اقبال «پیام – آوری» است برای زمان ما، که از نو باید او را شناخت

توحید شش مؤلفه‌ای وجودی، انسانی، اجتماعی، تاریخی، فلسفی و معرفت‌شناسانه – بخش نهم

 

مولوی را که دلالت بر «فناء فی الله» می‌کند به چالش بکشد. چراکه اقبال بزرگترین آفت تصوف در اسلام پروژه «فناء فی الله» این نحله می‌دانست و معتقد بود که توسط این پروژه من انسانی و اراده من انسانی قربانی می‌گردد و به همین دلیل اقبال در دیوان خود بزرگترین هجمه‌ها به افلاطون و حافظ می‌کند و اندیشه «فناء فی الله» در دیسکورس صوفیان و عارفان مسلمان را نشات گرفته از اندیشه افلاطون می‌داند.

راهب دیرینه افلاطون حکیم / از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم / در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسون نامحسوس خورد / اعتبار از دست و چشم و گوش برد

گفت سر زندگی در مردن است / شمع را صد جلوه از افسردن است

بر تخلی‌های ما فرمان رواست / جام او خواب‌آور و گیتی رباست

گوسفندی در لباس آدم است / حکم او بر جان صوفی محکم است

عقل خود را بر سر گردون رساند / عالم اسباب را افسانه خواند

کار او تحلیل اجزای حیات / قطع شاخ سرو رعنای حیات

فکر افلاطون زیان را سود گفت / حکمت او بود را نابود گفت

فطرتش خوابید و خوابی آفرید / چشم هوش او سرابی آفرید

بسکه از ذوق عمل محروم بود / جان او وارفتهٔ معدوم بود

منکر هنگامهٔ موجود گشت / خالق اعیان نامشهود گشت

زنده جان را عالم امکان خوش است / مرده دل را عالم اعیان خوش است

آهوش بی‌بهره از لطف خرام / لذت رفتار بر کبکش حرام

 شبنمش از طاقت رم بی‌نصیب / طایرش را سینه از دم بی‌نصیب

ذوق روئیدن ندارد دانه‌اش / از طپیدن بی‌خبر پروانه‌اش

راهب ما چاره غیر از رم نداشت / طاقت غوغای این عالم نداشت

دل بسوز شعلهٔ افسرده بست / نقشان دنیای افیون خورده بست

از نشیمن سوی گردون پر گشود / باز سوی آشیان آمد فرود

در خم گردون خیال او گم است / من ندانم درد یا خشت خم است

قوم‌ها از سکر او مسموم گشت / خفت و از ذوق عمل محروم گشت

کلیات اقبال لاهوری – فصل اسرار خودی – ص 23 – س 16

سومین هدفی که اقبال در عبارات فوق از تبیین «رابطه انسان و خداوند یا وجود و خداوند به عنوان دو من یا دو خود بی‌نهایت و بانهایت» دنبال می‌کند آن است که اقبال توسط تبیین خداوند به عنوان «من یا خود مطلق» و تعریف بی‌نهایت در این چارچوب و تبیین خداوند فاعل و خالق و مرید و دائماً در حال خلق جدید به سوی آینده نامعین از پیش به عنوان بی‌نهایتی که در دل بانهایت وجود و انسان قرار گرفته است، «توحید طبیعت و ماوراءالطبیعت و توحید دل و دماغ و توحید روح و بدن و توحید خدا و انسان و توحید ماده و حیات و توحید ایده و رئال» در عرصه همین جهان مادی، - آنچنانکه قرآن در آیات اول سوره حدید تبیین می‌نماید - به نمایش بگذارند؛ و توسط همین توحید شش مؤلفه‌ای است که هم اقبال و هم شریعتی با منظومه معرفتی یونانی افلاطونی و ارسطوئی و منظومه معرفتی صوفیانه مولوی و حافظ و غزالی و تصوف هند شرقی و منظومه معرفتی اسلام فقاهتی حوزه‌های فقهی شیعه و سنی، مرزبندی کلامی و فلسفی و تئوریک می‌کنند.

آنچنانکه می‌توان به صراحت داوری کرد که «بدون فهم توحید اقبال و شریعتی، اصلاً و ابداً امکان فهم منظومه معرفتی اقبال و شریعتی وجود ندارد» و درست در همین رابطه است که آنچنانکه اقبال کتاب بازسازی فکر دینی (که مانیفست اندیشه‌های فلسفی و کلامی و سیاسی و اجتماعی او باشد) در چهار فصل اول با توحید و تبیین مؤلفه شش گانه توحید شروع می‌کند، شریعتی در اسلام‌شناسی ارشاد (که آنچنانکه خودش مدعی است مانیفست تمامی اندیشه‌های او می‌باشد) در شش درس اول اسلام‌شناسی ارشاد، فقط به تبیین توحید در شش مؤلفه مختلف آن می‌پردازد.

علیهذا، آنچنانکه بر سر در معبد آکادمی افلاطون نوشته شده بود که «کسی که هندسه نمی‌داند، وارد نشود، بر سر معبد اسلام‌شناسی اقبال و شریعتی نوشته است که کسی که توحید ما را فهم نکرده است وارد نشود» و باز در همین رابطه است که تندپیچ اندیشه‌های کلامی و فلسفی و اجتماعی و انسانی و تاریخی و هستی‌شناسی اقبال و شریعتی، «فهم توحید آنها است» و با طرح توحید شش مؤلفه‌ای بود که هم اقبال و هم شریعتی، سقف اسلام فقیهانه و اسلام فیلسوفانه و اسلام متکلمانه و اسلام صوفیانه را بشکافتند و طرحی نو در سپهر جهان مسلمین و جهان مستضعفین درانداختند. بطوریکه داوری نهائی ما در این رابطه بر این امر قرار دارد که کسی که نتواند توحید منظومه معرفتی اقبال و شریعتی را فهم نماید، هرگز صلاحیت آن را ندارد که بتواند حتی در باب اندیشه‌های اقتصادی و سیاسی اقبال و شریعتی داوری نماید.

علی ایحال، اقبال در چهار فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام خود، به خصوص در فصل دوم و بالاخص در فصل سوم آن، می‌خواهد به تبیین این مهم بپردازد که «همه من بانهایت چه در عرصه من انسانی و چه در عرصه من کل وجود پیوسته در من بی‌نهایت شناور می‌باشند» و همین شناوری «من بانهایت در من بی‌نهایت است» که از نظر اقبال، عامل آن می‌شود «تا نه تنها پروژه فناء فی الله صوفیان و عرفا نفی بشود، بلکه مهمتر از آن، شناوری من انسان، در من خداوند بسترساز جاودانگی من بشری که همان بقاء ابدی است، می‌شود

2 - موضوعی که اقبال در عبارات فوق خود با تاسی از آیه 9 سوره شوری مطرح می‌کند، «طرح خدای بی‌مثال یا خدای بی‌صورت است» که عالی‌ترین مرتبه تجربه نبوی پیامبر اسلام در طول دوران 15 ساله حرائی‌اش می‌باشد. هدف اقبال از تبیین خدای بی‌مثال یا خدای بی‌صورت در عبارات فوق، «نفی خدای انسان‌نمای یا انسان‌واره اسلام فقاهتی و اسلام متکلمانه یونانی‌زده و اسلام تحریف شده روایتی و اسلام شفاعتی و اسلام زیارتی می‌باشد» چراکه «اعتقاد به خدای انسان‌نما و انسان‌واره، بسترساز تئوکراسی در جامعه مسلمانان شده و می‌شود» و توسط طرح خدای انسان‌واره بی‌کار و گرفتار و محصور شده در علم خویش و بیرون از طبیعت و وجود و قرار گرفته در ماوراءالطبیعت است که باعث جبرگرائی و بی‌ارادگی مسلمانان نیز می‌گردد.

3 - موضوعی که اقبال در عبارات فوق به تبیین آن می‌پردازد تبیین روحانی از جهان است؛ که البته خود اقبال بعداً در فصل ششم همین کتاب بازسازی فکر دینی از تفسیر روحانی از جهان به عنوان نیاز همه بشریت امروز جهان یاد می‌کند.

«بشریت امروز به سه چیز نیازمند است: تعبیری روحانی از جهان، آزادی روحانی فرد و اصولی اساسی و دارای تأثیر جهانی که تکامل اجتماع بشری را بر مبنای روحانی توجیه کند» (کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام – فصل ششم – اصل حرکت در ساختمان اسلام – ص 203 – س 16).

به همین دلیل اقبال در عبارات فوق جهت تبیین و تفسیر روحانی از جهان می‌کوشد «به تبیین و حاکمیت و برتری وجود حیات، بر وجود ماده بپردازد و ماده را حیات تنزیل شده بداند» و در عرصه غلبه حیات بر ماده جهان را «جهان حیات و هدفداری بداند نه جهان محدود و محصور در ماده کور». پر واضح است که اقبال غلبه حیات بر ماده را در عرصه تبیین روحانی از جهان، «رابطه این حیات خلاق با خداوند به صورت همان پیوند بین دو من بانهایت و من بی‌نهایت تفسیر می‌کند

4 - موضوعی که اقبال در عبارات فوق به طرح و تشریح و تبیین آن می‌پردازد اینکه «تنها زنجیری که باعث پیوند دو من بانهایت و من بی‌نهایت می‌شود، عامل و موضوع زمان است» که بر خلاف رویکرد کانت به زمان که آن را امری سوبژکتیو و ذهنی و جزء مقولات فاهمه می‌دانست، «اقبال زمان را، امری واقعی و ابژکتیو می‌داند که بر تمام وجود حتی خود خداوند هم جاری و ساری می‌باشد

البته اقبال در عبارات فوق به زمان خطی و زمان ظرفی و زمان ریاضی نمی‌پردازد و تمامی این انواع زمان‌ها را در ظرف زمان طبیعی و فلسفی نفی صوری می‌داند و به همین دلیل منظور اقبال از زمان در عبارات فوق زمان طبیعی است نه زمان ریاضی انشتین. زمان طبیعی از نظر اقبال محصول حرکت و شدن و تکامل کل وجود است، پر پیداست که اقبال، در عبارات فوق «جاری شدن زمان بر خداوند در عرصه تکامل خداوند، یعنی حرکت از نقص به سمت کمال دنبال نمی‌کند، بلکه بالعکس از نظر اقبال، کمال و زمان در رابطه با خداوند، خلقت مداوم و حرکت کل وجود به سوی آینده باز تحت مدیریت الهی تفسیر می‌شود

بدین ترتیب است که اقبال در عرصه زمان و جاری و ساری دانستن آن بر خداوند، بر خداوند علت اولی ارسطوئی کافر می‌شود و به خدای فاعل و خالق و دائماً در حال خلق جدید که خود این خداوند مدیر و مدبر همه وجود می‌باشد، ایمان می‌آورد.

ادامه دارد

 

 

 

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری