود شد، چراکه هر چند که آبشخور اولیه تکوین خیزش جنبش دانشجوئی در 18 تیرماه 78 بستن روزنامه سلام (ارگان تبلیغاتی جناح روحانیون درون حکومتی در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان، توسط هسته سخت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم یعنی حزب پادگانی خامنهای) بود، اما به موازات حمله مغولوار دستگاه چند لایهای سرکوبگر رژیم مطلقه فقاهتی و حزب پادگانی خامنهای به خوابگاه امیرآباد و سکوت و عقبنشینی دولت هفتم در این رابطه به یکباره جنبش دانشجوئی ایران را از خواب 20 ساله گذشته بیدار کرد؛ که سنتز این بیداری آن شد تا جنبش دانشجوئی ایران در عرصه قیام 18 تیرماه 78 (دو سال بعد از ورود سید محمد خاتمی به ساختمان پاستور) با دولت هفتم مرزبندی کنند و به صورت مستقل با جذب حمایت طبقه متوسط شهری در تهران در برابر حزب پادگانی خامنهای مقاومت کنند.
هر چند که جنبش دانشجوئی حتی در این مرحله نتوانست همراه با مرزبندی از دولت هفتم، با گفتمان به اصطلاح اصلاحطلبی درون حکومتی هم مرزبندی نماید، ولی جنبش دانشجوئی ایران در جریان قیام 18 تیرماه 78 و در عرصه اعتلای حرکت خود (به جای حمایت از جناحی از رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و یا به چالش کشیدن هسته سخت رژیم) کل رژیم مطلقه فقاهتی را به چالش کشیدند و از آنجا بود که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و حزب پادگانی خامنهای با حمایت ضمنی دولت هفتم سید محمد خاتمی، تصمیم گرفتند تا به صورت همه جانبه جنبش دانشجوئی و قیام تیرماه 78 را سرکوب و تار مار کنند و همین سرکوب همه جانبه جنبش دانشجوئی توسط حزب پادگانی خامنهای باعث گردید تا این جنبش باز برای مدت یک دهه به رکود و خمود سراسری گرفتار شود؛ اما شوربختانه جنبش دانشجوئی در طول این یک دهه رکود هم نتوانستند، در راستای مقابله با آن سه خلاء و آفت تاریخی و ساختاری خود گام بردارند.
به همین دلیل بود که در خرداد 88 و در جریان تکوین جنبش سبز تحت رهبری میر حسین موسوی، زمانیکه جنبش دانشجوئی از فاز رکود ده ساله خود خارج شد، به علت همان آفات ثلاثه باز مانند سالهای 57 و 76 تلاش کردند تا با گفتمان کردن نظریه میر حسین موسوی و تکیه بر جنبش سبز او که شکلی اعتراضی و آکسیونی و خیابانی و اتمیزه داشت، حرکت کنند و البته همین امر هم باعث گردید تا در این رابطه، جنبش دانشجوئی بیشترین هزینه را هم پرداخت کنند. خودویژگی اصلی جنبش دانشجوئی در سال 88 و در جریان جنبش سبز عبارت بودند از اینکه در جریان جنبش سبز باز جنبش دانشجویی ایران مانند گذشته بدون آسیبشناسی جدی از حرکت گذشته خود (در دوران سی ساله عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، یعنی از اشغال سفارت آمریکا در 13 آبان 58 تا کودتای فرهنگی بهار 59 و تا مشارکت در جنبش به اصطلاح اصلاحطلبانه دوم خرداد 76 و تا خیزش 18 تیرماه 78) پس از ده سال رکود پسا سرکوب خیزش 18 تیرماه 78 وارد مرحله بازتولید و اعتلای حرکتی خود شد.
به همین دلیل باز همان ضعفهای ثلاثه گذشته جنبش دانشجویی ایرانبازتولید شدند یعنی باز جنبش دانشجویی ایران قبل از اینکه به گفتمانسازی و تئوریپردازی و نهادسازی عمودی جهت مشارکت در حرکت افقی اجتماعی دست پیدا کنند و قبل از اینکه جنبش دانشجوئی بتوانند به هویت مستقل جنبش مطالباتی خودجوش و خودسازمانده دست پیدا کنند (مانند مشارکت در جنبش به اصطلاح اصلاحات خرداد 76) وارد کارزار جنگ جناحهای درونی قدرت حاکم در عرصه تقسیم باز تقسیم قدرت بین خودشان در جریان انتخابات دولت دهم شدند. در نتیجه همین امر باعث گردید تا برای جنبش دانشجویی ایران در سال 88 راهی جز حل شدن (بدون حفظ هویت مستقل گفتمانی و سیاسی خودشان) باقی نماند؛ که حاصل این نوع پیوند جنبش دانشجویی ایران با جنبش سبز آن شد که:
اولاً جنبش دانشجوئی به عنوان موتور محرکه جنبش سبز بشوند.
ثانیاً جنبش دانشجوئی در چارچوب شعار: «رأی من کو؟» جنبش سبز، حرکت خودشان را تنها محدود به جنبش مطالباتی جبهه آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری ایران بکنند و هیچگونه پیوند و حرکتی در جهت جنبش مطالباتی طبقه زحمتکشان و جبهه برابریطلبانه پائینیهای جامعه ایران نداشته باشد.
ثالثاً مانند رویکرد جنبش سبز استراتژی حرکت خودشان را در چارچوب اصلاحات از درون حاکمیت و در کادر قانون اساسی ولایتمدار و صندوقهای رأی مهندسی شده رژیم مطلقه فقاهتی و طلائی کردن دهه 60 و مانیفست ولایت فقیه خمینی تعریف نمایند.
رابعاً تکیه کردن بر تعیین رهبری با رویکرد کاریزماتیک (مانند سال 57) که در سال 88 ابتدا از شیخ مهدی کروبی شروع شد (قابل ذکر است که در جریان جنبش سبز سال 88 جنبش دانشجوئی در آغاز بر رهبری شیخ مهدی کروبی تکیه داشت و پس از اعتلای این جنبش بود که جنبش دانشجوئی به سمت میر حسین موسوی گرایش پیدا کرد که البته همین تلورانس سیاسی جنبش دانشجوئی هم معلول همان خلاء هویتی و فرهنگی و گفتمانی و تشکیلاتی مستقل جنبش دانشجویی ایران بود) و سپس نوبت به رهبری میر حسین موسوی رسید که البته همه آنها مولود همان رویکرد رهبری فردی این جنبش میباشد.
خامسا عکسالعملی برخورد کردن با حزب پادگانی خامنهای (از بعد از حمله مغولی حزب پادگانی خامنهای به خوابگاههای دانشجویان و تار مار کردن دانشجویان از خوابگاهها تا خیابانها و بالاخره و بالاخره و بالاخره تا شکنجهگاههای کهریزک و اوین و گوهردشت و غیره) که البته همین برخورد عکسالعملی جنبش دانشجوئی با حزب پادگانگی خامنهای باعث گردید تا از تیرماه 88 (در فرایند پسا نماز جمعه 29 خرداد خامنهای در تهران که اعلام جنگ همه جانبه با جنبش سبز بود) جنبش دانشجویی به صورت خواسته یا ناخواسته وارد برخورد آنتاگونیستی (توسط آتش زدن سطلهای زباله و غیره در شهر تهران) با حزب پادگانی خامنهای بشوند که اوج آن در عاشورای سال 88 به نمایش گذاشته شد.
ادامه دارد