فلسفه «دعا»، «نیایش»، «عبادات» و «مناسک» در منظومه معرفتی ادیان ابراهیمی قسمت اول

 

اگر بخواهیم هدف از رسالت انبیاء ابراهیمی را در یک جمله خلاصه و تعریف نمائیم، باید بگوئیم که هدف از رسالت انبیاء ابراهیمی از ابراهیم خلیل سر سلسله جنبان توحید گرفته تا پیامبر خاتم عبارت بوده است از: «تعریف رابطه انسان با خداوند، انسان با خودش، انسان با جهان، انسان با جامعه و انسان با تاریخ»؛ که در این رابطه، انبیاء ابراهیمی برای انجام این مقصود و منظور و دستیابی به اهداف پنج گانه فوق، همگی بر «توحید» تکیه داشته‌اند.

به عبارت دیگر، «ترم توحید» در دیسکورس انبیاء الهی در راستای تبیین و تعریف نظری و عملی پنج رابطه:

1 - انسان با خداوند،

2 - انسان با خودش،

3 - انسان با جهان،

4 - انسان با جامعه،

5 - انسان با تاریخ، بوده است.

بنابراین برعکس اسلام فلسفی یونانی‌زده ارسطوئی و افلاطونی و برعکس اسلام کلامی اشاعره و معتزله، توحیدی که انبیاء ابراهیمی بر طبل آن می‌کوبیدند، برای بیان صوری و ذهنی توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی خداوند نبوده است. چراکه «اگر توحید صفاتی به این صورت تعریف نمائیم که هر صفتی که در این جهان وجود دارد، صفت خداوند می‌باشد و اگر توحید افعالی را به این صورت تعریف نمائیم که هر فعلی که در جهان صورت می‌گیرد، در نهایت کار خداوند می‌باشد، همچنین اگر توحید ذاتی را به این صورت تعریف نمائیم که خداوند ذاتاً یکی بیشتر نیست، تمام این تعاریف و توصیف‌ها، جز در امور ذهنی و صوری، کاربرد دیگری نخواهد داشت»؛ و صد البته این خودویژگی‌های حضرت باری، توسط خود صاحب نظران و اندیشمندان و فلاسفه بشری قابل دسترسی بوده است و نیازی به بعثت انبیاء ابراهیمی و وحی نبوی در این رابطه نبوده است.

قابل ذکر است که طرح ذهنی و صوری توحید ذاتی و توحید صفاتی و توحید افعالی حضرت باری، مشکلی از مشکلات بشر حل نمی‌کند، هر چند که همین مؤلفه‌های سه گانه توحید هم در عرصه وجودی، می‌تواند تبیین کننده جهان‌بینی توحیدی بشود. آنچنانکه امام علی در نهج البلاغه در خصوص توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی حضرت باری، در دیسکورس انبیاء الهی، اینچنین تعریف می‌کند:

الف – «...مَعَ کلِّ شَی‌ءٍ لَا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَیرُ کلِّ شَی‌ءٍ لَا بِمُزَایلَةٍ... - خداوند با همه چیز هست، ولی نه به این صورت که جفت و قرین وجود باشد و مغایر و جدا از جهان و وجود است، نه به اینصورت که از جهان و وجود، جدا و بیگانه و دور یا بیرون از جهان و وجود باشد» (نهج البلاغه صبحی الصالح – خطبه 1 - ص 39 – س 3).

در این کلام امام علی جهت تبیین توحید ذاتی خداوند، برعکس توحید ذاتی فلسفی و کلامی اسلام یونانی‌زده ارسطوئی که جهت تبیین توحید ذاتی خداوند، خداوند را در جایگاه ماورالطبیعه بیرون از وجود و هستی و جهان و انسان و جامعه و تاریخ تبیین و تعریف می‌کردند و یا مانند خداوند تورات تحریف شده، خداوند را خسته و از کار افتاده و بیرون از هستی تعریف می‌کنند، می‌فرماید: «همه هستی و وجود در خداوند قرار دارند، نه خداوند در جهان و یا بیرون از جهان»، چراکه اگر خداوند را در جهان و بیرون از جهان تعریف کردیم، علاوه بر اینکه چنین خداوندی محاط در جهان می‌باشد (نه محیط بر جهان)، این خدواند برای رابطه با جهان و وجود یا باید جفت و قرین با جهان و مخلوقات خود بشود و یا اینکه از همه جهان و وجود جدا بشود.

بنابراین توحید ذاتی خداوند در رویکرد امام علی به معنای این است که «همه هستی در خداوند قرار دارند و هیچ چیز در وجود و جهان خارج از خداوند نمی‌باشد». طبیعی است که چنین خدائی که علی در چارچوب منظومه معرفتی انبیاء الهی تعریف می‌کند، در عرصه توحید ذاتی،

اولاً محیط بر وجود است، نه محاط در جهان.

ثانیاً وجود در خداوند است، نه خداوند در وجود.

ثالثاً وجود جهان در وجود خداوند به شکل حلولی، آنچنانکه هگل می‌گوید نیست.

رابعاً از نظر امام علی، خدا در ما نیست، ما در خدا هستیم.

خامسا خدای محیط - از نظر امام علی - خدای ظرف و مظروف نیست، بلکه خدای حیات و وجود است.

ب - «و من خطبه له (ع) فی التوحید و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه - این خطبه، خطبه‌ای است از امام علی که در باب توحید می‌باشد، در این خطبه امام علی حقایقی از علم به خداوند مطرح می‌کند که در خطبه‌های دیگر نهج البلاغه دیده نمی‌شود - مَا وَحَّدَهُ مَنْ کیفَهُ - هرکس که در توصیف خداوند، خداوند را توسط کم و کیف توصیف کند، به توحید صفاتی خداوند نمی‌تواند دست پیدا کند - وَ لَا حَقِیقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ – هر کس که توسط مثل و مثالی خواست خداوند را تعریف کند، به توحید ذاتی خداوند نمی‌تواند دست پیدا کند - (...لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَهُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ– سوره شوری – آیه 11) - وَ لَا إِیاهُ عَنَی مَنْ شَبَّهَهُ وَ لَا صَمَدَهُ - و هر کس که در توصیف خداوند، او را به چیزی همانند سازد، نمی‌تواند بی‌نیازی خداوند را درک کند - مَنْ أَشَارَ إِلَیهِ وَ تَوَهَّمَهُ - کسی که به صورت برون از وجود، خداوند را اشاره نماید گرفتار توهم شده است - کلُّ مَعْرُوفٍ بِنَفْسِهِ مَصْنُوعٌ وَ کلُّ قَائِمٍ فِی سِوَاهُ مَعْلُولٌ - خداوند نه صانع است و نه علت اولی، بلکه خداوند خالق است چراکه خداوند صانع، از جنس مصنوع است و خداوند علت اولی، در عرصه سلسله علیت در نهایت نیاز به علتی دیگر پیدا می‌کند - فَاعِلٌ لَا بِاضْطِرَابِ آلَةٍ - توحید افعالی خداوند آنجا تعریف می‌شود که خداوند فاعل را جایگزین خداوند ناظر بدانیم، البته خداوند فاعلی است که نیاز به اسباب ندارد - مُقَدِّرٌ لَا بِجَوْلِ فِکرَةٍ - هستی و وجود را در چارچوب علم و اندیشه خود ایجاد نکرده است. (خلقت معلول علم باری نیست تا علم باری حصار و محدوده‌ای باشد بر کار خداوند و خداوند را محصور و مجبور در علم خود بکند، هستی توسط خداوند فاعل نه خداوند صانع و نه خداوند ناظر به سوی آینده باز و تعیین نشده از قبل پیش می‌رود هر چند توسط همین خداوند مهندسی می‌گردد) - غَنِی لَا بِاسْتِفَادَةٍ - بی‌نیاز است، چراکه نمی‌خواهد از مخلوق خود سودی ببرد - لَا تَصْحَبُهُ الْأَوْقَاتُ وَ لَا تَرْفِدُهُ الْأَدَوَاتُ سَبَقَ الْأَوْقَاتَ کوْنُهُ وَ الْعَدَمَ وُجُودُهُ وَ الِابْتِدَاءَ أَزَلُهُ - زمان به معنای ساعت یا سنجش وقت بر خدای فاعل و خالق (نه خدای صانع و خدای ناظر) حاکم نیست. چراکه هستی خود خداوند مقدم بر زمان سنجشی می‌باشد (البته زمان فلسفی غیر از زمان ساعتی یا زمان سنجشی و زمان ریاضی است، چراکه زمان فلسفی وجهی از شدن و خلقت می‌باشد، نه ظرفی برای سنجش). لذا از آنجائیکه خدای خالق و خدای فاعل (نه خدای صانع و خدای ناظر) نمی‌تواند فارغ از خلق باشد (...کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ – سوره الرحمن – آیه 29  - در نتیجه آنچنانکه خداوند بی‌نیاز از زمان سنجشی و زمان ساعتی می‌باشد، خود در عرصه خلقت جدید، زمانی عمل می‌کند. چراکه خلقت بی‌زمان فلسفی، بی‌معنا است. آنچنانکه خالق فارغ از خلق، مداوم در ازل و ابد بی‌معنا می‌باشد، بنابراین خداوند فقط بی‌نیاز از زمان سنجشی و ساعتی می‌باشد، نه زمان فلسفی) بِتَشْعِیرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنْ لَا مَشْعَرَ لَهُ وَ بِمُضَادَّتِهِ بَینَ الْأُمُورِ عُرِفَ أَنْ لَا ضِدَّ لَهُ وَ بِمُقَارَنَتِهِ بَینَ الْأَشْیاءِ عُرِفَ أَنْ لَا قَرِینَ لَهُ - ضَادَّ النُّورَ بِالظُّلْمَةِ وَ الْوُضُوحَ بِالْبُهْمَةِ وَ الْجُمُودَ بِالْبَلَلِ وَ الْحَرُورَ بِالصَّرَدِ مُؤَلِّفٌ بَینَ مُتَعَادِیاتِهَا مُقَارِنٌ بَینَ مُتَبَاینَاتِهَا مُقَرِّبٌ بَینَ مُتَبَاعِدَاتِهَا مُفَرِّقٌ بَینَ مُتَدَانِیاتِهَا - با خلق شعور برای مخلوق خود، معلوم می‌شود که او مانند انسان دارای شعور و ادراک نیست و با خلق تضاد در وجود، معلوم می‌شود که وجود او تضادمند نیست و با خلق تقارن در میان موجودات، معلوم می‌شود که برای او قرینی نیست؛ و بدین دلیل است که او می‌تواند پیوسته در خلقت خلق جدید، نور را از دل ظلمت، روشنائی را از دل تاریکی، سپیدی را از دل سیاهی، تری را از دل خشکی، گرمی را از دل سردی، بیرون بیاورد. وحدت را در تضاد، بعید را در قرین و قرین را در بعید بیافریند» (نهج البلاغه صبحی الصالح – خطبه 186 – ص 272 – س 11 به بعد).

 

آنچه از کلام فوق امام علی قابل فهم است اینکه:

اولاً نباید بر قیاس خویش خداوند را توصیف کنیم. چراکه خداوندی که بر قیاس خویش تعریف و توصیف و تبیین کنیم، اینچنین خداوندی در تحلیل نهائی «مخلوق ما می‌شود، نه خالق وجود و هستی». لذا برای اینکه خدای خالق را جایگزین خدای مخلوق نکنیم، باید در تعریف خداوند، اول به این اصل ایمان پیدا کنیم که «...لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ... - هیچ چیز مثل او نیست » (سوره شوری – آیه 11) و «این حقیقت برای انسان حاصل نمی‌شود مگر زمانیکه به جای تجربه حسی، به تجربه دینی و تجربه نبوی و تجربه حرائی و تجربه باطنی پناه ببرد». چرا که هر چند که توسط تجربه حسی و علمی و استقرائی، می‌توان خدای صانع در هستی را فهم کرد، «اما فهم خدای خالق و خدای فاعل، در وجود تنها توسط تجربه دینی و تجربه نبوی و معراج و اسری در هستی حاصل می‌شود.»

کاشکی هستی زبانی داشتی / تا زهستان پرده‌ها برداشتی

هر چه گویی ای دم هستی از آن / پرده دیگر بر او بستی بدان

افت ادراک آن حال است و قال / خون به خون شستن محال است و محال

مثنوی – دفتر سوم – ص 213 – سطر 25 به بعد

ثانیاً تا زمانیکه توسط تجربه دینی و تجربه نبوی و وحی نبوی، ما نتوانیم صاحب نگاه کلان‌نگری در وجود بشویم، نمی‌توانیم به توحید صفاتی و توحید ذاتی و توحید افعالی خداوند در چارچوب «...لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ...» دست پیدا کنیم.

متصل نی منفصل نی‌ای کمال / بلکه بی‌چون و چگونه زاعتدال

ماهیانیم و تو دریای حیات / زنده‌ایم از لطفت ای نیکو صفات

تو نگنجی در کنار فکرتی / نی به معلولی قرین، نی علتی

مولوی – مثنوی - دفتر سوم – ص 158 – سطر 16 به بعد

ثالثاً هر چند «تجربه حسی» برای فهم واقعیت‌های محسوس و مشهود این جهان اصالت دارد و بدون آن امکان فهم واقعی این جهان وجود ندارد، ولی برای فهم خدای فاعل و خالق، باید از نردبان «تجربه دینی و تجربه نبوی» استفاده کنیم و بدون تجربه دینی و تجربه نبوی امکان فهم خدای خالق و فاعل وجود ندارد.

آیینه دل چون شود صافی و پاک / نقش‌ها بینی برون از آب و خاک

هم ببینی نقش و هم نقاش را / فرش دولت را و هم فراش را

مولوی – مثنوی – دفتر سوم – ص 80 – سطر 10 به بعد

تو ز طفلی چون سبب‌ها دیده‌ای / در سبب از جهل بر چفسیده‌ای

با سبب‌ها از مسبب غافلی / سوی این روپوش‌ها زان مایلی

چون سبب‌ها رفت بر سر می‌زنی / ربنا و ربناها می‌کنی

رب همی گوید بر و سوی سبب / چون زصنعم یاد کردی‌ای عجب

ص 188 – سطر 5 به بعد

رابعاً با رویکرد تجربه حسی و رویکرد عقل فلسفی، اگر بخواهیم به توصیف و تعریف و تبیین خداوند بپردازیم، راهی جز این برای ما نمی‌ماند، جز اینکه به صورت تشبیهی و تمثیلی و قیاسی و اکلکتیویته خداوند را فهم و توصیف و تعریف و تبیین بکنیم.

پیل اندر خانه تاریک بود / عرضه را آورده بودنش هنود

از برای دیدنش مردم بسی / اندر آن ظلمت همی شد هر کسی

دیدنش با چشم چون ممکن نبود / اندر آن تاریکیش کف می‌بسود

آن یکی را کف به خرطوم او فتاد / گفت همچون ناو دانستش نهاد

آن یکی را دست بر گوشش رسید / آن بر او چون باد بیزن شد پدید

آن یکی را کف چو بر پایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمود

آن یکی بر پشت او بنهاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بد است

همچنین هر یک به جزوی چون رسید / فهم آن می‌کرد هر جا می‌شنید

از نظرگه گفتشان بد مختلف / آن یکی دالش لقب دادان الف

در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفتشان بیرون شدی

چشم حس همچون کف دست است و بس / نیست کف را بر همه آن دسترس

مولوی – مثنوی – دفتر سوم – ص 157 – سطر 14 به بعد

ادامه دارد

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری