پاسخ به سوال‌های رسیده 9 – قسمت اول

چه تعریفی از جنبش دارید؟

چرا حرکت سیاسی حاشیه‌نشینان شهرهای ایران، (بخصوص شهر تهران) از سال 56 بر علیه رژیم توتالیتر و کودتائی پهلوی دوم، (در جهت جلوگیری از تخریب خانه‌هایشان) هم جنبش تعریف می‌کنید؟

چرا جنبش‌های (بن مایه و زیرساخت) جامعه مدنی جنبشی (نه جامعه مدنی نهادی) به سه مؤلفه مختلف:

الف - جنبش‌های دموکراتیک.

ب - جنبش‌های عدالت‌خواهانه سوسیالیستی.

ج - جنبش‌های عام اجتماعی، تقسیم می‌کنید؟

چرا جنبش‌های دموکراتیک را به شاخه‌های مختلف زنان و دانشجویان و دانش‌آموزان و معلمان و کارمندان و غیره تقسیم می‌نمائید؟

چرا جنبش‌های عدالت‌خواهانه به جنبش‌های ضد استثماری زحمتکشان ایران که در رأس آنها طبقه کارگر قرار دارد، محدود می‌نمائید؟

چرا حرکت نظری، «روشنفکران نیمه دوم قرن نوزدهم ایران» را تحت عنوان «جنبش فرهنگی» نامگذاری می‌کنید؟

چرا خواستگاه «جنبش دموکراتیک ایران را، طبقه متوسط» می‌دانید؟

چرا خواستگاه «جنبش عدالت‌خواهانه ایران را زحمتکشان و طبقه کارگر» می‌دانید؟

 

آیا منظورتان از «جنبش سیاسی ایران» همان حرکت جریان‌های سیاسی پیشاهنگ و پیشرو جامعه ایران می‌باشد که از انقلاب مشروطیت الی زماننا هذا پیوسته پیشگام مبارزه صنفی و سیاسی جامعه ایران در سه مؤلفه‌ای مذهبی و قومی – ملی و غیر مذهبی بوده‌اند؟

چرا در عرصه تبیین «تاریخ جنبش سیاسی ایران» به جای تبیین در چارچوب، «مؤلفه‌های ملی و غیر مذهبی و مذهبی» در کادر استراتژی جریان‌های جنبش سیاسی ایران در 100 سال گذشته که چهار استراتژی «پارلمانتاریستی و چریک‌گرائی و تحزب‌گرایانه پیشاهنگ لنینیستی و تحزب‌گرایانه و سازمان‌گرایانه جنبشی شریعتی» می‌باشند، تعریف می‌کنید؟

چرا «جنبش چریک‌گرائی» در صد سال گذشته ایران، «به دو مؤلفه چریک‌گرائی سنتی، تحت هژمونی فدائیان اسلام و چریک‌گرائی مدرن تحت هژمونی مجاهدین خلق و فدائیان خلق» تقسیم می‌نمائید؟

چرا تفاوتی بین جوهر «تحزب‌گرایانه پیشاهنگ لنینیستی، با جوهر چریک‌گرایانه مدرن رژی دبره و چه گوارا و کاسترو» و جوهر «ارتش خلقی مائو، در عرصه استراتژی و فونکسیون آن» قائل نیستید؟

چرا بین «استراتژی تحزب‌گرایانه پیشاهنگ لنینیستی با استراتژی تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی»، تفاوت ماهوی قائل هستید؟

چرا در چارچوب تعیین هیرارشی جنبش‌های صد سال گذشته تاریخ ایران «جنبش‌ها را به دو قسم، جنبش‌های معتقد به حرکت اصلاح‌گرایانه از بالا و جنبش‌های معتقد به حرکت اصلاح‌گرایانه از پائین» تقسیم می‌کنید؟

چرا در عرصه تبیین حرکت علامه محمد اقبال لاهوری، معتقد به حرکت اقبال در دو عرصه جنبش نظری و جنبش عملی هستید و تفاوت جنبش عملی اقبال با جنبش نظری او در این می‌دانید که در «جنبش نظری اقبال به دنبال نجات اسلام تطبیقی از زنگار اسلام دگماتیسم صوفیانه و اسلام فقیهانه و اسلام فیلسوفانه و اسلام متکلمانه، هزار سال گذشته، توسط پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام بوده است» در صورتی که در بستر «جنبش عملی، اقبال به دنبال نجات مسلمین توسط مبارزه رهائی‌بخش بوده است»؟

