نیم نگاهی به آنچه که در «افغانستان امروز» میگذرد – قسمت دوم
افغانستان امروز در آستانه «ثبات» یا «جنگ داخلی» (و انفجار و فاجعه)؟
3 - نباید «برنامه خروج نظامی امپریالیسم آمریکا و ناتو از افغانستان (مخصوصاً از پایگاه بگرام) به مسائلی نظیر معادلات داخلی آمریکا یا رویکرد متفاوت روسای جمهور آمریکا تقلیل بدهیم» زیرا در این شرایط:
اولاً کاهش نفوذ و حضور نظامی آمریکا در سطح جهانی به لحاظ تقسیم باز تقسیم در نظم جهانی جدید و خارج شدن نظم جهانی از حالت منوپل پسا جنگ سرد بر محوریت امپریالیسم آمریکا میباشد.
ثانیاً «هیچ یک از دولتهای آمریکا در بیش از یک دهه گذشته از اوباما و تا ترامپ و امروز بایدن نه تنها قادر به عقبنشینی از تصمیم امپریالیسم آمریکا برای خروج از افغانستان نیستند، بلکه برعکس هر کدام با قاطعیت و سرعت بیشتری خروج از افغانستان (به عنوان طولاتیترین جنگ تاریخ آمریکا) دنبال مینمایند.»
ثالثاً در این شرایط دیگر «جهان از حاکمیت تک قطبی آمریکا عبور کرده است». در نتیجه در آسیای میانه و افغانستان «بازیگران جدیدی چه در بعد منطقهای آن و چه در بعد بینالمللی آن ظهور کردهاند که نقش آفرینی آنها به مراتب مؤثرتر از دهههای 80 و 90 میلادی میباشد» به عبارت دیگر «نمیتوان آینده افغانستان را پس از خروج آمریکا بدون در نظر گرفتن سیاستهای چین و روسیه در عرصه بینالمللی و سیاستهای ترکیه و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ایران در عرصه منطقهای مشخص کرد.»
رابعاً در این شرایط «خلاء حضور آمریکا در افغانستان (پس از خروج نیروهای آمریکا و ناتو از این کشور) به معنای خالی بودن فضا به طور مطلق برای جریان ارتجاعی طالبان (مشابه آنچه که پس از خروج شوروی دردهه 1990 صورت گرفت) نیست» چراکه در این شرایط «روسیه ناچار است برای تأمین امنیت تاجیکستان و همچنین چین نیز به دلیل حساسیت پاکستان برای طرح جاده ابریشم خود، مجبورا که نسبت به تحولات امروز کشور افغانستان منفعل نباشند.»
خامسا عنایت داشته باشیم که خروج آمریکا در این شرایط از افغانستان به دو دلیل عمده میباشد:
اول – نتایج منفی و یا شکست ارتش آمریکا و ناتو در بستر 20 سال جنگ داخلی در افغانستان (که آنچنانکه فوقا هم مطرح کردیم طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا) میباشد.
دوم – تغییر اولویت سیاست خارجی آمریکا در استراتژی امپریالیستیاش که به صورت مشخص از زمان اوباما از منطقه خاورمیانه به چین و روسیه انتقال پیدا کرده است و امروز بدون تردید دولت بایدن همان رویکرد اوباما را دنبال میکند» (و برعکس دولت ترامپ که تلاش میکرد با مطلق کردن دشمنی خودش با رژیم مطلقه فقاهتی حاکم ایران، اولویت سیاست خارجی استراتژی امپریالیسم آمریکا را برعکس اوباما، از چین و روسیه به منطقه خاورمیانه بازگرداند) به بیان دیگر «بایدن به دنبال انتقال اولویتهای سیاست خارجی آمریکا از منطقه خاورمیانه به سوی چین و روسیه میباشد». در همین رابطه است که «دولت بایدن تلاش میکند تا نیروی آمریکا و ناتو را هر چه زودتر از افغانستان خارج کند». کاهش تنش بین رژیم مطلقه فقاهتی حاکم و عربستان سعودی توسط دولت بایدن باز در همین رابطه دنبال میشود.
سادساً در این رابطه باید توجه داشته باشیم که «آمریکا نمیخواهد تأثیر و نفوذ خود را در کشور افغانستان (پس از دو دهه جنگیدن و صدها میلیارد دلار هزینه کردن و هزاران کشته و زخمی دادن و انجام بزرگترین جنگ در تاریخ آمریکا و شکست ارتش این کشور و ناتو در مقابله با جریان ارتجاعی طالبان) به طور کلی از دست بدهد» بر این اساس است که در این رابطه «دولت بایدن به دنبال بازیگری است که قادر باشد دست کم بخشی از این نفوذ خود را در افغانستان حفظ کند و خلاء حضور نظامی آمریکا در افغانستان را به سود دولت اشرف غنی – عبدالله عبدالله پر کند». به نظر میرسد «تنها بازیگر آمریکا در این رابطه ترکیه باشد» بدین خاطر سخنان رجب طیب اردوغان در حاشیه آخرین نشست سران ناتو مبنی بر آمادگی نیروهای ترکیه برای تأمین امنیت فرودگاه کابل در همین رابطه قابل تفسیر و تحلیل باشد. یادمان باشد که منهای اینکه «جریان طالبان ترکیه را همچون آمریکا نمیداند و موضع خصمانهای نسبت به این کشور ندارد» قبلاً از طریق قطر شهر استانبول را برای میزبانی مذاکرات صلح بین الافغانی انتخاب شده بود که البته به دلیل مخالفت طالبان باز به همان دوحه قطر انتقال پیدا کرد. اضافه کنیم که هم اکنون مجموعاً 500 نیروی نظامی ترکیه در افغانستان حضور دارند که مهمترین محورهای ماموریتی این نیروها طی سالهای گذشته:
الف – آموزش نیروهای امنیتی.
ب – حفظ امنیت مناطق حاشیه کابل.
ج – اداره بخش نظامی فرودگاه بینالمللی بوده است.
4 - جریان طالبان در چارچوب تجربه 5 ساله حکومتداری دهه 1990 خود به خوبی میداند که دیگر این جریان ارتجاعی نمیتواند مانند گذشته در افغانستان حکومت بکند. همچنین میداند که «یکی از عوامل شکست حکومت این جریان در 5 سال دهه 1990 قطع رابطه و پیوند با کشورهای جهانی بوده است» و در این رابطه است که باید بگوئیم که:
اول جریان ارتجاعی طالبان میداند که در دنیای امروز بدون شناسایی از سوی دولتهای دیگر به خصوص کشورهای همسایه افغانستان نمیتواند حکومت و قدرت خودش را در افغانستان نهادینه کند. به همین دلیل است که شاهدیم در طول دو ماه گذشته (که حرکت نظامی سراسری طالبان در افغانستان از سر گرفته شده است) به موازات آن گروه طالبان هیاتهای مختلفی به نمایندگی از جریان طالبان به کشورهای ایران و هند و روسیه و غیره فرستاده است.
دوم - توجه داشته باشیم که «افغانستان کشوری محصور در خشکی است» بنابراین بدون عبور از قلمرو سرزمینهای همسایه نمیتواند با جهان خارج در ارتباط باشد.
سوم – قابل ذکر است که در این رابطه بدانیم که «طالبان یک جریان ارتجاعی است و تفکیکی به اسم طالبان خوب و طالبان بد یک ساده انگاری احمقانه میباشد». چراکه در این چارچوب باید بدانیم که «سیاست دوگانه امروز طالبان با طالبان 5 سال حکومتداری دهه 1990 تنها به خاطر آن است که جریان ارتجاعی طالبان به خوبی دریافته است که دیگر مانند دوران 5 سال حکومتداری گذشتهاش چه به لحاظ داخلی و چه به لحاظ منطقهای و چه به لحاظ بینالملی در افغانستان نمیتواند قدرت را به دست بگیرد.»
