مبانی تئوریک و معرفتی «استراتژی» جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در 44 سال گذشته (از سال 55 الی الان)
تمامی رویکردهائی که در عرصه «تحولخواهانه اجتماعی» جهت «تغییر راهبرد» یا «استراتژی» ارائه دهند، «ایدئولوژی» هستند – قسمت سی و سوم
اگر «استراتژی» را (که ریشه در زبان یونانی دارد) به معنای «بسیج تمامی نیروهای اجتماعی یک جامعه برای نیل به هدف درازمدت آن جامعه در مسیر حرکت تحولخواهانه اجتماعی تعریف بکنیم» و «تاکتیک» را در این رابطه «جزئی از استراتژی» تعریف بکنیم که «موضوع آن روش گذار از موانع و مراحل برای رسیدن به آن اهداف تعیین شده استراتژی میباشد» بدون تردید «ایدئولوژی» را میتوانیم مشمول رویکردهای بدانیم که در عرصه «تحولخواهانه اجتماعی» جهت «تغییر راهبرد» یا «استراتژی» ارائه میدهند.
باری، در این دایره است که میتوان «ایدئولوژی» را به عنوان رویکرد و نظریات مدونی تعریف کرد که در عرصه اجتماعی (جهت تغییر تحولخواهانه در آن جامعه) راهبرد تغییرگرایانه یا استراتژی ارائه میدهند به عبارت دیگر، در این چارچوب «ایدئولوژیها» سیستمی از نظریات و اندیشههای سیاسی، حقوقی، اخلاقی و فلسفی و اقتصادی هستند که در عرصه «اجتماعی» جهت «تغییر و تحول» آن جامعه، «راهبرد یا استراتژی» ارائه میدهند.
مطابق این جایگاه و تعریف از «ایدئولوژی» است که میتوان گفت که:
1 - ایدئولوژی مجموعهای از عقایدی هستند که «معطوف به یک تحول اجتماعی درازمدت و کوتاهمدت باشند» و البته در این رابطه استراتژی مسیر گذار از جامعه فعلی به سمت جامعه مطلوب تعریف میشود.
2 - ایدئولوژی به عنوان یک «گفتمان» از زمانی قابل طرح میباشد که فرد یا جمع دارای «رویکرد اجتماعی و تحولخواهانه» در جامعه باشند (نه رویکرد فردگرایانه، صوفیانه، جامعهستیز، دنیاگریز، اختیارستیز و فقیهانه تقلیدگرا، تکلیفمحور، تعبدگرا و لیبرالیستی و نئولیبرالیستی امثال تاچر که رسماً اعلام میکردند که «ما چیزی به نام جامعه نداریم»).
3 - ایدئولوژی به عنوان رویکردی که با «اتوپیاسازی» در عرصه اجتماعی بتواند هم شرایط برای «نقد اجتماعی جامعه موجود به طرف آینده بهتر فراهم بکند» و هم با طرح اتوپیای اجتماعی واقعگرایانه (نه انتزاعی و مجرد)، «موضوع پیوند ایدئولوژی با استراتژی» جهت تغییر در عرصه تحولخواهانه اجتماعی جامعه فراهم نماید.
4 - ایدئولوژی بتواند در چارچوب «یک سلسله خطوط تئوریک تدوین یافته» به عنوان «چراغ راهنمای عمل» حرکت گام به گام آن مسیر را تبیین و تعریف نماید.
5 - ایدئولوژی در مسیر حرکت تحولخواهانه اجتماعی، جهت تغییر از پائین، توسط «تحول فرهنگی در راستای شورانیدن تودهها جهت قیام به قسط و عدل و مبارزه با نابرابریهای مدنی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی جامعه خود در هر مرحله یا فرایند تاریخی تعریف بشود.» (اشاره به آیه 25 سوره حدید است که میفرماید: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ ۖ وَأَنْزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّ اللَّهَ قَوِیٌّ عَزِیزٌ - هدف ما از ارسال رسل و انزال کتب و انزال دین یا میزان و انزال آهن «شورانیدن تودهها برای استقرار عدالت و قسط در جامعه خودشان میباشد» تا خداوند معلوم کند که چه کسانی او و رسولانش در این عرصه یاری میکنند. البته خود خداوند قویای است که ذلت به سویش راه نمییابد»).
