شریعتی در آئینه اقبال
فرایند گذار اسلام تطبیقی از سیدجمال الدین اسدآبادی به اقبال لاهوری – قسمت 10
ح – «پاسخهای کهنه» به «سوال نو» سیدجمال:
نخستین پاسخ کهنهای که به سوال نو سیدجمال داده شد از جانب خود سیدجمال بود و همین پاسخ کهنه دلیل شکست و بن بست خود سیدجمال گردید چراکه پاسخی که سیدجمال خودش به سوال خود در خصوص اینکه «چرا عزت مسلمین بدل به انحطاط شد؟ » یا اینکه «چرا مسلمین پس از عزت ذلیل شدند؟» این بود که سیدجمال علت انحطاط مسلمین را در دو امر میدانست:
اول – تفرقه میان جوامع مسلمین.
دوم – ضعف در قدرت ابزاری و تکنولوژی.
لذا به همین دلیل بود که سیدجمال برای مقابله با این دو ضعف پیوسته شعار «این العساکر الجرار» و «این السلاطین الجبار» میداد. به عبارت دیگر سیدجمال معتقد بود که «وحدت مسلمین تنها از طریق بالائیهای قدرت امکانپذیر میباشد نه از طریق پائینیها یا تودههای مردم» به همین دلیل از آنجائیکه صاحبان قدرت در جوامع مسلمین در آن شرایط عبارت بودند از:
الف – سلاطین یا حکام سیاسی.
ب – روحانیت یا دستگاه رسمی مذهب.
در نتیجه سیدجمال در حرکت سیاسی خود پیوسته به بیان دو تعبیر کلیدی میپرداخت، یکی «علمای جلیل» دوم «سلاطین مقتدر» لذا سیدجمال برای مقابله کردن با تفرقه مسلمین که آنچنانکه او میگفت «این پشت به یکدیگر کردن این تدابر و تخاذل پدر مسلمین را درآورده است و لذا اگر کشورهای اسلامی با یکدیگر سفیر مبادله کنند، مهر و محبت بورزند، دست اتحاد به یکدیگر بدهند، عزت مسلمین دوباره تجدید خواهد شد و آنان مجددا روی خوشی خواهند دید» (سیدجمال در مقالات جمالیه) از طریق بالائیهای قدرت، تمام عمرش یا با سران روحانیت مراوده داشت و میخواست با به حرکت درآوردن آنها جهت تفرقه مسلمین و مقابله با استعمار بسترسازی کند و یا با سلاطین و دربار، «تشخیص او این بود که تنها این دو طایفه هستند که اگر بجنبند جوامع مسلمان میتوان با دستیابی به وحدت در برابر استعمار حرکت کنند.»
اما در خصوص ضعف در «قدرت ابزاری او با عمده کردن علوم طبیعی مغرب زمین» مانند مهندس مهدی بازرگان راهی جز این نداشت جز اینکه برای دستیابی به قدرت ابزاری مسیر انطباقی با مدرنیته را توصیه نماید و از اینجا بود که سیدجمال در دو عرصه «علت انحطاط مسلمین» نسخه اشتباهی پیچید و همین امر باعث بن بست و شکست سیدجمال گردید. به هر حال در رابطه با ضعف قدرت ابزاری مسلمین از آنجائیکه که سیدجمال قوت ابزاری غرب و مدرنیته را در قوه بخار و قوه کهربا و امثال اینها میدانست، مسلمین را در تاسی به غرب - مانند بازرگان - به این سو دعوت میکرد چراکه سیدجمال قدرت مغرب زمین را در فلسفه، سیاست، هنر و اندیشههای اجتماعی شان نمیدید، بلکه در توپ، تفنگ، قوه بخار و قوه کهربا میدید و مانند بازرگان او مرعوب تکنولوژی غرب شده بود.
در این رابطه بود که او تلاش میکرد تا:
اولا مسلمین آنها را در میان خود آورند و خودی کنند.
ثانیا سیدجمال تلاش میکرد تا در راه دستیابی به علوم طبیعی و تکنولوژی مغرب زمین عدم منافات اندیشه دینی را با آن تکنولوژی و علوم طبیعی نشان بدهد.
او در مقاله مربوط به «رد نیچریه یا رد ماتریالیست» که در هند به نگارش درآورد و در پاسخ مکتوبی که به ارنست رنان داده است و یا در مقالهای که در باب تعلیم و تعلم نوشته است توجه خاصی به علوم طبیعی مغرب زمین نشان میدهد و این توجه و آگاهی چیزی بود که سیدجمال جامعه مسلمین عصر خود را فاقد آن میدانست و معتقد بود که جامعه مسلمین برای بر طرف کردن آن ضعف ابزاری و برای دستیابی به «عساکر جرار» نیازمند به کسب آن میباشند. مثالی که سیدجمال در این رابطه - در یکی از نوشتههای خود که در هند به قلم کشیده است - میزند اینکه میگوید: «یک شخص طلبه روحانی در حوزههای فقاهتی از شب تا صبح جهت مطالعه علوم قدیمه فقاهتی در کنار یک چراغ نفتسوز مینشیند و از نور این چراغ نفتی که از حباب شیشهای توسط فتیله خارج میشود استفاده میکند اما او یک بار از خودش نمیپرسد که چرا اگر من حباب شیشهای را از روی فتیله این چراغ بردارم این فتیله به جای روشنائی، دود خواهد کرد. او این امر را دلالت بر بیگانگی مسلمین و علمای دینی با علوم طبیعی و تکنولوژی مغرب زمین میداند و در این رابطه مسلمین را جهت کسب آن برای نیل به» عساکر جرار و تکنولوژی و قوه بخار و قوه کهربا ترغیب میکند.
علی ایحاله سیدجمال علت انحطاط مسلمین را در دو مؤلفه تشخیص داد: یکی «تفرقه و تشتت» دوم «ضعف ابزاری» که در این رابطه همانطور که قبلا مطرح کردیم هر چند سیدجمال در طرح سوال «انحطاط مسلمین» درست تشخیص داد و درست میگفت، آنجائیکه که میگفت «تمام ملوک روی زمین از نام اجداد گرامی ما بر خود میلرزیدند. در حضورشان تخاذل و فروتنی میکردند. از رم و فرنگ اسیر میآوردیم، از حبشه غلام و کنیز میگرفتیم، بتان هند را سرنگون میکردیم، بتخانهها را خراب مینمودیم، علمای جلیل، سلاطین مقتدر، عساکر جرار داشتیم، صاحب ثروت و مکنت بودیم، لوازم زندگانی را خود فراهم داشتیم، به یک کلمه جامعه همه اسباب پاک را صحیح و تمام نعمتهای خداوندی را در وجه اکمل داشتیم. لکن جملگی از دستمان به در رفت و در عوض فقر و پریشانی، ذلت و نکبت، احتیاج و مسکنت، بندگی و عبودیت در ما پیدا شد» (سیدجمال در مقالات جمالیه که در هند به چاپ رسیده است).
تا اینجای کار سیدجمال با طرح سوال «انحطاط مسلمین» درست جلو آمد و البته در ادامه این مشعل روشن شده سیدجمال بود که حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری این مشعل به زمین افتاده سیدجمال را در آغاز قرن بیستم دوباره در جامعه مسلمین بلند کرد و فریاد زد:
شبی پیش خدا بگریستم زار /مسلمانان چرا زارند و خوارند
ندا آمد نمیدانی که این قوم / دلی دارند و محبوبی ندارند
کلیات اقبال لاهوری – فصل ارمغان حجاز – ص 445 – س 5
خدا آن ملتی را سروری داد / که تقدیرش به دست خویش بنوشت
به آن ملت سر و کاری ندارد /که دهقانش برای دیگران کشت
همان منبع - ص 455 - س 11
مسلمانی که داند رمز دین را / نساید پیش غیر اله جبین را
اگر گردون به کام او نه گردد /به کام خود به گرداند زمین را
همان منبع - ص 484 - س 10
اما اشتباه سیدجمال از زمانی آغاز شد که او شروع به درمان این درد کرد، لذا همه عظمت سیدجمال در تشخیص درد بود نه در تجویز درمان. سیدجمال در عرصه در مان درد هم در مؤلفه «تفرقه مسلمین» و هم در مؤلفه «ضعف ابزاری» به اشتباه افتاد؛ و البته موضع ضد استعماری سیدجمال هم نشات گرفته از همین امر بود چراکه زمانیکه سیدجمال میپرسید: «چرا ما زیر دست دیگرانیم؟ چرا ما بدانان محتاجیم؟ چرا ما که علمای جلیل و سلاطین مقتدر و عساکر جرار داشتیم اینک هیچ یک را نداریم؟ چرا مسلمین پس از عزت ذلیل شدند؟» سیدجمال مانند عبدالرحمن ابن خلدون تونسی متوجه شده بود که مسلمین از قافله عقب ماندهاند او متوجه شده بود که مسلمین زیر دست غرب شدهاند، او متوجه شده بود که در مغرب زمین علوم و نیرومندیهایی پدید آمده است که آنان به راحتی میتوانند توسط آن بر مسلمین پیشی بگیرند و بر مسلمین مسلط بشوند و بر آنان فرمان برانند و رای و فرهنگ خودشان را بر مسلمین حاکم کنند. از آنجائیکه سیدجمال مانند تقی زاده و ملکم خان معتقد نبود که «برای کسب این برتری مغرب زمین باید خود را تسلیم آنان بکنیم» شعار ایستادگی در برابر مغرب زمین سر داد و از اینجا بود که مبارزه ضد استعماری در دستور کار سیدجمال قرار گرفت.
در همین رابطه در نامه به میرزای شیرازی در خصوص قرارداد تنباکو توسط کمپانی رژی نوشت: «اینها تنباکو نمیخواهند، اینها میخواهند ریش این مردم را دود کنند» و یا در خصوص بانکها نوشت «و ما ادریک ما البانک» البته نباید فراموش کنیم که سیدجمال در جامعهای سخن میگفت که نزدیک به صد در صد مردم بی سواد بودند و کتاب خوان نبودند و در جوامعی سخن میگفت که تحت شدیدترین و وحشیترین استبدادها به سر میبردند و حق اظهار نظر سیاسی حق شناخته شدهای نبود و لذا برای سیدجمال که برعکس اقبال و شریعتی به تحول فوری و دفعی سیاسی در مبارزه با انحطاط که از نظر او از بستر مبارزه با استعمار توسط «عساکر جرار» و «سلاطین مقتدر و علمای جلیل» میگذشت، معتقد بود و به حرکات دفعی سریع و پر تاثیر و ناگهانی متمایل بود، از آنجائیکه در جوامع استبدادزده و آخوندزده و سنتی و عقب مانده و صد در صد بی سواد نیمه دوم قرن نوزدهم جوامع مسلمان این انتظار سیدجمال تنها از طریق دو قطب «قدرت یعنی حاکمان سیاسی» و «روحانیت صاحب نفوذ» ممکن میبود.
به همین دلیل سیدجمال در راستای عملیاتی کردن این استراتژی ناچار بود که به عنوان سر پل اجرائی این امر بر «روحانیت و سلاطین صاحب قدرت» تکیه کند؛ لذا از بعد از مرگ سیدجمال (به علت اینکه سیدجمال در شرایطی مرد که حرکتش به بن بست و شکست رسیده بود) مشعل سرنگون شده سیدجمال در سه معبد روشن گردید که عبارت بودند از:
1 - معبد حوزه و روحانیت.
2 - معبد پیشگامان نظری و عملی مسلمانان.
3 - معبد روشنفکران سکولار و لائیک.
در خصوص دسته اول یعنی معبد حوزه و روحانیت اشاره به آن دستهای است که به «سوال نو» سیدجمال که عبارت بود از «علت انحطاط مسلمین چیست؟» پاسخی کهنه دادند. به عبارت دیگر در پاسخ به این سوال کلیدی سیدجمال، از سه طریق توسط سه طایفه پاسخ داده شد.
یکی پاسخ از طریق فقهی.
دوم پاسخ از طریق دینی.
سوم پاسخ از طریق سیاسی.
طایفه حوزه و روحانیت جزء آن طایفهای بودند که از طریق فقه و مقولات فقهی به این سوال جواب دادند. در نتیجه برای نمونه حرکتی که در روحانیت شیعه از زمان سیدجمال توسط خود سیدجمال در رابطه با این سوال تکوین پیدا کرده است از میرزای شیرازی گرفته تا آخوند خراسانی، محمد حسین نائینی، طباطبائی، بهبهانی، واعظ اصفهانی، مدرس تا خمینی و منتظری و مطهری و کدیور و غیره همه جزء این طایفه اول میباشند. یعنی میخواهند در لباس فقه حوزههای فقاهتی به این سوال کلیدی سیدجمال پاسخ بدهند. اما از آنجائیکه فقه حوزههای فقاهتی در هر شکل و شاخه آن یک فقه دگماتیسم میباشند، این امر باعث گردیده تا به هر حال در تحلیل نهائی همه اینها پاسخی کهنه به آن سوال نو بدهند که به قول تاین بی همین پاسخ کهنه آنها به این سوال نو سیدجمال باعث گردیده است تا جوامع مسلمین در چارچوب پاسخ آنها نه تنها روندی اعتلائی نداشته باشند بلکه بالعکس روندی رو به انحطاط به لحاظ عملی و نظری داشته باشند زیرا:
الف – تمامی اینها بدون استثناء مبانی پاسخ آنها بر این امر قرار دارد که حقی ویژه برای فقیه قائل هستند. البته در رابطه با محدوده این حق ویژه فقیه بین آنها اختلاف است. مثلا بعضی مانند خمینی، حقی نامحدود و ورای قانون و مطلق برای فقیه قائلند. بعضی مانند نائینی و حسنعلی منتظری محدودتر و اگر نه همه اینها مشروعیت حکومت را ناشی و نازل از مقام فقیه میدانند نه رای و انتخاب مردم و وظیفه مردم، در این رابطه تکلیفی میدانند که از طرف فقیه بر مردم فرض میشود تا با رای خود مشروعیت آسمانی قدرت فقیه را به صورت تکلیفی مورد قبول قرار دهند.
ب – از دیدگاه روحانیت و فقها و اسلام فقاهتی حتی سادهترین مسائل تا از آسمان نازل نشود و وجه شرعی در چارچوب فقه و فقاهت برایش پیدا نشود، مقبول نیست و لذا هر گونه عقلانی فکر کردن و عمل کردن گوئی خلاف دین و خدا و شرع میباشد. برای مثال در تابستان سال 1349 که مطهری قصد خلع ید از شریعتی در حسینیه ارشاد داشت در راستای بسترسازی برای انجام این امر ابتدا اقدام به تشکیل «هیات تعیین ضوابط» کرد تا توسط آن مانند نظریه استصوابی شورای نگهبان حاکم اختیار بررسی، تایید و رد صلاحیت سخنرانان ارشاد را در دست بگیرد. البته اعضاء این هیات پیشنهادی مطهری از آنجائیکه در چارچوب همان اسلام فقاهتی او در ارشاد پیشنهاد شده بود میبایست تمامی از فقها و روحانیون طرفدار مطهری انتخاب بشوند زیرا مطهری استدلال میکرد که تنها روحانیان حق بررسی صلاحیت متقاضیان سخنرانی در یک موسسه مذهبی دارند و لذا او با تشکیل «هیات تعیین ضوابط در حسینیه ارشاد در تابستان 49» میخواست:
اولا هر کسی را که او با آنها مخالف است (که در راس آنها معلم کبیرمان شریعتی قرار داشت) از ارشاد اخراج کند.
ثانیا توسط این هیئت مدیریت جریان خودش را بر ارشاد تثبیت نماید.
در همین رابطه مطهری در تابستان سال 49 با انتخاب یک گروه 9 نفره از فقهای حوزه، آنها را مامور به تدوین مجموعه ضوابطی برای تعیین سخنرانی در ارشاد کرد که این ضوابط عبارت بودند از:
1 - داشتن آموزش حوزوی.
2 - التزام عملی سخنرانان و اعضای خانواده آنها به سنتهای اسلامی.
3 - نحوه لباس پوشیدن خود سخنران باید مطابق با سنت اسلامی باشد.
4 - سخنران حسینیه ارشاد ملزم است قبل از سخنرانی متن سخنرانی خود را به هیات بررسی بدهد؛ و قس علی هذا که طبق این ضوابط از آنجائیکه شریعتی آموزش حوزوی نداشت و نحوه لباس پوشیدنش غیر سنتی بود و همیشه کراوات میزد و ریشش هم سه تیغه میتراشید و همسر او خانم پوران رضوی دارای حجاب سنتی نبود، در نتیجه فاقد صلاحیت سخنرانی در ارشاد قلمداد شد.
ادامه دارد