الفبای «پیشگامی» در رویکرد «جنبش پیشگامان مستضعفین ایران» - قسمت اول
مدل و الگوی و ترازوی ما در «تعریف پیشگامی» (در دیسکورس جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) در 44 سال گذشته (از خرداد 55 الی الان) چه در فاز عمودی و یا سازمانی آرمان مستضعفین (ارگان عقیدتی سیاسی سازمان رزمندگان پیشگام مستضعفین) و چه در فاز افقی و یا جنبشی نشر مستضعفین (ارگان عقیدتی سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران)، «پیوند و تطابق نظری و عملی با دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای به عنوان یک جنبش میباشد» چراکه جوهر جنبش دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای، «برابری و آزادی و حقوق شهروندی برابر برای همه افراد جامعه ایران میباشد» و در همین رابطه است که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای «جنبش اجتماعی برای نجات جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران از استثمار و استبداد و استحمار (زر و زور و تزویر) میباشد» و باز بدین ترتیب است که دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (در رویکرد جنبش پیشگامان مستضعفین ایران) «یک پروژه نیست، بلکه یک پروسس و جنبش برای برابری و آزادی میباشد.»
حال برای تبیین بیشتر «رابطه پیشگامی با آزادی و برابری» و تشحیذ ذهن مخاطب، موضوع (رابطه پیشگامی با برابری و آزادی) را به صورت چند سؤال در میآوریم.
آیا اصلاً «آزادی و برابری چه رابطهای در پروسس تکوینی و ساختاری جنبش دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (اجتماعی کردن قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی) با یکدیگر دارند؟»
آیا «امکان تکوین آزادی و برابری» جدای از هم دیگر در پروسس سیاسی - اجتماعی (خارج از پروسس دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای) وجود دارد؟
رابطه «آگاهی» با دو مقوله دیگر «آزادی و برابری» در شعار معلم کبیرمان شریعتی (آگاهی، آزادی و برابری) چگونه قابل تبیین است؟
«رابطه مسئولیت مشترک» با دو مقوله «آزادی و برابری» در شعار حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری (مساوات و مسئولیت، مشترک و آزادی) چگونه قابل تبیین میباشد؟
رابطه «برادری» با دو مقوله «آزادی و برابری» در شعار انقلاب کبیر فرانسه (آزادی، برابری و برادری) چگونه قابل تبیین میباشد؟
رابطه «صلح» با دو مؤلفه «نان و آزادی» در شعار انقلاب اکتبر 1917 ا روسیه (نان، صلح و آزادی) چگونه قابل تفسیر میباشد؟
چرا در مغرب زمین با «پیوند آزادی و سرمایهداری، عدالت و برابری شکست خورد؟»
چرا در «سوسیالیسم حزب – دولت» قرن بیستم، «پیوند برابری به قدرت سیاسی و حزب حاکم» (و رویکرد تک حزبی)، باعث گردید تا «آزادی در پای سوسیالیسم دولتی حاکم ذبح بشود؟»
بر این مطلب بیافزائیم که همین امر باعث «فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم دولتی از درون و تزریق بردگی جدید به مناسبات کارگران در رابطه با سرمایه داران توسط همان احزاب کمونیست قرن بیستم گردید» به طوری که بنابه نوشته مایک دیویس (Mike Davis) نویسنده مارکسیست آمریکایی در چین کمونیست امروز قرن بیست و یکم، «بیش از صد میلیون کارگر مهاجر» که اجازه اقامت رسمی در شهرها ندارند، بدون هویت قانونی و حق بیمه و دسترسی به امکانات پزشکی وجود دارند که «ناگزیر از کار کردن با کمترین دستمزدها میباشند» و در مکانهایی «شبیه آغلهای گوسفند» (مانند بردههای دوره بردهداری)، کنار هم دور از خانوادههای خود زندگی میکنند و با اینکه حزب کمونیست و دولت چین به این امر آگاهی کامل دارند و به «عمد برای دستیابی به نیروی کار ارزان نادیده میگیرند». گرچه زمانی کارل مارکس گفته بود که: «سوسیالیسم در غرب شاید توسط بورژوازی چین سرکوب بشود» اما اگرچه تاکنون در طول نزدیک به دو قرن گذشته سوسیالیسم اصلاً در غرب پیروز نشده است، ولی در قرن بیست و یکم شاهدیم که «سرمایهداری بردهدارانه زیر تیول حزب کمونیست چین، در عصر کلاسیک دستاوردهای چند صد ساله تلاش کارگران و تمامی دستمزد بگیران را در همه جا زیر ضرب جدی برده است» که خروجی نهائی آن «زدودن مفهوم انسان از فرایند تولید و پیشرفت است». یادمان باشد که برای نمونه امروز 30% سرمایهگذاری کشور فرانسه (به علت وجود نیروی کار ارزان در چین) به کشور چین انتقال یافته است.