چهارم – یادمان باشد که در «دوران حکومت 5 ساله طالبان هیچ کدام از قوانین مدنی شناخته شده جهانی در افغانستان اجرا نمیشد» و «زنان افغانستان آنچنان از حقوق شهروندی و مدنی و اجتماعی و سیاسی محروم بودند که نه تنها حق مدرسه رفتن نداشتند و نه تنها حق دخالت در تعیین سرنوشت خود نداشتند، بلکه حق دکتر رفتن را هم نداشتند و در عرصه جداسازی آنها با مردان، حتی راه رفتن در پیادهروها هم برای آنها همراه با این جداسازی بود.»
باری، در این شرایط که زیرساختهای ارتباطی در افغانستان شکل گرفته است و شبکه گسترده تلفن و اینترنت و شبکههای اجتماعی نهادینه شدهاند و شرایط برای افزایش همگانی آگاهی در جامعه افغانستان فراهم شده است، جریان ارتجاعی طلبان باید به خوبی بدانند که دیگر با تفنگ و سرکوب و سرنیزه و تیغ و داغ و درفش نمیتوانند به جنگ آگاهی و اندیشه مردم افغانستان بروند و همین امر باعث گردیده است که در این شرایط که جریان ارتجاعی طالبان در حال پیشروی نظامی میباشند، «ترس از تسلط دوباره طالبان بخش بزرگی از جامعه افغانستان را در کنار هم قرار بدهد بطوریکه آنها تلاش میکنند تا با بسیج مردمی آینده افغانستان را از دست طلبان نجات بدهند.»
5 - سؤال محوری و کلیدی که در اینجا قابل طرح است اینکه «آیا جریان ارتجاعی طالبان فی نفسه بالاخره پس از دو دهه جنگ فرسایشی، ارتش آمریکا و ناتو و ارتش و پلیس دولت دستنشانده امپریالیسم آمریکا در افغانستان را شکست داده است؟» پاسخ به این سؤال را در چارچوب این مبانی تحلیلی مطرح میکنیم:
الف – علت اینکه ارتش و نیروهای نظامی صدام حسین و حزب بعث عراق در حمله نظامی سال 2003 (ارتش آمریکا و ناتو) نتوانستند در برابر ارتش امپریالیسم آمریکا و ناتو مقاومت کنند و کمتر از یک هفته به صورت کامل آب شدن و در زمین فرو رفتند و تمام مقاومتهای بعدیشان که به صورت جنگ نامنظم در عراق در برابر ارتش آمریکا و ناتو صورت گرفت توسط جریانهای راست و چپ جامعه عراق بود، نه توسط ارتش فروپاشیده صدام (برعکس نیرویهای طلبان پسا سقوط حکومت 5 ساله طالبان در افغانستان در سال 2001 توسط ارتش آمریکا و ناتو) در این بود که «ارتش صدام حسین توسط جنگ کلاسیک میخواست در کوتاهمدت بزرگترین ارتش جهان را (که بودجه سالانه ارتش آمریکا از مجموع بودجه سالانه تمامی ارتشهای کشورهای کره زمین بیشتر است) شکست بدهد» که البته امری غیرممکن و تخیلی بود، بنابراین همین امر باعث گردید تا کمتر از یک هفته ارتش صدام حسین که پنجمین ارتش کلاسیک کره زمین بود، شکست بخورد و متلاشی و نابود بشود؛ اما برعکس در جنگ ارتش آمریکا با حکومت طالبان در سال 2001 از آنجائیکه در برابر ارتش آمریکا در هفته اول، جریان طالبان جهت دفاع از حکومت 5 سالهاش بر افغانستان مجبور بود که جنگ کلاسیک بکند، در نتیجه همین امر باعث فروپاشی و شکست ارتش طالبان در کمتر از یک هفته شد؛ اما موضوعی که در این رابطه حائز اهمیت میباشد اینکه، گروه طالبان بر پایه تجربهای که در دوران جنگ با ارتش اتحاد جماهیر شوروی و دولت دستنشانده شوروی در افغانستان داشتند، پس از فروپاشی و سقوط حکومت و ارتش کلاسیک خود جهت بازتولید قدرت نظامی و مقاومت در برابر ارتش آمریکا و ناتو و دولت دستنشانده آمریکا در افغانستان:
اولاً «حرکت سیاسی 5 ساله خودش را بدل به حرکت صرف نظامی کرد» به عبارت دیگر «جریان طالبان از سال 2001 پس از سقوط حکومت 5 سالهشان در افغانستان بدل به جریان نظامی شدند.»
