تیتر اول:
در «تابستان 67» چرا «آنها را کشتند؟»
در مزارآباد شهر بیتپش
وای جغدی هم نمیآید بگوش
دردمندان بیخروش و بیفغان
خشمناکان بیفغان و بیخروش
آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
پشکبن های پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوب قوی
واشدهست و گونهگون رسوا شده ست
یا نهان سیلیزنان، یا آشکار کاسه پست گدائیها شدهست
خشمگین ما بیشرفها ماندهایم
تنها سوالی که در طول 32 سال گذشته هیچکدام از جریانهای درونی قدرت حاضر به پاسخگوئی آن نشدهاند، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 بوده است.»
تنها سوالی که طرحان مشروعیت و موجودیت و مقبولیت حاکمیت مطلقه فقاهتی در طول 32 سال گذشته به چالش میکشد، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 است.»
تنها سوالی که برای همیشه (آینده و تاریخ) جوهر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را تعریف میکند، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 است.»
تنها سوالی که جوهر اسلام فقاهتی هزار ساله حوزههای فقهی را تعریف مینماید، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 است.»
تنها سوالی که دیوار چین در مرزبندی بین «اسلام دگماتیست فقاهتی» (و روایتی، زیارتی، ولایتی و حوزههای فقاهتی) با «اسلام تطبیقی» ایجاد میکند، موضوع «قتل و عام زندانیان سیاسی سال 67 است.»
تنها سوالی که خندق مرزبندی بین «تشیع علوی» و «تشیع صفوی» در عرصه نظری و عملی تعریف مینماید، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 است.»
تنها سوالی که تفاوت «کفر و ایمان» و «شرک و توحید» و «ابراهیم و نمرود» و «موسی و فرعون» و «بلال و امیه بن خلف» و «ابن ملجم و علی ابن ابیطالب» و «حجر بن عدی و معاویه» و «حسین و یزید» به صورت عریان و آشکار در میآورد، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 است.»
تنها سوالی که «جنایت در تاریخ» را برای همیشه تعریف میکند موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 است.»
تنهای سوالی که «ناس را از خناس» و «مظلوم را از ظالم» و «شهید را از جلاد» و «هابیل را از قابیل» و «حق را از باطل» و «خون را از تریاک» و «طاغوت را از الله» جدا میسازد، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 است.»
تنها سوالی که فرقان «نور و ظلمت» میباشد، موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 است.»
باری، قبل از هر چیز اولین موضوعی که در این رابطه به نظر میرسد اینکه چرا موضوع «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67» در 32 سال گذشته از این همه اهمیت برخوردار شده است؟
در پاسخ به این سؤال است که باید بگوئیم که:
1 - «قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67» موضوع «فتوای مستقیم خود خمینی بوده است». هر چند که جناحی از رژیم تلاش میکنند تا با نسبت دادن آن به حاج احمد و جعل خط و امضاء توسط او، «خمینی را از این ماجرا تبرئه کنند.»
2 - فتوای خمینی در خصوص «قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67» در چارچوب این «رویکرد فلسفی او به انسان» صورت گرفته است، چراکه او میگفت: «جمهوری اسلامی حتی یک انسان را نکشته است، آنهایی که کشته شدند همه سبع (حیوان وحشی) بودهاند.»
3 - زندانیان سیاسی قتل و عام شده توسط فتوای خمینی در تابستان سال 67 همه قبلاً با «حکم قطعی خود دستگاه قضائیه رژیم مطلقه فقاهتی حاکم محکوم به حبس شده بودند و اغلب آنها هم حکم حبس خود را کشیده بودند» و هم به اصطلاح مشغول «حبس ملی کشیدن» بودند.
4 - «داد گاههای یک دقیقهای قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67» فقط از دو سؤال یا سه سؤال تشکیل میشدند، اینکه «آیا عقیدهات قبول داری؟»، «آیا حاضری مصاحبه تلویزیونی بکنی؟»، «آیا در جنگ با صدام حسین روی مین میروی؟»
پر پیداست که هر سه سؤال فوق، «پرسش در باره اعتقادات آنها بوده است، نه پرونده قضایی و یا پرونده سیاسی فردی آنها.»
5 - شرایط زمانی تاریخی انجام قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 مهم میباشد. چراکه قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 در فرایند پسا قبول قطعنامه آتش بس جنگ 8 ساله (رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با حزب بعث عراق) بود که به علت اینکه «قبول قطعنامه همراه با زهر خوردن خمینی» (در مرحله شکست و ضعف رژیم مطلقه فقاهتی حاکم) صورت گرفت و از آنجائیکه با قبول آتش بس توسط رژیم مطلقه فقاهتی، سازمان مجاهدین خلق حملات نظامی خودش (تحت عنوان فروغ جاویدان) شروع کرده بود و با شعار: «امروز مهران، فردا تهران» به طرف کرمانشاه در حال حرکت بود، در نتیجه این همه باعث شده بود تا همراه با قبول آتش بس و حمله نظامی سازمان مجاهدین خلق، «موجودیت و مشروعیت و مقبولیت گذشته رژیم مطلقه فقاهتی همه با هم به چالش کشیده شوند». لذا طبیعی بود که «قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 انتقام بیرحمانه رژیم مطلقه فقاهتی، جهت پر کردن شکستهای جبهههای داخلی و خارجیاش باشد.»
6 - در چارچوب رویکرد خمینی به حفظ رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، آنچنانکه میگفت: «اوجب الواجبات، حفظ جمهوری اسلامی میباشد» و در این رابطه اعلام میکرد که بنابه «مصلحت نظام، میشود حتی نماز و روزه مردم را موقتاً تعطیل کرد»، طبیعی است که «قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 در کادر مصلحت نظام حاکم با تشخیص خود خمینی انجام گرفته است». آنچنانکه در عرصه همین «مصلحت نظام» و «انجام اوجب الواجبات» نخستین قتیل آن، «خود قانون اساسی» رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بود (چرا که با اینکه در اصل 38 قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم اعلام شده است که «هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار و یا کسب اطلاع ممنوع است، اجبار شخص به شهادت، اقرار یا سوگند مجاز نیست و چنین شهادت و اقرار و سوگندی فاقد ارزش و اعتبار است. متخلف از این اصل طبق قانون مجازات میشود»)، یادمان باشد که در طول 42 سال گذشته، عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، مرامنامه نانوشته عملی حاکم بر زندانهای سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم عبارت بودهاند از:
الف – شکنجه.
ب – اعترافگیری.
ج – حکمهای از پیش مشخص شده توسط نهادهای اطلاعاتی و امنیتی.
د - اصل بر مجرم بودن، مگر اینکه شخص بتواند عکس آن را ثابت نماید.
ه – هتک حرمت و حیثیت مبارز سیاسی برای شکستن اراده مقاومت او.
و - عدم حق انتخاب وکیل توسط مبارز سیاسی آنچنانکه در دادگاههای یک دقیقهای قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67، «خمینی با صراحت حکم قتل و عام قبلی آنها را صادر کرده بود» و تحویل عمله و اکراه خود جهت اجرا داده بود.
پر واضح است که آنچنانکه شاهد بودیم، در آن دادگاههای یک دقیقهای قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 «نه صحبت از وکیل بود و نه صحبت از دادخواهی و نه صحبت از حتی کیفر خواست فرمالیته و صوری، فقط مانند دادگاههای فاشیستی و نازیستی از عقیده فرد (نه از اتهام و پرونده سیاسی فرد) یک سؤال یا دو سؤال میکردند و سپس مستقیم به اتاقهای از پیش آماده پشت اتاق به اصطلاح دادگاه میبردند و اویزان میکردند و خود هم آویزان پای آنها میشدند تا هر چه زودتر متهم اعدام بشود تا نوبت به چهار نفر بعدی که در صف پشت اتاقهای اعدام آماده بودند، بشود.»
7 - یادمان باشد که در کادر اسلام فقاهتی و روایتی و زیارتی و ولایتی حوزههای فقهای، در طول هزار سال گذشته عمر این حوزهها «نه تنها انسان در چارچوب عقیده تعریف میشود» و در رویکرد آنها به قول مسیح: «انسان برای شنبه است، نه شبه برای انسان» بلکه از همه مهمتر اینکه، «بزرگترین فیلسوفان هزار ساله گذشته حوزههای فقاهتی، امثال ملاصدرا (رسماً در کتاب اسفار اربعه خود) زنان که نیمی از جمعیت انسانهای روی زمین میباشند، جزء انسانها به شمار نمیآورند و آنها را حیواناتی میدانند که در راستای تولید نسل، خداوند آنها را در اختیار مردان قرار داده است.»
