سلسله درس‌هائی از قرآن - سوره قلم – قسمت دهم

تبیین «دین پیامبرانه» در مسیر «جنبش رهائی‌بخش بشریت» پیامبر اسلام

 

2 - نکته مهمی که در تفسیر سوره قلم حائز اهمیت می‌باشد اینکه هر چند سوره قلم با سه سوگند مرکب و قلم و نوشته بر اهمیت عقلانیت انسان تاکید می‌ورزد از آیه 2 تا آیه 4 «مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ - وَإِنَّ لَکَ لأجْرًا غَیْرَ مَمْنُونٍ - وَإِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» مادیت و فونکسیون قرآن در وجود پیامبر اسلام به صورت یک امر اگزیستانسی و وجودی به صورت ایمان و اخلاق تبیین می‌نماید. فراموش نکنیم که خود قرآن محصول و سنتز تکامل وجودی و عمودی و معراجی و اگزیستانسی پیامبر اسلام می‌باشد و لذا در این رابطه است که قرآن در چارچوب فرایند تکوین و نزول خود از دو نوع تنزیل و نزول قرآن سخن می‌گوید که یکی «انزال دفعی» است و دیگر «تنزیل تدریجی» می‌باشد که در طول 23 سال قرآن موجود بر پیامبر اسلام نازل شده است آنچه در این رابطه حائز اهمیت می‌باشد اینکه انزال دفعی قرآن اشاره به همان تکامل وجودی و اگزیستانسی و معراجی و حرائی پیامبر اسلام که بسترساز تنزیل 23 ساله آیات قرآن برای بشریت شده است و لذا در این چارچوب است که می‌توانیم از آیات آغازین سوره قدر نتیجه بگیریم که هر چند که آیات قرآن در آغاز محصول و سنتز تکامل اگزیستانسی و وجودی پیامبر اسلام بوده است، اما همین تنزیل 23 ساله قرآن در عرصه پراکسیس اجتماعی سخت مکی و مدنی خود به صورت دیالکتیکی فونکسیونی تکامل‌ساز و تکامل‌آفرین نسبت به وجود پیامبر اسلام داشته است که به صورت فرایندی خود تنزیل پراکسیسی آیات قرآن باعث تکامل وجودی پیامبر اسلام شده است آنچنانکه در فرایند دیگر این تکامل دوم وجودی پیامبر اسلام خود باعث تکامل آیات قرآن شده است. به طوری که عبدالرحمان بن خلدون تونسی در مقدمه گران‌سنگ «تاریخ العبر» خود می‌گوید «خود آیات قرآن هم به موازات تکامل وجودی پیامبر اسلام در طول 23 سال رفته رفته رشد و تکامل کرده است»؛ که البته در این رابطه عنایت ابن خلدون به طول آیات قرآن می‌باشد که در دوران مکی طول آیات کوچک می‌باشند در صورتی که طول آیات دوران مدنی رفته رفته بزرگتر از آیات مکی می‌شدند.

البته این موضوع در سوره قلم (از آیه 5 به بعد) به شکل استحاله از صورت فردی و شخصی به صورت جمعی مادیت پیدا می‌کند و از آیه 5 به بعد به فونکسیون اجتماعی پیام قرآن و راه جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام می‌پردازد:

«فَستُبْصِرُ وَ یبْصِرُونَ - بِأَییکمُ الْمَفْتُونُ - إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضلَّ عَن سبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ - فَلا تُطِع الْمُکذِّبِینَ - وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیدْهِنُونَ» و غیره آنچه در این رابطه قابل فهم است اینکه در دیسکورس قرآن هر چند تکوین ایمان از فرایند فردی شروع می‌گردد اما به سرعت این ایمان فردی و ایمان اخلاقی مادیت و فونکسیون خودش را در عرصه جامعه‌سازانه به نمایش می‌گذارد و باعث ظهور ایمان اجتماعی از دل ایمان فردی می‌گردد و با ظهور ایمان اجتماعی به صورت دیالکتیکی شرایط برای تکامل ایمان فردی ایجاد می‌نماید و لذا در همین رابطه است که از کل آیات قرآن تنها 5 آیه اول سوره علق در غار حرا بر پیامبر اسلام نازل شده است و بدون تردید بقیه آیات قرآن در عرصه پراکسیس جامعه‌سازانه پیامبر اسلام در دو فرایند مکی و مدنی بر پیامبر اسلام نازل شده است، بنابراین بدین ترتیب است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که:

اولاً ایمان در دیسکورس قرآن امری اجتماعی می‌باشد نه فردی صوفیانه و عارفانه.

مصلحت در دین عیسی غار و کوه / مصلحت در دین ما جنگ و شکوه

مولوی

و لذا در این رابطه است که ماکس وبر می‌گوید «پارادایم کیس دین مسیحیت یک راهب غارنشین است و پارادیم کیس دین یهود یک تاجر بازاری است در صورتی که پارادایم کیس دین محمد یک مجاهد سلاح بر دوش می‌باشد.»

ثانیاً در دیسکورس قرآن «تکامل آزادی فرد شرط تکامل آزادی اجتماعی می‌باشد» و البته در رویکرد قرآن تکامل فردی انسان (آنچنانکه در آیه 4 سوره قلم «وَ إِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ» مطرح می‌کند و خود پیامبر اسلام در این رابطه فرموده است «بُعِثتُ لِاُتَمّمَ مَکارِمَ الاخلاق - من مبعوث شدم که اخلاقی را تکمیل کنم که در آن روح مکرمت هست») از مسیر تکامل اگزیستانسی اخلاق عبور می‌نماید.

چونکه با او می‌خورم از جام هو / چشم بگشایم ببینم روی او

بعد از آن از خود بکلی بگسلم / هم زمی خوردن شود این حاصلم

قطره‌ای از باده‌های آسمان / پر کند جان را زمی وز ساقیان

تا چه مستی‌ها بود املاک را / وز جلالت روح‌های پاک را

که ببوئی دل بر آن بر بسته‌اند / خم باده از جهان بشکسته‌اند

جز مگر آنها که نومیدند و دور / همچو کفار نهفته در قبور

هر کرا اسرار حق آموختند / مهر کردند و دهانشان دوختند

مست می هشیار گردد از دبور / مست حق ناید بخود با نفخ صور

باده حق راست باشد نی دروغ / دوغ خوردی دوغ خوردی دوغ دوغ

لذت تخصیص تو وقت خطاب / آن کند که ناید از صد خم شراب

چونکه مستم کرده‌ای حدم مزن / شرع مستان را نیارد حد زدن

چون شوم هشیار آنگاهم بزن / که نخواهم گشت خود هشیار من

هر که از جام تو خورد ای ذوالمنن / تا ابد رست از هشی و زحد زدن

مولوی

ثالثاً علت اینکه در آیه 2 سوره قلم می‌فرماید: «مَا أَنت بِنِعْمَةِ رَبِّک بِمَجْنُونٍ - ای پیامبر تو به خاطر نعمت پروردگارت دیوانه و مجنون نیستی» این است که جنس مکانیزم جذب وحی نبوی توسط پیامبر اسلام در رویکرد قرآن از جنس اگزیستانسی و وجودی و به قول محمد اقبال از جنس تجربه دینی بوده است، لذا به همین دلیل محمد اقبال در سر آغاز فصل هفتم کتاب گران‌سنگ «بازسازی فکر دینی» می‌گوید:

«چون به صورت کلی سخن گفته شود پروسس دین را می‌توان به سه دوره تقسیم کرد. این دوره‌ها را می‌توان دوره‌های «ایمان» و «اندیشه» و «اکتشاف» نامید. در دوره اول زندگی دینی همچون نظم و انظباطی است که فرد یا قومیان را به صورت یک فرمان غیر مشروط می‌پذیرد بی‌آنکه هیچ فهم عاقلانه‌ای از غرض نهایی اجرای آن فرمان داشته باشد. چنین وضعی ممکن است در تاریخ سیاسی و اجتماعی یک قوم نتایج بزرگی داشته باشد ولی از لحاظ رشد درونی و تکامل فردی چندان نتیجه ندارد. در پی این دوره فرمانبرداری کامل از نظم و انظباط دوره‌ای می‌آید که در آن فهم عقلی انضباط و سرچشمه نهایی قدرت و اعتبار آن حاصل می‌شود. در این دوره حیات دینی متوجه اساس و شالوده خود در نوعی مابعد الطبیعه می‌شود که پیدا کردن نظری منطقی نسبت به جهان است و خدا هم جزئی از آن به شمار می‌رود. در دوره سوم روان‌شناسی جانشین مابعد الطبیعه می‌شود وحیات دینی به صورت آرزوی تماس مستقیم با حقیقت مطلق پیدا کردن در می‌آید. دین در این مرحله مسئله جذب شخصی حیات و قدرت می‌شود فرد شخصیت آزاد پیدا می‌کند و این نه از طریق رهایی از قید و بندهای قانون است بلکه از طریق اکتشاف سرچشمه نهایی قانون در اعماق خودآگاهی خاص خود او است. بنا به گفته یک صوفی مسلمان: فهم کتاب آسمانی ممکن نیست مگر آن زمان که این کتاب به همان صورتی که بر پیغمبر وحی شده برای مؤمن نیز حالت وحی پیدا کند.» (بازسازی فکر دینی – فصل هفتم – آیا دین ممکن است؟ - ص 187 – سطر 1 به بعد)

