پاسخ به سوال‌های رسیده - سوال ششم

آیا بین دموکراسی و معرفت یا آگاهی اجتماعی رابطه‌ای وجود دارد؟

آیا «دموکراسی، آگاهی‌ساز اجتماعی است؟» یا «آگاهی‌های اجتماعی، بستر ساز دموکراسی می‌باشد؟» یا اینکه «هر دو در پیوند با یکدیگر؟»

اگر منوکراسی، حاکمیت فردی تعریف شود و تئوکراسی به کسب مشروعیت آسمانی حکومت‌ها معنی کنیم و اریستوکراسی حاکمیت نخبه‌ها و اشراف بخوانیم، آیا می‌توانیم دموکراسی را حاکمیت سیاسی و اقتصادی و معرفتی جامعه و مردم بدانیم؟

چرا شریعتی در کنفرانس‌ها یا کتاب «امت و امامت» دموکراسی را «مولود معرفت اجتماعی یا آگاهی اجتماعی می‌داند، نه جبر مادی حرکت تاریخ؟

آیا دموکراسی مولود مدرنیته و سرمایه‌داری است یا مولود آگاهی‌های تاریخی و اجتماعی و طبقاتی و سیاسی جامعه می‌باشد؟

 

آیا باید به دموکراسی در عرصه سیاسی و اقتصادی و معرفتی به صورت یک فراورده نگاه کنیم یا برعکس به صورت یک فرایند؟

آیا بدون دموکراسی اقتصادی - که همان سوسیالیسم شورائی می‌باشد- و بدون دموکراسی معرفتی - که همان پلورالیسم است - امکان دستیابی به دموکراسی وجود دارد؟

آیا توسط لیبرالیسم اقتصادی - که همان نظام استثمارگرانه انسان از انسان می‌باشد - می‌توان حتی به دموکراسی سیاسی که همان اجتماعی شدن حکومت و سیاست است، دست پیدا کرد؟

آیا می‌توان با مؤلفه‌های مختلف لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم اخلاقی و لیبرالیسم معرفتی به صورت گزینشی برخورد کرد؟

اگر دموکراسی سوسیالیستی شریعتی (نه سوسیال دموکراسی اروپائی) عبارت است از «اجتماعی کردن قدرت در سه شکل سیاسی و اقتصادی و معرفتی آن» آیا می‌توان دموکراسی لیبرالیستی را غیر اجتماعی کردن قدرت در سه شکل اقتصادی و معرفتی و سیاسی آن خواند؟

اگر معتقد شدیم که «بین دموکراسی و معرفت اجتماعی و تاریخی جامعه پیوند تنگاتنگ و دیالکتیکی وجود دارد» در این چارچوب، آیا این دموکراسی است که معرفت تاریخی – اجتماعی می‌آفریند یا برعکس این معرفت تاریخی و اجتماعی جامعه است که بستر ساز تکوین دموکراسی می‌شود؟

آیا می‌توان «بین دموکراسی نهادی و دستوری و تزریقی از بالا» با «دموکراسی پروسسی و تکوین یافته توسط شوراها و جنبش‌های مردمی از پائین» تفاوتی قائل شد؟

دموکراسی پایدار کدامین دموکراسی است؟ آیا دموکراسی پایدار دموکراسی فراورده‌ای است؟ یا دموکراسی فرایندی؟ دموکراسی نهادی است؟ یا دموکراسی پروسسی؟ دموکراسی دستوری و تزریقی و دولتی است؟ یا دموکراسی شورائی و جنبشی؟ دموکراسی بالائی است؟ یا دموکراسی پائینی؟ دموکراسی لیبرالیستی است؟ یا دموکراسی سوسیالیستی؟

چرا هم سوسیالیست کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم و هم لیبرالیسم قرن 18 و 19 اروپا در راستای دستیابی به دموکراسی سیاسی و اقتصادی و معرفتی ناکام ماندند؟

آیا امکان طرح دموکراسی به صورت مکانیکی خارج از نظام اجتماعی و اقتصادی و معرفتی و سیاسی جامعه کنکریت وجود دارد؟

چرا افلاطون می‌گفت سقراط قربانی نظام دموکراسی شد؟

چرا نظریه دموکراسی سقراط به نظریه اریستوکراسی افلاطون ختم شد؟

اگر بپذیریم که «تئوری ولایت فقیه» در نهایت همان تئوری حکومتی افلاطونی است، امکان پیوند این تئوری با دموکراسی در هر شکل و مؤلفه آن وجود دارد؟