طبیعی است که در چنین اسلامی که «زن با یک فتوا از انسان بودن خارج میشود» چگونه میتوان باور کرد که چنین «رژیمی برای زندانیان سیاسی حق انسانی قائل بشود» و باز طبیعی است که در زندانهای سیاسی رژیم مطلقه فقاهتی، از بدو ورود، مبارز سیاسی به آنجا، تمام تلاش بازجویان و ماموران امنیتی و اطلاعاتی بر این امر قرارداد که:
الف – مبارز سیاسی اگر پایگاه جمعی و گروهی دارد با تخلیه اطلاعات توسط شدیدترین شکنجهها به صورت فوری گروه و جریان سیاسی مربوطه را زیر ضرب قرار بدهند. لذا در این رابطه است که مهمترین مساله هر مبارز سیاسی در بدو ورود به زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی حاکم این است که از «حریم گذشته خودش (توسط تحلیل مشخص از شرایط مشخص) مراقبت نماید.»
ب - در مرحله دوم، برنامه آنها بر این امر قرار دارد تا «مبارز سیاسی قبل از رفتن به دادگاه به صورت فردی بشکنند» تا او نتواند از زندان رژیم مطلقه فقاهتی، «هویت سیاسی و انسانی و اجتماعی کسب نماید». لذا در عرصه «شکستن مبارز سیاسی است که آنها تلاش میکنند توسط شکنجه و رعب و وحشت و تیغ و دار و درفش و انفرادی، امکان مقاومت کردن را از مبارز سیاسی بگیرند» و با شکستن مقاومت مبارز است که آنها وارد «اعترافگیری از مبارزان میشوند» و از آنجا است که (آنها پس از شکسته شدن مبارز) از او با زبان خودش، نه تنها «هویت جریانی او را میگیرند، بلکه هویت سیاسی و هویت اعتقادی و هویت اجتماعی و حتی هویت انسانی و خانوادگی او را (با زبان خود مبارز شکسته شده) هم میگیرند.»
یادمان باشد که «هر انسانی وقتی زیر فشار و سرکوب و شکنجه شکسته میشود، به علت به چالش کشیده شدن خود واقعیاش و جایگزین شدن خود کاذب تزریقی توسط بازجو و دستگاه امنیتی و اطلاعاتی گرفتار سقوط آزاد در شخصیت قبلی خودش میشود» و طبیعتاً اگر او نتواند جلو این «سقوط آزاد از شخصیت قبلی خودش را بگیرد» مجبور میشود تا با زدن نقاب بر چهره خود، «خویشتن خویش را پشت آن پنهان کند.»
8 - در خصوص قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 توسط فتوای خمینی، آنچه بیش از همه قابل توجه بود، «موضوع خروج حسینعلی منتظری از رژیم بود». نباید فراموش کنیم که «حسینعلی منتظری مؤسس نظری و عملی گفتمان ولایت فقیه چه در خبرگان قانون اساسی و چه در حوزههای فقاهتی داخل کشور بود» اما تنها عاملی که باعث گردید تا «حسینعلی منتظری خروج خودش را از نظام به صورت علنی اعلام کند و قائم مقام رهبری رژیم مطلقه فقاهتی را تحویل خود خمینی بدهد و عطای قدرت را به لقائش ببخشد، موضوع قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 بود». بدین جهت:
چه شد که قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 باعث عصیان منتظری بر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم گردید؟
چه شد که منتظری، همان کاخ نظری و عملی ولایت مطلقه که از خبرگان قانون اساسی ساخته بود، با دست خود ویران کرد؟
منتظری در «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 چه دید که زیر و زبر شد؟»
مگر خود منتظری جنایت دهه شصت زندانهای رژیم مطلقه فقاهتی به صورت مستقیم رصد نمیکرد؟
چه شد که منتظری در نامه معرفاش به خمینی (در خصوص قتل و عام زندانیان سیاسی تابستان 67) خطاب به او نوشت «تو روی ساواک شاه را سفید کردهای؟»
در پاسخ به این چه شدها، باید بگوئیم که «منتظری تا تابستان سال 67 نمیدانست که خمینی تئوری مصلحت نظام را جایگزین تئوری ولایت فقیه گذشته خود کرده است». جنگ بین خمینی و منتظری در سال 67 که نهایتاً باعث خروج او در فروردین 98 گردید «جنگ بین دو رویکرد ولایت فقیه منتظری، با رویکرد مصلحت نظام خمینی بود». خمینی در چارچوب رویکرد «مصلحت نظام» بود که در متمم قانون اساسی (که قبل از وفاتش تمامی بسترهای بازسازی قانون اساسی را در پیشنهاد متمم قانون اساسی مطرح کرده بود) «مرجعیت را از شرط ولایت فقیه برداشت» و خمینی در چارچوب رویکرد «مصلحت نظام» بود که در پیشنهاد متمم قانون اساسی، عنوان «ولایت مطلقه فقاهتی» را مطرح کرد و خمینی در چارچوب «مصلحت نظام» بود که «شوراها برای قوه قضائیه و دیگر قوای تعیین کننده کشوری را برداشت» و مستقیم در اختیار ولایت مطلقه فقیه قرار داد؛ و خمینی در چارچوب مصلحت نظام بود که در بهار 59 «فتوای کودتای فرهنگی را داد» و خمینی در چارچوب «مصلحت نظام» بود که «فتوای قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 صادر کرد» و خمینی «تنها پروژهای که در فرایند پسا انقلاب 57 در چارچوب رویکرد ولایت فقیه قبلی خود انجام داد، فقط لایحه قصاص سال 59 بود» که تا کنون با اینکه بیش از 40 سال از تنظیم آن لایحه قصاص میگذرد، هنوز آن لایحه قصاص به مجلس نرفته است و هنوز آن لایحه قصاص نه تنها بدل به قانون نشده است، «بلکه بسیاری از احکام آن لایحه مثل سنگسار و مرتد و قطع دست و غیره، کلاً از احکام قضائی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم خارج شده است». لایحه قصاص (در سال 59 که خمینی توسط آن «جبهه ملی را مرتد اعلام کرد» و «مصدق کافر خواند» و «مهندس مهدی بازرگان نگونبخت را به اعترافگیری و مصاحبه رادیو تلویزیونی کشانید») برای خود خمینی یک «دنیا درس و تجربه بود» چراکه «خمینی با لایحه قصاص دریافت که با اسلام دگماتیست فقاهتی و گفتمان ولایت فقیه خودش نمیتواند قدرت بادآورده حکومتی برای روحانیت حوزههای فقاهتی حفظ نماید»، لذا در این رابطه بود که «خمینی در فرایند پسا لایحه قصاص خودش را در برابر یک انتخاب بزرگ دید و آن گفتمان ولایت فقیه قبلی خودش و یا گفتمان و پروژه مصلحت نظام برای حفاظت از حکومت و قدرت و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم»، اینجا بود که وقتی خمینی حکومت و قدرت و رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را انتخاب کرد، راهی جز «عبور از پروژه دستساز ولایت فقیه خودش را نداشت» و از آنجا بود که خمینی با انتخاب پروژه مصلحت نظام که از بهار سال 59 با کودتای فرهنگی استارت آن را زده بود و در شکست پروژه لایحه قصاص، تصمیم نهائی برای جایگزین کردن تمام عیار «پروژه مصلحت نظام» به جای «پروژه ولایت فقیه» خود را گرفت. در نتیجه از آن مرحله بود که در مانیفست نظری و عملی خمینی رویکرد فقاهتی دنبالهرو رویکرد مصلحت نظام شد؛ و «پروژه ولایت فقیه تنها نقاب و روکشی بر روی رویکرد مصلحت نظام شد.»
بدین جهت از آنجا بود که «موتور پروژه ولایت فقیه خمینی تغییر کرد» و «مصلحت نظام موتور پروژه ولایت فقیه خمینی شد» به بیان دیگر تا زمانیکه «ولایت فقیه موتور حرکت خمینی بود، خمینی وظیفه خودش را تنها اجرای احکام فقهی حوزههای فقاهتی تعریف میکرد» و آنچنانکه بارها اعلام میکرد، او بر این باور بود «که با اجرای احکام فقاهتی کار او و روحانیت به پایان میرسد» (کتاب ولایت فقیه خمینی - ص 9 - سطر 2 به بعد). «ولایت فقیه از موضوعاتی است که تصور آنها موجب تصدیق آن میشود و چندان به برهان احتیاج ندارد. به این معنی که هر کس عقاید و احکام اسلام را حتی اجمالاً دریافته باشد چون به ولایت فقیه برسد و آن را به تصور آورد، بیدرنگ تصدیق خواهد کرد و آن را ضروری و بدیهی خواهد شناخت» (کتاب ولایت فقیه خمینی) اما از زمانیکه «مصلحت نظام موتور ولایت فقیه خمینی شد»، نه تنها دیگر هدف خمینی اجرای احکام (آنچنانکه در لایحه قصاص مدون شده بود) نبود بلکه شعار خمینی شدند: «جنگ، جنگ تا رفع فتنه در کل جهان» و «اوجب الواجبات حفظ نظام جمهوری اسلامی است»، بنابراین بدین ترتیب بود که دیگر «خمینی نیازی به جانشینی و قائم مقام رهبری منتظری نداشت» چراکه «انتخاب منتظری به قائم مقام رهبری مربوط به دوران گفتمان ولایت فقیه خمینی بود» که البته منتظری در آن مرحله حتی «بهتر از خود خمینی و بهشتی توانست هم به لحاظ نظری و هم به لحاظ عملی ولایت فقیه خمینی را به عنوان یک گفتمان مسلط، حتی در حوزههای فقاهتی درآورد.»
