اقبال پیام - آوری برای عصر ما، که از نو باید او را شناخت

آیا پروژه «اصلاح دینی» در جامعه ما جز از مسیر «اقبال لاهوری» ممکن می‌باشد؟ - قسمت نوزدهم

 

 

علی ایحال، با همه این تفاسیر اگر بپذیریم که استارت پروژه اصلاح دینی در جوامع مسلمین در طول 14 قرن گذشته توسط علامه محمد اقبال لاهوری زده شده است و مانیفست این پروژه اصلاح دینی اقبال در کتاب‌گرانسنک «بازسازی فکری دینی در اسلام» او تدوین پیدا کرده است، حال سوالی که مطرح می‌شود اینکه، آیا با اینکه بیش از یک قرن از عمر پروژه بازسازی اقبال می‌گذرد و در طول این یک قرن نظریه‌پردازان مسلمان به انحاء مختلف تلاش کرده‌اند تا در رابطه با شعار تجدید بنای اسلام، حرکت جدید نظری و عملی از خود نشان دهند، آیا اکنون که در قرن بیست یکم قرار داریم، برای انجام پروژه اصلاح دینی، غیر از آن چارچوبی که اقبال در منظومه معرفتی خود در کتاب بازسازی فکر دینی در اسلام فرموله و تئوریزه کرده است، راه دیگری وجود دارد؟

آیا در کل پروژه «اصلاح دینی شریعتی» که در اسلام‌شناسی ارشاد مدون گردیده است، روش شریعتی خارج از چارچوب پروژه فرموله شده و تئوریزه شده اقبال لاهوری در کتاب بازسازی فکر دینی می‌باشد؟

آیا اصلاح دینی آنچنانکه اقبال می‌گوید می‌تواند بدون «اجتهاد در اصول اساسی اسلام» اعم از خداشناسی و معاد و وحی و نبوت و ختم نبوت صورت گیرد؟

آیا آنچنانکه شیخ مرتضی مطهری در رد حرکت اقبال می‌گوید، می‌توان بدون اجتهاد در اصول، تنها توسط اجتهاد فقهی به وسیله فقهای حوزه‌های فقاهتی به اصلاح دینی دست پیدا کرد؟

آیا اصلاً روحانیت حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی صلاحیت اصلاح دینی دارند؟ اگر دارند، چرا در طول 250 سال گذشته در جوامع مسلمین اعم از شیعه و سنی اصلاح دینی توسط «اجتهاد در اصول» تنها توسط اندیشمندان و نظریه‌پردازان مسلمانی صورت گرفته است که اصلاً نه در حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی درس خوانده‌اند و نه توافق فکری با رویکرد اسلام فقاهتی شیعه و سنی داشته‌اند؟ و برعکس، همه آنها از نظر نظریه‌پردازان فوق، یکی از ضرورت‌های اصلاح دینی مبارزه با اسلام دگماتیست روحانیت می‌باشد. آنچنانکه در این رابطه دیدیم که معلم کبیرمان شریعتی در نامه به پدرش استاد محمد تقی شریعتی اعلام کرد که «آنچنانکه مصدق شعار اقتصاد بدون نفت سر داد، من معتقد به اسلام منهای روحانیت هستم» نیاز به گفتن ندارد که شعار «اسلام منهای روحانیت شریعتی» همان شعار «اسلام منهای فقاهت» و شعار «نفی اسلام دگماتیست حوزه‌های فقاهتی» می‌باشد، که شریعتی در راستای پروژه اصلاح دینی خود در جوامع مسلمین اعم از شیعه و سنی معتقد به نفی اسلام دگماتیست فقاهتی و روایتی و ولایتی بود و باز در همین رابطه بود که روحانیت حوزه‌های فقاهتی و در رأس آنها شیخ مرتضی مطهری جهت مبارزه با شریعتی این شعار «اسلام منهای روحانیت شریعتی» را خطرناکترین شعار ضد حوزه‌های فقاهتی در تاریخ اسلام می‌دانستند و برای همین بود که خمینی در طول عمر خود حتی حاضر نشد برای یکبار نام شریعتی را بر زبان بیاورد و در نامه پاسخ به تسلیت دانشجویان خارج کشور به او دیدیم که با طرح توصیه‌های اخلاقی سر و ته نامه را به هم بست. همچنین در رابطه با این شعار بود که شیخ مرتضی مطهری در نامه به خمینی در خصوص مرگ معلم کبیرمان شریعتی، «هجرت شریعتی را مأموریت ساواک شاه» تعریف کرد. فبای الاء ربکما تکذبان.

بنابراین در این رابطه است که می‌توانیم در پاسخ به سوال‌های مطرح شده فوق نتیجه بگیریم که، در طول بیش از صد سالی که از عمر پروژه بازسازی فکر دینی در اسلام یا پروژه اصلاح دینی اقبال می‌گذرد:

اولاً آنچنانکه اقبال و شریعتی معتقدند، اصلاح سیاسی و هر گونه حرکت تحول‌خواهانه سیاسی و اجتماعی و اقتصادی در جوامع مسلمین اعم از شیعه و سنی، در گرو «انجام پروژه اصلاح دینی» می‌باشد.

ثانیاً پروژه اصلاح دینی باید در چارچوب «پروژه بازسازی دینی به انجام برسد نه پروژه احیاء دینی»، چراکه آنچنانکه اقبال معتقد بود، تمامی زیربنای نظری و کلامی و فلسفی و فقهی و اجتماعی و سیاسی اسلام و مسلمانان باید از نو مورد بازسازی مجدد قرار گیرد.

ثالثاً آنچنانکه اقبال در سه فصل اول کتاب بازسازی فکر دینی خود تبیین نموده است «پروژه اصلاح دینی یا پروژه بازسازی فکر دینی» باید از تجدید بنای خداشناسی مسلمانان آغاز شود، چراکه هم اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که از بعد از «انحطاط در خداشناسی مسلمانان بوده است که انحطاط کلامی و فلسفی و فقهی و عرفانی و حتی سیاسی مسلمانان شکل گرفته است» چراکه با خداشناسی ارسطوئی و افلاطونی که از قرن دوم توسط دارالحکمه مأمون عباسی وارد دیسکورس و اندیشه مسلمانان شد و «الله» خدای قرآن و خدای پیامبر اسلام جای خود را به خدای ماوراءالطبیعه و خدای مُثلی و خدای محرک اولیه و علت اولی ارسطوئی و افلاطونی داد، «انحطاط در خداشناسی مسلمانان آغاز شد» و به موازات این انحطاط در خداشناسی بود که انحطاط عرفانی و انحطاط کلامی و انحطاط فلسفی و انحطاط سیاسی در عرصه اسلام تاریخی شکل گرفت و صد البته نخستین نظریه‌پردازی که به این مهم دست پیدا کرد، حضرت مولانا علامه محمد اقبال لاهوری بود.

لذا در این رابطه بود که او علاوه بر اینکه پروژه بازسازی اسلام خود را در کتاب‌گرانسنگ بازسازی فکر دینی در اسلام که مانیفست اندیشه‌های او در این رابطه می‌باشد، با بازسازی خداشناسی آغاز کرده است، سه فصل آغازین این کتاب هفت فصلی را در رابطه با بازسازی خداشناسی مسلمانان قرار داده است. آنچنانکه معلم کبیرمان شریعتی، 9 درس اول اسلام‌شناسی ارشاد را، در رابطه با تبیین توحید یا بازسازی خداشناسی مسلمانان قرار داده است. فراموش نکنیم، که پیامبر اسلام در چارچوب بازسازی ادیان ابراهیمی، جهت بازسازی خداشناسی قرن هفتم میلادی بشر، محوری‌ترین تجربه دینی خود را «الله» قرار داد و چه در آیات قرآن و چه در پروژه حج، تمام تلاشش بر این امر قرار داشته است، تا توسط بازسازی خداشناسی بشر قرن هفتم میلادی حول «الله» تمامی ادیان ابراهیمی را در این چارچوب بازسازی نماید. آنچنانکه امام علی در نهج البلاغه در چارچوب 300 خطبه یا سخنرانی و 100 نامه و نزدیک به 500 کلمات قصار خود، در این رابطه سعی بلیغی داشته است.

بنابراین به این دلیل بوده است که هم آرمان مستضعفین در طول 41 سال گذشته و هم نشر مستضعفین در طول 9 سال گذشته، به عنوان ارگان عقیدتی سیاسی جنبش پیشگامان مستضعفین ایران در ادامه راه اقبال و شریعتی، بزرگ‌ترین رسالت نظری خود را «اصلاح دینی» یا «بازسازی اسلام تاریخی» تعریف کرده است و باز در این رابطه بوده است که پیوسته «پروژه اصلاح دینی خود را، از بازسازی خداشناسی آغاز کرده است» و در طول دوران حیات سیاسی – عقیدتی برونی خود - از سال 1358 تا به امروز، پیوسته هم در تبیین مقولات فلسفی و هم در تفاسیر قرآن و نهج البلاغه و هم در تبیین مقولات ایدئولوژیک خود، بر این مهم پای فشرده است و بر این امر اعتقاد راسخ دارند که برای «بازسازی اسلام تاریخی» باید از «بازسازی خداشناسی و توحید» شروع بکنیم و از آنجائیکه از دیدگاه نظریه‌پردازان آرمان مستضعفین و نشر مستضعفین، انحطاط خداشناسی مسلمانان امروز مولود خداشناسی فلسفه یونانی و کلام اشعری و عرفان و تصوف گذشته و اسلام فقاهتی و روایتی هزار ساله حوزه فقاهتی شیعه و سنی می‌باشد، در این رابطه جهت دستیابی به شناخت «الله، خدای قرآن و محمد» هم آرمان مستضعفین و هم نشر مستضعفین پیش از هر امری تلاش می‌کنند تا خداشناسی ارسطوئی و افلاطونی و خداشناسی عرفا و خداشناسی متکلمین اشعری و خداشناسی اسلام فقاهتی و اسلام روایتی هزار ساله حوزه‌های فقاهتی شیعه و سنی را به چالش بکشند.

فراموش نکنیم که آغاز انحطاط خداشناسی در جوامع مسلمین معلول فلسفه یونانی بود که از قرن دوم هجری توسط تأسیس دارالحکمه مأمون عباسی و ترجمه آثار ارسطو و افلاطون آغاز گردید و از آنجا بود که بخصوص از بعد اسلامیزه کردن فلسفه یونانی توسط ابن رشد و فارابی و ابن سینا، این انحطاط خداشناسی وارد عرصه‌های دیگر نظری مسلمانان، اعم از تصوف و عرفان و فقه کلام گردید، بر این مطلب بیافزائیم که هم اقبال و هم شریعتی در عرصه پروژه بازسازی نظری اسلام، یا پروژه اصلاح دینی خود، معتقد بودند که بازسازی اصول و فروع دیگر اسلام تاریخی، مثل نبوت و معاد و وحی و ختم نبوت و انسان و اجتماع و تاریخ، همه در گرو «بازسازی خداشناسی» می‌باشد، چراکه توسط خدای سلطانی و مقتدر و بیکار و بیرون از وجود و نشسته در ماوراءالطبیعه و محصور در زندان علم باری، فلاسفه یونان «نه اختیار و آزادی انسان» قابل تبیین است و نه وحی نبوی پیامبر اسلام و آخرت و قیامت قابل تبیین می‌باشد.

به همین دلیل از دیدگاه اقبال و شریعتی، نخستین قربانی و قتیل خدای سلطانی و مقتدر و مستبد فلاسفه یو نان، «له شدن بی‌نهایت کوچک (انسان) در زیر گام‌های بی‌نهایت بزرگ (خدای سلطانی) افلاطونی و ارسطوئی بوده است» و از آنجائیکه کلیدواژه منظومه معرفی اقبال و شریعتی، «انسان مختار و انسان آزاد می‌باشد» و اصلاً دستگاه‌سازی فلسفی و کلامی اقبال و شریعتی از «انسان آزاد و مختار» شروع می‌شود و از آنجائیکه هم افلاطون و هم ارسطو، جهت دستیابی به «انسان مجبور و غیر مختار» و جهت به چالش کشیدن اختیار و اراده انسان توسط تبیین خدای مقتدر و سلطانی و بیرون از وجود و بی‌رابطه دو طرفه با انسان، به این مهم دست پیدا کرده بودند، در نتیجه هم اقبال و هم شریعتی، برای دستیابی به انسان مختار و با اراده و آزاد و انتخاب‌گر و آفریننده و خلاق، قبل از هر امری خود را موظف می‌دیدند تا به چالش با خداشناسی افلاطونی و خداشناسی ارسطوئی و خداشناسی فلاسفه یونان بپردازند و شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که هم اقبال و هم شریعتی جهت تبیین انسان آزاد و با اراده و مختار و آفریننده و خلاق بوده است که خود را موظف دیدند تا توسط بازسازی خداشناسی مسلمانان و مبارزه با خدای فلسفی افلاطونی و ارسطوئی، به این مهم دست پیدا کنند.

فراموش نکنیم که هم اقبال و هم شریعتی معتقدند بودند که عامل اساسی انحطاط سیاسی و انحطاط اجتماعی و انحطاط تمدنی مسلمین در طول هزار سال گذشته «ظهور انسان مجبور و بی‌اراده و گرفتار در حصار جبر عرفا و فقها و متکلمین و فلاسفه گذشته مسلمانان بوده است». در نتیجه در این رابطه بوده است که هم اقبال و هم شریعتی معتقد بودند که در این شرایط برای رهائی مسلمانان از جور استعمار و استبداد و استحمار و استثمار هیچ راهی وجود ندارد مگر اینکه ابتدا به نجات انسان مجبور و بی‌اختیار و گرفتار در جبر خدایان آسمان بپردازیم و تا زمانیکه نتوانیم به ظهور انسان آزاد و مختار و با اراده و خلاق و آفرینده‌ای، که جانشین خدا در زمین می‌باشد، در میان مسلمین عصر حاضر دست پیدا کنیم، امکان رهائی مسلمانان از جور استبداد و استثمار و استحمار و استعمار وجود ندارد.

باز هم بر این مطلب بیافزائیم که، از نظر اقبال و شریعتی، از آنجائیکه پروژه اصلاح‌گرائی (نه اصلاح‌طلبی سیدجمال) در چارچوب بازسازی نظری اسلام و بازسازی عملی و سیاسی مسلمانان (برعکس سیدجمال) در گرو حرکت دو مؤلفه‌ای هماهنگ نظری و عملی می‌باشد، همین امر باعث گردیده است، تا هم اقبال و هم شریعتی، کلیدواژه استراتژی نجات‌بخش اسلام و مسلمین و پروژه اصلاح دینی خود را در تولد «انسان آزاد و مختار و با اراده و خلاق تعریف کنند». آنچنانکه در این رابطه می‌توان به ضرس قاطع داوری کرد که عمود خیمه منظومه معرفتی در عرصه کلامی و فلسفی و عرفانی و سیاسی و حقوقی انسان مختار و با اراده و خلاق و آفریننده می‌باشد. لذا اگر انسان آزاد و مختار و آفریننده را از منظومه معرفتی اقبال و شریعتی حذف کنیم، کل خیمه معرفتی اقبال و شریعتی فرو خواهد ریخت. کینه و نفرت اقبال به افلاطون و حافظ و مبارزه شریعتی با عرفان مولوی و زهد غزالی و پفیوز دانستن فلاسفه، همه در این رابطه قابل تفسیر می‌باشد، چراکه مرز «عرفان اقبال و شریعتی» با «عرفان کلاسیسم و سنتی گذشته مسلمانان، اعم از حافظ و مولوی و غیره» در همین اختیار و اراده و خلاقیت انسان نهفته است.

علیهذا به این دلیل است که می‌توانیم در مقایسه با عرفان جبرگرا و اختیارستیز و اجتماع‌ستیز و دنیاگریز مولوی و حافظ و دیگر عرفای مسلمان هزار ساله گذشته، چنین داوری کنیم که برعکس عرفان مولوی و حافظ که با نظریه اختیارسوز و اراده‌سوز و آزادی‌سوز «فنا فی الله» اراده و اختیار انسان را نفی می‌کنند، عرفان اقبال و شریعتی، عرفان انسان‌محور و اراده‌گرا و دنیاگرا و اجتماع ساز و تغییرگرا و تعهدآور و مسئولیت‌آفرین و جبرستیز و جامعه‌گرا و ضد افلاطونی می‌باشد:

میان آب و گل خلوت گزیدم / زافلاطون و فارابی بریدم

نکردم از کسی در یوزهٔ چشم / جهان را جز بچشم خود ندیدم

راهب دیرینه افلاطون حکیم / از گروه گوسفندان قدیم

رخش او در ظلمت معقول گم / در کهستان وجود افکنده سم

آنچنان افسوس نامحسوس خورد / اعتبار از دست و چشم و گوش برد

گفت سرّ زندگی در مردن است / شمع را صد جلوه از افسردن است

بر تخلی‌های ما فرمان رواست/ جام او خواب‌آور و گیتی رباست

گوسفندی در لباس آدم است / حکم او بر جان صوفی محکم است

عقل خود را بر سر گردون رساند / عالم اسباب را افسانه خواند

فکر افلاطون زیان را سود گفت / حکمت او بود را نابود گفت

منکر هنگامهٔ موجود گشت / خالق اعیان نامشهود گشت

قوم‌ها از سکر او مسموم گشت / خفت و از ذوق عمل محروم گشت

کلیات اقبال لاهوری – اسرار خودی – ص 24 – س 1 به بعد

ادامه دارد