سلسله درس‌هائی از قرآن - تفسیر سوره نجم – قسمت پنجم

«بازسازی رابطه خدا و انسان، جهان» در چارچوب وحی نبوی پیامبر اسلام

 

17 - حال با عنایت به موارد فوق نگاهی دوباره به 18 آیه اول سوره نجم می‌اندازیم.

«وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَی - قسم به ستارگان و هنگامی که غروب می‌کنند.»

آنچنانکه در تفاسیر سوره‌های قبل مطرح کردیم، برای فهم قسم‌های قرآن باید به شرایط ذهنی بشر در قرن هفتم میلادی باز گردیم، چراکه مشخصه اصلی اذهان عمومی بشریت قرن هفتم میلادی «محصور بودن آن اذهان در دو زندان کلی‌گرائی فلسفه یونانی و درون‌گرائی تصوف هند شرقی بود» که در تحلیل نهائی محصول مشترک هر دو زندان فوق گرفتار شدن اذهان عمومی بشر قرن هفتم، به طبیعت‌گریزی و واقعیت‌گریزی و پناه بردن به کلی‌بافی‌های ذهنی یا درون‌گرائی‌های صوفیانه بود. لذا به همین دلیل قرآن و پیامبر اسلام جهت ایجاد انقلاب فکری در اذهان عمومی و شورانیدن عقول بشریت قرن هفتم میلادی در اولین قدم تلاش کردن تا نگاه آنها را از کلی‌بافی‌های یونانی‌زده ذهنی و درون‌گرائی صوفیانه هند شرقی به عرصه طبیعت و واقعیت برون از ذهنی برگردانند؛ و در ادامه همین راهبرد بود که پیامبر اسلام و قرآن برای اولین بار در تاریخ بشریت «طبیعت و تاریخ» را به عنوان منابع معرفتی بشری مطرح کردند و بشریت را تشویق کردند تا جهت کسب معرفت و فهم واقعیت جهان برون از ذهن، «طبیعت و تاریخ را به عنوان منابع معرفتی خود مورد بهره‌برداری قرار دهند.»

بنابراین، فلسفه قسم‌های قرآن علاوه بر اینکه این قسم‌ها دلالت بر تاکید قرآن در خصوص مطلبی که می‌خواهد بگوید می‌کند، خود معرف همان تشویق مردم جهت برون‌گرائی و توجه به واقعیت‌ها خارج از ذهن (و انتخاب طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفتی و دوری از ذهنی‌گرائی و کلی‌بافی که محصول یونانی‌زدگی است) می‌باشد.

«مَا ضَلَّ صَاحِبُکمْ وَمَا غَوَی - بدون مقدمه قبلی پس از سوگند فوق قرآن موضوع محوری که می‌خواهد در این سوره بر آن تکیه نماید، مطرح می‌کند و آن اینکه پیامبر اسلام نه در هدف و نه در مسیر حرکت خود به خطا نرفته است.»

پر واضح است که طرح این موضوع در اینجا دلالت بر این امر می‌کند که مخالفین و منکرین حرکت جدید او هم هدف و هم مسیر حرکت پیامبر اسلام را به چالش کشیده بودند. البته آنچنانکه از آیات فصل دوم همین سوره می‌توان برداشت کرد این به چالش کشیدن هدف و مسیر حرکت پیامبر اسلام توسط مخالفین و منکرین از کانال به چالش کشیدن «الله» خدای واحد قرآن و پیامبر اسلام توسط بت‌ها و شرک صورت می‌گرفته است؛ بنابراین در این رابطه است که بلافاصله پس از طرح موضوع فوق جهت تبیین پاسخ فوق قرآن تکیه بر وحی نبوی پیامبر اسلام می‌کند، چراکه از نظر قرآن و پیامبر اسلام حجت و صداقت و درستی ادعای پیامبر اسلام در عرصه پروسس وحی نبوی خود شخصیت پیامبر (و وحی نبوی او که مولود و سنتز شخصیت پیامبر اسلام) می‌باشد و اصلاً «ولایت پیامبر اسلام» چیزی جز مصداق این موضوع نیست.

«وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَی - إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْی یوحَی»، در این دو آیه هم باز قرآن مانند آیه قبل تاکید بر صداقت پیامبر اسلام در عرصه‌های گفتار و حرکت و هدف می‌کند و آن اینکه آنچه پیامبر از قرآن برایتان می‌خواند، بدون تردید سخنانش ناشی از هوای نفس نیست و به رأی خود چیزی نمی‌گوید بلکه هر چه در این باب او می‌گوید وحی‌ای است که به او رسیده است.

«عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَی» ضمیر «عَلَّمَهُ» به قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام بر می‌گردد یعنی خداوند قرآن و وحی را به پیامبر تعلیم داده است.

«ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَی» کلمه «مِرَّةٍ» به کسرمیم و تشدید لام، به معنای پختگی عقل و وجودی و اگزیستانسی پیامبر اسلام می‌باشد، در نتیجه این آیه دلالت بر اگزیستانسی بودن مسیر کسب مقام دریافت وحی نبوی توسط پیامبر اسلام می‌کند؛ زیرا «فَاسْتَوَی» در این آیه دلالت بر فاعل این آیه می‌کند که خود پیامبر اسلام است که در عرصه عملی و نظری پروسه وحی نبوی استقامت ورزیده است.

فراموش نکنیم که وحی نبوی پیامبر اسلام در میان پیامبران ابراهیمی تنها وحی نبوی است که در عرصه پراتیک اجتماعی 23 ساله پیامبر اسلام تکوین پیدا کرده است. مثلاً برعکس وحی نبوی موسی که به صورت کلی و خارج از پراتیک اجتماعی به موسی رسیده است.

«وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی / ضمیر هو» در اینجا باز برمی‌گردد به پیامبر اسلام و «بِالْأُفُقِ الْأَعْلَی» اشاره به همان تکامل عمودی و معراجی و اگزیستانسی یا وجودی پیامبر اسلام می‌کند که توسط این تکامل وجودی و معراجی و عمودی و اگزیستانسی بود که پیامبر اسلام توانست به مرحله «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی» برسد. باز در این آیه هم هر دو ضمیر به پیامبر اسلام برمی‌گردد و باز در توصیف همان تکامل عمودی و معراجی و اگزیستانسی یا وجودی پیامبر اسلام را تبیین می‌نماید. اینکه پیامبر اسلام توسط این تکامل معراجی بود که توانست به خدا نزدیک بشود و قرب خود را به خدا نزدیک بکند.

«فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی» کلمه «قوس» در این آیه به معنای کمان است که در تیراندازی استعمال می‌شود و معنای این آیه این است که فاصله پیامبر اسلام در عرصه تکامل عمودی و معراجی تا خداوند کمتر از اندازه دو قوس بود.

«فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی» در این آیه سه ضمیر مطرح شده به خداوند برمی‌گردد و معنای این آیه عبارت است از اینکه خداوند وحی کرد به بنده‌اش پیامبر اسلام آنچه که وحی کرد.

«مَا کذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَی» در این آیه به صراحت مطرح می‌شود که مسیر جذب وحی پیامبر اسلام قلب یا فؤاد او بوده است؛ یعنی وحی نبوی به صورت دینامیک بر پیامبر نازل می‌شده است؛ بنابراین به همین دلیل در این آیه از قلب یا فؤاد پیامبر اسلام نفی کذب می‌شود.

قابل ذکر است که این آیه متعدی به دو مفعول می‌باشد، مفعول اول کلمه «ما» و مفعول دوم پیامبر اسلام است و معنای این آیه اینچنین می‌شود که فؤاد پیامبر اسلام به پیامبر در عرصه پروسس وحی نبوی دروغ نگفت؛ که همه این عبارات دلالت کامل بر درونی و دینامیک و اگزیستانسی یا وجودی بودن وحی نبوی پیامبر اسلام می‌کند. برعکس رویکرد اسلام فقاهتی و روایتی حوزه‌های فقهی که وحی نبوی پیامبر اسلام را امری مکانیستی می‌دانند که به صورت برونی و با واسطه به پیامبر اسلام انتقال پیدا کرده است.

قابل ذکر است که در این آیه رویت که در اصل به معنای دیدن با چشم است به فؤاد نسبت می‌دهد و دلیل این امر هم این است که برای انسان یکنوع ادراک شهودی است که ورای دیگر ادراک‌های انسان می‌باشد.

«أَفَتُمَارُونَهُ عَلَی مَا یرَی» این استفهام، استفهام توبیخی است و خطابش منکرین نبوت پیامبر اسلام می‌باشد. بنا براین معنای این آیه این است که آیا برای این با پیامبر اسلام جدال می‌کنید که پیامبر اسلام بر خلاف آنچه ادعای دیدنش می‌کند اعتقاد پیدا کند؟

«وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَی» در این آیه هم ضمیر مفعول به خداوند برمی‌گردد و مراد از رویت هم رویت قلبی و اگزیستانسی است و مراد از «نَزْلَةً» آخری هم بازگشت پیدا می‌کند به فرایند معراج یا تکامل عمودی و اگزیستانسی پیامبر اسلام که توسط آن معراج یا تکامل عمودی اگزیستانسی یا وجودی بود که پیامبر اسلام توانست به وحی نبوی دست پیدا کند.

«عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی - عِنْدَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَی - إِذْ یغْشَی السِّدْرَةَ مَا یغْشَی» در این آیه کلمه سدر به معنای درخت کُنار می‌باشد که در مناطق کوهستانی به صورت خودرو رشد می‌کنند و چوپانان حجاز از این درخت به عنوان اندازه صعود استفاده می‌کردند. استفاده از این دیسکورس در این آیه جهت تعیین اعتلای وجودی پیامبر اسلام در عرصه پراکسیس معراجی به خاطر آن است که قرآن با زبان توده‌های عامی حجازی پیچیده‌ترین مسائل انسانی را تعریف و تبیین و تشریح کرده است.

در آیه «إِذْ یغْشَی...» از آنجائیکه مصدر «غشیان» به معنای احاطه است و کلمه «ما» در این آیه «ما» موصوله است، معنای این آیه این است که آن زمانیکه پیامبر اسلام در عرصه پراکسیس معراجی خود توانست تا سدره المنتهی عروج نماید خود وجود تکامل یافته پیامبر اسلام (در آن مرحله که جنه الماوی نفسانی او بوده است) باعث گردید تا شخصیت پیامبر اسلام برای بشریت در جایگاه اسوه حسنه قرار گیرد «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ...» (سوره احزاب – آیه 21).

«مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَی» در این آیه که کلمه «زیغ» مصدر زاغ می‌باشد به معنای انحراف از حالت تعادل و استقامت است همچنین در این آیه کلمه طغیان که مصدر فعل «طغی» است دلالت بر تجاوز در عمل می‌کند و «زیغ بصر» به معنای آن است که چشم آدمی چیزی را به آن صورت که در خارج از ذهن است نبیند، یعنی به صورت دیگری ببیند و طغیان به این معنا است که چیزی را ببیند که اصلاً حقیقت ندارد و منظور از «بصر» در این آیه چشم پیامبر اسلام می‌باشد.

به هر حال معنای این آیه آن است که چشم پیامبر اسلام (که همان قلب یا فؤاد پیامبر اسلام در عرصه پروسس معراجی یا تکامل عمودی وجودی او می‌باشد) در آن قله تکامل وجودی آنچه را که دید خارج از صفت حقیقی‌اش نبود، بلکه هر چه دید درست دید.

«لَقَدْ رَأَی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکبْرَی - سوگند می‌خورم که او (پیامبر اسلام) در عرصه پراکسیس معراجی و عمودی و وجودی خود با چشم قلب و فؤاد خود بعضی از آیات پروردگارش را دید و با دیدن آن آیات بود که مشاهده پروردگارش برایش تمام شد» زیرا مشاهده خداوند تنها از طریق مشاهده آیات او دست می‌دهد، به عبارت دیگر آیات بدان جهت که آیت هستند، به جز صاحب آیت را حکایت نمی‌کنند.

بنابراین از این آیات پایانی فصل اول سوره نجم می‌توان استنباط کرد که «بهشت و جهنم در رویکرد قرآن و پیامبر اسلام دو مکان نیست بلکه دو حالت نفس انسانی می‌باشد» که در عرصه پراکسیس معراج نفسانی یا پروسه انحطاط نفسانی برای انسان در چارچوب عنصر اختیار و انتخابی که دارد حاصل می‌شود؛ و لذا در این رابطه است که می‌توان داوری کرد که در رویکرد قرآن و پیامبر اسلام «خلود در آخرت نه تنها مشمول همه انسان‌ها نمی‌شود و نه تنها حق همه انسان‌ها نیست، بلکه تنها در چارچوب پراکسیس معراجی که افراد در همین دنیا می‌توانند طی کنند، لیاقت خلود در آخرت را پیدا می‌کنند»، همچنین جهنم در آخرت شکنجه و شکنجه‌گاه انسان‌ها نیست بلکه حالت نفسانی است که خود باعث تهذیب دوباره نفس‌های به قهقرا رفته آنها می‌شود.

ادامه دارد