«تئوری تغییر» در رویکرد 45 سال گذشته حیات سیاسی – اجتماعی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در دو فرایند:
«عمودی یا سازمانی» آرمان مستضعفین ایران و «افقی یا جنبشی» نشر مستضعفین ایران کدام است؟ - قسمت دوم
باری، برعکس اگر «در تبیین ابر مسئله جامعه ایران در یک قرن گذشته موضوع امپریالیسم و استعمار را عمده بکنیم» بدون تردید در این رابطه «با عمده کردن قدرت خارجی به عنوان عامل انحطاط جامعه بزرگ ایران در یک قرن گذشته، ما مجبوریم مانند عمده کردن دیکتاتوری (آنچنانکه فوقا مطرح کردیم، عامل همه عقبماندگی، انحطاط، رکود و خمود جامعه بزرگ ایران را) در آن قدرت خارجی تعریف بکنیم» و بر این باور غلط اعتقاد پیدا کنیم که تنها و صرفاً با «به زانو درآوردن آن قدرت خارجی امپریالیستی و استعمارگر تمامی مشکلات جامعه ایران حل میشود». یادمان باشد که عامل حرکت تمامی جنبشهای رهائیبخش کشورهای پیرامونی در فرایند پسا دو جنگ جهانی اول و دوم (از هندوستان تا چین، کوبا، الجزائر، ویتنام و غیره) «همین مطلق کردن استعمار و امپریالیسم به عنوان ابر مسئله جامعه خودشان بوده است» و البته این «تعریف از ابر مسئله جامعه خودشان اگر چه مهمترین فونکسیون اجتماعی که داشته است، توان بسیجگری مردم از پائین بوده است» ولی بدون تردید نباید فراموش کنیم که «مطلق کردن قدرت خارجی (در بستر کالبد شکافی و آسیبشناسی حرکت تودهای) مهمترین آفتی که دارد اینکه تودهها از آفات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی داخلی خودشان غافل میشوند.»
در این رابطه بوده است که «در فرایند پسا جنگ دوم جهانی به موازات پیروزی جنبشهای رهائیبخش کشورهای پیرامونی بر استعمار و امپریالیسم جهانی درست از مرحلهای که این جوامع از جبهه بیرونی وارد جبهه درونی در بستر مبارزه آزادیخواهانه و برابریطلبانه و نهادینه کردن سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خودشان میشدند، شکست میخوردند و نظامهای ارتجاعی و استبدادی و استثمارگرایانه خودیشان جایگزین نظامهای امپریالیستی و استعماری گذشته میشدند». بدین خاطر در همین رابطه بوده است که «تمامی انقلابهای رهائیبخش قرن بیستم بدون استثناء در جبهه داخلی شکست خوردند» و حتی میتوان داوری کرد که از دل تمامی انقلابهای رهائیبخش قرن بیستم جهان «نتوانست یک نظام دموکراسی سه مؤلفهای آزادیخواهانه و برابریطلبانه تکوین پیدا کند.»
فراموش نکنیم که جنبش رهائیبخش دکتر محمد مصدق در فرایند پسا شهریور 20 در مرحله اول با جوهر ضد استعماری که داشت، «توانست به پیروزی دست پیدا کند، اما در مرحله دوم مصدق در جبهه درونی در مبارزه با استبداد داخلی شکست خورد». چراکه مصدق با تبعید رضا خان توسط امپریالیسم انگلیس و با تحلیلی که مصدق از کودتای اسفند 1299 تا شهریور 20 و به خصوص قرارداد وثوق الدوله داشت، «استعمار و استثمار امپریالیسم انگلیس از جامعه ایران را به عنوان ابر مسئله جامعه ایران در فرایند پسا شهریور 20 تعریف میکرد» و در کادر همین تحلیل خود از استعمار و امپریالیسم به عنوان ابر مسئله جامعه بزرگ ایران بود که او بر شعار «ملی کردن صنعت نفت ایران تکیه کرد» و توسط این شعار بود که مصدق توانست سلسلهجنبان جنبش رهائیبخش و ضد استعماری ایران و دیگر کشورهای پیرامونی در فرایند پسا جنگ دوم جهانی بشود؛ و صد البته در همین رابطه است که استقبال قهرمانانه مردم مصر از مصدق در زمان ورود به مصر و در جریان جنبش ضد استعماری جمال عبدالناصر بر علیه امپریالیسم انگلیس توسط شعار ملی کردن کانال سوئز قابل تعریف میباشد.
باری، بدین ترتیب بود که «مصدق توسط شعار ملی کردن صنعت نفت ایران در جریان مبارزه رهائیبخش مردم ایران بر علیه امپریالیسم انگلیس توانست به بسیج فراگیر تودهای در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران دست پیدا بکند» و همین موضوع هم عامل پیروزی مصدق در مبارزه رهائیبخش با امپریالیسم انگلیس توسط ملی کردن صنعت نفت ایران شد. یادمان باشد که آن «پیروزیهای مصدق مربوط به جبهه اول مبارزه او با امپریالیسم انگلیس و تعریف او از استعمار انگلیس به عنوان ابر مسئله جامعه بزرگ ایران بود». البته از زمانیکه مصدق (پس از پیروزی در جبهه ضد امپریالیستی و ضد استعماری) به جبهه درونی در عرصه جنبش آزادیخواهانه و برابریطلبانه پرداخت شرایط عوض شد، زیرا دیگر «مصدق نتوانست (مانند جبهه اول ضد استعماری و ضد امپریالیستی) به بسیج فراگیر اجتماعی و تودهای جامعه ایران دست پیدا کند»؛ و دلیل این امر همان بود که در جبهه درونی (برعکس جبهه برونی ضد امپریالیستی و ضد استعماری که مردم ایران و مصدق تنها با یک دشمن خارجی شناخته شده به نام امپریالیسم انگلیس مبارزه میکردند) مصدق و تودههای جامعه بزرگ ایران تنها با یک دشمن خارجی شناخته شده روبرو نبودند بلکه برعکس در جبهه دوم داخلی، مخالفین به چهار صف بدل شده بودند که عبارت بودند از:
1 - استبداد دربار.
2 - ارتجاع مذهبی حوزههای فقاهتی تحت رهبری کاشانی، بهبهانی، بروجردی و فلسفی.
3 - جریانهای سیاسی تابع رویکرد کسب قدرتی سیاسی از چپ حزب توده تا راست زحمتکشان مظفر بقائی و حسین مکی و غیره.
4 - امپریالیسم تازه نفس آمریکا که به سرعت در فرایند پسا دو جنگ جهانی توانسته بود جایگزین امپریالیسم فرتوت انگلیس بشود.
بنابراین، در همین رابطه بود که مصدق (برعکس مبارزه رهائیبخش در جبهه اول که به پیروزیاش انجامید) در جبهه دوم یعنی مبارزه آزادیخواهانه و برابریطلبانه شکست خورد و کودتای 28 مرداد که باعث سرنگونی نخستین دولت دموکراتیک در تاریخ ایران گردید، معلول و سنتز همین پیوند چهار صف فوق (صف دربار، صف ارتجاع مذهبی حوزههای فقاهتی، صف امپریالیست آمریکا و صف جریانهای ضد مصدقی جامعه سیاسی ایران از چپ حزب توده تا زحمتکشان مظفر بقائی) بود.
باری، باز در ادامه برای تعیین مصداقی دیگر از ابر مسئله جامعه ایران در طول یک قرن گذشته میتوانیم به رویکردی دیگر اشاره کنیم که در تبیین ابر مسئله جامعه ایران در یک قرن گذشته موضوع استثمار و جنگ طبقاتی عمده و مطلق میکردند بدون تردید در این صورت هم «تئوری تغییر» آنها دارای آفاتی بوده است که در عرصه کالبد شکافی و آسیبشناسی آن میتوانیم اینچنین فرموله نمائیم:
الف – بدون تردید عمده و مطلق کردن جنگ طبقاتی (آنچنانکه کارل مارکس در عبارات اولیه کتاب «مانیفست کمونیست» مطرح میکند) خود بسترساز «سکتاریسم طبقه کارگر در عرصه جنبشهای اجتماعی مطالباتی و سیاسی آزادیخواهانه و برابریطلبانه میشود» و در این رابطه بوده است که در طول یک قرن گذشته شاهد بودهایم که در جامعه ایران به موازات اینکه جریانهای سیاسی مارکسیستی (به خصوص از بعد از انقلاب اکتبر 1917 روسیه) که به دنبال مطلق کردن مبارزه طبقاتی در جامعه ایران بودند و ابر مسئله جامعه ایران را (به تاسی از مارکسیسم کلاسیک نیمه دوم قرن نوزدهم اروپا) مبارزه طبقاتی مطرح میکردند (چه در فرایند حزبی که در رأس آنها حزب توده قرار داشت و چه در فرایند چریکی که در رأس آنها سازمان چریکهای فدائی خلق قرار داشتند)، «دچار بنبست مبارزاتی و بنبست فهم جامعهشناسی و روانشناسی جامعه ایران شدند»؛ و در نتیجه همین امر باعث گردید که «به صورت مستقیم و غیر مستقیم تمامی این جریانها دنبالهرو رویکرد حزب دولت لنینیستی و مائوئیستی و رژی دبرهای و یا کاستروئیسم بشوند.»