ثانیاً مهمتر اینکه (برعکس ارتش متلاشی شده صدام حسین در سال 2003) جریان نظامی شده طالبان (از مرحله پسا سقوط حکومت پنج سالهشان در افغانستان جهت مقابله با ارتش آمریکا و ناتو و دولت دست نشانده امپریالیسم آمریکا در افغانستان) «استراتژی جنگ فرسایشی و جنگ نامنظم را جایگزین استراتژی جنگ کلاسیک گذشته خود کردند». همان کاری که ارتش شکست خورده و متلاشی شده صدام از انجام آن ناتوان بود. در نتیجه همین «تغییر استراتژی نظامی دو مؤلفهای طالبان باعث گردید که در طول دو دهه جنگ فرسایشی و نامنظم با ارتش آمریکا و ناتو و دولت دست نشانده امپریالیسم آمریکا را در افغانستان، آنها را شکست بدهد». بطوریکه در این رابطه میتوانیم داوری کنیم که «حملات ویران کننده سراسری 70 هزار نیروی طالبان در طول 2 ماه گذشته علاوه بر اینکه باعث سقوط بیش از 150 شهرستان دیگر در افغانستان شده است و باعث گردیده است که اکنون طالبان بر بیش از 70 درصد خاک افغانستان سلطه پیدا کند، از همه مهمتر اینکه باعث خروج ناگهانی نیروی هوایی آمریکا و تخلیه پایگاه بگرام و خروج شتابزده نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان و فروپاشی ارتش و نیروهای پلیس دولت دست نشانده آمریکا در افغانستان شده است.»
باری، در این رابطه است که میتوان داوری کرد که «در طول کمتر از نیم قرن (پس از شکست ارتش آمریکا در خاک ویتنام جنوبی توسط ویتنام شمالی در سال 1975) ارتش امپریالیسم آمریکا به همراه ارتش ناتو و دولت دست نشاندهاش، دومین شکست خود را در بستر طولانیترین جنگ تاریخ آمریکا با یک جریان ارتجاعی تجربه میکنند». البته با این تفاوت که «ارتش آمریکا در سال 1975 در ویتنام جنوبی توسط یک ارتش مردمی و خلقی شکست خورد، اما این بار توسط یک جریان نظامی ارتجاعی شکست میخورد». بدین خاطر میتوانیم نتیجهگیری کنیم که از بعد از «سقوط ویتنام جنوبی در سال 1975 توسط نیروهای ویتنام شمالی در این مرحله آمریکا دومین شکست خودش را در طولانی جنگ تاریخ آمریکا در افغانستان در برابر 70 هزار نیروی طالبان تجربه مینماید.»
نیم نگاهی به آنچه که در «افغانستان امروز» میگذرد – قسمت سوم
افغانستان امروز در آستانه «ثبات» یا «جنگ داخلی» (و انفجار و فاجعه)؟
ب - در رابطه با عامل شکست ارتش آمریکا در برابر جریان ارتجاعی طالبان منهای دو عامل مطرح شده در فوق (فرسایشی کردن و نامنظم کردن استراتژی جنگ با آمریکا توسط جریان ارتجاعی طالبان در طول دو دهه گذشته) باید عنایت داشته باشم که از نظر قدرت حاکمیت در آمریکا نظر به اینکه «روند خروج نیروهای آمریکائی از افغانستان از دوران دولت ترامپ که از جمهوریخواهان بود شروع شد و البته در دولت بایدن که از دموکراتها میباشد (این روند شروع شده از ترامپ) به انجام رسید» خود این امر نشان دهنده آن میباشد که «قبول شکست آمریکا در افغانستان مربوط به جناحهای درون قدرت یا احزاب حاکم نمیباشد، بلکه برعکس بین جناحهای قدرت در جهت خروج از افغانستان و قبول شکست اصلاً اختلافی وجود نداشته است.»
ج – اینکه دولت بایدن در این شرایط در توجیه خروج شتابزده ارتش آمریکا و ناتو از افغانستان میگوید: «آمریکا به اهدافی که در جنگ افغانستان داشته یعنی نابودی القاعده و رهبران اسامه بن لادن رسیده و اکنون نوبت مردم افغانستان است که در مورد سرنوشت خود تصمیم بگیرند» یک دروغ بزرگی است که اولین کسی که آن را باور نمیکند، خود بایدن است. چراکه در این رابطه نباید فراموش کنیم که جورج بوش پسر در سال 2001 در زمان حمله نظامی به افغانستان در سخنرانی که کرد گفت: «هدف ما از حمله نظامی به افغانستان بردن دموکراسی به عنوان یک سوغات برای مردم افغانستان میباشد» حال سوالی که در اینجا و در این رابطه قابل طرح است اینکه آیا در طول دو دهه جنایت و کشتاری که ارتش آمریکا و ناتو در افغانستان کرده است، امروز که آمریکا و ناتو شتابزده در حال ترک افغانستان هستند و به صورت برقآسا جریان ارتجاعی نظامی گروه طالبان به شدت در حال جایگزینی ارتش آمریکا و ناتو در افغانستان میباشند و تا پشت دیوار کابل هم آمدهاند و بیش از 200 شهرستان افغانستان را تسلیم قدرت خود کرده و مردم مظلوم و نگونبخت افغانستان از حداقل سازماندهی همگانی محروم میباشند و فاقد جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر تکوین یافته از پائین میباشند، آیا میتوان داوری کرد که در افغانستان پس از دو دهه حاکمیت امپریالیسم آمریکا و ناتو و حکومت دست نشانده آنها حداقل دموکراسی برقرار شده است؟»
در این رابطه نباید فراموش کنیم که در این شرایط که جریان طالبان تا پشت دیوارهای کابل پایتخت افغانستان پیشرفت کرده است، همچنان نیروهای درونی در قدرت دولت دست نشانده (بین دو جریان اشرف غنی و عبدالله عبدالله) جنگ قدرت وجود دارد، آنچنانکه به موازات آن دعوای سیاسی درون حکومت دست نشانده بر سر تقسیم قدرت، در باب عامل شکست ارتش آمریکا در برابر طالبان، در بین جناحهای سیاسی حاکمیت آمریکا هم تضادها بالا گرفته است و هر جناحی تلاش میکند تا عامل شکست ارتش آمریکا در افغانستان به گردن جناح حریف خود بیاندازد؛ در صورتی که همه آنها خوب میدانند که «عامل شکست امپریالیسم آمریکا در افغانستان، تجاوز نظامی دو دهه این کشور به خاک افغانستان بوده است، نه رویکرد ارتجاعی جریان طالبان و یا شعار دروغین دموکراسیخواهانه جرج بوش» بنابراین در این رابطه است که باید داوری کنیم که گزارشهایی که امروز از افغانستان در باب پیشروی نظامی جریان ارتجاعی طالبان میآید، «انعکاس دهنده یک واقعیت بزرگ در باب شکست ارتش امپریالیسم آمریکا و دولت دست نشانده امپریالیسم آمریکا در افغانستان میباشد، نه جوسازی رسانهای و نه نشان دهنده بر حق بودن رویکرد جریان ارتجاعی طالبان است.»
باری، «اگر عامل شکست امپریالیسم آمریکا در سال 1975 در ویتنام جنوبی (توسط ارتش ویتنام شمالی) پتانسیل جنبش مسلحانه مردمی خلق ویتنام تعریف بکنیم، بدون تردید باید عامل شکست امپریالیسم آمریکا در این شرایط در افغانستان را شکست استراتژی تجاوز نظامی و اشغالگرایانه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در عرصه بینالمللی تعریف بکنیم». عنایت داشته باشیم که در چارچوب این رویکرد تجاوزگرایانه و اشغالگرایانه امپریالیسم جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا بود که در سال 2003 کمتر از دو سال قبل از اینکه ارتش آمریکا بتواند جنگ بیپایان ارتش آمریکا با جریان طالبان را در افغانستان به پایان برساند و دولت دست نشانده خودش در افغانستان را نهادینه سیاسی بکند، به عراق حمله کرد و مردم مظلوم عراق را مانند مردم نگونبخت افغانستان زیر بمبهای چند تنی معروف به بمب مادر به خاک و خون کشانید و سیاست سرزمینهای سوخته را مانند افغانستان در عراق هم پیاده کرد و تمام زیرساختهای اقتصادی کشور عراق را نابود کرد، بطوریکه مردم عراق امروز نزدیک به دو دهه که از سقوط حکومت صدام حسین میگذرد حتی از تأمین آب و برق خودشان هم محروم هستند.
د – توجه داشته باشیم که در زمان حمله ارتش امپریالیسم آمریکا به افغانستان و عراق در سالهای 2001 و 2003 در دوران دولت جورج بوش پسر، «اولویت سیاست خارجی آمریکا در عرصه بینالمللی بر منطقه خاورمیانه جهت دستیابی به نفت ارزان و بازار گسترده فروش کالاهای نظامی و غیر نظامی و همچنین تکیه بر استراتژی اسرائیل بزرگ برای تثبیت هژمونی اسرائیل بر منطقه خاورمیانه بوده است»؛ و لذا در همین رابطه بود که «رویکرد اشغالگرایانه دولت جورج بوش در بستر حملات نظامی و استراتژی بیابانهای سوخته از بعد از افغانستان به عراق و سپس لیبی و بعد سوریه و غیره ادامه پیدا کرد» اما از زمانی که در دوره دولت اوباما امپریالیسم آمریکا دریافت که «استراتژی تجاوز نظامی آمریکا در منطقه خاورمیانه (در بستر جنگهای اشغالگرایانه افغانستان و عراق و لیبی و سوریه و غیره) شکست خورده است، تصمیم به تغییر این استراتژی گرفته شد»، در ادامه همین جنگ بین دو رویکرد و دو استراتژی بین دو جناح محافظه کار و دموکرات حاکم در آمریکا بود که در دولت ترامپ باز برعکس دولت اوباما، در استراتژی امپریالیسم آمریکا تغییری (استراتژیک) روی داد و آن اولویت پیدا کردن دوباره منطقه خاورمیانه (در عرصه استراتژی سیاست خارجی آمریکا) بود؛ که البته در این چارچوب بود که «در دولت ترامپ، تضاد رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بر ایران با امپریالیسم آمریکا در عرصه برنامه هستهای و قدرت موشکی و تنشهای منطقهای به اوج خود در چهار دهه گذشته عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم رسید.»
از بعد از سقوط دولت ترامپ (در انتخابات 2020 رئیس جمهوری آمریکا) و جایگزینی دولت بایدن، از آنجائیکه بایدن (برعکس ترامپ که از جمهوریخواهان بود) وابسته به حزب دموکراتها و در زمان اوباما معاون او بود، لذا همین امر باعث گردید تا بایدن برعکس ترامپ همان رویکرد اوباما (در عرصه اولویت سیاست خارجی استراتژی بینالمللی امپریالیسم آمریکا) در پیش بگیرد. بدین خاطر دوباره در دوره بایدن «اولویت سیاست خارجی آمریکا از منطقه خاورمیانه به سمت آسیای جنوب شرقی و تضاد و رقابت با چین و روسیه سمت پیدا کرد». اضافه کنیم که تمام تلاشهای «دولت ترامپ اعم از مطلق کردن تضاد آمریکا با رژیم مطلقه فقاهتی و خروج از برجام و انتقال سفارت آمریکا به بیت المقدس و به رسمیت شناختن سرزمینهای اشغالی در بلندیهای جولان در اسرائیل و پروژه معامله قرن همراه با قطع حمایت مالی از مردم نگونبخت فلسطین و فروش صدها میلیارد دلار اسلحه به کشورهای عربی منطقه و تصمیم به بازگرداندن ارتش شکست خورده امپریالیسم آمریکا از کشورهای افغانستان و عراق و سوریه و غیره در چارچوب همان تغییر استراتژی یا اولویت سیاست خارجی امپریالیسم آمریکا در عرصه بینالمللی شکل گرفتند» زیرا دولت ترامپ با این رویکرد و برنامههای خود و حتی با ترور قاسم سلیمانی و تشدید کردن تنشهای منطقهای، «میکوشید که اولویت سیاست خارجی آمریکا را دوباره به منطقه خاورمیانه منتقل نماید.»
ه – عنایت داشته باشیم که دولت ترامپ برای خروج شتابزده ارتش آمریکا از افغانستان، در برابر شکست از جریان ارتجاعی طالبان، از تابستان سال گذشته تا اواخر فروردین سال جاری طی نشستهای متعدد توافقنامهای با طلبان در دوحه قطر به امضاء رسانید که در این توافقنامه در تحلیل نهائی در «قبال خروج نیروهای آمریکا از افغانستان، امپریالیسم آمریکا نه تنها هیچ امتیاز مهمی از طالبان نگرفت بلکه برعکس در این توافقنامه، این جریان ارتجاعی طالبان بودند که تمام امتیازات را از آمریکا گرفتند» چراکه:
اولاً مطابق این توافقنامه طالبان اعلام کردند «تا خروج آخرین سربازان آمریکا و ناتو از افغانستان، طالبان در هیچ گفتگوی بین الافغانی برای صلح شرکت نخواهد کرد» که البته آنچنانکه دیدیم روی دیگر این سکه حرفهای طالبان این بود که «طالبان به دنبال آن بود که به موازات خروج نیروهای آمریکا و ناتو از افغانستان در طول دو ماه گذشته نه تنها آتش بس اعلام نکرد و نه تنها خود را آماده گفتگوی بین الافغانی برای صلح در استانبول ترکیه نکرد و بلکه برعکس برای تغییر توازن قوا در عرصه میدانی آن هم به شکل نظامی، به سود خودش، از بعد از شروع پروسه خروج ارتش آمریکا از افغانستان با تمام قدرت حمله به شهرهای افغانستان را آغاز کرد به طوری که تنها در دو ماه گذشته بیش از 150 شهر بزرگ افغانستان را به اشغال خود درآورند.»
ثانیاً توافق آمریکا با طالبان در دوحه قطر بدون حضور دولت رسمی افغانستان انجام گرفت که معنای آن «کنار گذاشتن دولت دستساز امپریالیسم آمریکا بود» که عملاً در این شرایط تسلط خود را بر بسیاری از نقاط افغانستان از دست داده است؛ و با تمام رسمیتی که سرمایهداری جهانی به سرکردگی امپریالیسم آمریکا در طول دو دهه گذشته به این حکومت دست نشانده خود داده است، عملاً امپریالیسم آمریکا در اداره افغانستان به این حکومت دستساز و دست نشانده خود به عنوان تابع و دست نشانده خود برخورد میکند.
ثالثاً توافق آمریکا با طالبان در دوحه قطر در تحلیل نهائی بسترساز هر چه بیشتر قدرت جریان طالبان چه به صورت شریک دولت کنونی و چه در شکل قدرت مطلقه در افغانستان شده است. بدون تردید «این بازسازی قدرت هر چه بیشتر طالبان به علت رویکرد ضد دموکراسیخواهانه و تبعیضگرایانه مذهبی و جنسیتی و قومی و ملی و سیاسی و اجتماعی که دارند، بسترساز استمرار و گسترش هر چه بیشتر فاجعه جنگ داخلی در آینده افغانستان میشود.»
یادمان باشد که قبلاً هر زمان که بحث مذاکرات صلح افغانستان پیش آمده، «یکی از محورهای اصلی پیوسته این بوده است که طالبان باید برای سهیم شدن در قدرت، سلاح خود را زمین بگذارند، حزب سیاسی تشکیل بدهند و از طریق روند سیاسی با شرکت در انتخابات وارد قدرت بشوند». بدون تردید در تحلیل نهائی در چارچوب این ایده، «در صورتی که این مکانیزم به صورت دموکراتیک بتواند به انجام برسد، معنای نهائی این ایده آن خواهد بود که این مردم افغانستان هستند که انتخاب میکنند» اما آنچه از توافق طالبان با آمریکا در دوحه قطر در فرودین ماه سال جاری حاصل گردیده است، همه خلاف این ایده و این امر میباشد. چراکه «قبل از اینکه طالبان از صورت یک جریان نظامی بدل به یک جریان سیاسی بشود، توافق با آن جریان نظامی طالبانی بسته شد». در نتیجه حاصل آن گردیده است که در این شرایط طبق برآورد رسانههای افغانستان شمار شهرستانهای تحت کنترل طالبان به 204 شهرستان رسیده است که «بیشتر این مناطق طی دو ماه گذشته پسا توافق آمریکا با طالبان و در جریان تشدید حملات طالبان به دست این گروه افتاده است.»
در این رابطه است که میتوانیم داوری کنیم که «خروج ناگهانی آمریکا و ناتو در این شرایط که از هر جهت توازن قوا به سود طالبان و به ضرر دولت دست نشانده آنها میباشد، افغانستان را با ابر بحرانی تازهتر از گذشته رو به رو خواهد کرد» و این کشور را در فاجعه و انفجار جنگ داخلی بزرگتر قرار خواهد داد.
رابعاً دولت ترامپ قبل از شروع گفتگوی صلح با طالبان در دوحه، «فقط به فکر آن بود که با امضای توافق صلح با طالبان زمینه برقراری آتش بس و آرامش در افغانستان جهت خروج بیدردسر ارتش شکست خورده آمریکا و ناتو را فراهم بکند نه چیزی دیگر» اما این یک «اشتباه بزرگ آمریکا و دولت ترامپ بود چرا که در شرایطی که آمریکا در برابر طالبان شکست خورده است و توازن قوا به سود طالبان میباشد و طالبان در لباس یک جریان نظامی پیروزمند در گفتگو حاضر شده بود، بیشک طالبان به دنبال انتقال قدرت است نه به دنبال مشارکت در قدرت به صورت دموکراتیک» در نتیجه این همه بسترساز آن شد که «توافق میان آمریکا و طالبان به این گروه مشروعیت سیاسی و حقوقی داد و عامل به قدرتگیری بیش از پیش طالبان شد.»
باز هم تاکید میکنیم و از این تکرار خود خسته نمیشویم که «همه هدف دولت ترامپ و امپریالیسم آمریکا و در ادامه آن دولت بایدن در این شرایط در چارچوب توافق با طالبان فقط و فقط در راستای افغانی کردن جنگ داخلی افغانستان است یعنی همان سیاستی که دولت نیکسون در دهه هفتاد میلادی در ویتنام با ویتنامی کردن جنگ ویتنام جهت فرار از ویتنام به کار گرفت.» باری، بسیار خوش داریم که در پایان این تحلیل، داوری نهائی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در جهت حل دموکراتیک مسئله افغانستان اینچنین تبیین نمائیم که «تنها با تکوین جامعه مدنی جنبشی خودجوش و خودسازمانده و خودرهبر و مستقل تکوین یافته از پائین در دو جبهه بزرگ آزادیخواهانه و برابریطلبانه جامعه بزرگ و رنگین کمان افغانستان است که منهای اینکه جامعه بزرگ افغانستان از پائین میتوانند به توازن قوا با بالائیهای قدرت به نفع خود دست پیدا کنند، شرایط دموکراتیک، برای رادیکالیزه کردن و نهادینه کردن دموکراسی در جامعه افغانستان نیز فراهم میگردد.»
پایان