طبیعی بود که از مرحلهای که خمینی گفتمان «مصلحت نظام» را جایگزین گفتمان «ولایت فقیه» سابق خود کرد، دیگر حسینعلی منتظری را نمیتوانست به عنوان «فرمانده آینده گفتمان مصلحت نظام بکند». باری، از آنجا بود که رویکرد «مصلحت نظام خمینی، تنها محدود به حکم شطرنج و موسیقی و احکام دیگر فقهی نمیشد» تا منتظری بتواند خودش را به آن دایره برساند، بلکه برعکس گفتمان «مصلحت نظام در تمامی نهادهای قدرت از سیاست خارجی و دخالت در کشورهای منطقه» مثل دستور کودتا به ارتشیان صدام حسین گرفته تا شکنجه و قتل عام زندانیان، بنابراین بدین ترتیب بود که گرچه «منتظری در مراحل اولیه کوشید تا کشان کشان خودش را با گفتمان مصلحت نظام خمینی هم مطابقت دهد» اما سرانجام در جریان «قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 منتظری به گذشته خود پشت کرد» و رسماً به خمینی اعلام کرد که: «دیگر حاضر نیستم با تو در جهنم بیایم» و از آنجا بود که «منتظری دریافت دیگر خمینی حاضر به بازگشت دوران گفتمان ولایت فقیه گذشته خود نیست.»
بدین ترتیب منتظری جنگ جدائی خودش را با خمینی آغاز کرد که البته ماجرای «سید مهدی هاشمی و امید نجف آبادی در سال 67 هزینهای بود که منتظری در این رابطه پرداخت کرد» به عبارت دیگر «اعدام سید مهدی هاشمی و امید نجف آبادی، علت جدائی منتظری از خمینی نبود، بلکه معلول آن بود» که البته همین انتقامگیری از منتظری نشان داد که «منتظری مرد معامله با خمینی، در چارچوب وجه المعامله و وجه المصالحه قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 نیست». حاج احمد خمینی در خاطرات خود در باب آن نامه معروف اعتراض به قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 مینویسد، «خمینی تا صبح آن نامه در دستش بود و قدم میزد». یادمان باشد که منتظری در آن نامه معروف به خمینی مینویسد: «که کدام معلم در تاریخ بشر ضرباتی که تو بر من وارد کردهای بر شاگرد خودش وارد کرده است». باری، بدین ترتیب بود که بزرگترین هزینهائی که خمینی به خاطر قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 پرداخت کرد، عبارت بود از «جدائی حسینعلی منتظری» و در ادامه آن بسترسازی برای تغییر زیربنائی قانون اساسی و مطلق کردن ولایت فقیه جهت متمم قانون اساسی بود؛ که در مقایسه بین «قانون اساسی رژیم با متمم قانون اساسی این رژیم مطلقه فقاهتی حاکم» میتوانیم داوری کنیم که اگر «قانون اساسی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم را سنتز گفتمان ولایت فقیه خمینی تعریف کنیم که توسط حسن آیت و سید محمد بهشتی و حسینعلی منتظری تدوین شده بود» قطعاً باید «متمم قانون اساسی را سنتز گفتمان مصلحت نظام خمینی بدانیم.»
به هر حال در این رابطه است که میتوانیم بگوئیم که فاصله قانون اساسی (که در سال 58 و در تنور داغ فرایند پسا انقلاب ضد استبدادی 57 مردم ایران مادیت پیدا کرد) با متمم قانون اساسی (که در سال 68 در تنور داغ فرایند پسا فوت خمینی به رأی گذاشته شد) فاصله بین «گفتمان ولایت فقیه» و «گفتمان مصلحت نظام» میباشد. فراموش نکنیم که جدائی حسینعلی منظری از نظام مطلقه فقاهتی:
اولاً «بزرگترین جراحی درونی نظام بود» چراکه «منتظری در پست قائم مقامی خمینی اقدام به این جراحی بزرگ کرد.»
ثانیاً منتظری منهای جایگاه سیاسیاش در قدرت که قائم مقام خمینی بود، در عرصه حوزههای فقاهتی داخل کشور هم به علت جایگاه فقهی و فلسفی که داشت، فرد ریشهداری بود و همین ریشهداری او در درون حوزه فقاهتی بود که باعث گردید تا جدائی او از رژیم و خمینی، «بسترساز یک ریزش بزرگ در درون رژیم مطلقه فقاهتی و حوزههای فقاهتی بشود» و افراد بزرگی مثل طاهری در اصفهان به مرزبندی با رژیم بپردازند و با استعفا از نمایندگی خامنهای در اصفهان (پس از خمینی) رسماً از رژیم جدا بشوند.
ثالثاً از آنجائیکه منتظری در طول 7 سال پیش از جدائی از رژیم توسط دستگاههای تبلیغاتی خود رژیم با چاپ رساله او، «به عنوان مرجع تقلید در داخل و خارج از کشور معرفی کرده بودند» لذا همین امر باعث گردید که «جداسازی منتظری حتی ریشه تا اعماق جامعه ایران پیدا کند» آنچنانکه در این رابطه میتوان داوری کرد که هرگز در طول 42 سال عمر رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، «ریزش نیروها از بالا تا پائین در حد ریزش جدائی منتظری از رژیم مطلقه فقاهتی صورت نگرفته است» که برای فهم جایگاه این جدائی تنها کافی است که بدانیم 30 سال بعد از جدائی منتظری از نظام مطلقه فقاهتی حاکم، احمد منتظری فرزند حسینعلی منتظری با پخش فایلهای صوتی منتظری در برخورد با گروه مرگ و داوری او در باب قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 و اعلام اینکه در آن فایل خطاب به گروه مرگ میگوید: «شما با این کارتان (قتل عام زندانیان در تابستان 67) در آینده خمینی را جزء جنایتکاران تاریخ کردهاید» همه و همه باعث گردید تا پس از 30 سال باز بزرگترین سند جنایت قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 باز افشاگریهای منتظری باشد، آنچنانکه باید گفت «اگر منتظری در باب قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 افشاگری نمیکرد، هرگز و هرگز تا این حد به صورت فراگیر این فاجعه بزرگ تاریخ بشر آفتابی نمیشد». یادمان باشد که منتظری در زمانی این فاجعه هولناک تاریخ بشر را آفتابی کرد که خمینی هنوز بر تخت کاریزماتیک خودش تکیه زده بود و خمینی برای خودش قدرت خدائی قائل بود؛ و خمینی از جنگ با صدام شکست خورده بود و جام زهر را نوشیده بود و با خوردن جام زهر تلاش میکرد تا بستر بازتولید گسترده قدرت خود در عرصه داخلی و خارجی فراهم بکند؛ و البته بیماری سرطان هم از فروردین 67 تمامی بدن او را به چالش کشیده بود و خلاء جانشینی او آینده رژیم مطلقه فقاهتی او را هم به چالش کشیده بود. البته باید به این پارامترها موضوع حملههای پی در پی مجاهدین خلق با شعار «امروز مهران، فردا تهران» را هم اضافه بکنیم.
باری، اینجا بود که «خمینی فتوای قتل عام زندانیان سیاسی را صادر کرد». بدین ترتیب بود که خمینی با فرمان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 نشان داد که:
اول که «او انتقام شکست در جبهه جنگ خارجیاش، از ایرانیان داخل کشور و آنهم از زندانیان محبوسی گرفت که همه آنها قبلاً با حک قطعی محکوم به حبس شده بودند و سالها در زندان بودند و بنابراین نمیتوانستند اقدامی علیه رژیم مطلقه فقاهتی او انجام بدهند» آن هم با دادگاههای یک دقیقهای که صورت مصاحبهای با طرح دو یا سه سؤال اعتقادی داشتند که به پرونده سیاسی فردی آنها ربطی نداشتند.
دوم آنچنانکه سلطان دوم رژیم کودتائی و توتالیتر پهلوی در فروردین 57 با کشتن 9 نفر از زندانیان سیاسی مجاهد و فدائی در تپههای اوین نشان داده بود که رژیمهای توتالیتر در انتقامگیری بر پر کردن چالههای شکست خویش از سنگر انسانهای محبوس در چنگال خود شروع میکنند.
سوم نشان داد که رژیم مطلقه فقاهتی در شرایطی که موجودیت و مشروعیتش به چالش کشیده شود «همه چیز برای خود مباح میداند.»
چهارم او نشان داد که در چارچوب گفتمان مصلحت نظام، علاوه بر اینکه مصلحت نظام یدک کش فقه و دین و اخلاق میباشد «معیار ارزشگذاری همه چیز حفظ قدرت حاکمیت مطلقه فقاهتی میباشد.»
پنجم همه مخالفین رژیم مطلقه فقاهتی سبع (حیوان وحشی) هستند و هیچ انسانی نمیتواند مخالف رژیم مطلقه فقاهتی بشود و «آنهائی هم که در تابستان سال 67 قتل و عام شدند سبع بودند، نه انسان.»
باری، بدین ترتیب است که میتوانیم به سوالهای آغازین این نوشتار بپردازیم، اینکه چرا قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 تنها موضوعی است که در طول 32 سال گذشته هیچکدام از جریانها و جناحهای درونی قدرت حاضر نشدهاند در باب آن پاسخگو باشند و هر کدام از «جریانهای درونی قدرت، از شرایط سال 67 خود را بیاطلاع از موضوع میداند؟»
باید در پاسخ به این سؤال بگوئیم که علت و دلیل این موضوع آن است که:
اولاً تمامی جریانها و جناحهای درون قدرت، «خمینی را بن مایه تمامی موجودات نظام میدانند» و هر گونه به «زیر سؤال کشیدن خمینی در نگاه آنها به چالش کشیدن کل نظام در هر زمانی میباشد» بنابراین از آنجائیکه قتل و عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 «باعث به زیر سؤال رفتن خمینی و پروژه ولایت فقیه و پروژه مصلحت نظام او میشود» در نتیجه همه اینها باعث میگردد تا «قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 سال به عنوان خط قرمز همه جناحهای درونی قدرت بشود». فراموش نکنیم که حتی جریانهای به اصطلاح اصلاحطلبان درون حکومتی که خود را نیروهای رادیکال درون حکومتی تعریف میکردند، از میر حسین موسوی تا شیخ مهدی کروبی و تا سید محمد خاتمی همگی «دوران طلائی خودشان را همان دوران خمینی میدانند» و از آنجائیکه همه این جریانها و جناحهای سیاسی درون قدرت «حیات سیاسی خودشان را در گرو حفظ نظام مطلقه فقاهتی میدانند» و خارج از نظام مطلقه فقاهتی نه تنها امکان رقابت قدرت برای خود نمیبینند، بلکه اصلاً برای خود امکان حیات سیاسی هم نمیبینند؛ و البته همه اینها در خصوص قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 67 مدعی هستند که اطلاعی نداشتهاند. «فبای الا ء ربکما تکذبان.»
ثانیاً همه جریانهای سیاسی درون قدرت خوب میدانند که هیچگونه قدرت و پتانسیلی برای آنها جهت حمایت از جنایتی که در «قتل عام زندانیان سیاسی توسط فتوای خمینی در تابستان سال 67 صورت گرفته، نه به لحاظ فقهی و نه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ اخلاقی و نه به لحاظ منطقی باقی نمانده است» و آنچنانکه حسینعلی منتظری در فایل خودش خطاب به گروه مرگ گفته است «کمترین فونکسیون این جنایت هولناک در آینده تاریخ بشر این خواهد بود که عاملین این جنایت هولناک را به عنوان جنایتکارترین قاتلان تاریخ بشر تعریف بکنند»، بنابراین بدین ترتیب است که در طول 32 سال گذشته (پسا جنایت هولناک قتل عام زندانیان سیاسی تابستان سال 76) هیچکدام از جریانها و جناحهای درونی قدرت، نه توان محکوم کردن این جنایت هولناک را دارند و نه توان حمایت از بزرگترین فاجعه قرن بیستم بشریت را دارند. پس بهترین تاکتیک و راه برای حفظ خودشان در برابر آن جنایت هولناک قرن بیستم، «بیاطلاعی آنها از جنایت انجام شده در تابستان سال 76 میباشد، در صورتی که همه آنها (از میر حسین موسوی و سید محمد خاتمی و شیخ مهدی کروبی تا اکبر هاشمی رفسنجانی و سید علی خامنهای) میدانند که دروغ میگویند.» «ویل یومئذ للمکذبین - وای در آن روز برای تکذیب کنندگان» (سوره مرسلات - آیه 15).
یادمان باشد که «درزگیری تاریخ، یکی از مهمترین وظایفی است که نظامهای توتالیتر و دیکتاتوری ایدئولوژیک برای پوشانیدن جنایتهای خود بر آن تکیه میکنند». برای مثال در ترکیه اگر کسی جرات کند به قتل عام ارمنیها توسط ترکان جوان اشاره بکند، مجبورش میکنند جلای وطن کند، حتی اگر ناقد برنده جایزه نوبل کشور در ادبیات هم باشد. مع الوصف، بدین ترتیب است که «تمامی جناحهای درونی قدرت حاکم در این رابطه تلاش میکنند تا با تکیه بر درزگیری تاریخ در برابر فاجعه تابستان 67 یا قتل عام زندانیان سیاسی توسط فتوای خمینی بیتفاوت عبور کنند، به امید اینکه رویکرد درزگیری تاریخ آنها، بتواند به مرور زمان، این فاجعه هولناک تاریخ بشر را به فراموش خانه تاریخ بایگانی نماید» و اما در خصوص سؤال دیگر یعنی اینکه چرا طرح قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 (توسط فتوای خمینی) خط قرمز رژیم مطلقه فقاهتی در طول 32 سال گذشته بوده است؟ و چرا طرح قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 باعث میگردد تا «مشروعیت و مقبولیت و موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم برای همیشه به چالش کشیده بشود؟»
برای پاسخ به این دو سؤال باید بگوئیم که «موجودیت و مشروعیت و مقبولیت» رژیم مطلقه فقاهتی حاکم در طول 42 سال گذشته، در گرو این بوده است که آنها «منشاء تکوین قدرت خودشان را یا به صورت تک مؤلفهای به آسمان» (به لحاظ کلامی به خدا و پیامبر و امام زمان) وصل بکنند و یا منشاء تکوینی خودشان را به صورت دو مؤلفهای در کنار آسمان، «به زمین و انتخاب مردم هم وصل بکنند». پر واضح است که قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 هر دو این «منشاء قدرت» را به چالش کشیده است؛ و دلیل این امر همان است که «رژیم مطلقه فقاهتی نه به لحاظ فقهی و نه به لحاظ سیاسی و نه به لحاظ اخلاقی، توان تبیین این فاجعه و حمایت از آن را ندارند» و همین ناتوانی رژیم در حمایت فقهی و سیاسی و اخلاقی از فاجعه هولناک قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 باعث شده است که هم «منشاء آسمانی و هم منشاء زمینی مشروعیت و مقبولیت و موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به چالش کشیده بشود.»
یادآوری میکنیم که به موازات به چالش کشیده شدن منشاء آسمانی و منشاء زمینی رژیم، «سرکوب قتل و کشتار جایگزین اهرمهای زمینی و آسمانی شده است» یعنی همان اهرم سرکوب و رعب و کشتاری که رژیم در فرایند 32 ساله پسا قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 بر آن تکیه کرده است. برای فهم این مهم لازم است که در اینجا به ذکر مثالی بپردازیم. در جریان کشتار آبانماه 98 رژیم مطلقه فقاهتی، حداقل پایگاه اجتماعی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم به شدت ریزش کرد؛ و همین امر باعث گردید تا شرایط برای اوجگیری ابر بحران موجودیت و مشروعیت و مقبولیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم فراهم بشود؛ و از اینجا بود که رژیم مطلقه فقاهتی حاکم تلاش کرد تا با بازی با احساسات مردم ایران در جریان تشییع جنازه میلیونی مردم از جنازه قاسم سلیمانی، به خیال خودشان به ترمیم گسل عظیم، ابر بحران مشروعیت و مقبولیت و موجودیت خود بپردازند که البته با جریان سقوط هواپیمای اوکراینی و بالماسکه بازی رژیم در این رابطه، این همه باعث گردید تا تمام رشتههای رژیم پنبه بشود. به طوری که طبق آمار علی مطهری در انتخابات مجلس یازدهم در اسفندماه 98 تنها «18% از مردم مشمول حق رأی دادن تهران در انتخابات پایتخت شرکت کردند و تازه از این 18% شرکت کننده در انتخابات 8% رأیهای آنها هم رأی باطله بوده است» به عبارت دیگر طبق آمار ارائه شده توسط علی مطهری در آخرین انتخابات رژیم تنها «ده در صد مردم صاحب رأی تهران شرکت کردند و 90% مردم تهران در این انتخابات، با تحریم صندوقهای رأی رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، رأی منفی به موجودیت و مقبولیت و مشروعیت رژیم مطلقه فقاهتی دادهاند» که خود این آمار نشان دهنده «اوج فروپاشی موجودیت و مقبولیت و مشروعیت آسمانی و زمینی و منشاء قدرت رژیم مطلقه فقاهتی میباشد». طبیعی است که در مقایسه بین انتخابات دوم اسفندماه مجلس یازدهم رژیم مطلقه فقاهتی حاکم با انتخابات 12 فروردین ماه سال 58 همین رژیم مطلقه فقاهتی، (که طبق آمار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم بیش از 90% از مردم ایران در انتخابات 12 فروردین 58 شرکت کردند) این پیام برای ما قطعی میشود که «آبشخور اولیه این فروپاشی مشروعیت و مقبولیت و موجودیت رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، همان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 توسط فتوای خمینی بوده است» که به مرور زمان با ادامه یافتن سرکوب و کشتار رژیم مطلقه فقاهتی حاکم، (از قتل عام تابستان 67 تا کشتار آبانماه 98) این ریزش ادامه داشته است.
پایان