البته ریشه مشترک و خروجی نهایی همه آنها رویآوری به کسب قدرت سیاسی از بالا توسط پیشاهنگ و نخبگان به جای طبقه بود و در تحلیل نهائی همین امر عامل شکست این جریانها در قرن بیستم شد و همین رویکرد بود که جهان در قرن بیستم بدل به قرن فاجعه برای بشر گردید، بطوریکه حتی در یک کشور هم از جهان در قرن بیستم طرفداران این رویکرد علیرغم ادعای خود نتوانستند «بسترساز حاکمیت طبقه کارگر بر قدرت سیاسی بشوند». به بیان دیگر «قدرت سیاسی تنها نصیب نخبگان تک حزب کمونیست فارغ از کارگران شد.»
ب – اگر در تبیین ابر مسئله جامعه ایران در یک قرن گذشته موضوع مبارزه طبقاتی در جامعه ایران عمده بکنیم، از آنجائیکه عمده کردن مبارزه طبقاتی به عنوان ابر مسئله جامعه ایران در یک قرن گذشته باعث میگردد که:
اولاً - جامعه ایران را در چارچوب حاکمیت مناسبات سرمایهداری تحلیل نمائیم، چراکه در کادر «مناسبات ماقبل سرمایهداری هرگز نمیتوانیم در عرصه مبارزه طبقاتی موجود در جامعه ایران استراتژی تغییر را بر پایه شورشهای دهقانی و حرکت از روستا به طرف شهر تبیین و تعریف بکنیم». یادمان باشد که بزرگترین مشکل جنبش دهقانی و جنبش روستائی در جامعه ایران از آغاز الی الان این بوده است که:
نخست – فقدان نظام فئودالیته در تاریخ ایران و «جایگزینی نظام زمینداری به جای نظام فئودالیته بوده است» که خود همین خلاء نظام فئودالیته در جامعه از آغاز و جایگزینی نظام زمینداری به جای آن باعث گردیده تا «یکپارچگی گسترده زمینهای کشاورزی و پیوند دهقانان آنچنانکه در کشورهای مغرب زمین وجود داشته است، در کشور ایران شکل نگیرد»؛ به عبارت دیگر جایگزینی مناسبات زمینداری به جای مناسبات فئودالیته در کشور ایران از آغاز باعث «عدم تمرکز قطعات زمین و آب و عدم پیوند بین دهقانان در کشور ایران میشد.»
دوم – پراکندگی روستاهای ایران است که برعکس روستاها در قاره اروپا که به علت زمینمحوری (نه آبمحوری) نزدیک به هم میباشند، عنایت داشته باشیم که نزدیکی روستاها در کنار هم میتواند شرایط برای پیوند دهقانان و زحمتکشان روستائی و اعتلای جنبشهای دهقانی فراهم بکند؛ اما از آنجائیکه در کشور ایران به علت کمبود آب پایه تکوین روستاها بر پایه وضعیت آب بوده است (نه زمین)، در نتیجه همین امر باعث گشته است تا از آغاز در کشور ایران روستاها صورت پراکندهای پیدا کنند. باز هم تاکید میکنیم که این امر برعکس قاره اروپا میباشد، چرا که «در اروپا موضوع زمینمحوری است» و موضوع آب اصلاً در آنجا به عنوان یک پایه و عامل تکوین روستاها نمیباشد، بدین ترتیب است که در قاره اروپا شرایط برای نزدیکی روستاها و عدم پراکندگی و بالطبع پیوند دهقانان از آغاز فراهم بوده است.
سوم - اینکه برعکس زحمتکشان روستائی، طبقه کارگر (که در بستر تولید اجتماعی، مناسبات سرمایهداری و تولید مشترک شرایط برای تکوین روحیه جمعی در آنها چه در عرصه تولید و چه در عرصه مبارزه فراهم میباشد) کلاً از آنجائیکه در عرصه تولید کشاورزی و روستائی، «موفقیت دهقانان در تولید به آسمان و باران و آب و مقابله با موانع بیولوژی و آفات و غیره بستگی دارد» بدین خاطر همین «وابستگی دهقانان به آب و زمین در چارچوب پراکندگی روستاها و ملاکین خرد، در کشور ایران از آغاز الی الان، همه و همه باعث شده است تا دهقانان برعکس کارگران دارای روحیه فردگرایانه بشوند» و البته آنچه که در جامعه ایران از آغاز الی الان این روحیه فردی دهقانان ایرانی را تقویت کرده است، منهای تجاوز مستمر خارجی که پیوسته در تاریخ ایران جاری و ساری بوده است، خود اسلام دگماتیست فقاهتی بوده است که به صورت مشخص از قرن چهارم یعنی دوران آلبویه و بعداً توسط صفویه، این اسلام دگماتیست فقاهتی در کشور ایران نهادینه شده است؛ به عبارت دیگر همین «حاکمیت اسلام فقاهتی بر اعتقادات به خصوص روستائیان ایران در طول بیش از هزار سال گذشته باعث گردیده است تا روحیه فردگرائی در دهقانان ایران تقویت بشود.»
فراموش نکنیم که «مبنای اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی در طول بیش از هزار سال گذشته، تعبد و تکلیف و تقلید و تحمیل یکطرفه دستوری از بالا بر پایه فتوا بوده است». در نتیجه همین «جوهر تقلیدگرا و تکلیفمحور و تعبدپرور و فتوائی اسلام دگماتیست فقاهتی باعث گردیده است که در مخاطبان خودش فونکسیون فردمحوری داشته باشد، نه جامعه محوری و یا جمعمحوری»؛ به عبارت دیگر «مخاطبین اسلام دگماتیست فقاهتی پیوسته فرد مکلف و فرد مقلد و فرد عابد هستند، نه جمعگرا». بدین خاطر همین امر باعث گردیده است تا «روحیه فردگرائی به عنوان یک آفت در جامعه بزرگ ایران (اعم از شهر و روستا) در طول بیش از هزار سال گذشته توسط اسلام دگماتیست فقاهتی حوزههای فقهی نهادینه بشود که صد البته این امر در عرصه دهقانان و روستاهای کشور ایران (در طول بیش از هزار سال گذشته توسط اسلام فقاهتی) نسبت به شهرنشینان فونکسیون منفی صد چندان داشته است.»
باری، بدین ترتیب است که در «تاریخ مبارزه طبقاتی گذشته ایران، ما چندان از شورشهای دهقانی و یا جنبشهای زحمتکشان روستائی برخوردار نبودهایم» و حداکثر در گذشته اگر شورشهای دهقانی هم در کشور ایران اتفاق افتاده است، «صورت محدود و پراکندهای داشته است که این امر باعث گردیده تا به شدت از طرف حاکمیتهای مستبد سرکوب بشوند». بدین خاطر میتوان نتیجهگیری کرد که «توسط مطلق کردن مبارزه طبقاتی به صورت ابر مسئله جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران، ما نمیتوانیم این مبارزه طبقاتی را در چارچوب مناسبات ماقبل سرمایهداری یا مناسبات زمینداری بستری جهت تبیین استراتژی تغییر در جامعه ایران در یک قرن گذشته تعریف کنیم»؛ و قطعاً «دلیل شکست تمامی جریانهای مارکسیستی که با مطلق کردن مبارزه طبقاتی در چارچوب مناسبات نیمه فئودالی و نیمه مستعمر به دنبال تبیین استراتژی تغییر توسط انقلابات دهقانی (مانند کشور چین) در جامعه ایران بودهاند، تنها در این رابطه قابل تفسیر و تحلیل میباشد.»
ادامه دارد