آیا آنچنانکه امروز «مدعیان اصلاحات از بالا در جامعه ایران» اعتراف می‌کنند، می‌توان با «ولایت فقیه موجود در قانون اساسی ایران» به دموکراسی حداقلی (نه دموکراسی حداکثری) دست پیدا کرد؟

چرا تاریخ 150 ساله گذشته حرکت تحول‌خواهانه مردم ایران همراه با ناکامی در جهت دستیابی به «دموکراسی پایدار» بوده است؟

چرا جامعه ایران در طول 150 سال گذشته نتوانسته است به دموکراسی پایدار دست پیدا کند؟

آیا «بدون عبور از اسلام فقاهتی» امکان دستیابی به دموکراسی پایدار در جامعه ایران وجود دارد؟

آیا جامعه ایران می‌تواند مانند هند با دور زدن مدرنیته به بومی‌سازی دموکراسی در چارچوب سنت‌ها تاریخی خود دست پیدا کند؟ 

اگر بین «مدرنیته آلمانی با مدرنیته انگلیسی و مدرنیته فرانسوی» به لحاظ مضمون معرفتی تفاوت وجود دارد، آیا می‌توان در چارچوب خودویژگی‌های تاریخی اجتماعی جامعه ایران مانند هند و ژاپن و چین به تعریف «مدرنیته ایرانی» بپردازیم؟

چرا مدرنیته معرفتی نهضت فرهنگی نیمه دوم قرن نوزدهم روشنفکران ایرانی که محصول وارداتی نوع فرانسوی مدرنیته با مضمون ضد مذهبی بود، نتوانست در جامعه ایران به دموکراسی برسد؟

آیا بدون تعریف کنکریت از مدرنیته در چارچوب شرایط تاریخی و اجتماعی و فرهنگی مردم ایران می‌توانیم به دموکراسی پایدار دست پیدا کنیم؟

آیا می‌توانیم کنفرانس‌های «ماشین در اسارت ماشینیسم شریعتی» در دانشگاه پلی تکنیک تعریف خودویژه شریعتی از مدرنیته بدانیم؟

چرا شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» در دانشگاه شریف موفقیت حرکت تحول‌گرایانه مردم ایران در گرو «بازتعریف روشنفکر و پیشگامان جنبش‌های ایرانی دانست؟» و معتقد است، که «بدون بومی کردن تئوری پیشگام یا روشنفکر ایرانی، نمی‌توانیم در چارچوب تئوری روشنفکر کلاسیک اروپائی، در جامعه ایران تحولی ایجاد کنیم.»

چرا «تئوری پیشگام در جامعه امروز ایران هنوز در گردنه الفاظ و اسامی گیر کرده است؟ و هنوز بین اسم روشنفکر یا نواندیش دینی یا روشنفکر معنوی یا روشنفکر دینی باقی مانده‌ایم؟

چرا شریعتی در کنفرانس «از کجا آغاز کنیم؟» برای تبیین تئوری پیشگام در جامعه ایران، پیشگام را از چارچوب آکادمیک و کلاسیک خارج کرد و به عرصه مبارزه اجتماعی آورد؟ و با مثال اینکه از نظر من ستارخان خر فروش یک روشنفکر است، اما دهخدا روشنفکر نیست طرحی نو در این دیسکورس آفرید؟

آیا بدون دستیابی به «جامعه مدنی توسط جنبش‌های چهارگانه مستقل کارگری و اجتماعی و دموکراتیک و سیاسی می‌توان به دموکراسی پایدار در جامعه ایران رسید؟»

آیا با ورود به جنگ درونی جناح‌های قدرت رژیم مطلقه فقاهتی در عرصه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت بین خود، می‌توانیم به دموکراسی حداقلی در جامعه ایران از طریق صندوق‌های رای دست پیدا کنیم؟

آیا آنچنانکه هگل می‌گوید «از طریق قدرت دینی در یک جامعه دینی» می‌توان جهت دستیابی به دموکراسی بسترسازی کرد؟

چرا بزرگ‌ترین سد تاریخی و اجتماعی و سیاسی جهت دستیابی به دموکراسی در جامعه ایران اسلام فقاهتی است؟ و بدون عبور از اسلام فقاهتی امکان هیچگونه تحول سیاسی و اقتصادی و اجتماعی در جامعه ایران وجود ندارد؟ و استخوانسوزترین فرایند بسترساز دموکراسی در جامعه ایران «عبور دادن این جامعه از اسلام فقاهتی در عرصه باورها و داوری‌های خود می‌باشد؟» و تا زمانیکه جامعه ایران در عرصه‌های ذهن و عین از تند پیچ اسلام فقاهتی عبور ندهیم هر گونه تلاشی آب در هاون کوبیدن خواهد بود؟

اگر با عینک پروسسی و غیر نهادی به دموکراسی نگاه کنیم و دموکراسی را یک امر ذومراتب بدانیم آیا می‌توانیم دموکراسی را به دو مؤلفه دموکراسی حداقلی و دموکراسی حداکثری تعریف کنیم؟

در پاسخ به سوال‌های فوق باید به این موارد توجه شود:

1 - بین دموکراسی با مفهوم لیبرالی با دموکراسی با مفهوم سوسیالیستی آن، تفاوت و خندق پر ناشدنی وجود دارد. «چراکه دموکراسی با مفهوم لیبرالی، نهادینه کردن آزادی‌های فردی در عرصه سیاست و اقتصاد و معرفت است» در صورتی که «دموکراسی با مفهوم سوسیالیستی، نهادینه کردن آزادی‌های اجتماعی در عرصه سیاست و اقتصاد و معرفت می‌باشد.» به عبارت دیگر «دموکراسی با مفهوم لیبرالی، توزیع فردی قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی در جامعه است، در صورتی که دموکراسی با مفهوم سوسیالیستی، توزیع اجتماعی سه مؤلفه قدرت یعنی سیاست و اقتصادی و معرفت می‌باشد.» البته می‌توانیم بر این بیافزائیم که، «دموکراسی با مفهوم سوسیالیستی عبارت است از توزیع اجتماعی سیاست و ثروت و معرفت، در صورتی که دموکراسی با مفهوم لیبرالیستی آن عبارت است از توزیع فردی سیاست و ثروت و معرفت

2 - هر چند دموکراسی با مفهوم لیبرالیستی آن در قرن 18 و 19 مولود نظام سرمایه‌داری در مغرب زمین بوده است، همین رابطه لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن اعم از لیبرالیسم سیاسی و لیبرالیسم معرفتی و لیبرالیسم اقتصادی و لیبرالیسم اخلاقی به صورت غیر قابل انفکاک با سرمایه‌داری، در جهت بسترسازی تئوریک نظام استثمارگرانه انسان از انسان بوده است، آنچنانکه می‌توان گفت سرمایه‌داری جهانی در طول نزدیک به 400 سال گذشته دریافته است که بدون رویکرد لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن امکان تثبیت و استمرار برایش وجود ندارد.

به همین دلیل در طول نزدیک به چهار قرن گذشته سرمایه‌داری جهانی جهت توسعه بازار و تثبیت خود بیش از هر چیز در جهت تبلیغ و ترویج فراگیر نظریه لیبرالیسم در مؤلفه‌های مختلف آن تلاش و هزینه کرده است و پر پیداست که امروز بزرگ‌ترین بلندگوی این نظریه در مؤلفه‌های مختلف آن در جامعه ایران حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش می‌باشد. پر واضح است که برعکس دموکراسی با مفهوم لیبرالیستی آن، در دموکراسی با مفهوم سوسیالیستی‌اش، از آنجائیکه دموکراسی سوسیالیستی بر دموکراسی لیبرالیستی نه تنها از حمایت جهانی سرمایه‌داری برخوردار نیست، بزرگ‌ترین سد و مانع دستیابی به آن، خود سرمایه‌داری جهانی می‌باشد، که امروز تمامی زین خود را رکاب کرده است تا در عرصه جهانی و به خصوص در کشورهای پیرامونی به اشکال مختلف از تحقق دموکراسی سوسیالیستی جلوگیری نماید و «دموکراسی لیبرالیستی را پایان تاریخ بداند» و «دموکراسی سوسیالیستی را یک تخیل اتوپیائی و مدینه‌سازی فاضله افلاطونی» تعریف کند.

به همین دلیل طرفداران دکترین دموکراسی سوسیالیستی مجبور و موظفند که برعکس دموکراسی لیبرالیستی قبل از هر چیز جهت دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی، «اقدام به بسترسازی فرهنگی و سیاسی بکنند»؛ لذا در همین راستا بود که معلم کبیرمان شریعتی از سال 47 که تئوری دموکراسی سوسیالیستی در دستور کار خود قرار داد، مهم‌ترین دغدغه‌اش تعیین بسترسازی عینی جهت دستیابی به این دکترین بود؛ و در همین رابطه بود که از همان آغاز با چشمانی باز همراه با شناخت فرهنگی و تاریخی و سیاسی جامعه ایران را می‌دید و معتقد بود که «بدون بسترسازی فرهنگی امکان دستیابی به دموکراسی سوسیالیستی در جامعه ایران نیست» اما با همه این احوال شریعتی از همان آغاز آنچنانکه در کنفرانس‌های «امت و امامت» دیدیم، می‌کوشید تا به موازات فرهنگ‌سازی برای دموکراسی سوسیالیستی در عرصه سیاسی مکانیزم و راهکاری پیدا کند.

نظریه «دموکراسی راس‌ها در برابر دموکراسی رای‌ها» که مدت‌ها است دست مایه جریان جهانی ضد شریعتی از سید احمد فردید تا سید حسین نصر و داریوش شایگان و حسین حاجی فرج دباغ می‌باشد، شریعتی در کنفرانس «امت و امامت»، در جهت تفکیک و جداسازی دو نوع دموکراسی با مفهوم لیبرالیستی و سوسیالیستی مطرح کرد؛ و قطعا تا زمانی که به مضمون و جوهر «دو نوع دموکراسی رای‌ها و راس‌های شریعتی آگاهی پیدا نکنیم، نمی‌توانیم به جداسازی دو نوع دموکراسی لیبرالیستی و دموکراسی سوسیالیستی از نظر شریعتی پی بیریم

بنابراین از نظر شریعتی در کنفرانس‌های «امت و امامت»، «بدون بسترسازی ساختاری و ارزشی دموکراتیک اجتماعی نمی‌توان، به دموکراسی سوسیالیستی دست پیدا کرد»؛ و لذا در همین رابطه است که امروز شاهدیم که به همان میزان که طرفداران اسلام فقاهتی و اسلام خانقاهی و اسلام فیلسوفانه یونانی زده و اسلام روایتی و اسلام زیارتی و اسلام شفاعتی و اسلام متکلمانه اشعری‌گری، اندیشه او را رمی جمره می‌کنند، طرفداران لیبرالیسم به سردمداری حسین حاجی فرج دباغ با حمایت جهان سرمایه‌داری، از داریوش شایگان تا حسین نصر به جنگ این اندیشه آمده‌اند، تا بدین وسیله بتوانند نجاست‌های گذشته سیاسی خود در همکاری با دو رژیم توتالیتر پهلوی و مطلقه فقاهتی پاک کنند؛ لذا در همین رابطه عبدالکریم سروش در این شرایط به موازات اینکه اعلام می‌کند که جامعه ایران از شریعتی عبور کرده است و دیگر به اندیشه شریعتی نیازی ندارد، وحی پیامبر اسلام را خواب و رویا می‌شمارد، امام حسین و امام حسن را صله بگیران دست معاویه می‌داند و امام علی را کسی تعریف می‌کند که فاطمه را با چوب و چماق می‌زده است و جرم شریعتی را این می‌داند که استثناء حرکت امام حسین را بدل به قاعده کرده است و امامان سازشکار سیاسی شیعه را انقلابی خوانده است. «فبای الاء ربکما تکذبان

3 - از آنجائیکه دموکراسی سوسیالیستی در مرحله تاریخی پسامدرنیسم می‌بایست در جامعه سرمایه‌داری تحقق پیدا کند، همین امر باعث می‌گردد تا دموکراسی سوسیالیستی جهت موفقیت خود، به صورت روابط اجتماعی سه مؤلفه‌ای اقتصادی و سیاسی و فرهنگی به چالش با سه مؤلفه نظام سرمایه‌داری و چهار مؤلفه لیبرالیسم بپردازد؛ لذا همین امر عامل ضربه‌پذیری همه جانبه این دکترین در جوامع پیرامونی مثل جامعه ایران شده است. آنچنانکه از دهه 40 و 50 الی زماننا هذا شاهدیم که همزمان با تکفیر شریعتی توسط روحانیت اسلام فقاهتی از میلانی و مکارم گرفته تا مطهری و طباطبائی، رژیم‌های توتالیتر پهلوی و مطلقه فقاهتی و طرفداران دکترین لیبرالیسم و سوسیالیسم دولتی می‌کوشیدند و می‌کوشند و خواهند کوشید تا اندیشه دموکراسی سوسیالیستی شریعتی را مسخ و نسخ و فسخ و رسخ کنند.

4 - از آنجائیکه دموکراسی سوسیالیستی شریعتی بسترساز سیاسی و اجتماعی برای ایجاد دگرگونی‌های بنیادی در عرصه مناسبات سه مؤلفه‌ای قدرت اعم از «قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی و قدرت معرفتی» یا با عبارت خود شریعتی «زر و زور و تزویر» می‌باشد، شریعتی مجبور بود تا به همان اندازه که در عرصه ذهنی جهت تغییر باورهای مردم ایران به جنگ اسلام فقاهتی و اسلام زیارتی و اسلام روایتی و اسلام صوفیانه خانقاهی و اسلام متکلمانه اشعری‌گری برود، همزمان در عرصه مناسبات حاکم عینی، مناسبات اقتصادی سرمایه‌داری که مبتنی بر روابط استثمارگرانه توسط مالکیت خصوصی و مکانیسم بازار و سیستم کالائی و کارمزدی است، به چالش بکشد.

به همین دلیل او می‌گفت: «رابطه امروز اسلام با مارکسیسم در برخورد با سرمایه‌داری، رابطه دو طبیب رقیب است، نه دو خصم کلامی آنچنانکه مهدی بازرگان در کتاب علمی بودن مارکسیسم مطرح می‌کند»؛ لذا به همین دلیل از نگاه شریعتی دموکراسی سوسیالیستی مورد ادعای او استقرار نوع گسترده‌تر و عمیق‌تری از دموکراسی در عرصه‌های مختلف سیاسی و اقتصادی و معرفتی می‌باشد که خروجی نهائی آن مشارکت هر چه بیشتر توده‌های مردم در اداره مسائل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و معرفتی است و این کاملا خلاف اندیشه مهدی بازرگان می‌باشد که می‌کوشید توسط دموکراسی سیاسی لیبرالیستی آزادی‌های فردی از جمله در عرصه اقتصاد و سیاست و حقوق را مادیت ببخشد.

5 - مبانی دموکراسی سوسیالیستی شریعتی عبارت است از: الف – مناسبات انسانی. ب – مناسبات غیر استثمارگرانه و غیر استحمارگرانه و غیر استعبادگرانه. ج – مالکیت اجتماعی. د - توزیع اجتماعی قدرت در عرصه سیاست و مالکیت و معرفت. ه - مبادلات مساوات‌گرانه سه مؤلفه‌ای همراه با همبستگی آراء اجتماعی.

6 - دموکراسی سوسیالیستی شریعتی در نهایت یک ساختار دموکراتیک سیاسی و اجتماعی و اقتصادی می‌باشد که مبتنی بر آزادی‌های بنیادین اجتماعی در چارچوب وجود آگاهی و شناخت در میان اکثریت توده‌های جامعه می‌باشد.

7 - دموکراسی سوسیالیستی شریعتی عبارت است از نهادینه شدن دموکراسی در عرصه سه مؤلفه قدرت توسط اداره جمعی و مشارکت دموکراتیک جامعه.

8 - دموکراسی سوسیالیستی شریعتی واکنش سیاسی و اقتصادی و اجتماعی جامعه برای دسترسی به خواسته‌های حق‌طلبانه اجتماعی و استقرار موازین و نهادهای مساوات‌گرانه و عادلانه و سازماندهی عادلانه زندگی مردم می‌باشد.

9 - از دیدگاه شریعتی دموکراسی سوسیالیستی در راستای تکوین نهادها و ساختارسازی اجتماعی که متناسب با آزادی‌های دموکراتیک و موازین عادلانه و پیشرفت تاریخی باشد تنها می‌تواند در بستر یک پروسس تدریجی زمان‌بر و طولانی و درازمدت حاصل شود نه آنچنانکه مصدق معتقد بود توسط نهادسازی دولتی و قانونی و تزریق از بالا به جامعه.

10 - دموکراسی سوسیالیستی شریعتی تنها در چارچوب مشارکت مستقیم جامعه از طریق تجمع‌های سراسری اعم از شوراها و کانون‌ها و کمیته‌ها و سندیکاها و اتحادیه‌ها ممکن می‌باشد. 

پایان