آنچه از گفته فوق اقبال برای ما قابل فهم است این است که:

الف – دین به عنوان یک پدیده تاریخی که در بستر زمان به موازات تکامل جامعه به صورت تطبیقی تکامل پیدا می‌کند، این تکامل تطبیقی دین باعث می‌گردد تا دین در سه فرایند مختلف ظاهر بشود فرایند اول «دین هویتی و فقاهتی و تکلیفی و تعبدی است» که از نظر اقبال به صورت فردی و جمعی بی‌آنکه هیچ فهم عاقلانه‌ای از غرض نهائی اجرای آن داشته باشند آن را اجرا می‌کنند. اقبال در خصوص فونکسیون این دین فقاهتی و هویتی در فرد و جامعه معتقد است چنین دینی باعث رشد درونی و تکامل فرد نمی‌شود.

ب – دومین مؤلفه و فرایند تکامل دین از نظر اقبال «دین فلسفه‌اندیش است» که توسط فلاسفه و متکلمین قوم حیات دین را در چارچوب مابعد الطبیعه جستجو می‌نمایند و فلاسفه و متکلمین در این چارچوب تلاش می‌کنند تا جهان و خدا را در چارچوب همان ماوراء الطبیعه تبیین و تعریف نمایند.

ج- سومین مؤلفه و فرایند دین از نظر محمد اقبال دین پیامبرانه است که این دین برعکس دین فقیهانه و دین فیلسوفانه «دینی پیامبرانه می‌باشد» چرا که در دین پیامبرانه از نظر اقبال:

اولاً این دین برای تبیین خدا و انسان و جهان است و برعکس دین فیلسوفانه که بر ماوراء الطبیعه تکیه می‌کند و برعکس دین فقیهانه که بر تکلیف و تقلید و تعبد تکیه دارد، در دین پیامبرانه تبیین انسان و جهان و خدا از انفس و درون شروع می‌گردد و سپس به آفاق می‌رسد.

ثانیاً در دین پیامبرانه حیات دینی (برعکس دین فیلسوفانه که صورت نظری دارد) صورت تماس مستقیم با حقیقت مطلق دارد.

ثالثاً در دین پیامبرانه مسئله جذب شخصی حیات و قدرت می‌شود.

رابعاً برعکس دین فقیهانه و دین فیلسوفانه که شخصیت انسان گرفتار زندان نظری و عملی آنها می‌گردد، در دین پیامبرانه فرد از طریق اکتشاف سرچشمه نهائی در اعماق خودآگاهی خاص خود شخصیت آزاد پیدا می‌کند. نتیجه‌ای که اقبال پس از تبیین سه نوع دینداری فقیهانه، فیلسوفانه و پیامبرانه می‌گیرد این است می‌گوید: «فهم کتاب آسمانی ممکن نیست مگر آن زمانی که این کتاب به همان صورتی که بر پیامبر وحی شده است برای مؤمن نیز حالت وحی پیدا کند.»

در تفسیر این بیان محمد اقبال تنها به نقل یکی از خاطرات او اکتفا می‌کنیم. محمد اقبال می‌گوید: «یک روز صبح مشغول تلاوت قرآن بودم پدرم گفت: چه می‌کنی؟ گفتم: قرآن می‌خوانم. گفت: محمد، قرآن را آنچنان بخوان که گوئی وحی بر تو نازل شده است. همین جمله پدرم مانند نقشی که روی سنگ کنده می‌شود در دلم اثر گذاشت و از آن به بعد بود که به هر آیه‌ای از قرآن که می‌رسیدم تا تأمل و تدبر نمی‌کردم از آن رد نمی‌شدم.»

باری در این رابطه است که از سخن فوق اقبال می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که لازمه تفسیر قرآن کردن، داشتن «رویکرد پیامبرانه» می‌باشد، به عبارت دیگر از نظر محمد اقبال با رویکرد فقیهانه و فیلسوفانه و متکلمانه نمی‌توانیم به تفسیر قرآن با رویکرد تطبیقی دست پیدا کنیم و البته در این رابطه داوری ما بر این امر قرار دارد که علت اینکه تمامی تفسیرهای هزار ساله گذشته مسلمانان صورت انطباقی داشته است و تفسیر تطبیقی قرآن در میان مسلمانان به عنوان یک نُرم جاری و ساری نشده است این بوده است که مسلمانان با رویکرد فقیهانه و متکلمانه و فیلسوفانه خود می‌خواستند قرآن را تفسیر کنند بدین جهت لازمه تفسیر تطبیقی قرآن داشتن رویکرد پیامبرانه می‌باشد و این درست همان موضوعی است که در آیات اولیه سوره قلم قرآن بر طبل آن می‌کوبد، چرا که در آیات آغازین سوره قلم پس از اینکه توسط سه سوگند «ن وَ الْقَلَمِ وَ مَا یسطرُونَ» جوهر وحی نبوی پیامبر اسلام را به صورت آگاهی تبیین می‌کند، فوراً در ادامه آن می‌گوید: «مَا أَنت بِنِعْمَةِ رَبِّک بِمَجْنُونٍ- پیامبر تو به خاطر این نعمتی که پروردگارت به تو داده است دیوانه نیستی.»

سوالی که فوراً در این رابطه قابل طرح است اینکه چه معنی دارد که قرآن پس از طرح جوهر آگاهی وحی نبوی پیامبر اسلام خطاب به او می‌گوید: «تو دیوانه نیستی و تو («و آنک لعلی خلق عظیم») دارای اخلاق بس بزرگی هستی» بدون تردید تنها پاسخی که می‌توان به این سؤال داد همان تائید جایگزین شدن روان‌شناسی پیامبر به جای ماوراء الطبیعه رویکرد فقیهانه و فیلسوفانه و متکلمانه می‌باشد و لذا در این رابطه است که محمد اقبال می‌گوید:

«بعضی گفتند که حضرت محمد (ص) مبتلا به بیماری روانی است. بسیار خوب اگر یک بیمار روانی قدرت آن را دارد که جریان تاریخ بشریت را در مجرای تازه‌ای بیندازد از لحاظ روان‌شناختی این امر بسیار جالب است که در حال و تجربه ابتدایی وی تحقیق شود و این مطلب به دست آید که چگونه چنین تجربه‌ای سبب شده است تا بردگان به صورت پیشوایان درآیند و چگونه چنان بیماری توانسته است الهام‌بخش رفتار و تعیین کننده خط مشی نژادها و اقوام متعددی از نوع بشر شود؟ چون بنای داوری خود را بر فعالیت‌های گوناگونی قرار دهیم که از حرکت آغاز شده به وسیله پیغمبر اسلام سرچشمه گرفته‌اند، به کشش و تمدد روحی وی و نوع رفتاری که از آن نتیجه شده نمی‌توان همچون جوابی نظر کرد که به تخیل محض درون مغز وی داده شده است. جز از این راه نمی‌توان آن را فهمید که جوابی است که به یک وضع خارجی داده می‌شود که آفریننده شوق‌ها و سازمان‌ها و مبداء عزیمت‌های تازه بوده است. چون به این موضوع از جنبه انسان‌شناسی نظر افکنیم چنان می‌نماید که یک بیمار روانی عامل مهمی در سازمان اجتماعی بشریت است» (بازسازی فکر دینی – فصل هفتم - آیا دین ممکن است؟ - ص 195 – سطر 15 به بعد).

بنا براین از نظر محمد اقبال وحی نبوی پیامبر اسلام که حاصلش قرآن می‌باشد محصول اکتشاف نهائی در اعماق خودآگاهی خاص خود پیامبر می‌باشد که در یک «فرایند سه مرحله‌ای از احساس اگزیستانسی انفسی شروع می‌شود و سپس به مرحله اندیشه می‌رسد و در نهایت به صورت کلمه بر زبان پیامبر اسلام جاری می‌گردد». اخلاق پیامبر چه در عرصه فردی و چه در عرصه جامعه‌سازانه 23 ساله او، مادیت یافتن وحی در افعال است بنابراین «وحی نبوی پیامبر اسلام پس از اکتشاف نهائی در اعماق خودآگاهی خاصش به دو صورت قولی و فعلی در وجود پیامبر اسلام تجلی می‌نماید.»

باری بدین ترتیب است که می‌توانیم نتیجه‌گیری کنیم که وحی ابتدا در وجود پیامبر اسلام به صورت اگزیستانسی و وجودی جاری می‌گردید و سپس از کانال وجود پیامبر اسلام وارد دو ظرف جامعه انسان می‌شد؛ یعنی در طول 13 سال فرایند مکی پیامبر ابتدا تلاش کرد که وحی از کانال وجودی خودش وارد ظرف انسانی بکند و در ادامه آن در دوره 10 ساله مدنی بود که پیامبر اسلام کوشید از ظرف انسانی وحی مکی این وحی را در جامعه جاری و ساری بکند. خلاصه اینکه از آنجائیکه سوره قلم جز سور مکی نازل شده بر پیامبر اسلام می‌باشد، در تفسیر این سوره ما باید آیات سوره قلم را ابتدا در چارچوب جاری شدن وحی از ظرف وجودی پیامبر اسلام به ظرف انسان تعریف نمائیم و سپس در ظرف اجتماعی آن را مورد بازتفسیر قرار بدهیم.

پایان