چرا شعار، «نجات اسلام، قبل از مسلمین» معلم کبیرمان شریعتی، فقط در چارچوب جنبش دوگانه نظری و عملی علامه محمد اقبال لاهوری قابل تبیین می‌باشد؟

چه تعریفی از «جنبش رهائی‌بخش اقبال و شریعتی» دارید؟

چرا معتقدید که جنبش رهائی‌بخش از نظر اقبال و شریعتی باید دارای «مضمون دوگانه رهائی‌بخش نظری و عملی» باشد؟

چرا در عرصه، «جوهر نظری مبارزه رهائی‌بخش» موضوع به‌صورت «فرازمانی و فراتاریخی» تعریف می‌کنید، اما در رابطه با «جوهر مبارزه عملی رهائی‌بخش» (خلق‌های تحت سلطه استثمارزده و استعمارزده و استحمارزده و استعبادزده و استبدادزده) موضوع به‌صورت «زمان‌بند و تاریخ‌مند» تبیین می‌نمائید؟ (و آبشخور تاریخی آن، دو جنگ بین‌الملل جهان امپریالیسم و فونکسیون این دو جنگ در کشورهای پیرامونی می‌دانید؟)

چرا معتقدید که «کلیدواژه شکست جنبش‌های یکصد سال گذشته تاریخ ایران، در خندق موجود بین دو جنبش دموکراتیک و جنبش سوسیالیستی ایران» یا دو «جنبش آزادی‌خواهانه و عدالت طلبانه مردم ایران می‌باشد» و تا زمانی که این دو شاخه جنبش در عرصه عملی نتوانند به وحدت عملی و وحدت جنبشی و وحدت جبهه‌ای دست پیدا کنند، در جامعه ایران باری بار نمی‌شود؟ آنچنانکه هر دو قیام تیر 78 و خرداد 88 به همین دلیل شکست خورد؟

چرا جنبش چریک‌گرائی که سکاندار حرکت جامعه ایران در دهه 40 و 50 بود، نتوانست با حرکت تحزب‌گرایانه جنبشی شریعتی پیوند نظری و عملی در عرصه عمل پیدا کند؟

چرا جنبش چریک‌گرائی سنتی و چریک‌گرائی مدرن در تاریخ 100 سال گذشته ایران نتوانسته است، دستاوردی مانند آمریکای لاتین برای ملت ایران به همراه داشته باشد؟

چرا سردمداران و نظریه‌پردازان جنبش چریک‌گرائی مدرن ایران در دهه 50 جهت تبیین شکست این استراتژی در ایران، به جای آسیب‌شناسی تئوریک و استراتژی، به دنبال تبیین ضربه‌های شهریور سال 50 یا ضربه‌های سال 55 ساواک شاه به‌عنوان علت‌العلل شکست خود هستند و در آخر علل اصلی شکست «استراتژی چریک‌گرائی مدرن در دهه 50» در جامعه ایران ضربه دلفانی یا ضربه تقی شهرام و وحید افراخته و غیره می‌دانند، نه بن بست تئوریک و استراتژی؟ (و به همین دلیل تا این زمان نه تنها دیسکورس چریک‌گرائی نتوانسته است در عمل و نظر، در جنبش سیاسی ایران ضعیف بشود، بلکه برعکس هر چه زمان می‌گذرد ریشه‌دارتر هم می‌شوند تا آنجائیکه امروز در عرصه جنبش سیاسی ایران حتی تمامی جریان‌هائی که با گذشته استراتژی چریک‌گرایانه خود فاصله گرفته‌اند، هنوز در عرصه دیسکورس چریک‌گرائی و ارتش خلقی می‌باشند؟

چرا شما در عرصه آسیب‌شناسی علل شکست حرکت ارشاد شریعتی، در سال 51 «بر تکیه استراتژیک شریعتی بر جنبش دانشجوئی تکیه می‌کنید؟»

چرا در تبیین تاریخ جنبش ضد استبداد مردم ایران در سال‌های 56 و 57 معتقد به دو فرایند اولیه و ثانویه هستید و در فرایند اولیه جنبش ضد استبدادی مردم ایران نقش نظری اندیشه‌های ارشاد شریعتی عمده می‌کنید، اما در رابطه با آسیب‌شناسی فرایند دوم، عامل روحانیت از راه رسیده و موج سوار عمده می‌کنید؟

چرا معتقدید که در شرایط جدید با ظهور اینترنت و فضای مجازی هر چند مکانیزم‌های سرکوب‌گرایانه رژیم پلیسی – پادگانی مطلقه فقاهتی حاکم هر روز پیچیده‌تر و پیچیده‌تر می‌گردد (با همه این احوال از بعد از انتخابات دو قلوی اسفند ماه 94 این رژیم عامل شکست خودش را در فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی تحلیل می‌کند، چراکه از نظر سردمداران رژیم پلیسی – پادگانی حاکم فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی علاوه بر اینکه باعث گردیده است تا گروه‌های اجتماعی ایران به بازتولید سازماندهی خود در فضای مجازی بپردازند، مردم ایران می‌توانند در چارچوب این شبکه‌ها بدون ترس به دیالوگ آزادانه بین خود ادامه دهند و خارج از دایره‌های امنیتی و پلیسی و پادگانی حکومتی که همگی توسط راست پادگانی یا سپاه مدیریت می‌گردد، تصمیم‌گیری کنند؟ لذا همین امر باعث گردیده است تا با ظهور اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، گروه‌های مختلف جامعه ایران در برابر شرایط جدید، سازماندهی و مدیریت جدیدی برای حرکت جدید خود انتخاب کنند که خود این امر دلالت بر آن می‌کند تا جریان‌های مختلف جنبش سیاسی ایران، با نفی مکانیزم‌های سازمان‌گرایانه به ارث رسیده از دوران چریک‌گرائی و تحزب‌گرایانه لنینیستی، به دوران جدید سازمان‌گری جنبشی توسط فضای مجازی گام بنهند)؟

چرا معتقدید که با ظهور اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، دوران جدیدی در عرصه مبارزه خلق‌ها در جهان حتی در خود کشورهای متروپل به وجود آمده است؟

چرا معتقدید که هر جریانی که نتواند در دوران اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی رویکرد سازمان‌گرانه جنبشی خود را به‌صورت تطبیقی استحاله کند، پایان حیات تاریخی خود را رقم خواهد زد؟

چرا معتقدید که در شرایط جدید با ظهور اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی تمام رابطه‌های سازمان‌گرایانه بین خود گروه‌های اجتماعی و بین گروه‌های اجتماعی و جریان‌های جنبش سیاسی می‌بایست از طریق فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و اینترنت مدیریت بشوند؟

چرا معتقدید که در عصر اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی تنها جریان‌هائی از جنبش سیاسی می‌توانند پیروز در میدان مدیریت سازمان‌گرانه جنبشی توده‌های مردم ایران بشوند که بتوانند بیشتر بر فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و اینترنت سوار بشوند؟

چرا معتقدید که در عصر اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، «در عرصه سازمان‌گری جنبشی، فضای واقعی، باید تابع فضای مجازی باشد، نه بالعکس»؟

چرا معتقدید که رمز موفقیت در عرصه سازمان‌گرایانه جنبشی در عصر اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی، «وداع با مکانیزم‌های سازماندهی ساختاری دوران چریک‌گرائی و تحزب‌گرایانه پیشاهنگ لنینیستی» است؟

چرا معتقدید که در عصر سازمان‌گرایانه جنبشی در بستر فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و در فضای پلیسی – پادگانی حاکم بر جامعه نگون‌بخت ایران، «نقش نیروهای مهاجر سیاسی جنبش سیاسی ایران پر رنگ‌تر می‌شود»؟

چرا معتقدید که اکثریت جامعه ایران در شرایط فعلی «در مرحله شفاهی پروسس آگاهی‌بخش قرار دارند؟» و به همین دلیل در چنین شرایطی تنها تکیه کردن بر مکانیزم‌های کتبی الکترونیکی در عرصه شبکه‌های اجتماعی و فضای مجازی و اینترنت، نمی‌تواند پروسس آگاهی بخش اجتماعی در جامعه ایران را به کمال ممکن برساند، لذا در همین رابطه است که «باید به موازات آگاهی‌بخشی از طریق مکانیزم‌های کتبی در عرصه اینترنت و فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی»، «مکانیزم‌های کلامی و تصویری» هم به کار گرفته شوند؟

چرا در راستای مکانیزم‌های «آگاهی‌بخش کلامی و بیانی و زنده» در عرصه فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی در این شرایط «شما تنها بر مکانیزم پالتاکی صرف تکیه می‌کنید؟» آیا از مکانیزم‌های جایگزینی پیشرفته‌تر نمی‌توانید در این رابطه استفاده نمائید؟

چرا در عرصه فضای مجازی و شبکه‌های اجتماعی و اینترنت «شما در کنار مکانیزم‌های کتبی الکترونیکی و مکانیزم‌های کلامی الکترونیکی مثل پالتاکی، از مکانیزم‌های تصویری» مانند جریان‌های دیگر سیاسی استفاده نمی‌کنید؟

چرا «بحران طبقاتی جامعه ایران را معلول توازن بین طبقه کارگر با حاشیه‌نشینان تولیدی» می‌دانید و نقش طبقه متوسط شهری و روستائی در این رابطه کم رنگ می‌کنید؟

چرا در مقایسه بین جنبش حاشیه‌نشینان تولیدی و جنبش‌های سه گانه دموکراتیک و سوسیالیستی و اجتماعی جامعه ایران، «خود جنبش‌های ایران به‌صورت عام و کلی، به لحاظ جوهر و مضمون به دو قسم، جنبش‌های کور و جنبش‌های روشن تقسیم می‌کنید» و جنبش‌های حاشیه‌نشینان را از جمله «جنبش‌های کور می‌دانید»، در صورتی که جنبش‌های سه گانه دموکراتیک و سوسیالیستی و اجتماعی ایران از مصداق‌های «جنبش‌های روشن» تعریف می‌کنید؟

چه شاخص‌های کلیدی در تمیز و مرزبندی بین جنبش‌های روشن و جنبش‌های کور وجود دارد؟

چرا «آرمان مستضعفین» در فرایند اول برونی حرکتش در سال‌های 58 تا 60 جهت دستیابی به جامعه مدنی جنبشی توسط «استراتژی اقدام سازمان‌گرایانه جنبشی» خویش بیش از جنبش‌های دموکراتیک و جنبش‌های سوسیالیستی و جنبش عام اجتماعی بر «جنبش‌های اقلیت‌های قومی اعم از کرد و بلوچ و عرب و ترکمن و غیره» تکیه می‌کرد؟

چرا «آرمان مستضعفین» در فرایند اول حرکت برونی خود در سال‌های 59 و 60 به‌موازات اعتلای جنبش چریک‌گرائی تحت هژمونی مجاهدین خلق به مرزبندی نظری و عملی از جنبش چریکی می‌پرداخت؟

«ضعف‌های روشی سازمان‌گرایانه جنبشی» آرمان مستضعفین در سال‌های 58 تا 60 کدام بودند که باعث گردیدند تا: آرمان مستضعفین در عرصه «استراتژی سازمان‌گرایانه جنبشی»، به بحران فراگیر تشکیلاتی گرفتار شود؟

چرا ریشه تکوین «پوپولیسم و فاشیسم پادگان‌گرا» در ایران فعلی معلول گستردگی «حاشیه‌نشینان» می‌دانید؟

چرا بین «جنبش دموکراتیک و جنبش عدالت‌خواهانه» در جامعه ایران تمایز قائل می‌شوید؟ آیا این امر باعث ایجاد خندق پر نشدنی بین دو جنبش عدالت‌خواهانه و دموکراتیک در جامعه ایران نمی‌شود؟

چرا در جریان «قیام تیرماه 78 و خرداد 88" بین جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی با جنبش کارگری پیوندی ایجاد نشد؟

چرا عامل شکست قیام 18 تیرماه 78 و خرداد 88 مردم ایران «در جدائی جنبش کارگری از جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی» تحلیل می‌کنید؟

چرا در جریان «قیام خرداد 88» جنبش سبز نتوانست بین جنبش اجتماعی ایران و جنبش کارگری پیوند ایجاد نماید؟

چرا در جریان قیام تیرماه 78 «جنبش دانشجوئی» نتوانست بین جنبش اجتماعی و جنبش کارگری، پیوند ایجاد نماید؟

چرا از بعد از 17 شهریورماه 57 در عرصه جنبش ضد استبدادی مردم ایران، بین جنبش حاشیه‌نشینان شهری با جنبش کارگری پیوند به وجود آمد؟

چرا ایجاد پیوند بین جنبش حاشیه‌نشینان شهری و جنبش کارگری در عرصه مبارزه ضد استبدادی سال 57 باعث گردید تا جنبش کارگری تحت هژمونی و نفوذ جنبش حاشیه‌نشینان شهری درآیند و همین امر عامل قبول «هژمونی روحانیت موج‌سوار از راه رسیده» بر جنبش کارگری گردید؟

چرا در زمان دکتر محمد مصدق سرسلسله جنبان جنبش رهائی‌بخش خلق‌های کشورهای پیرامونی از بعد از جنگ جهانی دوم، جنبش کارگری ایران تحت هژمونی کارگران صنعت نفت توانست برای اولین و آخرین بار هژمونی جنبش اجتماعی و جنبش دانشجوئی ایران را در دست بگیرد؟

چه شد که در جریان کودتای 28 مرداد «جنبش کارگری و جنبش دانشجوئی و جنبش اجتماعی ایران» نتوانستند در برابر کودتا امپریالیستی – درباری – ارتجاع مذهبی مقاومت کنند؟

چرا رژیم مطلقه فقاهتی «در تابستان 67» پس از قبول قطعنامه و خوردن جام زهر، جهت ترمیم شکست در جنگ 8 ساله خود با حزب بعث عراق، در چارچوب شعار «جنگ، جنگ تا پیروزی» و «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» خمینی به قلع و قمع و قتل و عام جنبش سیاسی و جنبش دانشجوئی محصور در زندان‌های رژیم مطلقه فقاهتی پرداخت؟

چرا رژیم مطلقه فقاهتی در سال 59 پس از اعتلای جنبش‌های اقلیت‌های قومی جامعه ایران، جهت سرکوب جنبش‌های اقلیت‌های قومی ایران از سرکوب جنبش دانشجوئی توسط کودتای فرهنگی تحت هژمونی نرم‌افزاری حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش آغاز کرد؟

چرا شما در تبیین حرکت جنبش سبز در سال 88 «جنبش‌ها را به دو قسم، جنبش در بالا و جنبش در پائین جامعه ایران» تقسیم کردید و جنبش سبز را از نوع «جنبش در بالا» تعریف کردید؟

چرا معتقدید که «جنس جنبش سبز» با «جنس جنبش‌های سه گانه دموکراتیک و سوسیالیستی و اجتماعی» مردم ایران متفاوت می‌باشد؟

چرا تمام جریان‌هائی که معتقد به استحاله رژیم مطلقه فقاهتی از طریق صندوق‌های رأی و فیلتر استصوابی شورای نگهبان هستند، «جزء جنبش راست و کور و بالائی» می‌دانید؟

چرا در طول 37 سال گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین حتی برای یکبار هم معتقد به «استحاله رژیم مطلقه فقاهتی، از طریق صندوق‌های رأی و قانون اساسی موجود و فیلتر استصوابی شورای نگهبان نبوده است؟»

چرا آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین در طول 37 سال گذشته ضمن رد حرکت تمامی جنبش‌های راست و بالائی و کور از جنبش حاشیه‌نشینان شهری گرفته تا جنبش اصلاحات در خرداد 76، تنها بر استراتژی خوداگاهی‌بخش اجتماعی در عرصه جامعه مدنی جنبشی تکیه کرده است؟

چرا شما در عرصه «تبیین استراتژی آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین» که همان دستیابی به جامعه مدنی جنبشی می‌باشد، پروسس دستیابی و تکوین جامعه مدنی را به دو قسم:

الف - جامعه مدنی نهادی.

ب - جامعه مدنی جنبشی، تقسیم می‌نمائید و در این راستا جامعه مدنی نهادی را یک پدیده لیبرالیستی در خدمت نظام استثمارگرایانه سرمایه‌داری جهانی می‌دانید، در صورتی که جامعه مدنی جنبشی در خدمت دستیابی به جامعه دموکراتیک پایدار تعریف می‌کنید؟

چرا در 37 سال گذشته آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین حتی برای یکبار هم حاضر نشده است تا با «پیوند با جناح‌های درونی قدرت رژیم مطلقه فقاهتی» در صفحه شطرنج تقسیم باز تقسیم قدرت، «استراتژی جامعه مدنی جنبشی، خود را در پای استراتژی جامعه مدنی نهادی» ذبح نماید؟

چرا ریزش از طبقه متوسط و طبقه کارگر ایران به‌طرف حاشیه‌نشینان تولیدی در جریان رکود اقتصادی دولت‌های نهم و دهم و یازدهم یکی از فاجعه‌های تاریخی جامعه ایران می‌دانید؟

چرا رژیم مطلقه فقاهتی در 37 سال گذشته با عمده کردن «مساله امنیت پادگانی» در جامعه ایران پیوسته «دموکراسی و جامعه مدنی» را به چالش کشیده است؟

آیا واقعاً جنگ 8 ساله رژیم مطلقه فقاهتی با حزب بعث عراق در خدمت «امنیت پادگانی» داخل ایران بوده است یا در راستای استراتژی «جنگ، جنگ تا پیروزی» خمینی؟

چگونه می‌توانیم پارادوکس تاریخی بین دو مؤلفه «امنیت و آزادی» در کشورهای پیرامونی در خدمت «جامعه مدنی جنبشی و جامعه دموکراتیک پایه‌دار» حل نمائیم؟

چگونه می‌توانیم «ریشه راست پوپولیسم و راست پادگانی» در جامعه ایران را خشک کنیم؟

چرا پیوسته در جامعه ایران در طول 37 سال گذشته بین «راست پوپولیسم و راست پادگانی پیوند و وحدت وجود داشته است؟»

چرا در دولت‌های هفتم و هشتم «جنبش به اصطلاح اصلاح‌طلب تحت هژمونی سید محمد خاتمی» علاوه بر اینکه نتوانستند «به استحاله رژیم مطلقه فقاهتی از درون دست پیدا کنند» و در سرکوب قیام تیرماه 78 دانشجوئی، همدست و همداستان حزب پادگانی خامنه‌ای گردیدند « بالاخره در انتخابات خرداد 84 به‌واسطه »حمایت حاشیه‌نشینان از راست پوپولیسم«، تسلیم پوپولیسم ستیزه‌گر و غارت‌گر گردیدند؟

چرا در دولت دهم از بعد کودتای انتخاباتی خرداد 88 و شکست جنبش سبز و تثبیت راست پوپولیسم غارت‌گر و ستیزه‌گر و دگماتیسم، « بین راست پوپولیست با راست سنتی به رهبری روحانیت و راست بازار به رهبری مؤتلفه و حزب پادگانی خامنه‌ای شکاف پر نشدنی ایجاد شد؟»، آنچنانکه در این جبهه از یکطرف راست پوپولیسم و راست پادگانی و راست افراطی یا داعشی جبهه پایه‌داری قرار داشتند و از طرف دیگر راست سنتی و راست بازاری و راست بوروکراتیک و حزب پادگانی خامنه‌ای قرار گرفتند؟

چرا در پروسه انتخابات دولت یازدهم از نیمه دوم سال 91 «خامنه‌ای جهت به زانو درآوردن راست پوپولیسم» مجبور شد، با خوردن جام زهر تحت عنوان رقص قهرمانانه با جناح رقیب تحت رهبری پیچیده‌ترین مهره امنیتی رژیم یعنی شیخ حسن روحانی وحدت بکند؟

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری