پاسخ به سؤالهای رسیده - سؤال هفدهم
«پروژه اصلاح دینی» در جامعه ایران از کدامین مسیر باید صورت بپذیرد؟ - قسمت هشتم
بنابراین آفت مشترک مسیر اصلاح دینی بازرگان و طالقانی در رابطه با عدم توانائی آنها جهت تودهای کردن جنبش اصلاح دینی خود این بود که هر دو در دو مسیر به صورت انطباقی (نه تطبیقی) تلاش کردند تا در چارچوب علوم طبیعی بشر به اصلاح دینی در جامعه ایران بپردازند؛ که البته این اشتباه راه رفتن آنها (نه راه اشتباه رفتن) باعث گردید تا منهای اینکه پروژه اصلاح دینی آنها نتواند به انجام برسد، باعث شد تا به دلیل اینکه نتوانستند حرکت اصلاح دینی خود را اجتماعی و تودهای بکنند در جریان انقلاب ضد استبدادی 57 دستاورد اجتماعی و سیاسی و نظری و عملی آنها در تحلیل نهائی در خدمت سردمداران موجسوار از راه رسیده فقاهتی جهت نهادینه کردن قدرت به ارث رسیده انقلاب 57 درآید.
البته در ادامه همین مسیر انطباقی اصلاح دینی مهدی بازرگان و سیدمحمود طالقانی بود که مهندس محمد حنیفنژاد تلاش کرد تا با جایگزین کردن علوم اجتماعی و در رأس آنها سوسیالیسم و مارکسیسم به جای علوم طبیعی مورد تکیه بازرگان و طالقانی به «بهسازی» پروژه اصلاح دینی بازرگان و طالقانی بپردازد؛ اما از آنجائیکه مهندس محمد حنیفنژاد در چارچوب همان رویکرد انطباقی بازرگان و طالقانی به این مهم پرداخت، این امر باعث گردید تا در چارچوب رویکرد انطباقی خود:
اولاً به جای دستیابی به دموکراسی سوسیالیسم شریعتی گرفتار سوسیالیسم دولتی قرن بیستم لنین بشود.
ثانیاً در عرصه تبیین استراتژی با تکیه بر اصل کلیدی لنینیستی و مائوئیستی کسب قدرت سیاسی وظیفه اصلی پیشاهنگ بداند و به جای قدرت اراده تودهها قدرت را در لوله تفنگ پیشاهنگ تعریف کند و در عرصه استراتژی بر جنگ درازمدت تودهای توسط ارتش خلقی پیشاهنگ تکیه نماید که حاصل همه آنها همین سازمان مجاهدینی شد که از 30 خرداد 60 الی الان شاهد آن میباشیم. خلاصه اینکه محمد حنیفنژاد هم نتوانست در این رابطه گام جدی بردارد، چرا که جایگزینی علوم اجتماعی به جای علوم طبیعی مورد اتکای بازرگان و طالقانی تنها فونکسیونی که داشت این بود که او توانست با زبان دین و قرآن و نهجالبلاغه حرف انطباقی و وارداتی و کپی - پیست شده خود را بزند، در صورتی که در رویکرد تطبیقی شریعتی و محمد اقبال آنها توسط رویکرد تطبیقی خود به جای اینکه بخواهند مانند بازرگان و طالقانی و محمد حنیفنژاد با زبان دین حرف آنها را بزند با زبان عصر، توسط اجتهاد در اصول و فروع و بازسازی اسلام تاریخی توانستند قرآن را به حرف درآورند و در چارچوب «پیوند تطبیقی بین ابدیت و زمان» آنچنانکه اقبال میگوید «حرف دین را بزنند.»
باری، در این راستا بود که در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق و شکست مارکسیسم دولتی در تاریخ، رویکرد اقبال و شریعتی توانست به عنوان آلترناتیو سوسیالیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا هم بشود و باز بدین ترتیب بود که در جامعه ایران سیر پروژه اصلاح دینی به صورت بازسازی تطبیقی محمد اقبال از نیمه دوم دهه 40 به شریعتی رسید و او در ادامه راه اقبال لاهوری و پروژه بازسازی تطبیقیاش تلاش کرد تا توسط ریلگذاری تطبیقی جدید قطار اصلاح دینی جامعه ایران را وارد ریل جدیدی بکند. از آنجا بود که شریعتی در چارچوب رویکرد تطبیقی وام گرفته از علامه محمد اقبال لاهوری توسط سلاح اجتهاد در اصول و فروع دین پروژه اصلاح دینی تطبیقی محمد اقبال را در جامعه ایران استارت زد. مبانی پروژه اصلاح دینی به صورت بازسازی تطبیقی شریعتی عبارتند از:
الف – اعتقاد به دو فرایند «اصلاح دینی» و «اصلاح اجتماعی» یا به عبارت دیگر نجات اسلام و نجات مسلمین که البته هم در رویکرد اقبال و هم در رویکرد شریعتی اصلاح دینی و اصلاح اجتماعی در طول هم میباشند نه در عرض یکدیگر. به همین دلیل هم شریعتی و هم اقبال علاوه بر اینکه بر تقدم پروژه تکوین اصلاح دینی نسبت به پروژه اصلاح اجتماعی معتقد بودند «پروژه اصلاح دینی را برای اصلاح اجتماعی میخواستند». قابل ذکر است که هم شریعتی و هم اقبال در عرصه آسیبشناسی اسلام تاریخی و جوامع مسلمین (موضوع انحطاط تمدنی مسلمانان از قرن پنجم هجری) معتقد بودند که این انحطاط اسلام تاریخی توسط تصوفگرائی و فقهزدگی و ارسطوزدگی و افلاطونزدگی بوده که بسترساز انحطاطزدگی مسلمانان شده است. لذا در رویکرد اقبال و شریعتی تنها در چارچوب مهندسی معکوس در شرایط امروز، برای نجات مسلمین باید از نجات اسلام توسط پروژه بازسازی اصلاح دینی آغاز بکنیم نه از اصلاح اجتماعی، چراکه آنچنانکه شریعتی میگفت نجات مسلمین اگر قبل از نجات اسلام در جامعه دینی ایران صورت بگیرد قطعاً جامعه ایران گرفتار و اسیر ارتجاع مذهبی خواهد شد. آنچنانکه در انقلاب ضد استبدادی 57 شاهد بودیم همین طور هم شد؛ زیرا انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران در شرایطی صورت گرفت که پروژه اصلاح دینی به انجام نرسیده بود و هنوز چتر اسلام فقاهتی و اسلام تصوفگرایانه و اسلام فلسفی یونانیزده بر جامعه ایران سنگینی میکرد در نتیجه همین امر باعث گردید تا حتی حرکت تحولخواهانه فرهنگی شریعتی هم در سال 57 در غیبت شریعتی تغییر جوهر بدهد و به حرکت سیاسی صرف بدل بشود و در خدمت موجسواران فقهگرای از راه رسیده درآید.
ب – مشخصه دوم پروژه اصلاح دینی شریعتی و اقبال این بود (که برعکس رویکرد انطباقی مهدی بازرگان و طالقانی که بر علوم طبیعی جهت بازشناسی اسلام تکیه میکردند) اقبال و شریعتی جهت بازسازی اسلام تاریخی در چارچوب شعار «بازگشت پیامی به قرآن» و شعار «پیوند ابدیت با تغییر»، «ابدیت» را در قرآن تعریف کردند و «تغییر» را در زمان. یادمان باشد که شعار بازگشت شریعتی و اقبال (مانند سلفیه) شعار بازگشت زمانی به گذشته نیست، اقبال و شریعتی هرگز و هرگز در تلاش آن نبودند تا اسلام قرن هفتم میلادی پیامبر اسلام که در چارچوب جامعه آن روز عربستان تکوین پیدا کرده بود و فقه و حقوق آن متعلق به آن جامعه بود بخواهند در جامعه امروز ایران پیاده کنند. اقبال و شریعتی توسط شعار «بازگشت» معتقد به بازگشت پیامی یا بازگشت به قرآن بودند نه بازگشت به عصر و فقه و حقوق اقتصاد و مناسبات سیاسی و اجتماعی و اقتصادی زمان پیامبر اسلام، آنچنانکه امروز اسلام سلفیه شیعه و سنی که همان اسلام فقاهتی حکومتی میباشند مدعی آن هستند؛ و مطابق این رویکرد امروز منطقه را به خاک و خون کشیدهاند و عصر توحش را برای بشریت به ارمغان آوردهاند «بازگشت» اقبال و شریعتی «بازگشت به قرآن است» آن هم البته با رویکرد تطبیقی توسط سلاح «اجتهاد در اصول و فروع.»
ج – مشخصه سوم پروژه اصلاح دینی اقبال و شریعتی اعتقاد به رویکرد «بازسازی» در عرصه اصلاح دینی بود نه رویکرد «بهسازی انطباقی» یا رویکرد «واسازی اسلام تقلیلی و حداقلی و فردی»، چراکه تفاوت پروژه «بازسازی» با پروژههای «بهسازی» و «واسازی و سلفیگری» در این است که در پروژه بازسازی باور اقبال و شریعتی بر این امر قرار داشت که کل اسلام تاریخی در شاخههای مختلف فقهی، سیاسی، اجتماعی، فلسفی، عرفانی، کلامی و غیره دچار انحراف و آسیب شده است لذا از نو باید کل اسلام تاریخی مورد بازسازی قرار گیرد. رویکرد تطبیقی در عرصه بازسازی اقبال و شریعتی به این خاطر بود که هم اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که برای بازسازی اسلام تاریخی (برعکس علوم طبیعی و علوم اجتماعی رویکرد بهسازی انطباقی بازرگان و طالقانی و حنیفنژاد) تنها تکیه مطمئن خود قرآن است و لذا به همین دلیل بود که آنها شعار «بازگشت پیامی» به قرآن دادند.
پر واضح است که حتی شعار «بازگشت پیامی به قرآن» اقبال و شریعتی بازگشت یکجانبه تقدسگرایانه به قرآن نیست بلکه برعکس هم اقبال و هم شریعتی در عرصه بازگشت به قرآن، معتقد به بازفهمی تطبیقی قرآن بودند نه بازفهمی فقیهانه قرآن یا بازفهمی انطباقی قرآن و غیره، بنابراین در چارچوب بازفهمی تطبیقی قرآن بود که هم اقبال و هم شریعتی برای به حرف در آوردن قرآن در این عصر، سؤالهای نو جهت دریافت پاسخهای نو در برابر قرآن قرار دادند و بدین ترتیب بود که اقبال و شریعتی پس از 14 قرن توانستند به صورت تطبیقی قرآن را به حرف درآورند؛ و توسط این به حرف در آوردن تطبیقی قرآن، به بازسازی اسلام ویران شده تاریخی پرداختند. ذکر این موضوع در اینجا لازم است که رویکرد تطبیقی اقبال و شریعتی جهت به حرف در آوردن قرآن و بازفهمی دوباره قرآن و تاریخی دانستن قرآن، با رویکرد «واسازی» تحلیلی و تقلیلی و اسلام حداقلی سروش و مجتهدی شبستری و غیره متفاوت میباشد؛ زیرا سنتز نهائی رویکرد تحلیلی و تقلیلی و اسلام حداقلی، عبدالکریم سروش و محمد مجتهدی شبستری و غیره که همان اسلام فردی و شخصی و بیتفاوت در برابر جامعه و اجتماعی بشری میباشد، در چارچوب رویکرد «واسازی» تکوین پیدا کرده است نه رویکرد بازسازی تطبیقی و رویکرد بهسازی انطباقی، در نتیجه به دلیل همین رویکرد «واسازی» است که در نهایت وحی نبوی پیامبر اسلام یا به صورت «نومن» غیر قابل شناخت کانت در میآید و یا به صورت «خوابنامه» شخصی یک فرد عربستانی قرن هفتم میلادی که بدون تردید فونکسیون نهائی این رویکرد «واسازی» به وحی نبوی پیامبر اسلام، جز نفی عملکرد اجتماعی و تاریخی وحی نبوی نمیباشد؛ و حداکثر جایگاهی که وحی نبوی پیامبر اسلام در عرصه رویکرد «واسازی» اسلام حداقلی پیدا میکند، «یک تجربه عرفانی و صوفیانه و فردی» در حد صوفیان گذشته است.
پر پیداست که این رویکرد «واسازی» به وحی نبوی پیامبر اسلام با رویکرد علامه محمد اقبال لاهوری و شریعتی که در فرمول «پیوند بین ابدیت و تغییر» اسلام تطبیقی، قرآن و وحی نبوی پیامبر اسلام در چارچوب «ابدیت» تعریف میشود از فرش تا عرش متفاوت میباشد. لازم به ذکر است که گرچه هم محمد اقبال و هم شریعتی نخستین نظریهپردازان مسلمانی هستند که برای اولین بار وحی نبوی پیامبر اسلام را در چارچوب «تجربه باطنی» پیامبر اسلام تعریف کردند، اما به دلیل مرزبندی که هم اقبال و هم شریعتی در عرصه مقایسه بین تجربه باطنی پیامبر اسلام با تجربه باطنی صوفیانه کردند، هرگز وحی نبوی پیامبر اسلام در دیسکورس تجربه فردی صوفیانه تشریح و تبیین و تعریف نکردهاند. لذا گرچه نظریهپردازان رویکرد «واسازی» تقلیلی و تحلیلی و اسلام حداقلی وحی نبوی پیامبر اسلام در توجیه رویکرد خود به وحی نبوی پیامبر اسلام معتقدند که برای زمینی کردن وحی نبوی پیامبر راهی جز این وجود ندارد، باید در پاسخ مطرح کنیم که در رویکرد اقبال و شریعتی، جهت زمینی کردن وحی نبوی پیامبر اسلام، به جای تکیه بر «نومن» کانت و «خوابنامه» دانستن قرآن و یا غیر قابل شناخت دانستن جوهر وحی حتی برای خود پیامبر، با «تاریخی کردن وحی نبوی پیامبر اسلام» وحی نبوی پیامبر اسلام را زمینی و واقعی و اجتهادپذیر میدانستند؛ و لذا در این رابطه داوری ما بر این امر قرار دارد که بزرگترین دستاورد پروژه اصلاح دینی به صورت بازسازی تطبیقی شریعتی، «تاریخی کردن و واقعی کردن تمامی امور فراتاریخی اعتقادات گذشته مسلمانان بود» و توسط همین رویکرد است که محمد اقبال در سه فصل آغازین کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام خود، تمام تلاشش بر این امر قرار دارد تا حتی وجود خود خداوند را هم به صورت یک واقعیت در عرصه وجود تبیین نماید نه خارج از جهان و وجود.
بنابراین توسط همین تاریخی و واقعی کردن امور فراتاریخی اعتقادات مسلمانان بود که هم اقبال و هم شریعتی توانست تمامی این امور را نقدپذیر و اجتهادپذیر و زمانمند بداند؛ به عبارت دیگر هم شریعتی و هم اقبال در عرصه بازفهمی تطبیقی متن قرآن، اگرچه فهم ما را نسبت به قرآن تاریخی میدانستند و گرچه در چارچوب دو فرمول «محکم و متشابهات» و «ناسخ و منسوخ» قرآن معتقد به بازسازی کل فقه قرآن بودند، ولی هرگز نه اقبال و نه شریعتی معتقد به بازسازی کل قرآن نبودند. اعتقاد آنها به پروژه بازسازی در خصوص اسلام تاریخی بود نه کل متن قرآن، چراکه بازسازی کل متن قرآن آنچنانکه محمد اقبال در فصل ششم کتاب بازسازی فکر دینی مطرح میکند باعث میشود که «ابدیت» در فرمول اجتهاد تطبیقی بین «ابدیت و تغییر» از بین برود. باری، برای تشریح و کالبد شکافی بیشتر موضوع باید پروژه اصلاحات اعتقادی به دو فرایند:
الف – اصلاح دینی.
ب – اصلاح فقهی، تقسیم کنیم زیرا «اصلاح فقهی» که از آخوند خراسانی و نائینی در دوران مشروطیت، در حوزههای فقهی شیعه شروع شد و در ادامه آن به حسینعلی منتظری و شاگرد او مرحوم احمد قابل رسید و امروز افرادی مثل محسن کدیور در خارج از کشور از این رویکرد دفاع میکنند، یک اصلاح درون دینی میباشد، نه یک اصلاح دینی؛ بنابراین در تحلیل نهائی از آنجائیکه «اصلاح فقهی، بدون اصلاح کلامی کل دین ممکن نمیباشد» و «بدون اصلاح کلامی در دین هر گونه اصلاح فقهی محکوم به شکست خواهد بود» و از آنجائیکه تمامی کسانی که از مشروطیت الی الان، «اصلاح فقهی بدون اصلاح کلامی انجام دادهاند» همین امر باعث گردیده است تا در این نوشتار ما «اصلاح فقهی را از اصلاح دینی جدا بکنیم و اصلاح فقهی بدون اصلاح کلامی در دین را محکوم به شکست بدانیم.»
یادمان باشد که اقبال در فصل ششم کتاب گرانسنگ بازسازی فکر دینی، موضوع «اصلاح فقهی در اسلام را در چارچوب اصلاح کلامی تعریف میکند»، چراکه محمد اقبال معتقد است که «بدون اصلاح کلامی در کل دین، هر گونه اصلاح فقهی چه فقه قرآنی باشد و چه فقه روایتی محکوم به شکست خواهد بود»؛ و به همین دلیل است که اقبال در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود که مانیفست تمامی اندیشههای او میباشد - در فصل ششم - پس از طرح تمامی اصول رویکرد اصلاح دینی و کلامی خود به طرح اصلاح فقهی میپردازد؛ بنابراین در این رابطه است که باید در اینجا به یک نکته دیگر هم اشاره کنیم و آن اینکه به تمامی نظریاتی که اصلاح فقهی را کار تخصصی حوزههای فقهی میدانند و هر گونه نظریه اصلاح فقهی خارج از حوزههای فقهی امری غیر کارشناسی شده میدانند، باید مطرح کنیم که از آنجائیکه اصلاح فقهی تنها در چارچوب اصلاح کلامی معنی پیدا میکنند، از آنجائیکه حوزههای فقاهتی و روحانیت محصول این حوزهها آنچنانکه تاریخ هزار ساله عمر حوزههای فقاهتی نشان داده است، هرگز و هرگز و هرگز حتی یک روحانی حوزههای فقاهتی در هزار سال گذشته حاضر نشده است جهت اصلاح فقهی مانند اقبال و شریعتی به اصلاح کلامی کل دین دست بزنند و همین امر باعث گردیده است تا همه اجتهادهای فقهی و اصلاح فقهی روحانیت محصول حوزههای فقهی گرفتار شکست بشوند و تاکنون هیچ ثمرهای اصلاح دینی از شجره روحانیت حاصل نشود، در نتیجه در این رابطه است که داوری ما بر این امر قرار دارد که هرگز روحانیت محصول حوزههای فقاهتی نمیتوانند نه مصلح دین باشند و نه مصلح فقه دین، زیرا در تحلیل نهائی هیچ چاقوئی حاضر نمیشود دسته خود را ببرد.
ادامه دارد