چرا سوسیالیسم اجتماعی شریعتی (نه سوسیالیسم طبقاتی کارل مارکس و نه سوسیالیسم حزب – دولت لنین) بر سه مبارزه «ضد استثماری، ضد استبدادی و ضد استحماری استوار میباشد؟» عنایت داشته باشیم که «سوسیالیسم اجتماعی» شریعتی (برعکس «سوسیالیسم طبقاتی» کارل مارکس و «سوسیالیسم حزب – دولت» لنین)، «فقط تکیه انحصاری بر طبقه کار و زحمت ندارد تا تنها از طریق مبارزه طبقاتی صرف ایجاد بشود» از نظر معلم کبیرمان شریعتی «سوسیالیسم اجتماعی پروژه رهائی انسان در عصر جهانی شدن سرمایهداری میباشد» و لذا به همین دلیل است که «سوسیالیسم در رویکرد شریعتی از طریق اجتماعی کردن اقتصاد و سیاست و معرفت حاصل میشود، نه توسط دولتی کردن اقتصاد یک کشور» و از اینجاست که میتوان نتیجهگیری کرد که در رویکرد شریعتی «سوسیالیسم اجتماعی» (نه سوسیالیسم طبقاتی کارل مارکس و نه سوسیالیسم حزب- دولت لنین)، همان آرزوی برقراری «عدالت با جوهر توحیدی آن که شامل شاخههای مختلف عدالت اجتماعی، عدالت سیاسی، عدالت اقتصادی، عدالت جنسیتی، عدالت آموزش، عدالت طبقاتی» یعنی نفی «زر و زور و تزویر» و نفی تمامی شاخه تبعیض در عرصه جامعه میباشد.
به بیان دیگر، در رویکرد شریعتی «سوسیالیسم اجتماعی» از حوزه تعلق به یک طبقه بیرون میآید و سوسیالیسم (منهای طبقه حاکم استثمارگر و استحمارگر و استبدادگر زر و زور و تزویر) به جامعه تعلق پیدا میکند؛ که البته «طبقه کار و زحمت بخش محوری این عرصه میباشند» و بدین ترتیب است که شریعتی (برعکس کارل مارکس)، «طبقه حاکم را تنها به طبقه حاکم استثمارگر بورژوازی محدود نمیکند، بلکه دو قطب دیگر استبداد سیاسی و استحمارگر فرهنگی در کنار طبقه حاکم اقتصادی قرار میدهد». دشمن سوسیالیسم از نظر شریعتی آنچنانکه طبقه اقتصادی استثمارگر بورژوازی در مناسبات سرمایهداری میباشند، دو طبقه انگل سیاسی (استبداد سیاسی) و فرهنگی – مذهبی (استحمار نو و کهنه) نیز دشمن سوسیالیسم اجتماعی میباشند.
