در چهار گوشه جهان، از خاورمیانه تا آمریکای لاتین «آتش خیزشهای فقرستیزانه و عدالتخواهانه» شعلهور شدهاند
اگر این سخن پاپ (رهبر کاتولیکهای جهان) را باور کنیم که گفته است: «جنگ امروز منطقه خاورمیانه بزرگتر از دو جنگ جهانی میباشد» بدون تردید نخستین سوالی که در این رابطه به ذهن میرسد اینکه این جنگ عظیم و بزرگ در این فرایند زمانی خاورمیانه معلول و مولود و سنتز چه عواملی میباشند؟
در پاسخ به این سؤال فربه است که مجبور میشویم به کالبد شکافی طولی و عرضی این جنگ فراگیر و بزرگ بپردازیم. بزرگی میگوید: «آنچنانکه سیاست در ادامه اقتصاد میباشد، جنگ در ادامه سیاست است» به عبارت دیگر جنگ معلول و مولود انسداد بحرانهای چند وجهی سیاسی و اقتصادی میباشد؛ و در این رابطه است که «جنگهای امروز خاورمیانه» (در سه مؤلفه جنگهای داخلی و جنگهای منطقهای و جنگهای فرا منطقهای) از شمال و غرب آفریقا تا ترکیه و سوریه، لیبی، سودان، یمن و تا جنوب شرقی آسیا و همراه با آن خیزشهای فقر و فسادستیزانه پائینیهای جامعه بر علیه دستگاههای سیاسی فاسد حاکم، از ایران تا عراق، لبنان، مصر، سودان تا شیلی، بولیوی، ونزوئلا، اکوادور، برزیل، گواتمالا، هندوراس و آرژانتین، یعنی چهار گوشه جهان از جنگلهای آمازون تا بیانهای آفریقا، همه و همه «سنتز انسداد بحرانهای فراگیر سرمایهداری جهانی شده در سه عرصه داخلی و منطقهای و بینالمللی میباشند» بنابراین برای کالبد شکافی و آناتومی جنگهای فراگیر خاورمیانه (در سه عرصه داخلی و منطقهای و بینالمللی) لازم است که ابتدا به «کالبد شکافی بحرانهای موجود منطقه عنایت بشود.»
برای نمونه در یک نگاه کلی اگر بحرانهای اقتصادی و سیاسی و نظامی موجود (در سه مؤلفه داخلی و منطقهای و فرا منطقهای و بینالمللی آن) در خاورمیانه با «رویکرد دیالکتیکی» و در «پیوند با یکدیگر» مورد تحلیل قرار دهیم، بدون تردید «ریشه مشترک این سه دسته فرا بحرانهای امروز (داخلی و منطقهای و فرامنطقهای و یا بینالمللی) خاورمیانه، همان بحرانهای نظام سرمایهداری، در چارچوب جهانی شدن سرمایه و هژمونی بخش سرمایهداری مالی، بر بخشهای دیگر سرمایهداری جهانی شده و تلاش نئولیبرالیسم سرمایهداری، جهت دستیابی به انباشت نامحدود و کسب سود بیشتر سیریناپذیر خود و تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی بین قدرتهای نوظهور امپریالیستی با قدرتهای امپریالیستی در حال افول و غارت سرمایههای ملی کشورهای پیرامونی (توسط این قدرتهای قدیم و جدید امپریالیستی) و همراه با آن تحمیل سیاستهای ریاضتی (بر جوامع پیرامونی) توسط نهادهای بینالمللی سرمایهداری مالی جهانی (که در رأس آنها صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی قرار دارند) و تزریق لیبرال دموکراسی سرمایهداری (به عنوان نظام سیاسی و اقتصادی) از بالا، به صورت دستوری و توسط اشغال نظامی و جایگزین کردن به اصطلاح لیبرال دموکراسی توافقی قومی و قبیلگی و طائفهای (به جای دموکراسی دموکراتیزه شده و تکوین یافته از پائین در این جوامع پیرامونی) و رقابت قدرتهای ارتجاعی و هژمونیطلبانه منطقهای میباشند.»
مع الوصف، از اینجا است که در تحلیل نهائی (جنگها و بحرانها و خیزشها موجود در چهار گوشه جهان از خاورمیانه تا آمریکای لاتین) برای اینکه گرفتار کلیگوئی و انتزاعگرائی ذهنی نشویم، باید به صورت دیالکتیکی با دو نگاه «اِنّی» (حرکت از پائین در هیرارشی تضادها) و «لِمّی» (حرکت از بالا در هیرارشی تضادها) بحرانهای موجود را آنالیز نمائیم. پر پیداست که «تقدم نگاه لمی بر نگاه انی» جهت تحلیل کنکرت دیالکتیکی، در این عرصه امری ضروری میباشد، چراکه با «تقدم نگاه انی بر نگاه لمی» در بستر دیالکتیکی تحلیلهای مشخص از شرایط مشخص این امر باعث میگردد تا در تحلیل و آنالیز بحرانها به صورت کنکرت و در پیوند با هم «نتوانیم به ریشه اصلی این بحرانهای سیاسی و اقتصادی و نظامی که گاها از بالا تکوین پیدا میکنند (و در اینجا همان نظام سرمایهداری جهانی و همان جهانی شدن سرمایهداری (گلوبال) و همان هژمونی بخش سرمایههای مالی بر بخشهای دیگر سرمایهداری و همان رویکرد نئولیبرالیسم اقتصادی و همان جنگ قدرتهای امپریالیستی در عرصه رقابت برای تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی میباشند) دست پیدا کنیمو در همان محدوده تضادهای سیاسی و اقتصادی و نظامی داخلی و کشوری و منطقهای محدود بمانیم» به عبارت دیگر مطلق کردن «نگاه انی» در رویکرد دیالکتیکی تحلیل سیاسی و اقتصادی مشخص، باعث محدود کردن موضوع محیط، به محیط پائینی در عرصه دیالکتیکی و مطلق کردن محیط عمودی و نادیده گرفتن محیط بالائی یا افقی میشود.
پر واضح است که اولویت «نگاه لمی» بر «نگاه انی» در رویکرد دیالکتیکی، به معنای نادیده گرفتن یا کم بها دادن به تضادهای درونی و داخلی و کشوری و مشخص و کنکرت نیست، بلکه برعکس به معنای آن است که ما در چارچوب فرمول «دستیابی به تحلیل مشخص از شرایط مشخص برای تعیین وظایف مشخص» امروز خودمان، باید تمامی تضادهای موجود در چارچوب جهانی شدن سرمایه و هژمونی سرمایهداری مالی و جنگ قدرتهای امپریالیستی در عرصه رقابت تقسیم باز تقسیم بازارهای جهانی، تبیین نمائیم. یادمان باشد که در این چارچوب «قدرتهای ارتجاعی منطقه از ترکیه تا رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و عربستان سعودی، هیچکدام قدرت امپریالیستی نیستند و اینها تنها در چارچوب قدرتهای ارتجاعی هژمونیطلبانه منطقهای برای حل بحرانهای سرمایهداری داخل خود قابل تعریف میباشند نه بیشتر از آن». بر این مطلب بیافزائیم که در فرایند پسا فروپاشی بلوک شرق و پایان یافتن دوران جهان دو قطبی یا دنیای دو اردوگاهی و ظهور قدرتهای جدید امپریالیستی (در کنار قدرتهای امپریالیستی رو به افول قبلی) دیگر در عرصههای منطقهای و کشوری، ما مانند گذشته با رژیمها یا قدرتهای سیاسی «به عنوان سگ زنجیری آمریکا و انگلیس و فرانسه و روسیه و چین و غیره روبرو نیستیم» چراکه هر کدام از این قدرتهای ارتجاعی منطقهای و کشوری در هر حد وابستگی که باشند، در عرصه رقابت قدرتهای متعدد امپریالیستی دارای اختیار نسبی میباشند.
