«عاشورا» نماد «جنبش حق‌طلبانه» حسین در ادامه «جنبش رهائی‌بخش» پیامبر اسلام و «جنبش عدالت‌خواهانه» امام علی

«قاعده» یا «استثناء»؟ - قسمت نهم

 

اما دو خصیصه ایجابی جنبش حق‌طلبانه عاشورای حسین عبارتند از اینکه:

1 - این جنبش آنچنانکه امام حسین در وصیت‌نامه‌اش به برادرش محمد حنفیه نوشته است، در راستای اصلاح‌گری اجتماعی جوامع مسلمین بوده است «إنی لم أخرج أشراً، ولا بطراً ولا مفسداً، ولا ظالماً، وإنما خرجت لطلب الاصلاح فی أمة جدی، أرید أن آمر بالمعروف وأنهی عن المنکر و اسیر بسیرة جدی و ابی علی ابن ابی طالب» (مقتل الحسین - ص 156) نه کسب قدرت سیاسی.

2 - آنچنانکه در انتهای وصیت‌نامه امام حسین به محمد بن حنفیه دیدیم، امام حسین حرکت خودش و جنبش حق‌طلبانه عاشورا را در ادامه جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام و جنبش عدالت‌خواهانه امام علی می‌داند و اسیر بسیرة جدی و ابی» می‌داند بنابراین جنبش حق‌طلبانه امام حسین که با شعار: «اَلا تَرَوْنَ اِلَی الْحَقِّ لا یعْمَلُ بِهِ، وَ اِلَی الْباطِلِ لا یتَناهی عَنْهُ، لِیرْغَبَ الْمُؤْمِنُ فی لِقاءِ رَبِّهِ... - ای مردم، آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل رویگردان نیستند، در چنین شرایطی مرگ برای مؤمن در مبارزه با باطل و کسب حق لقاء پروردگار می‌باشد» به تاریخ معرفی شده است، زمانی می‌تواند به عنوان جنبش قاعده در حرکت عدالت‌خواهانه شیعه علی مطرح شود که در ادامه جنبش عدالت‌خواهانه امام علی با شعار: «وَ اللَّهِ لَوْ وَجَدْتُهُ قَدْ تُزُوِّجَ بِهِ النِّسَاءُ وَ مُلِک بِهِ الْإِمَاءُ لَرَدَدْتُهُ فَإِنَّ فِی الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَیهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَیهِ أَضْیقُ - سوگند به خدا اموال مردم را پس می‌گیرم اگر چه در مهریه زنانشان رفته باشد چرا که در عدالت گشایشی است و کسی که برای او عدالت تنگ باشد، ستم برای او تنگ‌تر خواهد بود» (نهج‌البلاغه صبحی الصالح – خطبه 15).

همچنین جنبش حق‌طلبانه عاشورای حسین زمانی می‌تواند برای انسان‌ها به عنوان یک قاعده مطرح شود که در ادامه جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام با شعار: «لا اله الا الله» باشد. در این رابطه است که می‌توانیم داوری کنیم که جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام و جنبش عدالت‌خواهانه امام علی و جنبش حق‌طلبانه امام حسین سه ضلع مثلثی می‌باشند که در راستای مادیت بخشیدن انسانی و اجتماعی دو اصل توحید و عدالت برای همیشه حرکت کنند. یادمان باشد که بi علت شکست جنبش اصلاح‌گرایانه امام علی و جنبش حق‌طلبانه امام حسین در قرن اول هجری شرایط برای نهادینه شدن تجزیه اسلام تاریخی و جامعه مسلمان و در نتیجه انحطاط اسلام و مسلمین در طول 14 قرن گذشته فراهم گردید هر چند که در قرنهای آغازین تا قرن پنجم به علت فتوحات نظامی و گسترش جوامع مسلمین در غرب تا شرق عالم و پیوند فرهنگ مسلمانان با فرهنگ‌های جوامع بزرگ و متمدن جهان آن روز مسلمانان نمی‌توانستند در جوامع خود که از حق و عدالت تهی بود انحطاط خود را احساس کنند ولی بدون تردید از زمانیکه گرد و غبار فتوحات مسلمانان خاموش شد انحطاط خزنده جوامع مسلمان آشکار گردید و گرچه از قرن پنجم این انحطاط توسط افرادی مانند امام محمد غزالی مطرح گردید و در قرن هشتم توسط عبدالرحمان بن خلدون تونسی در مقایسه با رنسانس اروپا که از قرن چهاردهم میلادی شروع شد بود در اواخر کتاب «مقدمه تاریخ» خود آژیر خطر این انحطاط به صدا درآمده بود ولی به صورت مشخص از قرن هیجدهم با انحطاط تمدنی و نظامی سه امپراطوری بزرگ مسلمانان یعنی امپراطوری عثمانی و امپراطوری صفوی و امپراطوری گورکانی در هندوستان و اشغال مصر توسط ناپلئون شرایطی فراهم گردید تا جوامع مسلمان به خود بیایند و نسبت به انحطاط تمدنی و انحطاط اجتماعی و انحطاط سیاسی و انحطاط اقتصادی خود، خودآگاهی پیدا کنند و به موازات این خودآگاهی بود که جنبش انحطاط‌زدائی از قرن هیجدهم در جوامع مسلمان روند رو به اعتلایی پیدا کرد و البته در قرن نوزدهم هم با ظهور سیدجمال الدین اسدآبادی جنبش انحطاط‌زدائی در جوامع مسلمان صورتی فراگیر و همه جانبه پیدا کرد ولی از آنجائیکه سیدجمال هر چند در تشخیص بیماری و آفت جوامع مسلمان درست عمل کرد و انحطاط جوامع مسلمان را به عنوان آفت اصلی این جوامع مطرح کرد اما با همه این احوال سیدجمال در تجویز نسخه برای این بیماری دچار اشتباه گردید چراکه سیدجمال راه نجات از انحطاط تمدنی مسلمانان در تکیه بر سلاطین مقتدر، عساکر جرار و روحانیت جلیل می‌دید. آنچنانکه خود او در مقالات جمالیه تحت عنوان چرا مسلمین ضعیف شدند؟ می‌گوید: «تمام ملوک روی زمین از نام اجداد گرامی ما بر خود می‌لرزیدند و در حضورشان تخاذل و فروتنی می‌کردند و از رم و فرنگ اسیر می‌آوردیم، از حبشه غلام و کنیز می‌گرفتیم، بتان هند را سرنگون می‌کردیم، بتخانه‌ها را خراب می‌کردیم، علمای جلیل، سلاطین مقتدر، عساکر جرار داشتیم، صاحب ثروت و مکنت بودیم، به اجانب محتاج نبودیم، لوازم زندگانی را خود فراهم می‌کردیم، به یک کلمه جامعه همه اسباب پاک را صحیح و تمام نعمت‌های خداوندی را در وجه اکمل داشتیم. لکن جملگی از دستمان به در رفت و در عوض فقر و پریشانی، ذلت و نکبت، احتیاج و مسکنت، بندگی و عبودیت در ما پیدا شد

باری، بدین ترتیب بود که سیدجمال جنبش انحطاط‌زدائی در جوامع مسلمین به صورت همزمان و فراگیر از سرگرفت ولی متاسفانه از آنجائیکه سیدجمال می‌خواست جنبش انحطاط‌زدائی در جوامع مسلمان از بالا و توسط سه قدرت عساکر جرار و سلاطین مقتدر و روحانیت جلیل به انجام برساند، شکست خورد. هر چند که در اواخر عمرش خود به این شکست واقف گردید و به این جمعبندی و آگاهی رسید که جنبش انحطاط‌زدائی او از بالا و توسط اصحاب قدرت نمی‌تواند به سرانجامی برسد و دریافت که تنها مسیر رهائی از انحطاط توسط جنبش‌های تکوین یافته از پائین ممکن می‌باشد ولی تا پایان خود او نتوانست در راستای اعتلای جنبش‌های انحطاط‌زدائی تکوین یافته از پائین در جوامع مسلمان گامی بزرگ بردارد و لذا به همین دلیل سیدجمال نتوانست اعتلای جنبش‌های انحطاط‌زدائی تکوین یافته از پائین را بینید لذا در این رابطه بود که جانشینان سیدجمال از عبده تا محمد اقبال و از محمد اقبال تا شریعتی در قرن بیستم در ادامه حرکت انحطاط‌زدائی سید جمال تلاش کردند تا با آسیب‌شناسی حرکت سیدجمال ریل‌گذاری جدیدی در مسیر جنبش انحطاط‌زدئی او در جوامع مسلمان بکنند.

نخستین گام در این رابطه محمد عبده از همراهان سیدجمال برداشت و مهمترین تشخیص محمد عبده در این رابطه آن بود که او برعکس سیدجمال دریافت که عامل انحطاط مسلمین انحطاط خود اسلام تاریخی می‌باشد لذا به همین دلیل بود که محمد عبده در فرایند پسا وفات سیدجمال شعار سیدجمال که بر پایه «نجات مسلمین قبل از اسلام» استوار بود برعکس کرد و نخستین بار شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» سر داد و در رابطه با این شعار بود که محمد عبده برای نجات اسلام شعار «سلفیه و بازگشت به اسلام قرن اول» سر داد و البته از آنجائیکه محمد عبده بازوی اجرائی استراتژی نجات اسلام قبل از مسلمین روحانیت حوزه‌های فقاهتی و در رأس آنها روحانیت الازهر مصر تعریف می‌کرد در نتیجه همین تکیه انحرافی محمد عبده بر روحانیت حوزه‌های فقاهتی جهت نجات اسلام و جهت نهادینه کردن اسلام نجات یافته در جوامع مسلمان او هم مانند سیدجمال شکست خورد. ولی با شکست محمد عبده حرکتی که او شروع کرده بود در فرایند پسا وفات محمد عبده در جوامع مسلمان در دو شاخه کواکبی و رشیدرضا جاری شد هر چند شاخه کواکبی در مسیر مبارزه ضد استبدادی جریان پیدا کرد اما شاخه رشیدرضا به علت پیوند با وهابیت و خاندان سعودی در عربستان مسیر ارتجاعی پیدا کرد که مطابق آن اسلام فقاهتی دولتی و حکومتی در جوامع مسلمان جاری گردید که شاگردانی مانند سیدقطب و حسن البنا از مؤسسین اخوان المسلمین بالاخره در چارچوب همان رویکرد اسلام فقاهتی حکومتی رشیدرضا حرکت کردند و در ادامه آنها بود که جریان‌های القاعده و سردمداران اسلام فقاهتی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران و جریان‌های داعش و غیره و که امروز از شرق آسیا تا غرب آفریقا به خاک و خون کشیده‌اند همه در این رابطه تکوین پیدا کرده‌اند.

باری اگر چه جریان محمد عبده در تحلیل نهائی در ادامه راه سیدجمال با ظهور رشیدرضا و شاگردان او امثال سیدقطب به انحراف و فقه حکومتی کشیده شدند ولی نباید فراموش کنیم که به موازات آن جریان از آغاز قرن بیستم در ادامه حرکت سیدجمال جنبش دیگری تحت هژمونی محمد اقبال لاهوری در هندوستان آغاز گردید که این جنبش پس از آسیب‌شناسی حرکت سیدجمال در تحلیل نهائی به این واقعیت رسیدند که:

اولاً برعکس رویکرد سیدجمال انحطاط اسلام باعث انحطاط مسلمین شده است.

ثانیاً برای نجات جوامع مسلمان باید از نجات اسلام از انحطاط آغاز کنیم.

ثالثاً برای نجات اسلام به جای شعار «به‌سازی» انطباقی سیدجمال باید با شعار «بازسازی تطبیقی کل دستگاه مسلمانی» توسط «اجتهاد در اصول و فروع» اسلام مورد تجدید بنا قرار بدهیم.

رابعاً در رویکرد این جریان «بدون بازسازی کل اسلام امکان دستیابی به جنبش‌های انحطاط‌زدائی تکوین یافته از پائین در جوامع مسلمان وجود ندارد» و لذا در این رابطه است که این جریان مبارزه با اتوریته‌ها و در رأس آنها مبارزه با سازمان روحانیت به عنوان متولیان رسمی دین در جوامع مسلمان در نوک پیکان حرکت خود قرار دادند. لذا در این راستا بود که در ادامه جنبش بازسازی و جنبش انحطاط‌زدائی محمد اقبال لاهوری بود که معلم کبیرمان شریعتی از نیمه دوم قرن بیستم جنبش انحطاط‌زدائی محمد اقبال را در روند جدیدی قرار داد. بدین ترتیب در این رابطه است که هم اقبال و هم شریعتی به عنوان مصلحین جوامع مسلمان توانستن حرکت اصلاح‌گرایانه‌ای در ادامه جنبش اصلاح‌گرایانه امام علی و اما م حسین در جوامع مسلمان بازتولید تطبیقی نمایند و در چارچوب جنبش رهائی‌بخش پیامبر اسلام و جنبش عدالت‌خواهانه امام علی و جنبش حق‌طلبانه امام حسین رویکرد تطبیقی خود را مادیت نظری و عملی ببخشند.

پایان