رابطه «عدالت» با «آرامش و صلح» در شعار جنبش ضد راسیستی و ضد نژادپرستی سیاه پوستان آمریکا در این شرایط (تا عدالت نباشد از صلح خبری نیست)، چگونه قابل تبیین میباشد؟
چرا سه گفتمان اکونومیستهای جنبش کارگری و فمینیستهای لیبرال جنبش رهائیبخش زنان و ناسیونالیستهای واکنشگرای ملی (در طول 150 سال گذشته حر کت تحولخواهانه جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران) نتوانستهاند به نفی تبعیضهای مختلف جنسیتی، طبقاتی، سیاسی، آموزشی، نژادی، فرهنگی و مذهبی دست پیدا کنند؟
چرا جنبش دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای شریعتی به جای (جنبش پرولتاریای کارل مارکس)، جنبش اکثریت عظیم برای اکثریت عظیم است؟
مرزبندی «برابری و آزادی» در رویکرد دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای با «رویکرد پوپولیستی» (اعم از پوپولیست راست و پوپولیست چپ) کدام است؟
عنایت داشته باشیم که در قرن بیست و یکم «مهمترین آفت برای برابری و آزادی در عرصه اجتماعی و سیاسی همان پوپولیسم میباشد که هم برابری و هم آزادی را در عرصه جهانی و منطقهای و کشوری به چالش کشیده است» که این «پوپولیست در قامت دو رویکرد پوپولیست راست و پوپولیست چپ از ترامپ در آمریکا تا مادورو در ونزوئلا، آزادی و برابری را به چالش کشیده است» که البته در جامعه ایران در طول 41 سال گذشته از شعار آب مجانی و برق مجانی خمینی در بهشت زهرا تا دولت 8 ساله محمود احمدینژاد و الی الان رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، همه و همه نمایش همین پوپولیسیتی است که در تحلیل نهائی «نخستین قتیل آن آزادی و برابری در جامعه ایران بوده است» و بدین ترتیب است که باید بگوئیم که «برای مبارزه با پوپولیسم اعم از پوپولیسم راست و پوپولیسم چپ تنها راه آن است که در جامعه امروز عدالت و یا برابری و آزادی را به صورت یک گفتمان درآوریم.»
چرا انواع تبعیضهای موجود در جامعه امروز ایران اعم از تبعیض طبقاتی، تبعیض جنسیتی، تبعیض سیاسی، تبعیض فرهنگی و مذهبی، تبعیض آموزشی و تبعیض نژادی تنها توسط دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای قابل چالش به صورت سلبی و ایجابی میباشند؟
چرا در جامعه امروز ایران «رهائی زن از مسیر تساوی حقوق زن و مرد و عدالت جنسیتی حاصل میشود، نه مبارزه مکانیکی با حجاب اجباری؟»
چرا تفاوت «آزادی» در رویکرد شریعتی با رویکرد مهدی بازرگان در این است که شریعتی «آزادی با عدالت اجتماعی میخواست» اما مهدی بازرگان به دنبال «آزادی در چارچوب سرمایهداری» بود؟
چرا تکوین و رشد «سرمایه اجتماعی در یک جامعه تنها توسط نهادینه کردن آزادی و برابری و زیرساختهای آنها حاصل میشود؟»
علت و دلیل اینکه جامعه ایران در طول 41 سال گذشته پیوسته آبستن رویش و زایش و بازتولید دو خطر پوپولیسم و اصلاحطلبی درون حکومتی بوده است، کدام است؟
چرا هنوز در جامعه ایران دو موضوع «آزادی و برابری» نتوانسته به صورت گفتمان درآید؟
چرا با پیوند «آزادی و برابری، دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای» در چارچوب همین پیوند «برابری با آزادی به تولید اجتماعی قدرت و اداره اجتماعی قدرت و سازماندهی اجتماعی» قابل تعریف میشود؟
چرا «برابری و آزادی نظاممند در جامعه» میتواند به «اعمال اراده از پائین ترجمه کرد؟»
برای پاسخ به سوالهای فوق باید در اینجا به صورت محوری و کپسولی به طرح «مبانی نظری و عملی آزادی و برابری» بپردازیم:
ادامه دارد