سلسله دروس از نهج‌البلاغه – قسمت دوم

تبیین «فلسفه مرگ انسان» در رویکرد امام علی

 

ولی با تولد عقل و ملکه نقادی، پروسس حیات به خاطر نفع خود تشکیل و نمو آن اشکال از خودآگاهی را که پروسه وحی در مرحله قدیم‌تر تکامل بشری ایجاد کرده بود، متوقف ساخت. (محمد اقبال در اینجا معتقد است که ختم نبوت و بسته شدن درب‌های آسمانی ضرورتی بود که خود پروسه حیات با ظهور عقل برهانی استقرائی اقدام به انجام آن کرد، چراکه با ظهور عقل برهانی استقرائی در بشر در قرن هفتم میلادی که سنتز وحی نبوی پیامبران ابراهیمی بود، هدایت‌گری پروسس حیات صورت دینامیک و خود بنیاد پیدا کرد) آدمی نخست در فرمان شهوت و غریزه است؛ اما با ظهور عقل استدلال کننده که تنها ابزار انسان جهت تسلط او بر طبیعت می‌شود، بدون تردید پروسه وحی تکامل پیدا می‌کند و خود همین ظهور عقل در انسان ضرورت پیدا می‌کند تا آن را با جلوگیری از اشکال دیگر معرفت، تقویت بکنند.

بنابراین در این چارچوب است که محمد اقبال به تبیین عقل سکولار که مولود و سنتز وحی نبوی پیامبران ابراهیمی بوده است، می‌پردازد. در رویکرد تطبیقی محمد اقبال عقل سکولار به معنای عقل بی‌نیاز به وحی نبوی مجدد پس از پیامبر اسلام می‌باشد، چراکه اقبال معتقد است که قرآن یا همان وحی نبوی پیامبر اسلام توسط سه منبعی کردن منابع معرفت عقل بشری علاوه بر اینکه دوران تک منبعی پیامبران سلف ابراهیمی را برای بشریت به پایان رسانید توسط همین تکثر منابع معرفتی که شامل منبع تجربه درونی و منبع طبیعت و منبع تاریخ می‌شود، راه ظهور و تکوین عقل سکولار را فراهم ساخت. لذا بدین ترتیب است که در رویکرد تطبیقی محمد اقبال عقل سکولار که همان عقل برهانی استقرایی می‌باشد، خود مولود و سنتز وحی نبوی پیامبر اسلام و قرآن و پیامبران سلف ابراهیمی پیامبر اسلام می‌باشد. بی‌نیازی عقل سکولار یا عقل برهانی استقرایی بشر به وحی مجدد نبوی در رویکرد تطبیقی محمد اقبال لاهوری به معنای بی‌نیازی عقل سکولار یا عقل برهانی استقرایی از قرآن نیست، چراکه محمد اقبال قرآن در دوران ختم نبوت یکی از منابع هدایت‌گری عقل بشر می‌داند. لذا در این رابطه است که داوری شیخ مرتضی مطهری در مقدمه جلد پنجم «اصول فلسفه رئالیسم» که می‌گوید اقبال به جای ختم نبوت بر پروژه ختم دیانت تکیه کرده است، یک داوری غلط و جاهلانه می‌باشد؛ یعنی نه تنها محمد اقبال در دوران ختم نبوت معتقد به ختم دیانت نیست بلکه خود عقل برهانی استقرائی که موتور تکوین ختم نبوت شده است، در چارچوب پروژه دیانت پیامبران ابراهیمی در دو فاز غریزی و عقلانی تفسیر و تبیین می‌نماید.

سخن محمد اقبال را باید باور کنیم که این خود پروسس تکامل حیات بود که در قرن هفتم میلادی به قطع مجدد وحی نبوی پیامبران ابراهیمی فرمان داد نه تشخیص پیامبر اسلام. پر واضح است که این تفسیر محمد اقبال از ظهور عقل برهانی استقرایی توسط وحی نبوی پیامبران ابراهیمی تفسیر همان کلام امام علی در خطبه اول نهج‌البلاغه می‌باشد که می‌فرماید:

«...فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیهِمْ أَنْبِیاءَهُ لِیسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ یذَکرُوهُمْ مَنْسِی نِعْمَتِهِ وَ یحْتَجُّوا عَلَیهِمْ بِالتَّبْلِیغِ وَ یثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ یرُوهُمْ آیاتِ الْمَقْدِرَةِ... - پس در میان انسان‌ها خداوند رسولان خویش را مبعوث کرد و انبیاء خود را فرستاد تا این انبیاء از مردم بخواهند که پیمان خود را ادا نمایند. انبیاء نعمت‌های فراموش شده مردم به آنها یادآوری کردند و با تبلیغ دین در میان مردم اقامه حجت کردند و توسط آن بود که انبیاء توانستند گنج نهانی عقل بشری را که در زیر خاک‌های جهالت مدفون شده بود بیرون بیاورند» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – خطبه اول – ص 43 – س 10).

