«نوروز» تنها «عیدی» است که برای هزاران سال است:
بر شانه سه غول بزرگ «طبیعت»، «تاریخ» و «سنت» استوار ایستاده است
اگر باور داریم که هزاران سال است که «نوروز» زمانی بر مردم ما میخندد که «هستی» همگام و همراه با او با فرارسیدن «بهار و رفتن کهنهها و آمدن نوها» شادی خود را با تودههای ما تقسیم میکند، اگر باور داریم که هزاران سال است که «نوروز، ظهور خود را هم فاز با گردش جدید زمین بر گرد خورشید» تنظیم میکند، اگر باور داریم که هزاران سال است که «نوروز» پیامآور «حیات نو، در جهان کهنهها» میباشد، اگر باور داریم که هزاران سال است که «نوروز» آن پیک نامآوری است که «خبر از رفتن زمستان و سرما و کهنهها» با خود دارد.
اگر باور داریم که هزاران سال است که «نوروز» مژدهآور «آمدن بهار و باد فروردین و هیاهوی شادی در هستی» است، باید بپذیریم که نوروز نماد «نو شدن طبیعت و نو شدن هستی» میباشد، نوروز فرزند «بهار» است، نوروز، فرزند «حرکت زمین برگرد خورشید» است، نوروز، نماد تاریخ (در مفهوم شدن نه نقل حوادث گذشته) است، نوروز، نماد «نو شدن» حالهاست، نوروز نماد «زمان» است، نوروز، نماد «رفتن کهنهها و آمدن نوهای جدید توسط بهار» است، نوروز، نماد این حقیقت در وجود است که «نو شوندگی در جهان فقط توسط زمان و حرکت و شدن یا تاریخ» حاصل میشود، نوروز، نماد این واقعیت است که «نو شوندگی در جهان، یک امر تکراری نیست» بلکه شدنی دائماً «جدید» و رو به جلو میباشد، نوروز، به ما میآموزد که «زمان بر ما نمیگذرد، ما بر زمان میگذریم»، نوروز، به ما یاد میدهد که چون در نمایشگاه بزرگ وجود «حیات دائماً در حال نو شدن جدید» میباشد، نوروز هر سال با چهره «نو و جدید» ظاهر میشود.
نوروز با ظهور رو به جلو و غیر مکرر خود هر سال به ما یاد میدهد که «ما یک نوروز نداریم، ما هزاران نوروز داریم» که هر سال آن «نوروز جدید، با وجود نو» ظاهر میشود، نوروز، برعکس تمام اعیاد بشری (که صورتی مکرر و تکراری دارند و تنها بر سنتهای گذشته تکیه میکنند)، بر حادثه و سنتهای صرف گذشته تکیه ندارد، بلکه بر «زمان نجومی و زمان طبیعی» (نه زمان اعتباری ساعتی) استوار میباشد و با تکیه بر زمان نجومی است که هر سال نوروز با «چهره جدیدی» ظهور میکند، تا به ما بیاموزد که برعکس همه اعیاد بشری، نوروز یک «عید حادثهها نیست» یک «نماد شدن تمام وجود» میباشد.
نوروز به ما یاد میدهد که ما «یک نوروز تکراری» نداریم، هزاران نوروز داریم که هر سال یک «نوروز نو» متفاوت از دیگر «نوروزهای کهنه» استوار بر تاریخ (به معنای شدن همه وجود) و بر زمان نجومی (که نماد حرکت جوهری همه هستی میباشد)، ظاهر میگردد. نوروز، «سنتز تاریخ (به معنای شدن همه هستی) و حرکت جوهری طبیعی وجود میباشد». نوروز حادثه اتفاق افتاده در گذشته نیست، نوروز یادآور فتحالفتوح سلاطین جبار گذشتهای چون جمشید نیست، نوروز خود سنتساز است، نه یادآور سنتهای کهنه گذشته، نوروز اصلاً حادثه نیست. نوروز، اصلاً سنت نیست. نوروز اصلاً واقعهای اتفاق افتاده در گذشته نیست. نوروز، نماد تاریخ است، تاریخ نه به معنای نقل حوادث گذشته، بلکه تاریخ به معنای «شدن انسان و جهان و جامعه بشری.»
