اقبال «پیام – آوری» برای عصر ما که «از نو باید او را شناخت»

استراتژی سه مؤلفه‌ایی «اصلاحات» اقبال و شریعتی – قسمت بیست و چهار

 

بررسی موضوع «استراتژی اصلاحات» در رویکرد اقبال و شریعتی با طرح چند سؤال آغاز می‌کنیم.

آیا بدون «تئوری اصلاحات» می‌توان به عنوان یک مصلح نظری و اجتماعی حرکت اصلاح‌گرایانه انجام داد؟ اگر هر گونه حرکت اصلاح‌گرایانه نظری و عملی نیازمند به تئوری اصلاحات مربوطه باشد و بدون «تئوری اصلاحات» گرفتار پراگماتیست می‌شویم، برای ما «تئوری اصلاحات» چگونه حاصل می‌شود؟

آیا می‌توان با رویکرد انطباقی از تئوری اصلاحات دیگران برای جامعه دیگر کپی - پیست کرد؟

چرا ما اقبال را «مصلح» می‌خوانیم اما شریعتی را «انقلابی»؟

به لحاظ نظری و تئوریک چه تفاوتی بین «مصلح» و «انقلابی» وجود دارد؟

آیا واقعاً شریعتی «مصلح» بود یا «انقلابی»؟

چه تفاوتی بین «مصلح» و «رفرمر» وجود دارد؟

آیا اگر در جامعه‌ای شرایط برای «اصلاحات رادیکال» و همه جانبه وجود داشته باشد، اصلاً «انقلاب» تکوین پیدا می‌کند؟

اگر مؤلفه‌های «تئوری اصلاحات» اقبال در سه مؤلفه «اصلاحات فرهنگی» و «اصلاحات اجتماعی» و «اصلاحات سیاسی» خلاصه نمائیم، در رویکرد اقبال کدامین مؤلفه از «اصلاحات» بر دیگری اولویت دارد؟

چرا اقبال لاهوری به این دریافت رسید که بدون «اصلاحات فرهنگی» در جامعه سنت‌زده و خرافات‌زده نمی‌توان به «اصلاحات اجتماعی» و «اصلاحات سیاسی» دست پیدا کرد؟

چرا اقبال لاهوری در جوامع دینی مسلمانان «اصلاحات فرهنگی» در گرو بازسازی همه جانبه اسلام در اصول و فروع می‌دانست؟

چرا اقبال لاهوری در عرصه اصلاح دینی در جوامع مسلمان، به جای «احیاء علوم غزالی» به پروژه «بازسازی فکر دینی در اسلام» معتقد بود؟

چرا اقبال لاهوری در عرصه پروژه بازسازی اسلام خود معتقد بود که «تمامی اصول و فروع دین اسلام باید از نو توسط اجتهاد در اصول و فروع» بازسازی بشود؟

چرا اقبال لاهوری در عرصه بازسازی اصول و فروع اسلام (توسط اجتهاد در اصول و فروع) معتقد بود که این پروژه باید از «اصلاحات کلامی» شروع بشود؟

چرا اقبال لاهوری پروژه «بازسازی کلامی اسلام را از بازسازی شناخت ما نسبت به خداوند» آغاز کرد؟

چرا اقبال لاهوری پروژه «بازسازی شناخت ما از قرآن»، از وحی‌شناسی آغاز کرد؟

چرا اقبال لاهوری برای «بازسازی جایگاه عقل برهانی استقرایی انسان» از اصلاح فهم ما نسبت به خاتمیت پیامبر اسلام آغاز کرد؟

اقبال از بازسازی موضوع خاتمیت نبوت پس از پیامبر اسلام چه هدف نظری و عملی دنبال بود؟

چرا اسلام تاریخی نیاز به بازسازی مستمر دارد؟

چرا بازسازی اسلام فراتاریخی غیر ممکن می‌باشد؟

چرا اقبال لاهوری بازسازی تطبیقی اسلام تاریخی را در فرمول «پیوند ابدیت و تغییر» خلاصه می‌کند؟

چرا شریعتی ضرورت اصلاح دینی و بازسازی تطبیقی اسلام را در شعار «نجات اسلام قبل از مسلمین» خلاصه می‌کرد؟

چرا هم اقبال و هم شریعتی به این حقیقت دست پیدا کرده بودند که «بدون اصلاح دینی در جوامع مسلمان امکان اصلاح اجتماعی» وجود ندارد؟

چرا شریعتی پروژه «اصلاح کلامی» اسلام را از «توحید» شروع کرد، اما اقبال از «اصلاح شناخت ما به الله و خداوند»؟

آیا بدون «بازسازی کلامی شناخت ما نسبت به خداوند و الله» امکان «اصلاح کلامی» اسلام وجود دارد؟

آیا بدون «اصلاح کلامی» اسلامی، امکان «اصلاح فقهی» قرآن وجود دارد؟

آیا آنچنانکه سیدجمال معتقد بود، توسط انحطاط‌زدائی جوامع مسلمین می‌توانیم به نجات اسلام دست پیدا کنیم؟

در رابطه با انحطاط اسلام و مسلمین کدامین به لحاظ زمانی اولویت داشته است؟

آیا انحطاط مسلمین باعث انحطاط فهم آنها از اسلام شده است یا اینکه برعکس انحطاط فهم اسلام باعث انحطاط مسلمین گردیده است؟

چرا از زمانیکه موضوع انحطاط‌زدائی جوامع مسلمین در دستور کار پیشگامان نظری مسلمان قرار گرفت موضوع بازسازی اسلام توسط اقبال مطرح شد؟

بازسازی فهم ما از قرآن چگونه حاصل می‌شود؟

آیا بدون نفی «اسلام روایتی» می‌توان به بازسازی فهم ما از قرآن دست پیدا کرد؟

اگر پیامبر اسلام را به عنوان یک مصلح بدانیم (نه یک انقلابی)، «تئوری اصلاحات» او برای تغییر جوامع بشری در قرن هفتم میلادی چگونه بوده است؟

چرا اقبال در کلیات اشعار خود سعی وافر دارد تا «استراتژی اصلاحات» خود را در شعار «لا اله الا الله» خلاصه و فرموله نماید؟

چرا هم اقبال و هم شریعتی در عرصه پروژه بازسازی اسلام، فلسفه یونان و تصوف جبرگرا و فقه دگماتیست حوزه‌های فقاهتی را به چالش می‌کشند؟

این شعار شریعتی که می‌گفت «آنچنانکه مصدق به شعار اقتصاد بدون نفت اعتقاد داشت من به شعار اسلام منهای روحانیت معتقد هستم» به چه معنی می‌باشد؟

چرا پیامبر اسلام پروژه «اصلاحات» خود را از «بازسازی کلامی فهم و شناخت بشریت قرن هفتم نسبت به خداوند شروع کرد»، اما امام علی از «بازسازی فهم جامعه مسلمان دهه سوم قرن اول هجری نسبت به عدالت آغاز کرد»؟

آیا پیامبر اسلام بدون بازسازی کلامی شناخت بشر قرن هفتم نسبت به خداوند می‌توانست پروژه اصلاحات خود را به انجام برساند؟

آیا در جامعه دینی «اصلاحات اجتماعی» و «اصلاحات سیاسی» بدون «اصلاحات دینی و فرهنگی» امکان‌پذیر است؟

آیا با «اصلاحات فقهی» تنها می‌توان به بازسازی اسلام دست پیدا کرد؟

چرا اقبال تئوری «اصلاح اجتماعی» خود را از «آزادی انسان» یا «انسان آزاد» در چارچوب تبیین ختم نبوت پیامبر اسلام آغاز می‌کند؟

اگر «اصلاح کلامی» اسلام از بازسازی فهم ما نسبت به خداوند حاصل می‌شود و بازسازی اجتماع از بازسازی فهم ما نسبت به عدالت حاصل می‌شود، چه پیوندی بین این دو اصل وجود دارد؟

موضوعی که طرح آن در اینجا ضرورت پیدا می‌کند اینکه چه در گذشته و چه در حال و چه در عرصه عمل و چه در عرصه نظر، «تئوری به عنوان راهنمای عمل» نتوانسته جایگاه خود را پیدا کند؛ و در همین رابطه تئوری‌پروری و تئوری‌سازی توسط نظریه‌پردازان به صورت علمی هنوز در دیسکورس ما به صورت یک وظیفه درنیامده است؛ و هنوز به این حقیقت ایمان پیدا نکرده‌ایم که بدون تئوری‌پروری و بدون کشف تئوری‌ها و بدون داشتن تئوری در عرصه عمل و حرکت قطعاً و جزما حرکت ما گرفتار گرداب و بحران و ورطه پراگماتیست می‌شود. حتماً این جمله لنین را بارها شنیده‌ایم که «بدون تئوری انقلابی نمی‌توان به عمل انقلابی دست پیدا کرد» و یا اینکه «یک مثقال عمل انقلابی نیازمند به یک خروار تئوری می‌باشد» و حتماً این کلام امام علی شنیده‌ایم که می‌فرماید: «حملوا عقو لهم علی اسیافهم - اندیشه‌ها و تئوری خود را بر عمل خود سوار کنید». بدون تردید هرگز از خود سؤال نکرده‌ایم که چرا ما هنوز یک تئوری در باب «عدالت» یا «توحید» یا «نبوت» یا «وحی» یا «اخلاق» یا «اصلاحات» و غیره نداریم؟

پیوسته تمامی پیشقراولان نظری و عملی قبلی ما بر پایه یک سلسله دانستنی‌های سیاسی و اجتماعی و مذهبی حرکتی و عملی آغاز کرده‌اند، ولی از آنجائیکه عمل و حرکت آنها نه در آغاز و نه در ضمن عمل به صورت تئوریک تکوین و اجرا و هدایت و بالاخره جمعبندی نشده است، حرکت آنها نه به لحاظ افقی و نه به لحاظ عمودی نتوانسته است در جامعه رشد و تکامل پیدا کند. لذا تا زمانیکه «فاعل» و «عامل» اندیشه‌ها و نظریه‌ها حضور فیزیکی داشته‌اند، رویکرد آنها جاری و ساری و زنده بوده است و همینکه حضور فیزیکی آنها ناممکن می‌شده است، دیگر همراه با غیبت فیزیکی آنها حرکت و رویکرد آنها هم خاموش می‌شده است و یا حداکثر حرکت و اندیشه آنها به صورت مجموعه‌ای از دانستنی‌ها و یا خاطرات گذشته درمی‌آمده است؛ که البته تنها به درد افزایش دانستنی‌های نسل بعد می‌خورده است. واقعاً چرا تا کنون یکبار از خود سؤال نکرده‌ایم که چرا برعکس مغرب زمین، در جامعه ما حرکت تشکیلاتی و سازمان‌گرایانه (چه در جریان‌های جنبش سیاسی و چه در جنبش‌های پیشرو اردوگاه بزرگ مستضعفین ایران و چه در قاعده جامعه بزرگ ایران هنوز پس از 150 سال که از عمر جنبش تحول‌خواهانه مردم ایران می‌گذرد و جامعه بزرگ ایران چه در انقلاب مشروطیت که اولین انقلاب دموکراتیک در قاره آسیا بوده است و چه در جنبش رهائی‌بخش ملی کردن صنعت نفت که جامعه بزرگ ایران سر سلسله‌جنبان جنبش رهائی‌بخش خلق‌های کشورهای پیرامونی بوده است و حتی چه در انقلاب ضد استبدادی 57 که نسبت به جمعیت آن روز ایران عظیم‌ترین انقلاب فراگیر توده‌ای در تاریخ بشر بوده است) نتوانسته است نهادینه بشود؟

حتی در عرصه حرکت‌های تشکیلاتی و سازمان‌گرایانه جریان‌های جنبش سیاسی ایران چه در داخل و چه در خارج از کشور هنوز نتوانسته‌ایم از آفت فردیت رهبری نظری و عملی نجات پیدا کنیم؛ و هنوز نتوانسته‌ایم رهبری جمعی نظری و عملی تشکیلاتی چه در عرصه افقی و چه در عرصه عمودی نهادینه بکنیم؟

شاید بهتر باشد که اینچنین مطرح کنیم که چرا پیشقراولان نظری و عملی ما که خود ادعای پیشاهنگی و پیشروئی و پیشگامی در عرصه عمل و نظر داشته‌اند، در طول 150 سال گذشته یا به صورت غریزی حرکت می‌کرده‌اند و یا به صورت انطباقی با کپی - پیست کردن تئوری‌های دیگر اندیشمندان و نظریه‌پردازان جوامع دیگر برای حرکت خود دانستنی‌هایی تهیه می‌کرده‌اند که نه تنها به درد هدایت‌گری حرکت در جامعه ما نمی‌خورده است، بلکه تنها فونکسیون آن‌ها اشباع و اغناء ذهنی روشنفکران و صاحب نظران پیشقراول جامعه ما بوده است؟

ادامه دارد

  • آگاهی
  • آزادی
  • برابری