6 - ایدئولوژی به عنوان «گفتمان حاکم بر جامعه» میتواند در چارچوب «رویکرد جمعی و تحولخواهانه توان بسیجگری اجتماعی از پائین و از اعماق تودههای آن جامعه داشته باشد.»
7 - ایدئولوژی به صورت یک «نظام فکری منسجمی که قدرت اتوپیاسازی واقعگرایانه (نه انتزاعی ذهنگرایانه افلاطونی) دارد»، میتواند «بسترساز انتقال آگاهی هستی، حاصل هستی آگاه به گروههای مختلف اجتماعی آن جامعه بشود» و «با آن انتقال آگاهی یا دیالکتیک، شرایط برای ذهنیت تغییر اجتماعی از پائین فراهم بکند» و «توسط تغییر اجتماعی از پائین از طریق ایدئولوژی یا تحول فرهنگی نقشه تغییر آن جامعه را به صورت کوتاهمدت و درازمدت در کادر پیوند با استراتژی و تاکتیک ترسیم نماید.»
8 - ایدئولوژی در عرصه «گفتمان مسلط اجتماعی» منهای اینکه میتواند به صورت «باور اجتماعی در جامعه درآید» در ادامه توان آن را هم دارد که برای آن جامعه یک نحو «زیستن اجتماعی» بشود؛ و برای «تغییر اجتماعی» از مسیر «تغییر مناسبات اجتماعی، تغییر ساختار اجتماعی، تغییر سازمانهای اجتماعی توسط جنبشهای (مدنی، طبقاتی، سیاسی و صنفی) تکوین یافته از پائین اردوگاه بزرگ مستضعفین، چه در جبهه بزرگ آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری و چه در جبهه بزر گ کار و زحمت ریلگذاری نماید.»
9 - ایدئولوژی میتواند در چارچوب رویکرد عمومی و جمعی و تحولخواهانه، تحول بزرگ اجتماعی در عرصه سیاسی و معرفتی و اقتصادی و اجتماعی در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی (نه سوسیال دموکراسی سرمایهداری یا دولت رفاه انترناسیونال دوم کائوتسکی و برنشتاینی) به عنوان یک پروسس و جنبش سلبی و ایجابی، توسط اجتماعی کردن قدرت سه مؤلفهای «اقتصادی و سیاسی و معرفتی» یا «زر و زور و تزویر» در بستر مبارزه ضد استثماری و ضد استحماری و ضد استبدادی به صورت مستمر و پیگیر حاصل نماید.
10 - ایدئولوژی به جای اینکه در کادر «علم مطالعه ایدهها تعریف بشود» و به جای اینکه حتی ایدئولوژی «خود ایدهها تعریف بشود» و به جای اینکه «ایدئولوژی بستر اخذ ایدهها از ایدههای دیگر تعریف بشود»، ایدئولوژی میتواند «ایدهها را از زندگی گروههای مختلف اجتماعی مردم به صورت دیالکتیکی و تطبیقی اخذ و تعریف نماید.»
پر واضح است که اینچنین رویکردی به ایدئولوژی دیگر آنچنانکه کارل مارکس میگوید: «ایدئولوژی جلوه دهنده واقعیت به صورت واژگونه» نیست و همچنین آنچنانکه فریدریش انگلس میگوید: «ایدئولوژی آگاهی کاذب» نیست و آنچنانکه آنتونی دستوت دوترسی اسکاتلندی میگوید: «ایدئولوژی علم مطالعه ایدهها» نیست و ایدئولوژی (آنچنانکه در دیسکورس مثلث شوم داریوش شایگان و حسین حاجی فرج دباغ معروف به عبدالکریم سروش و حسین نصر میگویند): «ناسزائی بر علیه معلم کبیرمان شریعتی» نیست، به عبارت دیگر «ایدئولوژی سنگر مدافعان رویکرد فردی» (صوفیانه و فقیهانه و لیبرالی و نئولیبرالی) به «رویکرد اجتماعی و تحولخواهانه و جامعهسازانه ضد استبدادی، ضد استثماری و ضد استحماری شریعتی، در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفه اجتماعی کردن قدرت زر و زور و تزویر» نیست و دیگر طرفداران رویکرد به ایدئولوژی فقط مشمول آنهائی نمیشود که معتقدند برای «تحول جامعه باید از طریق تغییر عقاید مردم وارد شد» و دیگر رویکرد ایدئولوژی فقط شامل و محدود به آنهایی نمیشود که بر این باورند که از طریق «نقد ایدهها» میتوان جامعه را به حرکت درآورد و دیگر رویکرد ایدئولوژی فقط «زائیده آگاهیهای صرف هستی نمیشود» و دیگر رویکرد ایدئولوژی «منشوری نیست که ما بخواهیم از زاویه آن به صورت یک طرفه و جزمی واقعیتها را نگاه کنیم» و دیگر رویکرد ایدئولوژی «افکار طبقه حاکم نیست» بلکه برعکس، ایدئولوژی با این رویکرد «سنگر طبقه محکوم و پائینیهای جامعه» (هم در جبهه بزرگ کار زحمت شهر و روستا و هم در جبهه آزادیخواهانه طبقه متوسط شهری میباشد).
باری، بدین ترتیب است که دیگر ایدئولوژی با این رویکرد «تقابل مطلق با علم پیدا نمیکند که به صورت آگاهی کاذب درآید» و دیگر ایدئولوژی نمیتواند «بین عالم ذهن و عالم عین ایدئولوگ دیوار چین ایجاد کند» چراکه ایدئولوژی با این رویکرد بسترساز آن است که «عالم ذهن و عالم عین ایدئولوگ به عنوان دو واقعیت تاریخی و دیالکتیکی به هم تنیده تعریف بشود» و در چارچوب همین پیوند دیالکتیکی بین عالم عین و عالم ذهن ایدئولوگ است که «رویکرد ایدئولوگ در عرصه ایدئولوژی یک رویکرد تطبیقی میشود نه رویکرد پوزیتیویستی انطباقی» یعنی در اینجا ذهن و عین ایدئولوگ به صورت دو واقعیت جدا از هم و دو واقعیت غیر تاریخی نیستند؛ و در چنین جایگاهی است که میتوان نتیجهگیری کرد که در چارچوب «رویکرد عمومی و اجتماعی و تحولخواهانه نمیتوان بدون ایدئولوژی و بالطبع بدون استراتژی مدون حرکت کرد»؛ زیرا ایدئولوژی در چنین رویکردی در فضا تکوین پیدا نکرده است، بلکه در «همین زمین و همین واقعیت و همین تاریخ به صورت تطبیقی و با رویکرد دیالکتیکی شکل گرفته است» و ایدئولوژی در چنین رویکردی «روبنائی نیست که بیتأثیر در زیربنا باشد» و ایدئولوژی با چنین رویکردی «روبنائی نیست که به صورت یکطرفه توسط زیربنا تکوین پیدا کرده باشد» و بدون تردید چنانکه آنتونیو گرامشی و لوکاچ میگویند: «آنچنانکه طبقه حاکمه میتوانند دارای ایدئولوژی طبقاتی خاص خود باشند، طبقه کار و زحمت هم میتوانند در برابر ایدئولوژی طبقه حاکمه، ایدئولوژی خاص خود داشته باشند»؛ یعنی با چنین رویکردی از ایدئولوژی، «ایدئولوژی میتواند انعکاس دهنده مبارزه طبقاتی، مبارزه اردوگاهی، مبارزه اجتماعی، مبارزه مدنی، مبارزه سیاسی و مبارزه صنفی بین پائینیهای قدرت با بالائیهای قدرت سه مؤلفهای سیاسی و اقتصادی و معرفتی یا زر و زور و تزویر باشد.»
بدون تردید این ایدئولوژی که در اینجا ما از آن صحبت میکنیم، همان ایدئولوژی میباشد که در گفتمان شرقی، توسط معلمان کبیرمان محمد اقبال و شریعتی تکوین پیدا کرده است، نه آن ایدئولوژی که در مغرب زمین از سال 1801 توسط کتاب «عناصر ایدئولوژی» آنتونی دستوت دوترسی اسکاتلندی تکوین پیدا کرده است. عنایت داشته باشیم که جوهر ایدئولوژی در گفتمان مغرب زمین با جوهر ایدئولوژی در گفتمان مشرق زمین متفاوت میباشند. در گفتمان مغرب زمین «ایدئولوژی دارای بار منفی میباشد» و به همین دلیل است که در گفتمان مغرب زمین، «بحث ایدئولوژی پیوسته همراه با نقد ایدئولوژی میباشد» یعنی از مارکس تا پوپر، «ایدئولوژی مقوله منفی بوده است که پیوسته به نقد کشیده شده است» اما در مشرق زمین، از محمد اقبال تا شریعتی (برعکس مغرب زمین) «ایدئولوژی یک مفهوم مثبت و ستایشگرایانه بوده است» و علت ستایش از ایدئولوژی در گفتمان محمد اقبال و شریعتی «ریشه در رویکرد آنها نسبت به جایگاه آگاهی در عرصه اعتلای مبارزه اردوگاهی و جنبشی و جامعه مدنی جنبشی تکوین یافته از پائین دارد»، آنچنانکه در این رابطه میتوان به صراحت داوری کرد که «موتور استراتژی محمد اقبال و شریعتی بر پایه خودآگاهی قابل تبیین و تفسیر و تعریف میباشد.»
پر پیداست که «آگاهی» در گفتمان محمد اقبال و شریعتی، «آگاهی مجرد و انتزاعی و روشنفکرانه ذهنی نیست» بلکه برعکس آگاهی در گفتمان شریعتی و اقبال «آگاهی صورت مشخص و کنکرت تکوین یافته از محیط به صورت آگاهیهای طبقاتی و آگاهیهای سیاسی و آگاهیهای اجتماعی دارد». بر این مطلب اضافه کنیم که در رویکرد تطبیقی محمد اقبال و شریعتی، «آگاهی نباید به صورت مکانیکی از بیرون وارد وجدان طبقاتی، وجدان سیاسی، وجدان مدنی و وجدان اجتماعی گروههای مختلف جامعه بزرگ و متکثر و رنگین کمان ایران بشود، بلکه آگاهی باید از دل پراکسیس سیاسی اجتماعی همین گروههای اجتماعی به صورت دیالکتیکی بیرون بیاید.»
بدین ترتیب است که اینچنین «آگاهیها میتوانند به صورت دیالکتیک افقی و عمودی گروههای مختلف جامعه ایران نسبت به مقابله با نابرابریهای مدنی، نابرابریهای اقتصادی و نابرابریهای سیاسی چه در عرصه سلبی و چه در عرصه ایجابی در چارچوب دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای (توسط اجتماعی کردن سه مؤلفهای قدرت زر و زور و تزویر) به عنوان یک جنبش اجتماعی مادیت پیدا کنند» و لذا به همین دلیل است که «دموکراسی سوسیالیستی سه مؤلفهای اجتماعی کردن قدرت زر و زور و تزویر، جوهر ایدئولوژی اقبال و شریعتی میباشد» و آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی در این رابطه میگوید: «هر چه در طول عمرم جز مبارزه با قدرت سه مؤلفهای زر و زور و تزویر مطرح کردهام اضافی بوده است.»
مع الوصف، در این رابطه است که میتوان داوری کرد که «هدف اقبال و شریعتی از تکیه بر ایدئولوژی به صورت مثبت و ستایشگرایانه، دنبال کردن تئوری تئوریها به عنوان راهنمای عمل بوده است». همان «تئوری تئوریهائی» که به صورت یک نظام فکری منسجم بتواند توسط اتوپیاسازی (واقعی نه انتزاعی افلاطونی) اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در جامعه بزرگ و رنگین کمان ایران ایجاد حرکت برای تغییر از وضع موجود به سوی وضع مطلوب بکند.
بدون شک دیگر ایدئولوژی با این خودویژگیهای گفتمان شریعتی و اقبال «نمیتواند بسترساز ظهور داعش و طالبان و القاعده و سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی و گفتمان ولایت فقیه خمینی و تمدن اسلامی سید قطب بشود»، چرا که ایدئولوژی در دستگاه اقبال و شریعتی «ادامه غریزه است»، آن هم در فرایندی که «عقل برهانی استقرائی مولود و سنتز وحی نبوی در پیوند عرضی با خود وحی نبوی به صورت ترکیبی محور این ایدئولوژی میباشند». طبیعی است که وقتی که «عقل برهانی استقرائی موتور یک ایدئولوژی میشود، دیگر جزمیت و دگماتیست و ارتجاع و مطلقگرائی (آنچنانکه در رویکرد داعش و طالبان و القاعده سردمداران رژیم مطلقه فقاهتی در طول بیش از 40 سال گذشته شاهد بودهایم) جائی برای رشد و ظهور پیدا نمیکنند.»
ادامه دارد