برای نمونه شاهد بودیم که در جریان جنگ بین اردوغان و روژاوا، برای اولین بار در یک منطقه کوچک دو توافق مختلف بین دو قدرت جهانی سرمایهداری یعنی آمریکا و روسیه با اردوغان بسته شد. باری، بدین ترتیب است که در کالبد شکافی بحرانهای سیاسی و نظامی منطقه خاورمیانه در این شرایط تند پیچ و خودویژه میتوانیم داوری کنیم که بحرانهای سیاسی قدرتهای بینالمللی و در رأس آنها دو ابر قدرت نظامی امپریالیسم آمریکا و روسیه در رأس قرار دارند، چرا که بعد از یک ربع قرن پسا فروپاشی شوروی در این زمان (در منطقه خاورمیانه) این تضاد و جنگ و رقابت دوباره بازتولید شده است، یعنی همان دوران جنگ سرد (دوران پسا دو جنگ بینالملل اول و دوم تا دهه آخر قرن بیستم) دوباره بازتولید شده است. یادمان باشد که فوکویاما (در جمعبندیاش از فروپاشی شوروی در دهه آخر قرن بیستم) معتقد بود که فروپاشی شوروی و رهبری واحد آمریکا و لیبرال دموکراسی سرمایهداری، به عنوان عوامل پایان تاریخ هستند؛ که البته این «فتوای» پایان تاریخ فوکویاما، نتوانست عمر درازی پیدا کند، چراکه بحران جهان سرمایهداری در سالهای 2007 - 2008 و ناتوانی لیبرال دموکراسی سرمایهداری و ناتوانی پروژه نئولیبرالیسم اقتصادی سرمایهداری «بطلان پروژه پایان تاریخ فوکویاما را آفتابی ساخت». البته قبل از آن، با شروع قرن بیست و یکم و با حمله نظامی بوش پسر به منطقه خاورمیانه و اشغال نظامی افغانستان و عراق و بعداً حمله نظامی به لیبی و سوریه و غیره و شکست امپریالیسم آمریکا در تجاوزات نظامی به افغانستان و عراق و لیبی و بالاخره سوریه و صرف هزینه بیش از 7 تریلیون (7 هزار میلیارد) دلار از جیب مالیات دهندگان آمریکائی، تنها در تجاوز نظامی به افغانستان و عراق توسط امپریالیسم آمریکا در منطقه خاورمیانه، «مؤلفه اول پیشبینی فوکویاما هم به چالش کشیده شد»؛ یعنی هژمونی امپریالیسم آمریکا چه در عرصه نظامی و چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه اقتصادی به چالش کشیده شد و روند افول هژمونی امپریالیسم آمریکا مادیت پیدا کرد.
فراموش نکنیم که ظهور هیولای ترامپیسم، (پوپولیسم ستیزهگر) در انتخابات 2016 آمریکا «سنتز و مولود شکست آمریکا و لیبرال دموکراسی سرمایهداری و نئولیبرالیسم اقتصادی و افول هژمونی آمریکا در عرصه سیاسی و نظامی و اقتصادی میباشد» چراکه ترامپیسم در انتخابات 2016 آمریکا توسط شعار: «بازتولید دوران هژمونی منوپل آمریکا بر جهان سرمایهداری در عرصه سیاسی و اقتصادی و نظامی و با رویکرد ناسیونالیسم افراطی و مهاجرستیزی و زنستیزانه و حتی نژادپرستانه، همراه با به چالش کشیدن نظام حقوقی بینالمللی، توانست حتی حمایت پرولتاریای صنعتی آمبورژوازه شده آمریکا را هم حاصل نماید» و در انتخابات سال 2016 آمریکا بشود و وارد کاخ سفید گردد. البته تا این تاریخ تمامی تلاشهای ترامپیسم برای پایان دادن به دوران افول هژمونی امپریالیسم آمریکا شکست خورده است، چرا که ترامپ در طول سه سال گذشته هم در جنگ اقتصادی با چین و اروپا و حتی کانادا و هم در جنگ سیاسی با روسیه و هم در جنگ اقتصادی، سیاسی با ونزوئلا و کره شمالی و هم در جنگ نظامی در سوریه و هم در پروژه معامله قرن در مبارزه با مردم فلسطین در خاورمیانه و هم در پروژه متلاشی کردن اتحادیه اروپا و برگزیت و هم در پروژه تأمین هزینه ناتو از جیب و مالیات مردم اروپا و هم در جدا کردن ترکیه (دومین ارتش ناتو) از روسیه و غیره و غیره، شکست خورده است، آنچنانکه به ضرس قاطع در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که در سه سال گذشته عمر دولت ترامپیسم، این دولت حتی در یک آیتم از سیاست خارجی هم موفق نبوده است؛ و به همین ترتیب است که در شرایط فعلی «پراگماتیسم و روزمرگی و حتی ساعتمرگی و تاکتیکزدگی (خارج از استراتژی مشخص) رویکرد ترامپ در تعیین سیاست خارجی امپریالیسم آمریکا شده است»؛ و البته همین شکستهای پی در پی امپریالیسم آمریکا در طول سه سال دوران رئیس جمهوری ترامپ باعث گردیده است تا حتی در نظام سیاسی حاکم بر آمریکا هم شکاف ایجاد بشود. بطوریکه دیدیم که نانسی پولسی رئیس مجلس نمایندگان آمریکا، توافق ترامپ با اردوغان در خصوص تجاوز نظامی ارتش ترکیه به منطقه روژاوای سوریه شرمآور خواند؛ و البته حتی موضوع استیضاح ترامپ هم میتوانیم در همین رابطه تحلیل نمائیم.
بدین ترتیب است که در فرایند مبارزه انتخاباتی 2020 آمریکا اختلاف بین جناحهای سیاسی قدرت و جناحهای اقتصادی سه مؤلفهای مالی و نظامی و نفتی امپریالیسم آمریکا اوج گرفته است. لذا به همین دلیل است که آنچه در این فرایند برای پیروزی مرحله دوم ترامپ در انتخابات 2020 مهم میباشد، وفاداری او به قول و وعدههای مبارزه انتخاباتی 2016 مبنی بر عدم جنگ جدید و کاهش هزینههای نظامی و باز گرداندن سربازان آمریکا به خانههاشان و غیره میباشد؛ که در این رابطه است که ترامپ نه تنها حاضر به مذاکره صلح با طالبان در افغانستان شده است و نه تنها حاضر به برکناری بولتون و مذاکره هستهای با کره شمالی و جایگزین کردن تحریمهای اقتصادی به جای تجاوز نظامی به کشور ایران شده است و نه تنها در جریان حمله حزب پادگانی خامنهای به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان سعودی، پشت رژیم ارتجاعی عربستان سعودی را در برابر رژیم مطلقه فقاهتی ایران خالی کرد، بلکه مهمتر از همه حاضر شد که روژا وا (که با بیش از 11 هزار کشته به عنوان نیروی پیاده نظام ارتش آمریکا، داعش را در منطقه به زانو درآورد و اعتبار شکست داعش را به نام ترامپ و ارتش امپریالیسم به ثبت رسانید) در پای تجاوز نظامی ارتش ترکیه ذبح نماید و ذبح روژاوا (و خالی کردن پشت روژاوا در برابر حمله ارتش ترکیه) وجه المصالصه آشتی با اردوغان قرار بدهد.
مع الوصف، همین امر باعث گردیده است که ترامپ بعد از شکست در عرصه جنگ داخلی سوریه و پیروزی حکومت اسد و روسیه و حزب پادگانی خامنهای در جنگ داخلی سوریه به یک باره تصمیم به خروج از سوریه بگیرد و در این رابطه 1500 سرباز ارتش آمریکا را از منطقه روژاوا خارج کند. هر چند که برعکس ادعای او، ارتش آمریکا این 1500 سرباز را پس از انتقال از روژاوا، در حمایت از رژیم ارتجاعی عربستان سعودی به آن کشور برد. باری، همین خروج نیرویهای آمریکائی از منطقه روژاوا باعث گردید تا نیروهای دموکراتیک سوریه (همان روژاوا) که تا آن زمان تحت حمایت نیروهای آمریکائی در جنگ با داعش بودند، به یک باره بزرگترین حامی سیاسی و نظامی و اقتصادی خود را از دست بدهند. قابل ذکر است که نیروهای دموکراتیک سوریه (همان روژوا) در مرحله جنگ با داعش، اگر مانند فرایند مبارزه با دولت مرکزی اسد و کسب خودمختاری فدراتیو و کنفدراتیو در عرصه استراتژی بر قدرت دینامیک و دموکراتیک خود تکیه میکردند و به جای «همراهی با ارتش امپریالیسم آمریکا، به استراتژی هماهنگی با ارتش آمریکا در جنگ با داعش دست میزدند و تمامی تخم مرغهای خود را در سبد امپریالیسم آمریکا قرار نمیدادند و به صورت نیروی پیاده نظام ارتش آمریکا در جنگ با داعش در نمیآمدند و نسبت به حمایت امپریالیسم آمریکا خوشبین نمیشدند، در فرایند پسا خروج نیروهای نظامی امپریالیسم آمریکا از منطقه روژاو دچار بنبست نمیشدند»، بنابراین، همین تکیه یکطرفه روژاوا بر قدرت نظامی آمریکا در سوریه حتی در فرایند پسا شکست داعش باعث شده است تا روژاوا در برابر دشمنان داخلی (دولت مرکزی اسد) و منطقهای (ترکیه و دولت اردوغان) ضربهپذیر باشد.
فراموش نکنیم که در این شرایط دولت اردوغان در ترکیه که در جریان جنگ داخلی سوریه شکست خورده است و به جز سه میلیون آواره سوری (به علت دیپلماسی غلطش در حمایت از داعش) برعکس روسیه پوتین و حزب پادگانی خامنهای و حزب الله لبنان و دولت مرکزی اسد نتوانسته است نصیبی از جنگ داخلی سوریه ببرد، در این شرایط پسا شکست داعش تلاش میکند تا به موازات خروج نیروی نظامی آمریکا از منطقه کردستان سوریه با حمله نظامی به خاک سوریه (و طبق ادعای خودش اشغال نظامی خاک سوریه) تا عمق 32 کیلومتر، مساحتی حدود 444 کیلومتر مربع از خاک سوریه (که همان سرزمین روژاوا میباشد) اشغال نماید و با انتقال بیش از سه میلیون آواره سوری به این منطقه به این اهداف خود دست پیدا کند:
الف - با اسکان دادن سه میلیون آواره سوری در این منطقه دیوار حائل بین دو منطقه کردستان ترکیه و کردستان سوریه یا همان نیروهای دموکراتیک و روژاوا ایجاد نماید.
ب – با نزدیک شدن به مناطق نفتخیز و منابع گاز کشور سوریه، به تصاحب و غارت منابع نفت و گاز سوریه دست پیدا کند.
ج – توسط کسب فتوحات نظامی در سوریه و یا کردستان سوریه بتواند روپوشی برای جبران شکست در انتخابات شهرداریها و به خصوص شهرداری استانبول توسط حزب رقیب و گسلهای حزب عدالت و توسعه خود که در مدت کوتاهی دو انشعاب داده است، ایجاد نماید.
لذا در راستای این استراتژی بود که به موازات تصمیم خروج امپریالیسم آمریکا از کردستان سوریه و در چارچوب چراغ سبز قبلی ترامپ و پوتین و دولت حسن روحانی که در این رابطه به اردوغان داده بودند، ارتش ترکیه به صورت همه جانبه به کردستان سوریه و نیروهای دموکراتیک سوریه یا روژاوا حمله کردند. فراموش نکنیم که ارتش ترکیه به لحاظ پتانسیل و قدرت نظامی، ارتش دوم ناتو پس از آمریکا میباشد، بدین خاطر پس از عفرین که در مرحله قبلی حمله نظامی ارتش ترکیه، اردوغان توانسته بود با عقبنشینی نیروهای دموکراتیک سوریه اشغال نظامی نماید، در این مرحله هم در طول 5 روز آغازین تجاوز نظامی، دولت اردوغان توانست منطقهای دیگر از کردستان سوریه را اشغال نماید؛ که البته با درخواست روژاوا از دولت مرکزی اسد، جهت حمایت از آنها، ارتش سوریه پس از سالها توانست به صورت مسالمتآمیز وارد منطقه خودگردان روژاوا بشود؛ و با تسخیر این مناطق خودگردان روژاوا وارد جنگ با ارتش سوریه بشود. قابل ذکر است که با حضور و ورود ارتش سوریه به این جنگ شرایط تغییر کرد، چراکه در نتیجه دخالت قدرتهای جهانی یعنی آمریکا و روسیه و قدرتهای منطقهای از جنگ همه جانبه بین دو ارتش اردوغان و اسد جلوگیری کردند. لذا به این دلیل است که در تاریخ اخیر در خصوص یک منطقه کوچک کردستان سوریه دو توافق متفاوت توسط دو قدرت جهانی آمریکا و روسیه منعقد گردید. البته بدین ترتیب است که میتوانیم داوری کنیم که آنچه در این رابطه مهم است اینکه با تجاوز ارتش ترکیه به کردستان سوریه (در عرض مدت 5 روز آغازین تهاجم) تمامی معادلات قبلی حاکم بر منطقه تغییر کرد، چراکه:
اولاً دولت مرکزی اسد و ارتش سوریه توانست طبق درخواست روژاوا پس از مدتها بدون هیچگونه مخالفتی از طرف کردهای سوریه وارد منطقه خودگردان روژاوا بشوند و این منطقه را در اختیار خود قرار دهند و حتی خود بشار اسد وارد ادلب بشود و بر علیه دولت اردوغان صحبت بکند.
ثانیاً با خروج ارتش آمریکا و قطع حمایت ترامپ از روژاوا باعث گردید تا نیروهای دموکراتیک سوریه (روژوا) جهت پر کردن خلأ آمریکا در مقابله با ارتش ترکیه و دولت اردوغان به سمت دولت مرکزی اسد و روسیه و حزب پادگانی خامنهای گرایش پیدا کنند.
ثالثاً در فرایند پسا خروج آمریکا از کردستان سوریه، روسیه توانست خود را به عنوان قدرت بلامنازع جهانی، در منطقه تعریف نماید، لذا به همین دلیل است که پوتین در این زمان توانست حتی بیشتر از دوران شوروی در زمان جنگ سرد قدرت روسیه در منطقه خاورمیانه نهادینه نماید. توافق سوچی با اردغان و حضور ارتش روسیه در منطقه حائل و حمایت از دولت مرکزی اسد و سفر به عربستان سعودی و امارات و عقد دهها میلیارد دلار قراردادهای نظامی و اقتصادی با این دو کشور و جذب دولت اردوغان و عقد بیش از 100 میلیارد دلار با دولت ترکیه، همه و همه از نتایج سحر دولت پوتین میباشد که صبح دولت او در منطقه در راه میباشد.
رابعاًرژیم مطلقه فقاهتی کشور ایران که پیوسته در طول 40 سال گذشته تلاش کرده است تا تضادهای درونیاش (در داخل کشور در راستای تثبیت موجودیت و استقرار قدرتش) در بستر تضادهای خارجی با کشورهای منطقه و به خصوص مبارزه با دولتهای آمریکا از کارتر تا ترامپ حل نماید، از آنجائیکه در این شرایط (رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) به علت نزدیک شدن به انتخابات مجلس یازدهم (در اسفند ماه 98) و به علت فونکسیون تحریمهای اقتصادی آمریکا و شکست برجام و فقر و بیکاری و رکود و تورم و فساد و رانت فراگیر و سقوط آزاد ارزش پول ملی کشور و ابر بحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و زیست محیطی، کفگیرش به ته دیگ رسیده است و گاز گرفتن اسبهای درشکه در سر بالائیهای قدرت (برای دو قطبی کردن فضای جامعه ایران، در راستای بازتولید پروژه مرده جریان به اصطلاح اصلاحات، از درون حکومت توسط جناحهای درونی قدرت و از طریق صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای، برای کشیدن بخش عظیم و بیتفاوت خاکستری جامعه ایران به پای صندوقهای رأی مهندسی شده حزب پادگانی خامنهای در اسفند 98) به نقطه اوج خود رسیده است. لذا در این رابطه است که حزب پادگانی خامنهای جهت تغییر معادلات سیاسی در منطقه خاورمیانه با حمله موشکی – پهبادی به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان سعودی، به تغییر توازن قوا در منطقه دست زد، چرا که با حمله به تاسیسات نفتی آرامکو (توسط رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) منهای اینکه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به عربستان سعودی نشان داد که سیستم دفاعی آن کشور در صورت جنگ در منطقه توسط قدرت نظامی ایران خللپذیر میباشد و منهای اینکه به عربستان سعودی نشان داد که با این سیستم دفاعی و پتانسیل نظامی، قدرت جنگ همه جانبه و فراگیر با کشور ایران و حتی با حوثیهای یمن هم ندارد ومنهای اینکه به عربستان سعودی نشان داد که از سه طرف شمال و جنوب و شرق در محاصره قدرت نظامی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران میباشد و منهای اینکه به عربستان سعودی نشان داد که تا پایان انتخابات 2020 آمریکا، عربستان سعودی نمیتواند بر حمایت نظامی و شروع جنگ آمریکا در منطقه تکیه نماید، از همه مهمتر اینکه با حمله به تاسیسات نفتی آرامکو عربستان سعودی، حزب پادگانی خامنهای به عربستان گوشزد کرد که ثبات و امنیت آن کشور و پایان جنگ یمن در گرو رابطه سیاسی عربستان سعودی با رژیم مطلقه فقاهتی ایران است، نه ایجاد جنگ فراگیر در منطقه (عنایت داشته باشیم که ارسال نامه روحانی به عربستان و امارات پس از حمله آرامکو در این رابطه قابل تفسیر میباشد).
بنابراین بدین ترتیب بود که عربستان سعودی (پس از ناامیدی کردهای سوریه از حمایت آمریکا) دریافت که دیگر نمیتواند بر حمایت آمریکا در عرصه جنگ همه جانبه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تکیه و اعتماد بکند. لذا این همه باعث گردید تا در این شرایط که عربستان سعودی و امارات به دنبال تحریک آمریکا جهت جنگ نظامی همه جانبه با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بودند تغییر رویه بدهند و آنچنانکه بی سلمان در مصاحبه اخیرش گفت: «راه حل ایران سیاسی است نه نظامی.»
خامسا در این شرایط تنها جریانی که نه تنها نتوانستند حداقل نصیبی از جنگ داخلی سوریه و شکست داعش ببرند، بلکه برعکس تمامی دستاوردهای گذشته خودشان را هم از دست دادند، همین نیروهای دموکراتیک کردستان سوریه یا روژوا هستند، لذا به همین دلیل است که رژاوا تصمیم گرفت با تمامی توانش در برابر تجاوز ارتش ترکیه مقاومت کنند که البته توان شکست دادن ارتش ترکیه را هم نداشتند، ولی توسط بسیج تبلیغاتی جهانی بر علیه دولت اردوغان توانستند در عرصه تبلیغاتی توازان قوا به سود خود تغییر بدهند. البته روژاوا در عرصه میدانی هم بیکار ننشستند و جهت تغییر قوا در عرصه میدانی به سمت دولت مرکزی و ارتش اسد پناه بردند و به لحاظ سیاسی هم به سمت پوتین و روسیه روی آوردند. حاصل اینکه:
الف – با خروج آمریکا از منطقه این رژاوا بودند که حامی اصلی نظامی خود را در برابر ترکیه و دولت مرکزی اسد از دست دادند.
ب – با دعوت روژاوا از ارتش دولت مرکزی جهت ورود به کردستان سوریه خودگردانی گذشته خود را به دست خود به چالش کشیدند.
ج – عقب نشینی اجباری روژاوا در 5 روز اول حمله در برابر ارتش متجاوز ترکیه شرایط برای پاک سازی قومی و اسکان سه میلیون آواره سوریه به عنوان دیوار حائل بین کردهای ترکیه و کردهای سوریه، توسط دولت اردوغان فراهم شده است.
قابل ذکر است که در این شرایط 20% جمعیت ترکیه کرد میباشند و در میان 35 میلیون کرد چهار کشور کردنشین منطقه یعنی ترکیه، ایران و عراق و سوریه، ترکیه از بیشترین جمعیت کرد برخوردار میباشد که در صورت پیوند کردهای ترکیه با کردهای سوریه از آنجائیکه روژاوا در عرصه نظری و عملی خود تابع رویکرد عبداللهاو جلان رهبر کردهای ترکیه میباشند، شرایط برای پیروزی پ ک ک بر علیه دولت اردوغان فراهم میشود به عبارت دیگر کردهای سوریه منهای اینکه به لحاظ جایگاه کاریزمای عبدالله اوجلان با پ ک ک پیوند نظری و عملی دارند و منهای اینکه در چارچوب رویکرد عبدالله اوجالان معتقد به فدرالیسم و کنفدرالیسم دموکراتیک هستند و به یک نوع خودگردانی کمونی اعتقاد دارند که توسط آن شرایط برای تکوین دموکراسی از پائین (نه دموکراسی از بالا توسط احزاب و نخبگان سیاسی) فراهم میگردد و منهای اینکه روژاوا (برعکس سوسیالیسم مارکسی که به سوسیالیسم بر پایه جنبش کارگری اعتقاد داشتند) به سوسیالیسم اجتماعی اعتقاد دارند، به یک «ناسیونالیسم کردی هم اعتقاد دارند» که همین ناسیونالیسم کردی باعث میشود که در تحلیل نهائی کردهای سوریه به سمت کردهای ترکیه جهت خودمختاری و خودگردانی، حداقل در سطح کنفدراسیونی بروند و این موضوعی است که رژیمهای چهار کشور ترکیه و ایران و عراق و سوریه نگران آن میباشند.
لذا در این رابطه است که به صورت نانوشته چهار کشور ترکیه و ایران و عراق و سوریه سعی میکنند تا از پیوند کردها و استقلال روژاوا در سوریه جلوگیری نمایند. در این رابطه است که پیروزی اردوغان بر کردهای سوریه و وادار کردن آنها به عقبنشینی و اسکان آوارههای سوریه به عنوان دیوار حائل بین کردهای سوریه و کردهای ترکیه مورد قبول چهار رژیم ارتجاعی ترکیه و عراق و ایران و سوریه میباشد. البته حفظ یکپارچگی سوریه توسط واگذاری این منطقه حائل به سوریه موضوعی است که توسط رژیمهای ایران و عراق و روسیه و سوریه در مرحله دوم پس از جداسازی کردهای ترکیه و سوریه دنبال میشود. یادمان باشد که اردوغان طبق ادعای خودش با ورود 32 کیلومتر در عمق خاک سوریه مساحتی حدودد 444 کیلیومتر میخواهد از خاک سوریه را اشغال نماید که البته این مساحت درست همان مساحتی است که کنفدراسیونهای دموکراتیک شمال و شرق سوریه یا روژاوا شامل میگردد که از این مساله میتوان نتیجهگیری کرد که هدف اصلی اردوغان نابودی یا پاکسازی قومی کردهای سوریه میباشد. البته دلیل این امر همان است که دولت ترکیه از سه زاویه از وجود کنفدراسیونهای دموکراتیک شمال و شرق سوریه یا همان روژاوا ضربهپذیر میباشد.
زاویه اول خود حضور و وجود جغرافیائی کردهای سوریه در پیوند با کردهای ترکیه میباشد که با عنایت به اینکه 20% جمعیت ترکیه کرد هستند و از آنجائیکه تجزیه و استقلال کردهای ترکیه باعث فروپاشی جغرافیای ترکیه میگردد، بنابراین میتوان نتیجهگیری کرد که همین پیوند جمعیت کردهای سوریه با کردهای ترکیه خود به خود میتواند یک خطر استراتژیک برای دولت اردوغان بشود. قابل ذکر است که کردهای ترکیه و حزب دموکراتیک ترکیه که نماینده کردها میباشند به لحاظ سیاسی قویترین آلترناتیو نهادینه شده حزب عدالت توسعه اردوغان میباشند.
زاویه دوم اینکه کردهای سوریه از پیروان نظری و عملی عبدالله اوجلان رهبر کردهای زندانی ترکیه میباشند که میتوان در این رابطه داوری کرد که اوجلان نقشی کاریزماتیک فراگیر در میان کردهای ترکیه و کردهای سوریه دارد. لذا در این رابطه است که اردوغان به کردهای سوریه به چشم پیاده نظام اوجلان شخصیت کاریزماتیک کردهای ترکیه حساب مینماید؛ و در این رابطه است که خود سرزمین کردهای سوریه میتواند پناهگاهی امن برای پ ک ک بشود که دهها سال است که با دولت مرکزی ترکیه در حال جنگ مسلحانه میباشد و در این رابطه هزاران سرباز ترکی را کشتهاند و البته هزاران نفر هم از نیروهای خودشان به دست ارتش ترکیه کشته شده است.
زاویه سوم خود نظام خودمدیریتی تشکیلات خودگردان شمال و شرق سوریه یا همان روژوا میباشد که از سال 2012 در جریان جنگ داخلی سوریه پس از خروج نیروی دولتی مرکزی از استانهای کردنشین شمال سوریه به صورت کنفدرالیسم اداره میشود. شیوه خود مدیریتی دموکراتیک روژاوا بر مبنای یک قرارداد اجتماعی است که از به هم پیوستن سه کانتون جزیره، کوبانی و عفرین ایجاد شده است. قابل ذکر است که در این شرایط کانتون عفرین در اشغال ارتش ترکیه میباشد، بدین ترتیب است که خود همین شیوه خودمدیریتی دموکراتیک روژاوا یا تشکیلات خودگردان شمال و شرق سوریه به عنوان یک الگوی دموکراسی میتواند برای کشور ترکیه که از زمان کمال آتاتورک بر پایه ناسیونالیسم افراطی ترکی استوار میباشد (و بزرگترین کاری که اردوغان در این رابطه کرده است اینکه در چارچوب همان رویکرد اخوان المسلمینی که دارد، مذهب را با همان ناسیونالیسم افراطی ترکی پیوند داده است) یک خطر استراتژیک باشد.
یادمان باشد که در نتیجه همین ظهور ناسیونالیسم افراطی در ترکیه در فرایند پسا فروپاشی امپراطوری عثمانی در راستای بسترسازی برای یکپارچگی و کسب هویت واحد از بالا به صورت تزریقی بود که خود همین «ناسیونالیسم افراطی» جدید در میان اقلیتهای دیگر از جمله اقلیت بزرگ خلق کرد بسترساز ظهور یک «ناسیو نالیسم واکنشی» افراطی شد؛ که البته این «ناسیونالیسم واکنشی» (مولود «ناسیونالیسم افراطی» دولت مرکزی) در چهار کشور ترکیه و عراق و ایران و سوریه به دنبال استقلال و تجزیه کشور و ایجاد یک کشور 35 میلیون نفری کرد در منطقه خاورمیانه بودند. بر این مطلب بیافزائیم که از آغاز تکوین خاورمیانه جدید در فرایند پسا فروپاشی امپراطوری عثمانی در جنگ بینالملل اول که با معماری دو قطب امپریالیسم جهانی در آن زمان یعنی انگلستان و فرانسه انجام گرفت، تکوین کشور 35 میلیون نفری کردستان در راستای سیاسی امپریالیستی خود تشخیص ندادند. لذا به همین دلیل بود که کردهای خاورمیانه بین چهار کشور ایران و عراق و ترکیه و سوریه تقسیم شدند (همچنین عنایت داشته باشیم که خود همه این کردها در جریان شکست شاه اسماعیل صفوی از امپراطوری عثمانی در چالدران از ایران جدا شدند). باری، بدین ترتیب بود که در برابر ناسیونالیسم افراطی حاکم، در چهار کشور فوق یک ناسیونالیسم واکنشی در میان اقلیتهای قومی و در رأس آنها کردهای این چهار کشور تکوین پیدا کرد، لذا در چارچوب همین ناسیونالیسم واکنشی خلق کرد در چهار کشور فوق بود که:
اولاً این امر باعث گردید تا کردهای این چهار کشور در راستای استقلال خود از دولت مرکزی تلاش کنند.
ثانیاً این امر باعث گردید که در میان خلقهای در اقلیت خاورمیانه، کردها تنها اقلیتی باشند که در رویکرد آنها «ملیت بر مذهب مقدم میباشد.»
ثالثاً «ناسیونالیسم واکنشی» در خلق کرد باعث گردیده است تا جوهر اجتماعی مبارزه ناسیونالیستی خلق کرد تماماً صورت مترقیانه نداشته باشد؛ و گاها آنچنانکه در اقلیم کردستان در جریان تضاد دو قبیله بارزانی و طالبانی شاهد هستیم، این مبارزه استقلالطلبانه صورت غیر دموکراتیک و قبیلهای و ارتجاعی پیدا کرده است. البته در همین رابطه بوده است که رویکرد عبدالله اوجلان در باب مبارزه خلق کرد، از آغاز تاکنون دو فرایند مختلف داشته است، چرا که در آغاز عبدالله اوجلان در چارچوب همین رویکرد ناسیونالیستی واکنشی افراطی که داشت، «معتقد به استقلال و تشکیل کشور کردستان بزرگ در خاورمیانه بود» ولی به مرور زمان از پی شکستهای پی در پی به خصوص پس از دستگیری و زندان شدنش، او در جمعبندیهای خود به این واقعیت دست پیدا کرد که توسط رویکرد استقلالطلبانه خلق کرد در چهار کشور ترکیه و سوریه و عراق و ایران نمیتوانند به دستاوردی تعیین کننده دست پیدا کنند و دلیل این امر همان بود که چهار کشور ترکیه و سوریه و عراق و ایران در جهت حفظ یکپارچگی خود نسبت به سرکوب حرکت استقلالطلبانه خلق کرد هم دست و هم داستان هستند.
البته معنی دیگر این حرف آن است که کردهای خاورمیانه خود در حصار این چهار کشور قرار گرفتهاند، بنابراین بدین ترتیب است که عبدالله اوجلان در فرایند دوم خود در زندان به این واقعیت رسید که کردها توسط رویکرد «کنفدراسیون دموکراتیک خلق کرد» در چهار کشور فوق بهتر میتوانند به خواستههای خود دست پیدا کنند چرا که:
الف - با رویکرد «دموکراتیک کنفدرالیستی خلق کرد»، کردها میتوانند در راستای «اکثریت کردن جمعیت خود با اقلیتهای دیگر قومی و مذهبی ائتلاف کنند» آنچنانکه در این رابطه شاهدیم که همین «روژاوا امروز سنتز پیوند اقلیتهای آشوری و کرد و عرب و ترکمن سوریه در شمال و شرق سوریه میباشند» و در این رابطه است که شاهدیم از جنگ بر علیه قدرت مرکزی تا جنگ بر علیه داعش و امروز بر علیه ترکیه در تشکیلات خودگردان شمال و شرق سوریه، کردها در کنار آشوریها و عربها و ترکمنها میجنگند.
ب - مطابق فرایند دوم رویکرد عبدالله اوجلان «تنها راه حل معضل خاورمیانه دموکراسی تکوین یافته از پائین میباشد نه سوسیالیسم مارکس جنبش کارگری»، چراکه اوجلان ریشه آتش همیشه شعلهور خاورمیانه جدید «گسلهای قومیتی و مذهبی و ملی میداند نه گسلهای طبقاتی» لذا به همین دلیل است که عبدالله اوجلان در تئوری کنفدرالیست دموکراتیک خلقی خود بر این باور است که اقلیتهای کرد در چهار کشور فوق در پیوند با دیگر اقلیتها میتوانند به یک خودگردانی دموکراتیک (بدون اینکه یکپارچگی کشورهای مادر ر ا بر هم بزنند) دست پیدا کنند. البته جنگ داخلی سوریه از سال 2012 به موازات ضعیف شدن قدرت دولت مرکزی بشار اسد شرایطی فراهم گردید تا برای اولین بار تئوری کنفدرالیسم دموکراتیک عبدالله اوجلان توسط کردهای شمال سوریه مادیت اجتماعی پیدا نماید؛ و لذا در این رابطه است که ما میتوانیم در چارچوب عمر 7 ساله کنفدراسیونهای دموکراتیک شمال سوریه داوری کنیم که تجربه روژاوا که همان فرایند دوم رویکرد اوجلان میباشد نسبت به فرایند اول اوجلان یک تجربه مثبتی میباشد، چراکه منهای مضمون و جوهر دموکراتیک آن، این رویکرد اوجلان و روژاوا باعث گردیده است تا «ناسیونالیسم واکنشی قبلی خلق کرد» بدل به «ناسیونالیسم دفاعی» بشود؛ که البته خود همین استحاله «ناسیونالیسم واکنشی خلق کرد» به «ناسیونالیسم دفاعی» باعث شده است تا جوهر مبارزه خلق کرد از صورت ارتجاعی اقلیم کردستان عراق تحت رهبری دو قبیله بارزانی و طالبانی، در منطقه خودگردان سوریه صورت مترقیانه پیدا کند، به عبارت دیگر میتوانیم نتیجهگیری کنیم که در جنگ روژاوا با ارتش ترکیه، ناسیونالیسم کردی که در کنار اقلیتهای آشوری و ترکمن و عرب میجنگند، «یک ناسیونالیسم دفاعی است نه ناسیونالیسم واکنشی قبلی خلقهای کرد خاورمیانه.»
بر این مطلب بیافزائیم که منهای تغییر رویکرد ناسیونالیسم واکنشی به ناسیونالیسم دفاعی خلق کرد توسط فرایند دوم رویکرد عبدالله اوجلان در روژاوا همین جوهر دموکراتیک پلاتفرم اوجلان باعث گردیده است تا در پروژه روژاوا «برابری حقوق زن و مرد و تکوین دموکراسی از پائین به صورت غیر مستقیم مادیت پیدا کنند» بدین خاطر با همه این اوصاف «پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک اوجلان نباید یک پروژه سوسیالیستی کارگری - آنچنانکه مارکس تا لنین به دنبال آن بودند - تعریف نمائیم»، هر چند که میتوانیم «پروژه روژاوا در راستای دستیابی به سوسیالیسم اجتماعی (نه سوسیالیسم کارگری کارل مارکس) تعریف نمائیم». ماحصل اینکه پروژه روژاوا در راستای دستیابی به پلاتفرم کنفدرالیسم دموکراتیک اوجلان حرکت مینماید، در آسیبشناسی حرکت 7 ساله پروژه روژاوا در کردستان سوریه آنچه میتوانیم از آغاز تا کنون به لحاظ سیاسی تحلیل نمائیم اینکه روژاوا در طول 7 سال گذشته عمر خود در تضاد سه مؤلفهای مبارزه کرده است:
اول - مبارزه با دولت مرکزی اسد.
دوم - مبارزه با داعش.
سوم - مبارزه با ارتش ترکیه که در این شرایط ادامه دارد.
در فرایند اول مبارزه روژاوا با دولت مرکزی بشار اسد، از آنجائیکه روژاوا بر قدرت درونی خود از پائین به صورت دموکراتیک و دینامیک تکیه میکرد موفق شد (هر چند که آن موفقیت در شرایط فعلی در جنگ با ارتش ترکیه به علت تکیه بر ارتش اسد از دست داده است) اما روژا وا در فرایند دوم حرکت خود در مبارزه با داعش برعکس فرایند اول (حرکت خود بر علیه قدرت مرکزی بشار اسد) به جای تکیه دموکراتیک بر نیروهای خود بر قدرت خارجی امپریالیستی از امپریالیسم آمریکا تا صهیونیست نژادپرست اسرائیل تکیه عمده کرد، در نتیجه همین امر باعث گردید تا روژاوا در جنگ با داعش به صورت نیروی پیاده نظام ارتش امپریالیسم آمریکا درآید وگرچه در این جنگ، روژاوا بیش از 11 هزار کشته داد و توانست بزرگترین ضربه بر قدرت ارتجاعی داعش وارد نماید ولی با همه این احوال پیروزی روژاوا به نام ترامپ و ارتش آمریکا نوشته شد و دلیل اصلی این امر همان بود که روژاوا به جای هماهنگی با ارتش آمریکا در جنگ با داعش، به همراهی با ارتش آمریکا دست زد و البته از این مهمتر اینکه روژاوا در فرایند پسا شکست داعش دارای خوشبینی استراتژیک از امپریالیسم آمریکا و صهیونیست اسرائیل است و چنین فکر کردند که حمایت امپریالیسم آمریکا از روژاوا یک حمایت پایدار و درازمدت و همیشگی میباشد؛ که البته دیدیم در مقابله با ارتش ترکیه نه تنها این حمایت پایدار نماند بلکه مهمتر اینکه ارتش ترکیه پس از چراغ سبز ترامپ بود که به روژاوا حمله کرد.
فراموش نکنیم که در شرایطی که روژاوا زیر آتش تانکهای ارتش ترکیه قرار داشتند، همین ترامپ توئیت کرد که «کردها هم آنچنان نیروهای بیگناهی نیستند» و البته در ادامه ترامپ اعلام کرد که گرچه ارتش آمریکا روژاوا را رها کرده است، اما مناطق نفت شمال سوریه را همچنان در دست خود نگه میدارد؛ یعنی آمریکا روژاوا را رها میکند اما نفت سوریه را در دست خود نگه میدارد. البته در اینجا ما نمیخواهیم روژاوا را ملامت کنیم که در شرایطی که داعش در منطقه مشغول نسلکشی بود چرا روژاوا قبول کمک از امپریالیسم آمریکا کرده است؟ نقد ما در اینجا به روژاوا در نوع رویکرد به امپریالیسم آمریکا و صهیونیست اسرائیل میباشد اینکه «چرا روژاوا به جای هماهنگی با نیروهای آمریکا توسط تکیه بر نیروی خودی به همراهی با ارتش آمریکا کرد؟» همان رویکردی که در شرایط فعلی روژاوا با رژیم صهیونیستی و نژادپرست اسرائیل در جنگ با ترکیه دارد، یعنی رژیم انسانکش و نژادپرست اسرائیل که حداقل حقوق خلق فلسطین را به چالش کشیده است امروز مدافع عمده روژاوا در جنگ با ترکیه شده است، بنابراین هم تکیه عمده کردن بر ارتش آمریکا غلط بوده است و هم ورود روژوا به منطقه عربی رقه در جنگ با داعش غلط بوده است، حداقل درستتر آن بود که روژاوا بعد از شکست داعش از منطقه عرب نشین رقه خارج میشدند چراکه حضور روژاوا در منطقه عربنشین رقه باعث تحریک عربهای منطقه و در نتیجه رشد احساس کردستیزی آنها شده است و البته همین امر باعث احساس خطر ترکیه هم شده است، بنابراین در آسیبشناسی پروژه روژاوا باید عرصه نظری این پروژه را از عرصه عملی آن جدا کنیم، چرا که عرصه نظری رویکرد روژاوا همان پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک میباشد که عبدالله اوجلان پس از شکست رویکرد ناسیونالیستی واکنشی خود در جلد دوم کتاب «مانیفست تمدن دموکراتیک» خود به تدوین و تبیین آن میپردازد و روژاوا در جریان جنگ داخلی سوریه اولین جریانی هستند که موفق شدن این ایده عبدالله اوجلان را پیاده کنند. در این ایده عبدالله اوجالان:
اولاً بر سیستم سیاسی کنفدرالیسم دموکراتیک به جای دولت مستقل کردی تکیه میکند.
ثانیاً در این مدل عبدالله اوجلان خودگردانی جایگزین دولت مستقل کردی قبلی میکند که عامل تجزیه کشورهای ترکیه و سوریه و عراق و ایران میشدند.
ثالثاً در این مدل عبدالله اوجلان رویکرد دموکراسی جایگزین رویکرد سوسیالیسم کارگری میکند هر چند که در تحلیل نهائی میتوان حرکت او حرکتی رو به جلو و به سمت سوسیالیسم اجتماعی تحلیل کرد.
رابعاً در این مدل رویکرد عبدالله اوجلان به آنارشیسم نزدیکتر است تا به سوسیالیسم اجتماعی و سوسیالیسم کارگری و دلیل این امر همان است که «سیستم سیاسی اوجلان یک سیستم غیر تمرکزگرا است» برعکس سیستم سوسیالیستی مارکسی که یک «سیستم تمرکزگرا میباشد» و البته همین جوهر غیر تمرکزگرای سیستم سیاسی اوجلان باعث گردیده است تا در منطقه خاورمیانه که قومیتها و مذاهب ناهمگن در آن فراگیر میباشند، این سیستم سیاسی غیر تمرکزگرا دارای فونکسیون باشد و در همین رابطه است که در پروژه روژاوا نیروهای دموکراتیک سوریه ائتلافی از نیروهای کرد، ترکمان، آشوری و عرب وجود دارد و دیگر کردهای سوریه مانند گذشته به دنبال یک دولت – ملت کرد خالص نیستند و بدون تردید توسط این مدل میتواند ناسیونالیسم واکنشی افراطی خلق کرد در کشورهای چهارگانه ایران و عراق و سوریه و ترکیه را به ناسیونالیسم دفاعی خلق کرد بدل گردد؛ که البته برعکس ناسیونالیسم واکنشی که ارتجاعی و نژادپرستانه میباشد، ناسیونالیسم دفاعی میتواند یک ناسیونالیسم دموکراتیک و جزء حقوق خلقها میباشد.
خامسا از آنجائیکه در پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک عبدالله اوجلان، «موتور این پروژه بر دموکراتیک کردن جامعه از پائین استوار میباشد» همین امر باعث میگردد تا منهای «رهائی و آزادی زنان، شرایط برای اتحاد و پیوند خلقها و اقلیتهای قومی و مذهبی از پائین فراهم بشود» که البته امروز مادیت این دو مؤلفه در پروژه روژاوا مشهود میباشد، چراکه در پروژه روژاوا آنچنانکه زنان در کنار مردان در عرصه دستیابی به حقوق خود بدون تبعیض جنسیتی مبارزه میکنند، اقلیتهای مذهبی و قومی از کرد تا ترکمان و آشوری و عرب بدون تبعیض نژادی و مذهبی و غیره در عرصه دستیابی به حقوق خود مبارزه میکنند؛ و از اینجا است که حتی میتوان پروژه روژاوا را یک پروژه رهائیبخش تعریف کرد.
سادساً در چارچوب دموکراسی اجتماعی پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک اوجلان، از آنجائیکه طبق گفته اوجلان ناسیونالیسم کردی کنار گذاشته شده است، بنابراین در این پروژه باید «فدرالیسم کشوری جایگزین کنفدرالیسم منطقهای بشود» که البته این فرمول جایگزینی در نظریه اوجلان خالی میباشد. در نتیجه همین امر باعث میشود که «پروژه کنفدرالیسم اوجلان یا روژاوا آبستن بحران باشد» چراکه تا زمانیکه «فدرالیسم کشوری دموکراتیک، جایگزین کنفدرالیسم دموکراتیک منطقهای نشود، نه تنها پروژه دموکراتیک منطقهای نمیتواند کشوری و فراگیر بشود بلکه برعکس توسط کنفدرالیسم منطقهای شرایط برای ظهور دولت – ملت و یا همان رویکرد اتنیکی فراهم میشود» آنچنانکه در اقلیم کردستان عراق شاهد این رویکرد و هویت ارتجاعی اتنیکی هستیم که در نهایت توسط آن ناسیونالیسم بورژوازی قومی قبیلگی بارزانی توانسته است حاکمیت خود را بر اقلیم کردستان عراق تثبیت نماید؛ و در جریان رفراندام اخیر حزب بارزانی در راستای دستیابی به یک دولت – ملت کرد تمامی دستاوردهای گذشته کنفدرالیسم منطقهای خود را هم از دست دادند؛ بنابراین در باور ما فدرالیسم دموکراتیک امروز روژاوا در آینده با پروژه کنفدرالیسم دموکراتیک عبدالله اوجلان دچار کشمکش نظری و عملی خواهند شد، چرا که اصلاً این دو مقوله نه در عرصه نظری و نه در عرصه عملی یکی نیستند، بنابراین در این رابطه است که میتوانیم نتیجهگیری کنیم که پروژه روژاوا در این شرایط آبستن دو بحران نظری و عملی میباشد که هسته بحران نظری آنها «همین تضاد بین دو رویکرد فدارالیسم دموکراتیک روژوا با کنفدرالیسم دموکراتیک اوجلان میباشد.»
باری، در عرصه عملی همین جوهر و مضمون نظری و محتوای حرکتی روژاوا باعث گردیده است که از بعد از حمله اردوغان به کردستان سوریه، جنگ بین روژاوا و ارتش ترکیه نه محدود به جنگ کرد و ترک بشود و نه محدود به یک جنگ منطقهای گردد و در ادامه همین موضوع است که برای ارائه یک تحلیل واقعگرایانه و همه جانبه از جنگ روژاوا و ارتش ترکیه در این شرایط تندپیچ تاریخ منطقه خاورمیانه مجبوریم که تضاد و جنگ بین روژاوا و دولت اردوغان در بستر تضادهای فرا منطقهای و بینالمللی تحلیل نمائیم، مع الوصف در این رابطه است که به خصوص در این شرایط که خیزشهای علیه فقر و بیعدالتی اجتماعی و ضد تبعیضات مولود لیبرال دموکراسی سرمایهداری یا نئولیبرالیسم سرمایهداری از آمریکای لاتین تا خاورمیانه و از شیلی تا عراق و لبنان و مصر و سودان غیره فرا گرفته است، بدون تردید و در تحلیل نهائی میتوانیم «تمامی این جنگها و خیزشها مولود باز تقسیم بینالمللی بازارهای جهانی قدرتهای سرمایهداری جهانی تحت هژمونی سرمایه مالی تحلیل نمائیم» که البته بدون فهم هژمونی سرمایهداری مالی بر بخشهای دیگر سرمایهداری گلوبال (جهانی شده) و امپریالیسم بینالمللی به خصوص در فرایند پسا بحران جهانی 2007 - 2008 هرگز توانائی فهم عمیقتر شدن نابرابری طبقاتی و فقر و تبعیضات و فساد نظامهای سرمایهداری حاکم بر کشورها از کشورهای متروپل تا کشورهای پیرامونی نخواهیم داشت و تنها در چارچوب این رویکرد است که ما میتوانیم وجه مشترک خیزشهای فقرستیزانه و تبعیضستیزانه از جلیقه زردهای فرانسه تا تظاهرات شیلی و بحرانهای اقتصادی و سیاسی کشورهای ونزوئلا، اکوادور، برزیل، ارژانتین، بولیوی و هندوراس و در ادامه آن خیزشهای فراگیر عراق و لبنان و مصر و سودان و در ادامه آن جنگهای امپریالیستی منطقه خاورمیانه فهم نمائیم، چراکه بدون تردید جهانی شدن سرمایهداری و به خصوص از بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق در دهه آخر قرن بیستم و به موازات آن تک قطبی شدن جهان سرمایهداری و بالاخره حاکمیت نئولبیرالیسم اقتصادی به خصوص از دوران تاچر و ریگان همه و همه باعث گردیده است تا عوارض و فونکسیون مناسبات سرمایهداری ریشه مشترک تمامی نابرابریها و فقر و فساد و بیکاری و تبعیضات در تمامی این کشورها بشود؛ و طبعاً مبارزه با سرمایهداری حاکم بر جهان امروز نقطه مشترک تمامی جنبشها و خیزش عدالتخواهانه جوامع مختلف متروپل و پیرامونی میباشد؛ و آنچنان امروز این وجه مشترک جنبشها و خیزشها از کشورهای متروپل تا کشورهای پیرامونی گسترش پیدا کرده است که حتی در مقایسه با قرن نوزدهم، کشورهای متروپل سرمایهداری که «اعتلای جنبشهای ضد طبقاتی پرولتاریای صنعتی» عامل مشترک تمامی «مبارزه طبقاتی پرولتاریای کشورهای متروپل سرمایهداری شده بود» در شرایط فعلی «مبارزه ضد سرمایهداری و ضد تبعیض و ضد فساد و نابرابری و فقر مولود نظام سرمایه به صورت جهانی» (برعکس قرن نوزدهم) اعم از کشورهای متروپل تا کشورهای پیرامونی، وجه مشترک تمامی جنبشهای و خیزشهای جهانی میباشد و البته این موضوع تنها «محدود به طبقه کارگر این جوامع نمیشود» و به همین دلیل در تمامی این جوامع «سوسیالیسم اجتماعی جایگزین سوسیالیسم طبقهای کارل مارکس در قرن نوزدهم شده است» و آنچنان این واقعیت در این شرایط تندپیچ تاریخی خلقها پر رنگ شده است که میتوان داوری کرد که حتی در فرایند پسا جنگ بینالملل دوم و در این برهه باز مانند قرن نوزدهم اروپا، «مبارزه عدالتخواهانه و فقرستیزانه و تبعیض و نابرابریستیزانه جوامع مختلف بشری از آمریکای لاتین تا خاورمیانه حتی بر مبارزه آزادیخواهانه خلقها غلبه کرده است» هر چند که در چارچوب رویکرد دموکراسی سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی، امکان تفکیک دو مؤلفه مبارزه آزادیخواهانه و برابریطلبانه وجود ندارد «ولی با همه این احوال از آنجائیکه خواستگاه مبارزه آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری میباشد، بر عکس مبارزه عدالتخواهانه که خواستگاهش طبقه پائینی و یا طبقه کار و زحمت است.»
در نتیجه از آنجائیکه خواستگاه خیزشها و جنبشهای فقرستیزانه و ضد سرمایهداری و مبارزه با نابرابری و فسادها و تبعیضها جوامع بشری، از کشورهای متروپل تا کشورهای پیرامونی، «پائینیهای جامعه همراه با طبقه کار و زحمت میباشند» همین امر میتواند برای ما بسترساز آن باشد که نتیجهگیری کنیم که از خودویژگیهای جنبشها و خیزشها در این شرایط حساس تاریخی جهانی «غلبه مبارزه عدالتخواهانه و برابریطلبانه پائینیهای جامعه بر مبارزه آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری این جوامع میباشد». در نتیجه همین امر سبب میگردد تا:
اولاً داوری کنیم که «دوران رشد سرمایهداری بینالمللی تمام شده است» و همان سرمایهداری که در آغاز قرن بیستم توسط دو جنگ بینالمللی بر روی اجساد 60 میلیون اروپائی رشد خودش را از کشورهای متروپل شروع کرد و با استعمار کشورهای پیرامونی این سلطه خودش را بر تمامی جهان تثبیت کرد، «امروز در نقطه افول رشد خود قرار دارد». ظهور هیولای پوپولیسم و ناسیونالیسم افراطی و مهاجرستیز در کشورهای متروپل سرمایهداری در این شرایط مولود همین افول رشد سرمایهداری جهانی میباشد که در تحلیل نهائی خود این امر هم سنتز و مولود «حاکمیت سرمایهداری مالی و بانکی و پولی بر مؤلفههای دیگر سرمایهداری میباشد.»
ثانیاً دو مشخصه اصلی سرمایهداری جهانی که عبارتند از:
الف - تلاش برای انباشت نامحدود.
ب – سیریناپذیری در کسب سود بیشتر، باعث گردیده است که کشورهای متروپل سرمایهداری جهانی که در رأس آنها امپریالیسم آمریکا قرار دارد، در این شرایط در راستای دستیابی به دو خواسته فوق یعنی «انباشت بیشتر و کسب سود بیشتر توسط دو نهاد صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی» سیاست ریاضت اقتصادی تحت هژمونی سرمایهداری مالی بر کشورهای پیرامونی تحمیل نماید. بدین خاطر همین امر باعث گردیده است تا کشورهای پیرامونی برای دریافت وامهای جدید، جهت پرداخت سود بدهی چند ده میلیارد دلاری خود به خود بانک جهانی و صندوق بینالملل پول، برنامههای جدید ریاضتی (که در رأس آنها کاهش سوبسیدهای دولتی و به طبقه محروم و خصوصیسازی نظام تولیدی و سرمایههای اجتماعی این کشورها میباشد) بر مردمشان تحمیل نمایند. لذا به همین دلیل است که مشاهده کردیم که «خیزش فعلی کشور شیلی پس از افزایش 3% قیمت بلیط مترو پایتخت شروع شد و یا خیزش مردم لبنان در شرایطی صورت گرفته است که 30% نیروی کار فعال امروز جامعه لبنان بیکارند» و این در شرایطی است که «بدهی کشور لبنان به نهادهای سرمایهداری مالی جهانی بیش از 86 میلیارد دلار یعنی 150% تولید ناخالص ملی کشور لبنان میباشد» و خود بیروت در شرایط فعلی یکی از مراکز مهم سرمایهداری مالی جهانی در جهان عرب میباشد که از طریق بانکهای بیروت، سرمایههای خود را جابجا مینمایند.
پر واضح است که دستگاه سیاسی حاکم بر کشور لبنان منهای فساد همه جانبه اقتصادی که دارد، گرفتار «بحران به اصطلاح دموکراسی توافقی قومیتی و مذهبی طائفهای و غیره میباشد» که مطابق آن قدرت رئیس جمهوری دست مارونیها و نخست وزیری دست سنیها و رئیس مجلس دست شیعیان و غیره میباشد. خود همین پرداخت سود بدهی 86 میلیارد دلاری نهادهای سرمایهداری جهانی به عنوان بزرگترین عامل بحران نظام سرمایهداری کشور لبنان میباشد، چراکه اخذ وامهای جدید از نهادهای بینالمللی جهت پرداخت سود این بدهیهای جامعه لبنان را گرفتار چرخه باز تزریق و تحمیل سیاست ریاضتی بانک جهانی و صندوقهای بینالمللی پول کرده است که حاصلش گرفتار شدن مردم لبنان در چرخه روزافزون فقر و نابرابری و تبعیضهای بیشتر میباشد؛ که خیزش اخیر مردم لبنان نوک کوه یخی است که سنتز این چرخه میباشد؛ و در کشور عراق که روزانه 5/2 میلیون بشکه نفت صادر میکنند، در شرایط فعلی 25% جوانان عراق بیکار میباشند و بیش از 3 میلیون نفر مردم عراق حاشیهنشین شهرها هستند و دولت عراق در این شرایط حتی توان تأمین برق روزانه مردم را هم ندارد؛ و همین «ائتلاف جوانان بیکار و سه میلیون حاشیهنشین شهری، بسترساز ظهور خیزش فعلی مردم عراق شده است.»
فساد دولتهای حاکم در عراق و لبنان و فقر روزافزون مردم و بیکاری و رکود و همچنین نظام سیاسی قبیلگی و اتنیکی در چارچوب به اصطلاح دموکراسی توافقی تزریق از بالای امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا همه و همه مولود حاکمیت سرمایه جهانی مالی بر کشورهای پیرامونی در سیمای صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی و غیره میباشد که در چارچوب رویکرد نئولیبرالیسم اقتصادی جوامع پیرامونی را غارت میکنند؛ که فونکسیون آن شدید شدن اختلاف طبقاتی و فقر و نابرابری و تبعیض روزافزون در این جوامع میباشد؛ و لذا به همین دلیل است که در شرایط فعلی جهانی اعتراض علیه سرمایهداری و علیه سیاست ریاضتی و علیه فقر و بیکاری و نابرابری و تبعیض و فسادهای درونی وجه مشترک تمامی جنبشها و خیزشها از آمریکای لاتین تا عراق و لبنان و مصر و سودان و غیره میباشد و البته در تحلیل نهایی اعتراض همان 99 درصدیها بر علیه یک درصدیهای حاکم بر سرمایههای مالی جهانی میباشد که کره زمین را به چالش کشیدهاند.
ثالثاً در شرایط فعلی «راست پوپولیستی» با رویکرد «ناسیونالیست افراطی» در کشور آمریکا در مخالفت با سیاست گلوبال سرمایهداری و در پیوند با نئوکانهای آمریکا تلاش مینماید تا شرایط برای هژمونی سرمایهداری مالی امپریالیسم آمریکا در برابر جناح نفتی و جناح نظامی این امپریالیسم هار فراهم سازند. مع الوصف، همین رویکرد ترامپیسم در این شرایط باعث گردیده است تا خاورمیانه برای دولت ترامپ و سرمایهداری مالی آمریکا (برعکس پنتاگونیست یا نظامیها و سرمایهداران نفتی) دیگر ارزش استراتژیک زمان بوش پسر نداشته باشد، چراکه سرمایهداری مالی حاکم بر اقتصاد آمریکا تشخیص میدهد تا توسط جایگزین کردن نفت شل داخل آمریکا، به جای نفت خاورمیانه، موقعیت مالی و اقتصادی خود را مستحکمتر سازد.
در نتیجه همین امر باعث گردیده است تا آنچنانکه ترامپ در مبارزه کاندیداتوری خود در سال 1916 وعده داده بود، در راستای بازسازی افول و بازتولید هژمونی کشور آمریکا علاوه بر ممانعت از انجام جنگ جدید در این منطقه و پایان دادن به 7 تریلیون دلار هزینه نظامی (در تجاوز و اشغال نظامی بوش پسر و باراک اوباما) در خاورمیانه، نیروهای نظامی آمریکائی مستقر در منطقه را به کشور آمریکا باز گرداند و هزینههای حضور نظامی در منطقه را از کشورهای منطقه (که در رأس آنها عربستان سعودی قرار دارد) اخذ نماید. گرم شدن بازار تجارت اسلحه توسط دو قطب امپریالیستی یعنی آمریکا و روسیه و گسترش جنگهای نیابتی و غارت سرمایههای کشورهای منطقه و بالاخره قرار گرفتن خاورمیانه در آستانه تقسیم باز تقسیم جدید توسط قدرتهای امپریالیسم جهانی، همه و همه از نتایج این سحر است. «پس منتظر باشیم که باز دولتشان در فردای امروز بدمد تا بپرسیم، چرا مرغ سحر هنوز در جوامع پیرامونی ناله سر میدهد از ظلم ظالمان حاکم.»
پایان