بنابراین، «ما هر سال با نوروز جدیدی» روبرو هستیم، یعنی «ما یک عید نوروز مکرر نداریم» چراکه نوروز، سنتهای تاریخی گذشته ما را از نو بازتولید و بازسازی میکند، نوروز، با جوهر «شدن رو به جلو خویش» و استوار بر تاریخ به معنای شدن (نه نقل حوادث گذشته) و حرکت نجومی زمین و خورشید، این حقیقت را به ما آموزش میدهد که آنچنانکه ما در تاریخ یک نوروز نداریم، بلکه هزاران نوروز داریم، «نوروز هر کس با نوروز دیگری هم متفاوت میباشد»، چراکه نوروز، برای هر فرد انسانی یک «امر تجربه کردنی است» که هر کس در چارچوب «تکامل وجودی خویش» میتواند آگاهانه هم فاز با شدن تمام وجود خود، «نوروز خویش را تجربه کند»؛ و با تجربه نوروز خود در عرصه نمایشگاه بزرگ وجود، یک نوروز جدید در خویش، که «سنتز، نو شدن حالها و رفتن کهنههای وجودی خود میباشد، بیافریند.»
بنابراین، ما نه تنها به تعداد همه سالهای گذشته نوروز متفاوت داریم، همچنین به تعداد همه انسانهائی که نوروز وجودی خویش را در عرصه نمایشگاه بزرگ وجود تجربه میکنند، نوروز داریم، یعنی «نوروز فردی هر کس، با نوروز فرد دیگری متفاوت است»؛ و هر انسانی برحسب اینکه نوروز خود را چگونه تجربه کرده است، «نوروزی، متفاوت از دیگری دارد»؛ یعنی کسی که نوروز را به عنوان یک حادثه در گذشته تجربه میکند، با آن کس که نوروز را «نو شدن حالها و رفتن کهنه در کل نمایشگاه بزرگ وجود تجربه میکند»، متفاوت میباشد.
نوروز استوار بر زمان طبیعی و تاریخ (در مفهوم شدن وجود نه نقل حوادث گذشته) پیامآور این حقیقت است که «برای شدن و دستیابی به نوها در نمایشگاه بزرگ وجود، برای اینکه حرکتی رو به جلو داشته باشیم، مجبوریم تا کهنههای گذشته را به چالش بکشیم»؛ و بدون به چالش کشیدن گذشته و کهنهها، امکان رفتن حرکت رو به جلو برای ما وجود ندارد، نوروز، استوار بر زمان طبیعی (نه زمان اعتباری ساعتی) و استوار بر تاریخ (حرکت شدنی همه وجود) فرزند حرکت و شدن میباشد. شدنی که «با چالش دیالکتیکی کهنهها و گذشتهها در عرصه نمایشگاه بزرگ وجود» حاصل میشود.
نوروز «مولود حرکت است»، نوروز «مولود تاریخ (به معنای شدن وجود) است»، نوروز «مولود رفتن کهنهها است»، نوروز «مولود آمدن نوها است»، نوروز نمایش روز نو، حال نو، باغ نو، دام نو، هر نفس اندیشه نو، در عرصه نمایشگاه بزرگ وجود است. نوروز، یک «واقعیت دینامیک است، نه یک یادآوری از حادثههای گذشته»، نوروز به ما میآموزد که «ما بر حرکت میگذریم، نه حرکت بر ما»، نوروز به ما یاد میدهد که «ما بر زمان میگذریم، نه زمان بر ما»، نوروز به ما آموزش میدهد که «ما تاریخ میسازیم، نه تاریخ ما را میسازد»، نوروز مذکر این ذکر است که «ما سنت سازیم، نه سنتها سازنده ما است»، نوروز نماد این واقعیت است که «جهان دائماً در حال خلق جدید است، نه خلق تکراری»، نوروز یادآور این واقعیت است که «خلق نو، محصول سنتزی دیالکتیک شدن کهنهها و گذشتههاست.»
نوروز به ما میآموزد که «نباید در گذشته ماند»، نوروز به ما یاد میدهد که «نباید خود را مشغول کهنهها کرد»، نوروز به ما تعلیم میدهد که «برای رفتن به طرف فردا، باید امروز، دیروز را، به چالش بکشیم»، چراکه فردا «واقعیتی مقدر شده از پیش نیست» بلکه حقیقتی است که ما معمار آن میباشیم. نوروز نماد این واقعیت است که در نمایشگاه بزرگ وجود، «نو شدنها، واقعیتهای افزوده شده بر کهنههای گذشته نیست، بلکه خود همان کهنههای گذشته است که در عرصه شدن و تاریخ به صورت سنتزی تکوین پیدا کردهاند.»
نوروز نماد این واقعیت است که «عالم وجود، عالم حیات و حرکت است، نه ماده و سکون»، نوروز یادآور این واقعیت است که «برای فهم و احساس، نو شدن وجود، باید همگام با آن، هر کس با نو شدن حالها در خویش، نو شدن در وجود را، خود تجربه کند»؛ و بدون تجربه نو شدن حالها در بهار درونی وجود خویش، هرگز نمیتوان نو شدن جهان را در نوروز و بهار بیرون از خود فهم کرد. نوروز نماد این حقیقت است که «عید، علامت نو شدن است»، عید تجربه بهار درون و بیرون است، عید تجربه تاریخ و زمان طبیعی است، عید تجربه حیات در درون و بیرون است، عید تجربه تکامل و شدن است، عید تجربه مبارزه با کهنهها است، عید تجربه زایش نوها از دل کهنهها است، عید مولود مبارزه با گذشتهها است.
نوروز به ما آموزد که «هر نوروز جدیدی، دنباله طولی (نه عرضی) نوروزهای گذشته است، نوروز به ما آموزد که «برای معماری نوهای اجتماعی و نوهای سیاسی در جامعه خود، باید قبل از آن در نمایشگاه بزرگ وجود، نوهای فلسفی را تجربه کنیم»؛ و تا زمانیکه «جامعهای نتواند در عرصه تجربه درونی و برونی نوروز جدید، نوهای فلسفی در نمایشگاه بزرگ وجود تجربه نماید، آن جامعه نمیتواند به نوهای سیاسی و نوهای اجتماعی، دست پیدا کنند.»
نوروز به ما آموزد که «جامعهای که به دنبال نوهای فلسفی است» و نوهای فلسفی را موتور حرکت تاریخ و اجتماع میداند، مجبور است که این نوهای فلسفی را همراه با نوروز در نمایشگاه بزرگ وجود تجربه نماید. نوروز به ما یاد میدهد که تا جامعهای نتواند، شدن و حرکت و زمان فلسفی یا زمان طبیعی را فهم کند، نمیتواند خالق نوهای سیاسی و اجتماعی در جامعه خود باشد. نوروز در عرصه تبیین «نوهای فلسفی» به ما یاد میدهد که در نمایشگاه بزرگ وجود «جهان ماده، در دل جهان حیات قرار دارد» و جهان ماده محاط، بر جهان حیات میباشد.
نوروز نمایش جهان بزرگ حیات، قرار گرفته در جهان ماده میباشد. نوروز به ما آموزد که در نمایشگاه بزرگ وجود، «جهان حیات، جهان کبیر و جهان محیط است و جهان ماده، جهان صغیر و جهان محاط میباشد». نوروز به ما آموزد که برای «فهم وجود باید از فهم حیات شروع بکنیم»؛ و تا زمانیکه نتوانیم «جهان حیات محیط بر جهان ماده فهم نمائیم، نخواهیم توانست به تبیین جهان واقعی و حقیقی دست پیدا کنیم.»
نوروز به ما تعلیم میدهد که «نوهای فلسفی در نمایشگاه بزرگ وجود، مولود جهان حیات است، نه جهان ماده». نوروز به ما تعلیم میدهد که «برای آفریدن نوهای فلسفی و نوهای سیاسی و نوهای اجتماعی، باید قبل از آن، کهنههای فلسفی و کهنههای سیاسی و کهنههای اجتماعی را فهم کنیم و به چالش بکشیم».
به همین دلایل، «نوروز برای ما و برای جامعه ما، میتواند مدرسه حکمت باشد، نه جشن گذشتهها، کلاس تجربه باشد، نه ماندن در گذشتهها، عرصه فهم نوها باشد، نه ماندن در کهنهها، شناخت فردای رو به جلو باشد، نه رفتن به دیروز گذشتهها.»
پایان