لذا به همین دلیل در رویکرد امام علی و محمد اقبال لاهوری ظهور عقل سکولار بشری محصول بعثت انبیاء الهی می‌باشد (نه انکار و آلترناتیو وحی نبوی آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری در رد محمد اقبال لاهوری مطرح می‌کند) «شک نیست که جهان قدیم، در زمانی که انسان در مقایسه با حال حاضر حالت بدوی داشت و کما بیش تحت فرمان تلقین بود چند دستگاه بزرگ فلسفی ایجاد کرده بود، ولی نباید فراموش کنیم که این دستگاه‌سازی در جهان قدیم کار اندیشه مجرد بوده که نمی‌توانسته است از طبقه‌بندی معتقدات دینی مبهم و سنت‌ها آن سوتر رود و هیچ نقطه اتکایی در باره اوضاع عینی حیات برای ما فراهم نمی‌آورد. پس چون به مسئله از این لحاظ نظر شود، باید گفت که چنان می‌نماید که پیغمبر اسلام میان جهان قدیم و جهان جدید ایستاده است. تا آنجا که به منبع الهام وی مربوط می‌شود، به جهان قدیم تعلق دارد و آنجا که پای روح الهام وی در کار است متعلق به جهان جدید است. حیات در وی منابع دیگری از معرفت را اکتشاف می‌کند که شایسته خط سیر جدید آن است. ظهور و ولادت اسلام که آرزومندم چنان که دلخواه شما است برای شما مجسم کنم، ظهور و ولادت عقل برهانی استقرایی است. رسالت با ظهور اسلام، در نتیجه اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت، به حد کمال می‌رسد؛ و این خود مستلزم دریافت هوشمندانه این امر است که حیات نمی‌تواند پیوسته در مرحله کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند. الغای کاهنی و سلطنت میراثی در اسلام، توجه دایمی به عقل و تجربه در قرآن و اهمیتی که این کتاب مبین به طبیعت و تاریخ به عنوان منابع معرفت بشری می‌دهد، همه سیماهای مختلف اندیشه واحد ختم دوره رسالت است. ولی این اندیشه به آن معنی نیست که تجربه باطنی که از لحاظ کیفیت تفاوتی با تجربه پیغمبرانه ندارد، قرآن اکنون دیگر از آنکه واقعیتی حیاتی باشد منقطع شده باشد. قرآن «نفس» (خود) و «آفاق» (جهان) را منابع علم و معرفت می‌داند خدا نشانه‌های خود را هم در تجربه درونی آشکار می‌سازد و هم در تجربه بیرونی و وظیفه آدمی آن است که معرفت بخشی همه سیماهای تجربه را در معرض قضاوت قرار دهد. اندیشه خاتمیت را نباید به این معنی گرفت که سرنوشت نهایی حیات، جانشین شدن کامل عقل به جای غریزه است. چنین چیزی نه ممکن است و نه مطلوب. ارزش عقلانی این اندیشه در آن است که در برابر تجربه باطنی وضع مستقل نقادانه‌ای ایجاد می‌کند و این امر با تولد این اعتقاد حاصل می‌شود که حجیت و اعتبار ادعای اشخاص به پیوستگی با فوق طبیعت داشتن در تاریخ بشری به پایان رسیده است. این نوع اعتقاد نیروی روان شناختی است که رشد و نمو چنین شخصیت‌ها را متوقف می‌سازد». (قابل ذکر است که در رویکرد اسلام تطبیقی محمد اقبال «ولایت» عبارت است از تکیه پیامبر بر شخصیت نبوی خودش، به جای ارائه دلیل در رابطه با ادعای وحیانی که برای مردم می‌نماید؛ به عبارت دیگر از نظر اقبال «ولایت» یعنی اینکه پیامبر اسلام در برابر اعلام تکلیف و دستورات خودش به مردم به جای اعلام دلیل و حجیت می‌گوید: «چون من پیامبر اعلام کرده‌ام بنابراین شما مردم موظف به اجرای آن می‌باشید.»)

در این عبارت اقبال می‌خواهد بگوید که «ختم نبوت پیامبر اسلام، در گرو ختم ولایت پیامبر می‌باشد» یعنی بعد از پیامبر اسلام دیگر کسی حق ندارد بگوید شخصیت من دلیل دستورات و تکلیف و ادعای من است. شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که در رویکرد اسلام تطبیقی اقبال از بعد از وفات پیامبر اسلام همه افراد مسلمان موظف‌اند که برای ادعای خود دلیل بیاورند؛ و هیچ کس حق ندارد تحت عنوان ولایت برای مردم یا برای مسلمانان تکلیف تعیین کند؛ و مشروعیت خود را به جای رأی مردم انتصاب آسمانی بداند. لذا در این رابطه است محمد اقبال معتقد است که شیعیان ختم ولایت پیامبر اسلام را 250 سال به عقب انداختند؛ و البته چه حیف که امروز اقبال لاهوری زنده نیست تا ببیند که روحانیت حوزه‌های فقاهتی شیعه تابع رویکرد خمینی، توسط ولایت فقیه بیش از 14 قرن ختم ولایت پیامبر اسلام را به عقب انداخته‌اند، چرا که جوهر ادعای خمینی در کتاب «ولایت فقیه» این است که فقهای حوزه‌های فقهی شیعه از همان ولایتی برخودار می‌باشند که پیامبر اسلام برخوردار بود.

«خداوند تعالی به رسول اکرم و ائمه امر کرده است تا ولایت و امامت را به اهلش رد کنند، یعنی رسول اکرم ولایت را به امیر المومنین و آن حضرت هم به ولی بعد از خود واگذار کند و همین طور ادامه یابد» (کتاب ولایت فقیه خمینی – ص 84 – س 2).

ایضاً خمینی در ص 124 – س 4 کتاب ولایت فقیه خود می‌گوید: «عرض کردم ولایتی که برای پیغمبر اکرم و ائمه می‌باشد برای فقیه هم ثابت است

باری در رویکرد تطبیقی محمد اقبال هر گونه اعتقاد به استمرار ولایت پیامبر اسلام پس از وفات پیامبر تحت هر عنوانی به معنای انکار ختم نبوت پیامبر اسلام می‌باشد؛ زیرا در عبارت فوق از اقبال او معتقد است که لازمه اعتقاد به ختم نبوت پیامبر اسلام، اعتقاد داشتن به ختم ولایت پیامبر اسلام است به این معنی که از بعد از وفات پیامبر اسلام دیگر کسی نمی‌تواند مشروعیت ادعای خودش را به آسمان نسبت بدهد و صد البته علت اینکه در تمامی نهج‌البلاغه امام علی حتی به صورت اشاره هم از واقعه غدیر جهت تعیین مشروعیت خودش یاد نمی‌کند تنها در چارچوب همین رویکرد تطبیقی محمد اقبال قابل تفسیر می‌باشد.

یادمان باشد که در نهج‌البلاغه امام علی هر جا که می‌خواسته از مقبولیت قبول خلافت خودش یاد کند تنها بر رأی مردم و شورا و انتخاب مردم تکیه می‌کند (نه اینکه آنچنانکه اسلام فقاهتی و ولایتی حوزه‌های فقهی شیعه مدعی هستند بر مشروعیت آسمانی خودش) «اعتقاد به ختم نبوت و ختم ولایت پیامبر باعث می‌گردد تا در برابر ما چشم انداز تازه‌ای از معرفت در میدان تجربه درونی هم بگشاید، این کار نیمی از شعار مسلمانی است و به کار نیم دیگران می‌ماند که با برهنه کردن نیروهای طبیعی از لباس خالقیتی که فرهنگ‌های کهن بر آنها پوشانده بودند، اسلام روح مشاهده از روی نقادی در تجربه خارجی را ایجاد کرده و آن را پرورش داده است؛ بنابراین به تجربه باطنی و عارفانه، هر اندازه هم که غیر عادی و غیر متعارف باشد، باید به چشم یک تجربه کاملاً طبیعی نظر بشود و مانند سیماهای دیگر تجربه بشری نقادانه مورد بحث و تحلیل قرار گیرد.»

باری، در چارچوب رویکرد امام علی به موضوع «فلسفه مرگ»، مرگ یک تجربه فردی است که هر کس در عرصه پراتیک اگزیستانسی خودش به آن می‌رسد.

«أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الدُّنْیا أَدْبَرَتْ وَ آذَنَتْ بِوَدَاعٍ وَ إِنَّ الْآخِرَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ وَ أَشْرَفَتْ بِاطِّلَاعٍ أَلَا وَ إِنَّ الْیوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَداً السِّبَاقَ وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَایةُ النَّارُ أَ فَلَا تَائِبٌ مِنْ خَطِیئَتِهِ قَبْلَ مَنِیتِهِ أَ لَا عَامِلٌ لِنَفْسِهِ قَبْلَ یوْمِ بُؤْسِهِ أَلَا وَ إِنَّکمْ فِی أَیامِ أَمَلٍ مِنْ وَرَائِهِ أَجَلٌ فَمَنْ عَمِلَ فِی أَیامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ نَفَعَهُ عَمَلُهُ وَ لَمْ یضْرُرْهُ أَجَلُهُ وَ مَنْ قَصَّرَ فِی أَیامِ أَمَلِهِ قَبْلَ حُضُورِ أَجَلِهِ فَقَدْ خَسِرَ عَمَلُهُ وَ ضَرَّهُ أَجَلُهُ أَلَا فَاعْمَلُوا فِی الرَّغْبَةِ کمَا تَعْمَلُونَ فِی الرَّهْبَةِ أَلَا وَ إِنِّی لَمْ أَرَ کالْجَنَّةِ نَامَ طَالِبُهَا وَ لَا کالنَّارِ نَامَ هَارِبُهَا أَلَا وَ إِنَّهُ مَنْ لَا ینْفَعُهُ الْحَقُّ یضُرُّهُ الْبَاطِلُ وَ مَنْ لَا یسْتَقِیمُ بِهِ الْهُدَی یجُرُّ بِهِ الضَّلَالُ إِلَی الرَّدَی أَلَا وَ إِنَّکمْ قَدْ أُمِرْتُمْ بِالظَّعْنِ وَ دُلِلْتُمْ عَلَی الزَّادِ وَ إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیکمُ اثْنَتَانِ اتِّبَاعُ الْهَوَی وَ طُولُ الْأَمَلِ فَتَزَوَّدُوا فِی الدُّنْیا مِنَ الدُّنْیا مَا تَحْرُزُونَ بِهِ أَنْفُسَکمْ غَداً - به تحقیق هر آن و هر نفس دنیا در روی گرداندن و رفتن می‌باشد و همگام با آن آخرت در حال رو نمودن است. پس آگاه باشید که دنیا مرحله آماده شدن می‌باشد و آخرت مرحله مسابقه و امتحان. آیا کسی نیست که پیش از رسیدن مرگ از خطای خود توبه کرده باشد؟ (قابل ذکر است که توبه در دیسکورس قرآن و امام علی یک بازگشت اگزیستانسی می‌باشد نه لق لق زبان) آگاه باشید قبل از فرا رسیدن مرحله نیاز صاحب خودتان بشوید. آگاه باشید که شما امروز در مرحله آرزو و امیدی قرار گرفته‌اید که ورای آن مرحله مرگ قرار دارد. پس قبل از مرحله مرگ با عمل در مرحله امید پشیمانی بی‌عملی مرحله مرگ را به چالش بکشید - آگاه باشید که امروز شما در مرحله زیستن قرار دارید و فردا در مرحله مرگ - برای مرگ فردا در زیستن امروز خود توشه فراهم کنید، چراکه هر کس آنچنان می‌میرد که زندگی می‌کند - آگاه باشید که در مرحله زیستن امروز آنچنان عمل کنید که در مرحله مرگ فردا حسرت عمل نکردن آنچنانی آن نخورید - آگاه باشید کسی که مسیر حق نتواند برای او ارزش آفرین بشود، مسیر باطل نخواهد توانست برای او سودآور باشد - آگاه باشید که کسی که مسیر هدایت در زیستن او نتواند او را پایدار نماید ضلالت در زیستن او را به هلاکت می‌کشاند - آگاه باشید که زیستن شما در دنیا پایدار و همیشگی نیست و مرگ پایانی محتوم و محصول زیستن شما خواهد بود - آگاه باشید برای مرگ فردا امروز با تجربه و عمل صالح خود تو شه بیندوزید - آگاه باشید از دو چیز برای زیستن امروز شما در هراسم اول - هوای نفسانی و دوم – آرزوهای دراز» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – خطبه 28 - ص 71 – س 5 به بعد).

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری